< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/03/10

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت ششم نهج‌البلاغه/انسان و ارزش‌های اجتماعی/خوش‌رویی و گشاده‌رویی راه‌کار دوست‌یابی و جذب حداکثری، جلسه اول

 

جلسه سی و هشتم

 

حکمت ششم: انسان و ارزشهای اجتماعی

 

بخش دوم: خوشرویی و گشادهرویی راهکار دوستیابی و جذب حداکثری، جلسه اول

 

بحث در حکمت ششم نهج‌البلاغه بود؛ امیرمؤمنان علی× در این حکمت سه کلمه دارد.

کلمه‌ی اول این بود که حضرت فرمود: «صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ»، سینه‌ی انسان عاقل صندوق سر اوست. مباحثی را درباره‌ی این کلمه مطرح کردیم و مطالبی را تقدیم نمودیم.

در کلمه‌ی دوم که در این مبحث وارد آن می‌شویم امام× می‌فرماید: «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، خوش‌رویی، گشاده‌رویی و به تعبیر برخی از روایات «طَلاقَةُ الوَجهِ»، گشاده‌رو بودن دامی برای جذب مودّت و مهربانی است؛ «حِبَالَةُ الْصَّيْد» به دام صیاد گفته می‌شود که برای صید خود پهن می‌کند، «حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ» هم گویا دام و طنابی، و وسیله و ابزاری برای جذب مودّت و دوستی همگان است که جذب حداکثری می‌باشد.

امیرمؤمنان علی× فرمود: «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، و «خوشرويى» دام محبّت است.

در این مبحث به بخش دوم از حکمت ششم نهج‌البلاغه وارد می‌شویم که موضوع آن «راهکار دوست‌یابی و جذب حداکثری» است.

این وصف «بَشَاشَة» که مورد توجه امام× در کلمات قصار واقع شده، از جمله مسائل اخلاقی در بُعد اجتماعی است که می‌تواند در ایجاد پیوند سالم میان افراد جامعه نقش‌آفرینی کند، و موجب تأسیس جامعه‌ای شود که در آن دوستی به همراه برخورداری از پیوند عمیق و ارتباط اخلاقی باشد.

در این حکمت هم همانند حکمت ششم سخن از ارزش‌های اجتماعی انسان است؛ انسان در جامعه دارای ارزش‌های است که «بَشَاشَة» هم یکی از آن ارزش‌ها است. اگر بخواهیم به عمق کلام امیرمؤمنان× به‌عنوان یک مقدمه توجه کنیم باید بگوییم که امیرمؤمنان× روی نقطه‌ای انگشت گذاشته که عاملی برای پیوند افراد جامعه با یکدیگر است.

بنایی که در ابتدای مباحث با یکدیگر گذشته بودیم این بود که توجه و نگاهمان به نهج‌البلاغه به‌عنوان یک درس جامعه‌سازی و جامعه‌پردازی باشد. باید ببینیم که نقش نهج‌البلاغه در جامعه‌ی امروز ما چیست؟ چه نقشی می‌تواند داشته باشد؟

با دقت و توجه در این کلام حضرت این‌گونه به‌دست می‌آید که: از جمله نقش‌های نهج‌البلاغه در جامعه‌ی امروزی، می‌تواند پیوند دادن اعضای جامعه با یکدیگر باشد.

چرا که جامعه‌پردازی از نگاه اسلام نیازمند ارکانی است که یکی از آنها برقراری مودّت، محبت و دوستی است.

وقتی‌که حضرت می‌فرماید: «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، دام صید کردن، محبت و مودّت و خوش‌رویی با مردم است؛ یعنی اگر انسان با سایر افراد جامعه خوش‌رو باشد، این خوش‌رو بودن عامل پیوند افراد جامعه با یکدیگر است. انسان هم عضوی از این جامعه است؛ درحقیقت، مودّت و خوش‌رویی با مردم مانند نخ تسبیح، و هرکدام از افراد جامعه نیز به‌منزله دانه‌های این تسبیح هستند که با یکدیگر پیوند می‌خورند.

زیرا می‌دانیم که اگر پیوند عمیقی در رابطه‌ی دوستانه میان افراد جامعه نباشد، اوّلاً: آن جامعه شکل نمی‌گیرد. ثانیاً: بر فرض این‌که در ظاهر هم شکل بگیرد، حقیقی نیست؛ به تعبیری آن جامعه حقیقتی ندارد که نمونه کوچک آن خانواده است؛ یعنی اگر خانواده که به‌عنوان جامعه‌ای کوچک در جامعه‌ی بزرگ انسانی است پیوند عمیقی میان اعضای آن برقرار نباشد، این افراد (پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر و ...) فقط جسم‌شان کنار یکدیگر است؛ زندگیشان فقط جسمانی است، اما قلبشان با یکدیگر پیوند نخورده‌است؛ یعنی اثری بر جامعه و خانواده بار نیست، لذا یا شکل نمی‌گیرد، یا اگر شکل بگیرد حقیقتی ندارد، حقیقتی هم که نداشته باشد به‌زودی زوال پیدا کرده و از هم خواهد پاشید؛ همانند خانواده‌ای است که بر مبنای محبّت، و أنس و عاطفه شکل نگرفته باشد، این خانواده اگر چه در ظاهر یک خانواده است، ولی در حقیقت و باطن هیچ نشانه‌ای از یک خانواده‌ی حقیقی در میان افراد آن مشاهده نمی‌شود، بلکه فقط جسم‌های آنان در کنار یکدیگر قرار دارد، ولی هیچ‌گونه پیوند قلبی و عمیق میان آنها وجود ندارد. لذا می‌بینیم خانواده‌هایی که پیوند حقیقی در آن‌ها وجود ندارد ماندگاری نداشته و به‌زودی از هم خواهد پاشید و از بین خواهد رفت.

بنابر این، فطرت انسان قبل از آن‌که قانون حیات و سبک زندگی موجب تاسیس این پیوند شود، نسبت به‌پیوند اجتماعی دوستانه میان افراد جامعه احساس نیاز می‌کند؛ چون طبیعت آفرینش انسان به گونه‌ای است که نمی‌تواند ادعا کند، من می‌خواهم به‌تنهایی زندگی کنم؛ زیرا انسان را انسان نامیده‌اند به‌جهت این‌که با جامعه زود مأنوس شده و ارتباط برقرار می‌کند؛ لذا برقراری پیوند در جامعه یک احساس نیاز فطری انسان است، نه‌فقط یک نیاز که مطابق با قانون حیات و سبک زندگی انسان است.

قانون حیات و زندگی به انسان حکم می‌کند که باید با هم پیوند داشته باشند، همانند قانونی که حکم می‌کند بین زن و شوهر باید پیوند شرعی باشد، این حکم قانونی زندگی است، اما آن‌چه که فطرت انسان به آن حکم می‌کند این است که بین این زن و شوهر باید پیوند قلبی هم برقرار باشد؛ لذا وقتی‌که صیغه عقد شرعی جاری می‌شود خداوند بین این زن و مرد مودّت و محبت ایجاد می‌کند.

لذا امیرمؤمنان علی× در این سخن بسیار کوتاه، اما عمیق خود به‌دنبال این حرکت است که اعضای جامعه انسانی باید با یکدیگر پیوند عمیقی داشته باشند، لذا فرمود: «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، یعنی اگر می‌خواهی دامی را پهن کنی که همه افراد جامعه با تو مرتبط و مانوس باشند، آن دام صحیح و درست چهره‌ی عبوس داشتن و بد اخلاق بودن با مردم نیست، بلکه خوش‌رویی و گشاده‌رو بودن با مردم است.

این سخنان مقدمه‌ای برای فهم ابتدایی کلام امیرمؤمنان علی× بود.

سند این بخش از حکمت

درباره‌ی سند این بخش از حکمت، قبلا مطالبی بیان شد و نیازی به تکرار مجدد آن نیست.

مفهوم شناسی واژگان این بخش از حکمت

واژه‌ی «الْبَشَاشَة»:

برای این‌که بفهمیم آیا «الْبَشَاشَة» را به گشاده‌رویی معنا کردن درست است یا نه؟ ابتدا باید این واژه را بشناسیم؛ چون اگر فهم درستی از واژگان داشته‌باشیم، ترکیب آن واژگان در کنار یکدیگر می‌تواند مفهوم درستی به ما ارائه دهد.

واژه‌ی «الْبَشَاشَة»، و همچنین واژه‌هایی همانند «بِشْر» که در معنا بسیار به او نزدیک است در قرآن كريم به‌كار نرفته است؛ ولی در روایات و احادیث و متون اسلامی به‌صورت وسیع و گسترده‌ای وارد شده و از جهات گوناگون نیز مورد توجه قرار گرفته‌است

درباره‌ی واژه‌ی «بَشَاشَة»، لغویّین با اندک تفاوتی به‌طور اجمال اتّفاق‌نظر دارند که به معنای گشاده‌رویی است و کنایه از خوش‌رویی نیز می‌باشد.

طریحی در مجمع البحرین این‌چنین نقل می‌کند:

«بشش، الْبَشُ‌ وَالْبَشَاشَةُ: طلاقة الوجه وَحسن اللقاء. وَرجل هش‌ بَشٌ‌: أي طلق الوجه طيب»[1] ،

بَشاشت، یعنی گشاده‌رویی و ملاقات زیبا؛ یعنی با دیگران زیبا مواجه شدن. و هرگاه «هش‌ بَشٌ» با تنوین گفته می‌شود، مقصود این است که او گشاده‌رو و خوش‌رو است که پسندیده خواهد بود.

بَشاشت، یعنی باز بودن چهره‌ی انسان، که همان خوش‌رویی و گشاده‌رویی است؛ و نیز به‌معنای ملاقات زیبا داشتن است. زمانی‌که انسان با دیگری دیدار می‌کند، زیبا ملاقات کند که کنایه از همان خوش‌رویی و طلاقة وجه داشتن است. وقتی‌که می‌گویند: «وَرجل هش‌ بَشٌ»‌، به انسانی گفته می‌شود که طلاقة وجه دارد. انسان گشاده‌رو همیشه تبسم بر لبان خود دارد و چهره‌اش درهم کشیده نیست.

هرگاه «هش‌ بَشٌ» با تنوین گفته می‌شود، مقصود این است که او گشاده‌رو و خوش‌رو است که پسندیده خواهد بود.

در لسان العرب نیز همین معنا به گونه‌ای دیگر آمده است:

ابن منظور، در اين‌باره مى‌گوید: «البَشُّ، اللُّطفُ فِى المَسأَلَةِ وَالإِقبالُ عَلَى الرَّجُلِ ... وَالبَشاشَةُ طَلاقَةُ الوَجهِ ... بَشاشَةُ اللِّقاءِ: الفَرَحُ بِالمَرءِ وَالاِنبِساطُ إلَيهِ وَالاُنسُ بِهِ»[2] ، بَشّ، نرمش و مهربانی در خواهش و درخواست کردن، و نيز روى آوردن به كسى است.

و بَشاشت: شكُفتگى و باز بودن روى (گشاده‌رویی) است.

بَشاشت در ديدار، اظهار شادی و انبساط خاطر و خون‌گرمى نمودن در برخورد با ديگران است.

توضیح بیشتر سخن ابن منظور این است که:

بَشّ، به‌معنای این است که اگر انسان خواسته و خواهشی از کسی دارد آن را باز نرم‌خویی بیان کند، خواهش کردن نمی‌تواند با اخم و به‌صورت دستوری باشد؛ یعنی نمی‌شود به‌صورت دستوری و با اخم از کسی کمک و مساعدت گرفت؛ بلکه باید با لطافت و نرم خوئی باشد. اگر انسان می‌خواهد با کسی مواجه شود باید به او روی بیاورد، و اگر کسی به نیز سمت انسان آمد باید به او روی بیاورد و با او مواجه شود؛ یعنی با او چهره در چهره شود تا طرف احساس کند که او را احترام کرده و براش ارزشی قائل شده است.

با فاصله‌ای می‌گوید: بَشاشت همان طلاقة الوجه، یعنی چهره‌ی باز داشتن در مقابل دیگران است.

دوباره باز با فاصله‌ای می‌گوید: بَشاشَةُ اللِّقاءِ، یعنی این گشاده‌رو بودن در ملاقات، خوشحالی و اظهار شادی است. انسان باید به‌گونه‌ای برخورد کند که طرف مقابل احساس کند با دیدن او خوشحال شده و فرح به او دست داده‌است، فوراً او را تحویل بگیرد و با او مانوس شود تا احساس کند که با او انس برقرار شده‌است.

زبیدی نیز در تاج العروس بَشاشَت را این‌گونه معنا کرده و می‌نویسد:

«وَالبَشُّ: فَرَحُ الصَّدِيقِ بالصَّدِيقِ‌ عِنْدَ اللِّقَاءِ»[3] ، بَشّ، به مسرور گردیدن و خوش‌حال شدن دوستی از دوستش به هنگام ملاقات و دیدار با وی گفته می‌شود.

به تعبیری دیگر: خوشحالی انسانی از دوستش در هنگام ملاقات، به گونه‌ای که وقتی با او دیدار کرد خوشحال شود، به این خوشحالی بَشاشت گفته می‌شود.

چنان‌چه در ترجمه‌ی واژه‌ی «بَشاشة» ملاحظه شد، تقریباً همه لغویین اتّفاق‌نظر دارند که موضوع گشاده‌رویی و خوش‌رویی در بَشاشت نهفته‌است، حال یا معنای حقیقی آن است یا معنای کنایی آن؛ یعنی بَشاشت کنایه از فرح و خوشحالی و گشاده‌رویی است؛ یا این‌که معنای حقیقی آن مراد است؛ ولی با اندکی تامل و دقتی در واژگان دیگر که شباهتی به این واژه «بَشاشة» دارند، متوجه این نکته می‌شویم که به‌طور مثال، واژه‌ی «بِشْر» بالکسر نیز به همین معنا آمده است.

ابن منظور در لسان العرب در تبيين معناى «بِشْر» این‌گونه آورده‌است؛ می‌گوید:

«البِشرُ: الطَّلاقَةُ ... وَهُوَ حَسَنُ البِشرِ أى طَلقُ الوَجهِ»[4] ، بِشر، آزادگی و رها بودن چهره است؛ ... وقتی‌که می‌گوییم: او بِشر نیکویی دارد؛ یعنی گشاده‌رو است. بَشاشت به فتح باء را هم به گشاده‌رویی و خوش‌رویی معنا کرده‌اند.

همچنین ابن فارس در معجم مقائيس اللغة در تبيين معناى مادّه‌ی «بِشْر» مى‌گويد: «الباءُ وَالشّينُ وَالرّاءُ، أصلٌ واحِدٌ: ظُهورُ الشَّىءِ مَعَ حُسنٍ وَجَمالٍ»[5] ، باء و شين و راء، يك ريشه است؛ و به معناى آشكار شدن چيزى با نيكويى و زیبايی می‌باشد.

سؤال: همان‌گونه که در ظاهر به نظر می‌آید بایستی این دو واژه با همدیگر مترادف باشند، یعنی دو لفظ برای یک معنا و مفهوم وضع شده است! اما آیا در حقیقت هم این‌گونه است؟

پاسخ: با مراجعه به برخی منابع لغت که توجه بیشتری در تفاوت‌های میان واژگان داشته‌اند، می‌بینیم که این واژگان اگرچه معنای خیلی نزدیک به‌هم دارند، اما تفاوت‌هایی هم با یکدیگر دارند؛ لذا امیرمؤمنان بَشاشت را به کار برده‌است نه واژه‌ی بِشر را، حضرت نفرمود: «وَالْبِشر حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، بلکه فرمود: «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ».

سؤال: تفاوت این دو واژه(بِشر و بَشاشت) در چیست؟

پاسخ: برای پی‌بردن به‌تفاوت این دو واژه باید به‌سراغ واژه‌شناسی این لغات برویم، از آن‌جایی‌که این دو واژه، جزء واژگان قرآنی نیست، لذا در مفردات راغب و التحقیق به آن اشاره‌ای نکرده‌اند اما ابوهلال عسکری در فروق اللغه به این تفاوت اشاره نموده و می‌فرماید:

«الْفرق بَين الْبشر وَالهشاشة وَالبشاشة:

أَن الْبشر أول مَا يظْهر من السرُور بلقى من يلقاك، وَمِنْه الْبشَارَة، وَهِي أول مَا يصل اليك من الْخَبَر السَّار، فَإِذا وصل إِلَيْك ثَانِيًا، لم يُسَمِّ بِشَارَة، وَلِهَذَا قَالَت الْفُقَهَاء: إِن من قَالَ: من بشرني بمولود من عَبِيدِي، فَهُوَ حرٌّ فَإِنَّهُ يعْتق أول من يُخبرهُ بذلك والنغية هِيَ الْخَبَر السار وصل أَولا أَو أخيرا وَفِي الْمثل الْبشر علم من أَعْلَام النجح وَالهشاشة هِيَ الخفة للمعروف وَقَد هششت يَا هَذَا بِكَسْر الشين وَهُوَ من قَوْلك شَيْء هش إِذا كَانَ سهل المتناول فاذا كَانَ الرجل سهل الْعَطاء قيل هُوَ هش بَين الهشاشة وَالبشاشة إِظْهَار السرُور بِمن تَلقاهُ وَسَوَاء كَانَ أَولا أَو أخيراً»[6] ،

ابوهلال عسکری در فرق بین بِشر و هشاشة و بشاشة می‌گوید:

«بِشْر»، به آن خوش‌حالی و شادمانی می‌گویند که در اولین ملاقات آشکار می‌شود، یعنی در اولین لحظه‌ی ملاقات با کسی که به دیدار شما آمده یا شما به ملاقات کسی رفتی، به آن سرور اولین لحظه «بِشْر» گفته می‌شود.

و «بشارة» از همین معنا است. بشارت، به اولین خبر خوش‌حال کننده‌ای می‌گویند که به انسان می‌رسد؛ پس اگر نفر دومی همان خبر خوش‌حال کننده را داد، به آن بشارت نمی‌گویند؛ به‌همین خاطر است قول فقها که گفته‌اند: از همین قبیل است قول کسی که بگوید: اگر کسی بشارت دهد مرا به ولادت فرزندی از عبید و بندگانم، پس او آزاد است، این آزادی برای کسی است که اولین خبر را بیاورد، نه این‌که هر کس این خبر را بیاورد آزاد می‌شود! چون او مبشّر است.

و «هشاشة» سبکی برای کار معروف است، دستش گشاده باشد. اگر کار نیکی به او پیشنهاد شود برایش سنگین نیست و به آسانی آن را می‌پذیرد. پس زمانی که مردی سهل الْعَطاء، یعنی دستش باز باشد و به دیگران توجه کند به او گفته می‌شود: «هُوَ هش بَين الهشاشة».

و «بَشاشة»، اظهار خوش‌حالی و سرور است نسبت به کسی که او را ملاقات می‌کنی، و فرقی هم نمی‌کند که برای اولین بار او را ملاقات کرده باشی یا برای مرتبه دوم باشد.

پس فرق بین «بِشْر» با «بشارة» در این است که بشر خوش‌حالی و سرور لحظه ی اول است؛ این خوش‌حالی سبب محبت می‌شود اما ماندگاری ندارد، ولی «بَشاشة» این است که خوش‌حالی و سرور انسان تداوم داشته باشد

با این توضیحاتی که بیان کردیم، واضح و روشن شد که مقصود از «بَشاشة» به‌همان حالتی گفته می‌شود که انسان در هنگام ملاقات با دوستش به او دست می‌دهد و به‌طور معمول با چهره‌ی گشاده‌ی وی مواجه می‌شود. دوست انسان با خوش‌رویی از او استقبال کرده و خشنودی خودش را در زبان نیز با خوش‌آمد گویی اظهار می‌کند.

البته در موارد مختلف می‌تواند «بَشاشة» مصادیق متعددی داشته باشد.

بهطور مثال: گاهی خوش‌رویی با تبسم در چهره‌ی طرف مقابل است و گاهی خوش‌رویی و گشاده‌رویی با پهن کردن سفره طعام به هنگام آمدن دوست و میهمان است، و گاهی هم با شیوه‌های دیگر که هر جایی و هر موردی می‌تواند مطابق پروتکل‌های مناسب آن قابل تطبیق با نمونه‌های دیگر باشد.

مثلا در برخی موارد «بَشاشة» می‌تواند به این باشد که از شخصیتی استقبال شود، و گاهی نیز بالعکس، یعنی نباید استقبال شود.

خلاصه اینکه: جمله امام× اگر چه دارای معنای لغوی خاصی بود که بیان نمودیم، ولی بیشتر به نظر می‌رسد که یک جمله کنایه‌ای باشد تا یک جمله حقیقی و مطابق با معنای لغوی آن.

امام× این جمله را کنایه از معنایی وسیع می‌گیرد؛ یعنی انسان در معاشرت‌های اجتماعی خود باید به‌گونه‌ای رفتار کند که اکثر افراد جامعه را به خودش جذب کند.

به عبارتی، انسان مؤمن باید شیرین زبان و خوش‌برخورد باشد به‌گونه‌ای که وقتی کسی با او دیدار و ملاقات می‌کند از دیدن او خوشحال شود و لذت ببرد، دیگران احساس نکنند که او تلخ است، بتواند کنار او بنشیند.

لذا در روایتی از وجود مقدس پیامبر اکرم| نقل شده که حضرت در ضمن حدیثی فرمودند: «لَا يَكْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِيمَانُهُ ... لَطِيفُ الحَرَكاتِ، حُلْوَ الْمُشَاهَدَة ...»[7] ،

فرمود: ايمان شخص مؤمن، كامل نمى‌گردد مگر آن كه ... حركات و رفتارهايش ملايم و مهربان و ديدارش شيرين باشد.

لذا درباره‌ی حضرات معصومین^ و خصوص پیامبر| این‌گونه نقل شده که مردم علاقه داشتند کنار آنان بنشینند تا از رفتار و گفتار آنان استفاده کنند.

به‌عنوان مثال:

فرزند فاطمه بنت الحسین÷ روایت می‌کند که مادرم مرا توصیه و سفارش می‌نمود و می‌گفت: به نزد دایی‌ات علی بن الحسین× برو و هر اندازه که می‌توانی در نزد او بنشین و با او همنشین شو.

حَدَّثَنِي إِدْرِيسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنِ بْنِ حَسَنٍ، وَأَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى، وَإِسْمَاعِيلُ بْنُ يَعْقُوبَ جَمِيعاً، قَالُوا: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: «كَانَتْ‌ أُمِّي‌ فَاطِمَةُ بِنْتُ‌ الْحُسَيْنِ÷، تَأْمُرُنِي أَنْ أَجْلِسَ إِلَى خَالِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن×، فَمَا جَلَسْتُ إِلَيْهِ، قَطُّ إِلَّا قُمْتُ بِخَيْرٍ قَدْ أَفَدْتُهُ إِمَّا خَشْيَةً لِلَّهِ تَحْدُثُ فِي قَلْبِي لِمَا أَرَى مِنْ خَشْيَتِهِ لِلَّهِ تَعَالَى، أَوْ عِلْمٍ قَدِ اسْتَفَدْتُهُ مِنْه»[8] ،‌

فرزند فاطمه بنت الحسین÷ روایت می‌کند که مادرم مرا توصیه و سفارش می‌نمود و می‌گفت: به نزد دایی‌ات علی بن الحسین× برو و هر اندازه که می‌توانی در نزد او بنشین و با او همنشین شو.

وی می‌گوید: هرگز نشد که من با دایی‌ام امام علی بن الحسین× بنشینم، مگر آن‌که وقتی بر می‌خاستم استفاده و بهره‌ای از آن همنشینی برده بودم. زیرا اگر حرفی می‌زد، علمی بود که استفاده می‌کردم و اگر سخنی هم نمی‌گفت و مهر سکوت بر لب می‌زد خشیت و خداترسی او را می‌دیدم، این حالت در دل من هم اثر می‌گذاشت و من هم به خشیت الهی نزدیک‌تر می‌شدم.

بنابر این خوش‌رویی یکی از دستورات اخلاقی اسلام در معاشرت‌های اجتماعی است.

و امام× روی همین نقطه تاکید ورزیده و آن را عامل دوست‌یابی و ایجاد پیوند اجتماعی و زمینه‌ای برای برادری دینی و اخوت اسلامی معرفی می‌نماید.

مقصود امام× از واژه‌ی «بَشاشت» کنایه از جذب حداکثری و نیز کنایه از برقراری ارتباط و پیوند عمومی میان همه‌ی افراد جامعه است که جزء ارکان اساسی جامعه اسلامی می‌باشد؛ یعنی اگر محبت و مودّت که عامل ارتباط عاطفی میان افراد در جامعه اسلامی از خانواده کوچک تا جوامع بزرگ‌تر آن است برقرار نباشد این جامعه مورد فریفته شدن توطئه‌های دشمنان واقع می‌شود.

امیرمؤمنان علی× در این‌جا تاکید ورزیده‌اند به این‌که بَشاشت یک دام برای انسان است، اما دام مثبت است؛ یعنی دامی که انسان مؤمن با آن صید می‌کند تا بتواند با افراد جامعه مرتبط شود و آن‌ها با او دوست شوند و او از این راه دوستان زیادی را جذب کند. انسان از طریق بَشاشت و خوش‌رویی مورد علاقه همه افراد باشد؛ زیرا اگر انسان مورد علاقه‌ی افراد نباشد، و آن‌ها با انسان دوست نشوند، به طور حتم در دام محبّتی که دشمنان و بیگانگان برایشان پهن می‌کنند می‌افتند و در نتیجه به‌انحراف کشیده می‌شوند. مثلاً در خانواده، اگر پدر و مادر به فرزندان خود چه دختر و چه پسر محبت نکنند، از آن‌جایی‌که محبت، نیازی فطری برای انسان است، لذا هر کجا که دام محبتی پهن باشد در آن گرفتار شده و به انحراف کشیده خواهد شد.

این عشق‌های مجازی که امروزه در جامعه رقم می‌خورد، علت و سبب بیشتر آن‌ها کمبود محبت در زندگی انسان است. حتی ارتباط‌های غیراخلاقی که در زندگی انسان ایجاد می‌شود به‌خاطر کمبود محبتی است که بین زن و شوهر وجود دارد؛ لذا محبت به‌فرزند نباید جای محبت زن و شوهر به یکدیگر را بگیرد، اگر این‌گونه شد هر کجا که انسان محبت ببیند گمراه می‌شود.

پس باید نگاهمان به حکمت‌های امیرمؤمنان علی× در نهج‌البلاغه با نگاه جامعه‌پردازی و جامعه‌سازی باشد، نه این‌که به آن‌ها ‌فقط به‌عنوان یک موعظه و پند اخلاقی بنگریم.

در حقیقت امیرمؤمنان× می‌خواهد با این حکمت جامعه را بسازد.

یکی از مفاد بیانیه‌ی گام دوم انقلاب نیز جامعه‌سازی بود، چون جامعه نیازمند پیوندهای عمیق با محوریت محبت و مودّت است؛ و یکی از راه‌کارهای اساسی آن خوش‌رویی با مردم است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo