< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

99/11/20

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت های نهج البلاغه/انواع فتنه ها /هوشیاری و بیداری در فتنه ها

 

حکمت اول: هوشیاری در فتنه ها، جلسه دوم (تکمله بحث)

 

اولین حکمت از ۴۸۰ حکمت و کلمه‌ی قصاری که مرحوم سید رضی در نهج‌البلاغه از مؤمنان× گردآوری و جمع کرده است، حضرت چنین فرمودند: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ»، در ایام فتنه‌ها همانند إبْن اَللَّبُون باش! «لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب»[1] مانند بچه شتر نری که دو سالش تمام شده و وارد بر سال سوم شده است، باش! که نه پشتی برای سوار شدن و نه پستانی برای دوشیدن دارد، در ایام فتنه این‌گونه باش.

این حکمت که یکی از حکمت‌های امیرمؤمنان علی× در موضوعات اجتماعی است، همان‌گونه که در جلسة گذشته بیان کردم، عنوانی را با نام «هوشیاری و بیداری در فتنه‌ها» برای این حکمت انتخاب کردم.

چند بخش را در جلسه گذشته بیان کردیم، از جمله سند این حکمت را بیان کردیم، واژه‌شناسی این بحث را هم مطرح کردیم که عبارت بودند از چهار واژه‌ی: «فِتْنَة، إبْنِ اَللَّبُون، ظَهْر و ضَرْع» که این چهار واژه را از لحاظ لغت معنا کردیم، و به عبارتی، مقصود امام× از خود واژه را هم بیان کردیم، و در این جلسه می‌خواهیم به هیئت این حکمت که از امام× صادر شده است بپردازیم، ببینیم مقصود امام× از این بیان در این‌جا چیست؟ «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ».

 

نکته ادبی کلام امام×

پیش از آنکه به بخش تفسیر این جمله از جهت محتوایی بپردازیم، و شرح آن را با استفاده و استلهام از بیانات خود امیرمؤمنان علی× و بیانات شُرّاح نهج‌البلاغه محضرتان تقدیم کنم، چون عزیزان طلبه هم این بحث را دنبال می‌کنند، علاقه مندم اشارتی کوتاه به جهتی دیگر از بحث داشته باشم، و آن اعراب این جمله‌ی نورانی امیرمؤمنان علی× است.

    1. میرزا حبیب الله خوئی در این‌باره می‌گوید: «الاعراب: في الفتنة ظرف مستقرّ حال عن الضمير المستتر في كلمة كن، وكابن اللّبون ظرف مستقرّ أيضا، خبر لأمر كن، وكلمة «لا» مشبّهة بليس، وظهر اسمها وخبرها محذوف وهو «له» وقيل: موجودا، والفاء للتفريع، ويركب على صيغة المبنى للمفعول مرفوع على الأصل.

وكذا الكلام في: ولا ضَرع فيحلب، بعينه و الجملة حاليّة لابن اللّبون، فيتعيّن أن يكون الخبر المحذوف «له» ليربطها به»[2] .

    2. ابن ابی الحدید نیز در شرح خود بر نهج‌البلاغه می‌گوید: «قوله فيركب فيحلب منصوبان لأنهما جواب النفي- وفي الكلام محذوف تقديره له وهو يستحق الرفع- لأنه خبر المبتدإ- مثل قولك لا إله إلا الله- تقديره لنا أو في الوجود»[3] .

    3. مرحوم مغنیه نیز می‌گوید: «ظهر بالرفع اسم «لا» العاملة عمل ليس على مذهب الحجازيين، وخبرها محذوف، والتقدير لا ظهر صالحا للركوب، ولا ضَرع صالحا للحليب، والفعل المضارع هنا منصوب بأن مضمرة بعد الفاء لوقوعها بعد النفي المحض مثل ما أعرف دارك فأزورك أي كي أزورك»[4] .

با توجه به این اقوال، عبارت امام× را می‌شود به دو گونه خواند:

    1. فعل‌های مضارع را به ضم و مرفوع بخوانیم «فَيُرْكَبُ- فَيُحْلَبُ».

    2. فعل‌های مضارع را به نصب و منصوب بخوانیم «فَيُرْكَبَ- فَيُحْلَبَ»؛

وجه آن دو نیز این است که حرف «لا» در عبارت «لاَ ظَهْرٌ - وَلاَ ضَرْعٌ»، لای مشبهه به لیس است که رفع به اسم و نصب به خبر می‌دهد، وقتی بر سر جمله اسمیه در می‌آید مبتدا را اسم خود و خبر را خبر خود قرار می‌دهد و می‌شود «لاَ ظَهْرٌ» که «ظَهْرٌ» اسم «لا» است و در «لاَ ضَرْعٌ»، هم «ضَرْعٌ» می‌شود اسم «لا»، اما خبر آنان محذوف و در تقدیر است که می‌تواند «له» و یا «صالحاً» در نظر گرفته شود، «لاَ ظَهْرٌ لَه» و «لاَ ضَرْعٌ لَه»، یا «لاَ ظَهْرٌ صالحاً» و «لاَ ضَرْعٌ صالحاً»؛ این‌چنین عباراتی را می‌شود در تقدیر گرفت که هم اسم «لا» و هم خبر «لا» هست؛ اما درباره‌ی فعل مضارع یُرکب و یُحلب، نیز می‌توان این‌گونه گفت که فاء قبل آن دو فاء تفریع است و فعل مضارع هم مبنی للمفعول و به طبیعت خود باید مرفوع باشد. که این یک راه نحوی است.

اما راه دوم این است که فعل مضارع منصوب باشد و عامل نصب آن نیز حرف «إن» ناصبه که در تقدیر است قرار داده شود، چرا که فعل مضارع بعد از فاء منصوب به أن مضمره است که بعد از فاء در تقدیر گرفته می شود، خصوصا وقتی که بعد از نفی محض واقع شده باشد، همانند این مثال: (ما أعرف دارك فأزورك أي كي أزورك).

«لاَ ظَهْرٌ»، وجود ظَهْر و «لاَ ضَرْعٌ» وجود ضَرْع را نفی می‌کند، یعنی نه پشتی دارد و نه پستانی است، اصل پشت و پستان را نفی می‌کند، چون بعد از نفی واقع شده و ما بعد فاء، منصوب به أن مضمره، منصوب به أن ناصبه و مقدّره است که در تقدیر گرفته شده است، لذا در بیشتر موارد بعد از این فاء أن در تقدیر گرفته شده است، خاصتاً در مورد آنجایی که بعد از نفی محض واقع می‌شود، لذا مشهور از آقایانی که نهج‌البلاغه را اعراب گذاری کرده‌اند به نصب اعراب گذاری کرده‌اند و گفته اند «لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ».

این دو وجه و گونه قرائنی از جهت اعرابی در بیان امیرمؤمنان علی× وجود دارد که هم می‌توانیم به رفع بخوانیم و هم به نصب بخوانیم، و هر دوی آنها هم صحیح است، گرچه معروف و مشهور است و شاید بشود گفت أفصح این است که ما این عبارات را به نصب بخوانیم.

مفهوم شناسی و تفسیر:

درباره‌ی مفهوم شناسی و تفسیر خود کلام امیرمؤمنان× در این جمله و در این حکمت وقتی که حضرت می‌فرماید: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ».

در ایام فتنه مثل إبن اللبون باش که لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَب، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب، إبن اللبونی که این‌چنین خصوصیتی دارد که نه ظهر و پشتی دارد که بشود از او سواری کشید و نه ضَرع و پستانی دارد که بشود او را دوشید، در حقیقت نه امکان بهره سواری دادن دارد و نه امکان بهره دوشیدن دارد که امام× این‌جا در مقام تشبیه برآمده است در این حکمت امیرمؤمنان علی× در مقام تشبیهی بر آمده است که بسیار حکیمانه بوده و برای یک هدف بسیار مهمی نیز صورت گرفته است.

تشبیه انسان مومن و زیرک به «إبن اللبون» بچه شتر نر بالای دو سال که هنوز برای سواری مفید نیست و طاقتی ندارد و هیچ امکان شیر دهی هم نه از جهت سن و نه از جهت جنسیت ندارد.

در اینجا چند نکته دربارهی خود تشبیه مطرح می‌شود:

نکته‌ی اوّل: ظرف زمانی تشبیه کجاست؟

آیا این تشبّه همیشگی است؟ اگرچه امام× تصریح کرده و فرموده است: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ»؛ اما سوال این است که این فی الفتنه در این‌جا خصوصیت دارد یا ندارد؟ ظرف زمانی «إبن اللبون» بودن درباره فتنه خصوصیت دارد، یعنی آیا حتماً «إبن اللبون» بودن برای زمان فتنه است، یا در غیر زمان فتنه هم انسان باید «إبن اللبون» باشد؟ در تعبیری قید در این‌جا قید احترازی است، یعنی شما در غیر ایام فتنه «إبن اللبون» نباش! اتفاقاً در غیر ایام فتنه ظَهْرٌ فَيُرْكَب باش، طوری رفتار کن که سواری هم بده، ضَرْعٌ فَيُحْلَب باش! شیری داشته باش که از تو بدوشند و به جامعه استفاده برسان! ظرف زمانی این شباهت کجاست؟

طبق تصریح امام× ظرف زمانی تشبیه خود ایام فتنه است نه همیشه زمان، و همانطور که قبلاً هم گفتیم، مقصود ایام الفتنه ایام آشوب و گرفتاری‌ها و درگیری‌ها و غبار آلودگی‌ها است.

و تسری به غیر از ایام فتنه دلیل می‌خواهد و ما دلیلی در این‌جا نداریم، اتفاقاً دلیل بر عدم تسری داریم، این‌که ما نمی‌توانیم ابن اللبون بودن را مثل ابن اللبون بودن انسان مؤمن به غیر ایام فتنه تسری بدهیم، چون در غیر ایام فتنه انسان مؤمن مأمور شده تا به جامعه خدمت برساند، لکن برای فتنه‌گران در ایام فتنه ابن اللبون باش! خدمات را منع کن! از خدمت رسانی چه مستقیم که فَيُرْكَب باشد و چه از خدمات‌رسانی غیرمستقیم که فَيُحْلَب است، پس ظرف زمانی در این‌جا توقیفی است و فقط در ایام فتنه از انسان مؤمن خواسته شده که آنجا ابن اللبون باش.

نکته‌ی دوم: هم تشبیه و هم بیان وجه شباهت

نکته دیگری که در این‌جا وجود دارد این است که امام× در این‌جا هم تشبیه را انجام دادند و هم علاوه بر تشبیه، وجه شباهت را هم بیان کرده‌اند، فرمودند: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ» در فتنه و در ایام فتنه انسان مؤمن، انسان تراز مؤمنی که در تراز ایمان و در تراز اسلام می‌خواهد باشد باید مثل ابن اللبون بچه شتر نر بالای دو سال باشد

در این‌جا امام× دو موضوع را هم‌زمان انجام داده است: 1 – تشبیه. 2 – بیان وجه شباهت.

یعنی هم انسان مؤمن در تراز را در ایام فتنه به بچه شتر نر تشبیه نمود و هم وجه شباهت را بیان فرمود.

فرمود: لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَب، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب.

دو نکته مهم:

دو نکته باید در این عبارت تشبیهی امام× مورد ملاحظه قرار گیرد:

    1. آیا وجه شباهت در این‌جا سلبی بوده و در جهت منفی است یا این‌که ایجابی و در جهت مثبت است.

یعنی در جهت مثبت تشبیه کرده یا در جهت منفی؟ چرا که تشبیه در هر دو صورت انجام می‌گیرد، هم در جهت مثبت تشبیه انجام می‌گیرد و هم در جهت منفی تشبیه انجام می‌گیرد.

در این‌جا مقصود کدام جهت است، هم جهت مثبت تشبیه می‌شود و هم جهت منفی، کدام مقصود است؟ آیا هر دو جهت مقصود است یا یکی از این جهات.

    2. آیا امام× در مقام بیان وجه شباهت، در مقام حصر بوده است؟ یعنی می‌خواسته بفرماید که تنها تشبیه انسان مؤمن در ایام فتنه به بچه شتر نر در جهت پشت نداشتن و پستان نداشتن برای دوشیدن است یا خیر؟ یا این‌که این‌جا حصری در کار نبوده است، بلکه امام× یکی از جهات شباهت را بیان فرموده است، اگر چه ممکن است جهات دیگری هم وجود داشته باشد.

یعنی امام× می‌خواهند بفرمایند که آیا شباهت انسان مؤمن به ابن اللبون در ایام فتنه فقط از همین دو جهت است، یا این‌که می‌شود انسان برود مطالعه کند، بررسی کند و شباهت دیگری هم در این مسئله پیدا کند؟ آیا فقط و تنها حصریّاً فقط همین دو وجه وجود دارد یا این‌که وجه دیگری هم هست؟

اگر فقط همین دو وجه باشد، اجازه اجتهاد در بیان امام× را نداریم تا این‌که بگوییم ابن اللبون بودن در ایام فتنه جهت دیگری هم می‌تواند داشته باشد؛ اما اگر امام× در مقام حصر نباشد، می‌توانیم در بیان امام× اجتهاد کنیم و بگوییم امام دو جهت را بیان کرده و جهت‌های دیگر آن را هم ما پیدا کنیم، اجازه‌ی اجتهاد در این مسئله می‌توانیم داشته باشیم.

در پاسخ بخش اول باید گفت: در این حکمت از ظاهرش بر می‌آید که امام× در مقام بیان وجه شباهت ایجابی است، جنبه ایجابی دارد، اگر چه از واژه نفی استفاده شده ولی جهت نفی ندارد.

درست است که در این عبارت لا ظهر و لا ضَرع آمده است، اما این‌که ظهر و ضَرع ندارد ایجابی است و منفی نیست؛ لفظ نداشتن منفی است، لکن معنا و مفهوم آن ایجابی و مثبت است، یعنی در این‌جا جنبه اثباتی دارد، جنبه‌ی نفی ندارد، یعنی سلبی نیست، امام× مذمت نمی‌کند، بلکه در مقام تشویق مردم به دریافت این خصلت ابن اللّبون در ایام فتنه است. و نیز در مقام ستایش این خصلت برای مؤمنان در ایام فتنه است.

در پاسخ بخش دوم نیز باید گفت: به نظر نمی‌رسد که امام× حتماً در مقام انحصار و حصر وجه شباهت باشد، در مقام این باشد که بگوید شباهت انسان مؤمن در ایام فتنه به ابن اللبون فقط و تنها لا ظهر ولا ضَرع است، نه! ممکن است انسان بتواند جهات دیگری را هم پیدا کند و آن را در جامعه‌ای هم تصدیق کند، چون کلام امام× برای همه‌ی جوامع است، {لا زمان دون زمان، و لا ناس دون ناس} این‌گونه نیست که برای زمان مشخصی باشد و برای سایر زمان‌ها نباشد، برای عده‌ای باشد و برای عده‌ای دیگر نباشد، ممکن است در یک عصر و زمانی در فتنه‌ای به جهتی دیگر هم قابل تطبیق باشد، به نظر می‌آید که اجتهاد در کلام امام× اشکالی نداشته باشد. چرا که خصوصیتی ندارد تا منحصر در این دو مورد باشد، بلکه این دو وجه شباهت نمونه‌ای است، اگر چه می‌تواند مواردی دیگر هم مورد کنکاش قرار گیرد و یافت شود که کاربرد هم داشته باشد.

نکته سوم: نکته‌ی دیگری که می‌شود در فقه الحدیث نهج‌البلاغه و کلام امام× تأمل کرد و به نظر می‌آید که تامل در آن و فهمیدن کلام حضرت ضروری است، گرچه شاید این جهات در شرح‌های نهج‌البلاغه کمتر آمده است، یعنی شاید شارحان نهج‌البلاغه به اقتضای زمانشان فرصتی پیدا نکرده‌اند که به این موضوع بپردازند، یا اهتمام شان این بوده که نهج‌البلاغه را به طور کامل شرح کنند، لذا فرصت و زمانشان اقتضا نکرده که به این موضوع بپردازند و موضوعات ریز این‌چنینی را تطبیق کنند، اما به نظر می‌آید که جزء ضروریات است.

بیان وجه شباهت دوم چه ضرورتی داشت؟

اگر بخواهیم روی کلام امام دقیق شویم، باید در این جهات هم تأمل کنیم، امام× در بیان وجه شباهت دو نکته را هم بیان کردند، فرمودند: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ». مثل ابن اللبون باش! نه ظهری دارد و نه ضرعی؛ حقیقت کلام امام× این است که ایشان در بیان خود بعد از بیان وجه شباهت لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَب به سراغ وجه شباهت دوم رفتند که لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب باشد، یعنی پستانی ندارد که بدوشند، مراقب باش از تو سوء استفاده نکنند، اما سوال این است، با توجه به این‌که امام× در وجه اول به عبارت لاَ ظَهْرٌ پرداخت، آیا همین یک وجه کفایت نمی‌کرد، و ضرورت داشت که امام× عبارت بعدی لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب را هم بیاورد یا خیر؟

ابن اللبون پشتی ندارد که سواری بدهد، بچه شتر نر دو سال به بالا هنوز پشتی برایش شکل نگرفته است که بشود از آن سواری کشید، یعنی مراقب باش که در ایام فتنه‌ها از تو سواری نکشند، حال این مستقیم است و قابل تسری به غیر مستقیم هم هست، زمانیکه به طور مستقیم بارکش فتنه‌ها نباید بشوی، در غیر مستقیم هم همین است، یعنی حمایت مادی و اقتصادی نکن، وقتی که می‌گوید سواری به فتنه‌گران نده، معنای آن واضح است، یعنی در خدمت آنان نباش، پس دیگر لازم نیست که دوباره بگوید شیر هم به آنان نده. چرا امام× این کلام دوم را فرمودند، آیا ضرورتی داشت که امام× کلام دوم را هم بیان کند و بیاورد یا نه؟

در اینجا به نظر می‌آید یک جهتش همین جهت عادی باشد که به ذهن همه می‌آید و آن این است که می‌گوئیم: لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، یعنی خدمات مستقیم نده، مستقیم همراه فتنه‌گران نباش، تا سوار بر تو نشوند، شما زمینه سواری فتنه‌گران را فراهم نکن، (همانند سخنانی که مقام معظم رهبری در فتنه ۸۸ به خیلی از افراد و سران فتنه بیان فرمودند و گفتند: شما موج راه می‌اندازید، اما کنترل آن از دست شما خارج می‌شود.)

مراقب باش که بر تو موج سواری نکنند، از پشت تو استفاده نکنند، شما بستری برای موج سواری دیگران نشوی، سکوی پرواز برای دیگران نباشی، تریبون برای گفتمان دیگران نشوی، وسیله‌ای برای رساندن حرف دیگران نشوی تا بتوانند حرفشان را برساند، بلندگوی دیگران نباشی، خلاصه این‌که زمینه و بستر برای ترویج فتنه و رساندن کلام فتنه‌گران نشوی، آیا همان عبارت لاَ ظَهْرٌ کفایت می‌کرد یا نمی‌کرد؟

در مقام پاسخ میشود گفت بیان مورد دوم در کنار مورد اول بسیار ضروری بود و اگر بیان نمی‌شد باعث نقص در کلام می‌شد، چرا که دو تفاوت در میان دو مورد اول و دوم وجود دارد که یکدیگر را تکمیل می‌کنند.

جواب اول اینکه: همان‌گونه که به ذهن همه ما می‌آید پشت داشتن برای سواری دادن همانا حکایت از خدمات مستقیم می‌کند؛ یعنی مستقیم در خدمت آنان نباش و مستقیم به فتنه‌گران خدمت نده، ولی شیر دادن خدمت غیر مستقیم است، یعنی حمایت مالی و اقتصادی و خدماتی نمودن است که با اولی متفاوت خواهد بود، بلکه اولی را تکمیل می‌کند. به عبارت دیگر از مال و دارایی و امکانات تو سوء استفاده نکنند، این‌که خودت مستقیم نباش و به طور غیرمستقیم هم کمک فتنه‌گران نباش، از طریق امکانات مادی و اقتصادی به آنها کمک نکن، طوری نباشد که خودت کناره‌گیری کنی، اما از موقعیت تو سوء استفاده کنند، مراقب باش، همان‌گونه که خودت در میدان نیستی حمایت مالی، سیاسی، فرهنگی و ... هم به آنها نشود؛ یعنی هم حمایت‌های مستقیم و حمایت‌های غیر مستقیم نداشته باش.

جواب دوم: به نظر می‌آید که مورد اول با مورد دوم تفاوت دارد، وجه شباهت ظَهْر با ضَرْع تفاوتی اساسی است، لکن در حالیکه تفاوتی اساسی با یکدیگر دارند، اما مکمل یکدیگرند؛ همچنان که تفاوت در بین ادیان و کتب سماوی وجود دارد، مانند انجیل و قرآن که با هم متفاوت‌اند، اما در عین حالیکه با هم متفاوت‌اند، مکمل یکدیگر نیز هستند، اسلام و مسیحیت با هم تفاوت دارند، اما مکمل هم هستند، ادیان توحیدی متناقض یکدیگر نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند. در این‌جا هم ظَهْر با ضَرْع با یکدیگر متفاوتند، اما مکمل یکدیگر هم هستند. تفاوت در این است که «لا ظَهْر» این بچه شتر نر چون رشد نکرده پشتی ندارد، اما در یک سال یا دو سال دیگر پشت پیدا می‌کند، در حال حاضر و بالفعل امکان بهره‌برداری از او نیست، اما بالقوه این امکان را دارد.

همان‌گونه که اکثر گفته‌اند: ضَرع به پستان حیوان شیرده خصوصاً شتر و گوسفند گفته می‌شود، لذا وقتی می‌گویند: أضْرَعَتِ النّاقَة یا أضْرَعَتِ الشّاة، یعنی پستان شتر بزرگ شد، پستانش درآمد، پستان گوسفند بزرگ شد و درآمد، وقتی گوسفند و شتر آبستن می‌شوند و زمان زایمانشان فرا می‌رسد پستانش درشت شده و از آن شیر می‌ریزد. آن زمان است که می‌گویند: أضْرَعَتِ النّاقَة در مورد ریشه‌ی «ضَرْع» مفردات راغب، لسان العرب، حتی خلیل و دیگران از لغویین هم به آن اشاره کرده‌ و گفته‌اند، ضَرع و تَضَرُّع از یک ریشه هستند، انسان متضرّعانه در برابر خداوند، یعنی متواضعانه همراه با خضوع از خدا درخواست می‌کند، گفته‌اند ماده‌ی ضَرع، ضريعه و تَضَرُّع یکی است و به معنای «التّذلل مَعَ طَلَب الحاجة» تذلّل با طلب حاجت می‌گویند، زمانی‌که شما متضرّعانه و با خضوع به درگاه خداوند سر به زیر می‌اندازی، کمر خم می‌کنی و دست به سوی آسمان بلند می‌کنی، به این حالت انسان تَضَرُّع گفته‌اند، لذا گوسفند هم وقتی می‌خواهد به بچه‌اش شیر بدهد خودش را پایین می‌آورد و متذلّلانه و خاضعانه بچه‌اش را شیر می‌دهد، تا بچه امکان شیر خوردن داشته باشد، از این جهت به پستان گوسفند ضَرع گفته می‌شود، ولی در مورد «لا ضَرْع» نکته دقیقی وجود دارد و آن معنای ضَرع که عبارت از پستان حیوان است می باشد.

می فرماید: لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب، این تشبیه به ابن اللّبون تشبیه به بچه شتر نر هست که اصلا پستان ندارد و با گذر زمان هم پستان شیر ده پیدا نمی‌کند، چون قابلیت جنسی ندارد؛ یعنی امیرمؤمنان علی× حکیمانه فرمود: لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَب این حیوان اصلاً پستان ندارد و امکان در آمدن پستان برای او از نظر جنسیتی وجود ندارد، اما در لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَب در حال حاضر به جهت سن و سالش پشتی برای سواری ندارد، ولی بالقوه با گذر زمان و بزرگ شدن حتماً پشتی برای سواری پیدا می‌کند، اما بالفعل ضرعی ندارد، بالقوه هم ندارد، یعنی در فتنه‌ها مراقب باش، تا امکان بهره‌برداری حال و آینده از تو وجود نداشته باشد، نه فقط امروز طوری باشی که امکان بهره‌برداری و سوء استفاده از تو نباشد، بلکه در آینده هم این امکان به وجود نیاید، لذا حتماً ضرورت داشت که امیرمؤمنان× حکیمانه لاَ ضَرْعٌ را کنار لاَ ظَهْرٌ گذاشت، این حیوان نر است و شما هرچه صبر کنی پستانی به وجود نخواهد آمد تا بشود آن را دوشید.

این‌جا امام× می‌فرماید: در اجتماع و در ایام فتنه مراقب باش! طوری زندگی کن که اصلا قابلیت سوء استفاده برای فتنه‌گران در شما نباشد. اصلا پستان شیر دهی در تو نباشد؛ یعنی فته گران باید برای همیشه از مؤمنان نا امید باشند تا نتوانند از آنان سوء استفاده کنند.

به تعبیر دیگر امیرمؤمنان× به گونه‌ای می‌خواهد بگوید: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ»، از همین اول فتنه‌گران را از خودت ناامید کن، منتظر نباشند و با خود نگویند که صبر می‌کنیم سال آینده از ما حمایت می‌کند، نه! به گونه‌ای موضع بگیر که از ابتدا از تو ناامید محض شوند، یعنی بگویند: اصلاً پستانی ندارد که بشود از او شیر دوشید؛ این نکته دقیقی است که باید در فهم کلام امام× مورد توجه قرار گیرد که در ناامید سازی دشمنان و فتنه‌گران در فرهنگ علوی اینگونه است؛ در فرهنگ علوی مؤمنان باید هرگونه زمینه‌ای اعم از زمینه‌های اقتصادی، فکری، فرهنگی، علمی، سیاسی و غیره را که ممکن است موجب بهره‌برداری فتنه‌گران بشود، از خود دور کنند، یعنی انسان در میدان فتنه باید مراقب باشد تا به اهل فتنه و فتنه‌گران و مفتونین در هر دو جهت، خدمات ندهد، چه می‌خواهد آن خدمات مستقیم باشد، و چه می‌خواهد آن خدمات غیر مستقیم باشد؛ چه می‌خواهد آن خدمات بالفعل باشد، و چه می‌خواهد آن خدمات بالقوه باشد؛ انسان مؤمن باید از آن حذر کند.

نه باید به آنان سواری بدهد که کمک و اعانه مستقیم است و نه کمک غیر مستقیم کند که کنایه از هرگونه تقویتی، اعم از مالی و غیر مالی باشد.

چون انسان گاهی با هم‌نشینی اصحاب فتنه موجب تقویت آنان می‌شود؛ پذیرفتن یک نفر از اصحاب فتنه سبب سوء استفاده از طرق گوناگون می‌شود و به عنوان مثال: از انسان عکس می‌گیرند تصویری برمی‌دارند و در فضای مجازی منتشر می‌کنند و موجب سوء استفاده از انسان می‌شود؛ لذا تا این اندازه باید مراقبت کرد، یعنی طوری رفتار کن که آنها حتی امید عکس گرفتن از تو را هم نداشته باشند طوری رفتار کنم که هیچ‌گونه سوء استفاده ای از تو نشود؛ چون ممکن است سوء استفاده از انسان گاهی با عکس و تصویر، گاهی با قلم و گاهی هم با کمک مالی و ... باشد.

آیا ابن اللّبون بودن در ایام فتنه، وظیفه‌ای برای عوام مردم است یا اینکه مسؤلیت خواص بیشتر است؟

نکته دیگر اینکه: با توجه به مطالبی که بیان شد و تأملی که در کلام امام× شد حضرت با این بیانی که داشتند، تکلیفی را برای ما معین کرده‌اند، فرمودند: «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ». دستور فرمودند: در ایام فتنه مثل ابن اللبون باش، با این خصوصیت لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ؛ حال سؤالی که در این‌جا می‌شود این است که:

اوّلاً: این خطاب برای کیست؟ آیا برای همه‌ ی افراد جامعه هست یا فقط برای عده‌ای خاص است؟

ثانیاً: اگر برای همگان و مسئولیتی همگانی است، آیا مسئولیت همگان به یک اندازه است یا این‌که متفاوت‌اند؟ که نیاز به تعامل بیشتری دارد.

خلاصه اینکه ما می‌خواهیم کلام امام× را در جامعه‌ی امروزی مخصوصاً با بیانیه گام دوم انقلاب تطبیق بدهیم، همان‌گونه که مقام معظم رهبری در یکی از بیانات‌شان فرمودند: انقلاب فرهنگی بدون توجه به قرآن و نهج‌البلاغه و منابع اصیلی از قبیل اصول کافی و غیره، انقلاب فرهنگی نیست، بلکه بدعت فرهنگی است، برای پیاده کردن کلام امام× در جامعه، می‌خواهیم بدانیم که آیا این وظیفه و تکلیف برای عموم است یا تکلیف یک عده خاصی است؟ به تعبیری دیگر آیا در این جا مسئولیت عوام مردم با خواص یکی است، یا مسئولیت خواص در این‌جا بیشتر است؟

با توجه به توضیحاتی که داده شد و بیان شد و تأملی که در معنای فتنه و وجه شباهتی که در کلام امام× در تشبیه انسان مؤمن به ابن اللبون بیان شد معلوم شد که،

اولاً: این مسئولیت همگانی است، و همه باید مثل ابن اللبون باشند؛ این مسئولیت و تکلیف عمومی است. اگر تکلیف خاص باشد باید خطاب به افراد خاص باشد، و اختصاص دادن یک تکلیف به عده‌ای خاص دلیل می‌خواد، مادامی که دلیل مخصّص وجود نداشته باشد ما باید آن را بر عموم حمل کنیم.

ثانیاً: مسئولیت همگان حتماً به یک اندازه نیست و شکی هم در این موضوع نداریم، به تعبیر دیگر می‌خواهیم بگوئیم که امام× در این‌جا نمی‌خواهد فقط وظیفه فردی را بیان کند، بلکه می‌خواهد وظیفه‌ی جامعه را بیان کند، اگر بگوییم که حضرت می‌خواهد وظیفه فردی را بیان کند، خیلی به کم قانع شدن است، علاوه بر آن باعث ایجاد انحراف هم می‌شود، همان‌گونه که بعضی از شارحان نهج‌البلاغه از همین نکته به خطا رفته و منحرف شده‌اند، لذا این وظیفه و تکلیف فردی نیست، بلکه وظیفه‌ای اجتماعی است، وظیفه و تکلیف جامعه این است که مثل ابن اللبون باشند که نه ظَهری داشته باشد تا سواری بدهد و نه ضَرعی داشته باشد تا او را بدوشند. بدون شک و تردید در جامعه اصحاب نفوذ، اصحاب موسسات، علماء، مملوک، دولت‌ها و ... این جهات خواص به معنای عامّش هم در هدایت و هم در ضلالت در رتبه‌ی اول از مسئولیت هستند، چرا که سواری دادن و حمایت مالی و اقتصادی و سیاسی و غیره نسبت به اصحاب فتنه کردن، در مقام اول، کار خواص جامعه است نه عوام آن، چرا که عوام در این مقام‌ها تابع خواص و دنباله‌رو آنان هستند؛ در حقیقت امام× در مقام بیان وظیفة جامعه و مؤمنین، خصوصاً جوانان و خواص است؛ چون زمانی‌که سلطانی، حاکمی، پادشاهی تغییر کند، حال چه پادشاه و سلطان حکومت و قدرت و چه سلطان فرهنگی، به تعبیری عالم یک منطقه تغییر کند، زمان عوض خواهد شد. همان‌گونه که امام علی× فرمود: «إذا تَغَيَّرَ السُّلطانُ تَغَيَّرَ الزّمانُ» [5] هر گاه سلطان (حکومت) تغيير كند، زمانه (جامعه) نيز دگرگون شود؛ این توانایی مربوط به خواص است، مربوط به احزاب، سازمان‌ها، مؤسسات و شخصیت‌های صاحب نفوذ و تریبون و قلم و ... می باشد.

این مهم که انسان مراقب باشد نه سواری بدهد و نه کمک کند، در هیچ صورتی کار عموم مردم نیست!

نتیجه:

پس باید مراقب باشیم تا کلام امام× را منحصر در وظیفه‌ی فردی نکنیم، که اگر این انحصار بوجود بیاید اولین گام انحراف در بیان فهم کلام امیرمؤمنان× خواهد بود.

این‌که بگوییم هر کسی وظیفه‌ی خودش را انجام دهد، منظور این است که هر کس شخصاً وظیفه‌ی خودش را انجام بدهد و بی‌تفاوت به وظیفه‌ی اجتماعی باشد، اگر این‌گونه شد حتماً اولین گام انحرافی است که اشاره خواهیم کرد که به کجا کشیده می‌شویم.

و در مرحله بعد فقط سرایت به وظیفة عمومی، یعنی عوام مردم ندهیم؛ بلکه اشاره انگشت امام× در این کلام بیش از هر چیزی به خواص جامعه به معنای عام آن است.

نقش خواص همیشه در جوامع و هدایت آن خصوصا در ایام فتنه مهم بوده است.

مقام معظم رهبری در این باره این چنین می‌فرمایند:

«ایجاد یک فکر، یک گفتمان، یک جریان فکری در جامعه، به دست خواص جوامع است؛ به دست اندیشمندان جامعه است؛ آنها هستند که میتوانند فکر ملتها را به یک سمتی هدایت کنند که مایه‌ی نجات ملتها شود؛ همچنان که خدای نخواسته میتوانند به سمتی ببرند که مایه‌ی بدبختی و اسارت و تیره‌روزی ملتها شود. این دومی متأسفانه در طول هفتاد هشتاد سال اخیر در برخی از کشورها، از جمله در کشور خود ما اتفاق افتاد.

روایتی است از رسول مکرم اسلام، حضرت محمدبن‌عبداللّه|، که می‌فرماید: «لا تصلح عوامّ هذه الأمّة الاّ بخواصّها قيل يا رسول‌اللّه! ومن خواصّها قال العلماء»؛ اول علما را ذکر کرد، بعد چند دسته‌ی دیگر را. بنابراین اساتید دانشگاه، فرزانگان و نخبگان علمی در هر کشوری می‌توانند سررشته‌دار حرکت مردم شوند؛ البته به شرط اخلاص، به شرط شجاعت، به شرط نترسیدن از دشمنان. اگر ترس آمد، اگر طمع آمد، اگر غفلت آمد، اگر تنبلی آمد، کار خراب خواهد شد. اگر ترس نبود، شجاعت بود، اگر طمع نبود، اگر غفلت نبود، هوشیاری و بیداری بود، آن وقت کار درست خواهد شد»[6] .

کما این‌که در جای دیگر خطاب به برادران عرب زبان فرمودند: این ملت‌هایی که می‌بینید به ذلت کشیده شده‌اند، به خاطر این است که رهبران و بزرگانشان مایه ذلت آنها شدند، خودشان ذلیل نیستند، بلکه این رهبران و ملوک آنها هستند که آنها را به ذلت کشانده‌اند[7] .

متن کامل روایت این است که در المواعظ العددیه آمده است و اگر چه در منابع قدیم و کهن یافت نشده و از جهت سندی می‌توان آن را در زمره روایات ضعاف بر شمرد، ولی از جهت متن روایات هیچ اشکالی بر آن وارد نیست و قابل قبول است

متن روایت این‌گونه است:

عَنْ رَسُولِ اللهِ’: «لاَ تَصْلَحُ عَوامُّ اُمَّتِي إلَّا بِخَواصِّهَا، قيل: مَا خَواصُّ اُمَّتِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: خَوَاصُّ اُمَّتِي أَرْبَعَةٌ: اَلْمُلُوكُ، وَ الْعُلَمَاءُ، وَ الْعُبَّادُ، وَ التُّجَّارُ. قِيلَ: كَيْفَ ذَلِكَ؟ قَالَ‌|: اَلْمُلُوكُ رُعَاةُ الْخَلْقِ؛ فَإِذَا كَانَ الرَّاعِي ذِئْباً فَمَنْ يَرْعَى الْغِنَمَ؟ وَالْعُلَمَاءُ أَطِبَّاءُ الْخَلْقِ؛ فَإِذَا كَانَ الطَّبِيبُ مَرِيضاً فَمَنْ يُدَاوِي الْمَريِضَ؟ وَالْعُبَّادُ دَليِلُ الْخَلْقِ؛ فَإِذَا كَانَ الدَّلِيلُ ضَالّاً فَمَنْ يَهْدِي السَّالِكَ؟

وَالتُّجَّارُ اُمَنَاءُ اللهِ فِي الْخَلْقِ؛ فَإِذَا كَانَ الْأَمِينُ خَائِناً فَمَنْ يُعْتَمَدُ»[8] ؛

پیغمبر اکرم| فرمود: عوام امت مرا جز خواص اصلاح نکنند.

سوال کردند: یا رسول الله! خواص چه کسانی هستند؟ پیامبر’ فرمود: خواص جامعه چهار دسته‌اند: «1- ملوک، 2- علما و دانشمندان، 3- عبادت کنندگان، 4- تجار و اقتصادیون(أهل تجارت)».

سوال شد: یا رسول الله! چطور اینها در اصلاح عوامل موثر هستند؟

حضرت فرمود: ملوک، پادشاهان و سلاطین، بزرگان و سرپرستان خلق‌اند، به تعبیری چوپان‌های خلق هستند، اگر چوپان خودش گرگ باشد، گوسفندان را چه کسی می‌چراند؟

دانشمندان و علماء، پزشکان و طبیبان امت‌اند، وقتی پزشک خود مریض باشد، چه کسی بیماران را مداوا کند؟

به قول آن شاعر که می‌گفت:

و غيرُ تقِیٍّ يَامُرُ النّاسَ بِالتُّقی      طبيبُ يُداوی و الطَّبيبُ عليل

يعنى و البته وقتی انسان بی‌تقوا مردم را به تقوا امر کند، مثل طبیب بیماری است که بخواهد بیماران را مداوا نماید. یا آن ضرب المثل که می‌گوید: کل اگر طبیب بودی / سر خود دوا نمودی.

بعد فرمود: عابدان، راهنمای [عملی] خلق هستند، هرگاه راهنما خود گمراه باشد، رهروان را چه کسی رهبری نماید؟

سپس فرمود: تاجران و اقتصاددانان امینان خلق خدا بر روی زمین هستند، مال خدا در اختیار آنان قرار گرفته است، در صورتی که امین خیانت‌کار از کار درآید به چه کسی می‌توان اعتماد کرد؟

مقام معظم رهبری در جای دیگر و دربارة فتنه 88 فرمودند:

«اگر انسان بخواهد ضربه نخورد، باید نقش دشمن را ببیند. یکی از لوازم توجه و ملاحظه برای ضربه نخوردن، دیدن دشمنی است که می‌خواهد به ما ضربه بزند؛ از این ما را نباید غافل کنند. خط اغفالِ بخصوص خواص و نخبگان از تأثیر دشمن، یکی از خطوط القائی و تبلیغاتی دشمن است. حالا طرق مختلفی البته برای این کار دارند. تا کسی بگوید دشمن، می‌گویند: آقا شما همه‌اش به گردن دشمن می‌اندازید! خوب، هست دشمن؛ هست دشمن؛ چرا نمی‌بینیم دشمن را؟ ... نبایستی از دشمنیِ دشمن غفلت کرد. البته دشمنی او خلاف انتظار نیست، غفلت ما خلاف انتظار است؛ غفلت ما خلاف انتظار است»[9] .

همانگونه که اشاره کردیم، بعضی از شارحان نهج‌البلاغه مرتکب خطا شدند، چون بعضی‌ها در تشخیص این وظیفه «كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ» گفته‌اند: این یک وظیفه فردی است، می‌خواهد بگوید هر کسی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، چون به این‌جا رسیدند بعضی از شرّاح نهج‌البلاغه در شرح این حکمت گفته‌اند: تطبیق مطالبی که گفته شده، همه تئوری و نظری است، می‌گوید: این‌گونه باش، اما در مقام عمل سخت است، چگونه در جامعه مثل ابن اللبون باشیم که هم سواری به دشمن و فتنه‌گر ندهم و هم شیر ندهم و هم به تکلیفم چه فردی و چه اجتماعی، عمل کرده باشم، خیلی سخت است، لذا فرمودند: اولین گام را برداشتند و آن را به وظیفه فردی منحصر کردند و آن را وظیفه فردی دانستند، بنابر این بعضی از شرّاح نهج‌البلاغه گفته‌اند: بهترین راه برای نجات از فتنه، عزلت و کناره‌گیری است، میدان را خالی کردن است، خود را به کسی نشان ندادن است، می‌گوید: کاری به میدان نداشته باش، مرد میدان فتنه نباش، عزلت و گوشه‌نشینی را برگزین و خودت را نشان نده، حتی فرموده‌اند: اگر مالی هم داری، آن را نشان نده تا از آن سوء استفاده نکنند، اگر مرکبی داری، امکاناتی داری نشان نده، مثل یک فرد ضعیف الحال و شخصی که هیچ امکاناتی ندارد در خانه بنشین و عزلت و گوشه‌نشینی را برگزین تا از تو سوء استفاده نکند، در حالیکه این خطای بسیار بزرگ و استراتژیکی است؛ خداوند در قرآن کریم می فرماید: {وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ}[10] ، و با آنان بجنگید تا فتنه‌ای [چون شرک، بت پرستی و حاکمیّت کفّار] بر جای نماند.

چگونه میشود که خداوند در قرآن بفرماید با فتنه مبارزه کن، اما امیرالمؤمنین علی× بگوید در خانه بنشین و عزلت برگزین تا این‌که دیگران از شما سوء استفاده نکند.

این مطلب نیاز به توضیح دارد که بیان خواهیم کرد.


[2] - منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‌21، ص7.
[4] - ضلال نهج البلاغه، ج4، ص213.
[6] - بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در اجلاس جهانی اساتید دانشگاه‌های جهان اسلام و بیداری اسلامی، 21/09/1391.
[7] - برداشت از سخنان مقام معظم رهبری از خطبه‌ی ایراد شده در تاریخ، 15/11/1389.
[8] - تحریر المواعظ العددیه، على مشكينى، ‌ 214 و 215.
[9] - بیانات ایشان در تاریخ: 2/7/1388.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo