< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/02/21

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت پنجم نهج البلاغه/ انسان و ارزش ها /فکر و اندیشه، نمایشگر واقعیت، جلسه اول

 

جلسه سی و چهارم

 

حکمت پنجم: انسان و ارزشها

 

بخش سوم: فکر و اندیشه، نمایشگر واقعیت، جلسه اول

 

بحث در حکمت پنجم نهج‌البلاغه بود، در این حکمت امیرمؤمنان علی× سه کلمه دارد؛ کلمه‌ی اوّل آن این است که امام× فرمود: علم و دانش ارثی گران‌بها و کریمانه است.

در کلمه‌ی دوم که دو جلسه‌ی گذشته به آن پرداختیم، حضرت فرمود: «وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، آداب (ادب‌ها)، حُلَل مجدّده است لباس‌های نو به نو و تازه‌به‌تازه هست که انسان به‌تن می‌کند.

در این جلسه به کلمه‌ی سوم حضرت در این حکمت می‌پردازیم؛ امیرمؤمنان علی× در این بخش از حکمت پنجم به یکی دیگر از ارزش‌های انسانی توجه کرده و دیگران را هم به آن توجه داده و می‌فرماید: «وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، و فكر آئينه صاف و شفافی است.

همین تعبیر در حکمت 365 نهج‌البلاغه نیز آمده است.

امام× در این حکمت می‌فرماید: «الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِيَهٌ»[1] ، فکر و اندیشه، آینه‌ای شفّاف و صاف است.

فکر انسان و آدمی به مثابه‌ی آینه‌ای صاف و صیقل داده‌شده و شفاف است که می‌تواند واقعیت‌های زندگی انسان را در زندگی برای وی نمایان کند.

امام× در بخش سوم و پایانی از حکمت مورد بحث به نکته‌ای مهم و کلیدی از ارزش‌های انسان می‌پردازد که از جمله امتیازات انسان از ابتدای خلقت و آفرینش نیز به شمار می‌آید و آن برخورداری از قدرت فکر و اندیشه است.

این قدرت و قوه از اختصاصات انسان و آدمی است که عامل برتری وی بر سایر موجودات نیز به شمار می‌آید، و خداوند متعال نیز به همین جهت در آفرینش او بر سایر مخلوقات افتخار کرده و او را سرآمد خلقت معرفی نموده و می‌فرماید: {فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ}[2] ، پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است!

و از سویی نیز قرآن و روایات هم این ویژگی‌ها را به‌طور مکرر بیان فرموده و به تعبیری دیگر قرآن و روایات ازاین‌جهت که تفکر و اندیشه ارزشی برای انسان است، همیشه انسان را به تفکر و اندیشه دعوت فرموده‌است. علاوه‌بر دعوت کردن، میدان تفکر را هم خیلی وسیع گرفته‌ به‌گونه‌ای که دعوت به اندیشیدنِ در یک مورد خاص نکرده‌است، بلکه میدان تفکر را به اندازه‌ای وسیع گرفته که شامل همه‌ی آفریده‌های خداوند می‌شود.

خداوند متعال در آیاتی از قرآن کریم از انسان خواسته که تفکر کند که در ذیل به برخی از آن آیات اشاره‌ای می‌کنیم:

    1. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: {كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ}[3] ، این‌چنین خداوند آیات را برای شما روشن می‌سازد، شاید اندیشه کنید.

    2. در آیه‌ای دیگر نیز درباره‌ی تعقّل کردن می‌فرماید: {كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ}[4] ، این‌چنین، خداوند آیات خود را برای شما شرح می‌دهد؛ شاید اندیشه کنید!

    3. در آیه‌ی دیگری نیز می‌فرماید: {فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ}[5] ، این داستان‌ها را (برای آن‌ها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند!)

    4. و در آیه‌ای دیگر نیز این‌گونه می‌فرماید {لَوْ أَنزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ}[6] ، اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‌کردیم، می‌دیدی که در برابر آن خاشع می‌شود و از خوف خدا می‌شکافد! این‌ها مثال‌هایی است که برای مردم می‌زنیم، شاید در آن بیندیشید!

خداوند در این آیات از انسان خواسته که تفکر کند و میدان اندیشیدن و حوزه‌ی فکر را محدود نکرده ‌است که بگوید در چه چیزی فکر کنید و در چه چیزی فکر نکنید؛ البته حدّومرزی دارد که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

دعوت به تفکر در همه‌ی آفریده‌های الهی و آنچه که قابلیت تفکّر دارد، هست. این فکر و اندیشه هم امتیاز است و اختصاص به انسان دارد.

امیرمؤمنان× در این کلام و در این بیان خود که فرمود: «وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، فکر، آیینه شفاف و صاف و روشنی است.

اما نکته‌ی مهم در سخن امام×، فکر و اندیشه برای انسان از جهت امتیاز بودن نیست، امام× در این بیان نمی‌خواهد امتیاز انسان را بیان کند، چرا که این جهت را فرض مسلم و قطعی گرفته که در آن شک و تردیدی ندارد، یعنی مسأله‌ای قطعی گرفته و شک‌وتردیدی در آن نداریم که دارای فکر و اندیشه بودن از امتیازات و اختصاصات انسان است. بلکه سخن امام× در جهت نمایش‌گری فکر و اندیشه نسبت به واقعیت است!

یعنی زمانی‌که امام× فکر را به آینه‌ای صاف و شفاف تشبیه می‌کند بدین معنا است که اگر آینه، شفاف و صاف باشد به گونه‌ای که هیچ لکه و غباری بر روی آن نباشد و زمانی‌که انسان در مقابل آن می‌ایستد و چهره‌ی خود را در آن نگاه می‌کند، هر آن‌چه که هست، در آینه به نمایش گذاشته می‌شود و واقعیت خودش را برایش نمایان می‌سازد و نه غیر آن را!

این از خصوصیات آینه است که دغل‌کاری نمی‌داند؛ آینه، تبدیل کردن چهره‌ای به چهره‌ی دیگر را بلد نیست؛ آینه، پوشاندن عیوب را بلد نیست؛ آینه، این‌که بخواهد واقعیت را نشان ندهد و ظاهرسازی کند را بلد نیست، آینه تنها چیزی که می‌داند و آن‌چه را که به نمایش می‌گذارد، واقعیت‌ها است! نمایش‌گر آن‌چیزی است که انسان هست، امام× در مقام بیان این نکته هست که می‌خواهد بفرماید: خداوند نعمتی به نام فکر و اندیشه به انسان عنایت کرده که وی به آن توجهی نمی‌کند و از آن نعمت غافل است. فکر به‌مثابه‌ی آینه‌ای بدون غبار و لکه، و صاف و شفّاف است که انسان هر زمان فکرش را به‌کار بیندازد، آنچه که هست را به وی نمایش می‌دهد؛ واقعیت و توانمندی انسان را به وی نمایش می‌دهد؛ معنویت انسان را به‌طور واقع نشانش می‌دهد و چیزی غیر از آنچه که هست را نشانش نمی‌دهد. فکر انسان با وی دغل‌کاری نمی‌کند و کلاه سرش نمی‌گذارد؛ بلکه واقعیت را برای انسان نمایان می‌کند و به او نشان می‌دهد. و این از خصوصیات آینه است. لذا امیرمؤمنان× می‌فرماید: «وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، فکر، آیینه شفاف و صاف و روشنی است.

فکر، آینه‌ی زندگی انسان است. و این از درس‌ها و تجربه‌های زندگی است که انسان واقعیت‌های خودش را بداند تا کلاه سر خودش نگذارد. مثلاً: من خودم می‌دانم که عرضه این کار را ندارم، سر خود کلاه گذاشته و وارد این میدان می‌شوم یا من می‌دانم که مرد این میدان نیستم، چرا در این میدان ورود پیدا می‌کنم! من می‌دانم که توان انجام کاری را ندارم، پس چرا شعار می‌دهم! و این کار درحقیقت کلاه گذاشتن سر خودم هست؛ من که می‌دانم این توان و قدرت را ندارم و ادعا می‌کنم و شعار می‌دهم درحقیقت دارم واقعیت خودم را پنهان می‌کنم؛ چیزی را غیر از واقعیت خودم اظهار و نمایان می‌کنم؛ لذا می‌فرماید: تشبیه فکر به آینه بدین معنا است که خداوند متعال همانند این آینه را در وجود تو نیز قرار داده که واقع‌نما و نمایش‌گر واقعیت است و همیشه همراه تو است و هرگاه اراده کنی می‌توانی واقعیت خودت را تماشا کرده و آن را ببینی تا از واقعیت خودت، اعم از واقعیت توانایی خود، واقعیت ارزش‌های خود و واقعیت آلودگی‌های خود آگاه شوی تا این‌که زینت‌های ساختگی تو را فریب نداده و موجب غرور نا به‌جا در تو نشود و موجب انحراف تو از حق نگردد.

اگر انسان به آن آینه نگاه کند به‌معنای آنست که واقعیت وجودی خودش را درست تماشا می‌کند و واقعیّتش، واقعیت‌های آلوده ساختگی نیست، بلکه حقیقی است؛ آلودگی‌ها فریبش نمی‌دهد و موجب غرورش نمی‌شود، موجب انحرافش از حق نمی‌شود، اگر عده‌ای دور و بر انسان را گرفتند و شروع به تعریف و تمجید کردند موجب غرور انسان نمی‌شود. درهرصورت اگر انسان به فکر خود دقت کند و به واقعیت خود نیز توجه کند بیش‌از آنچه که هست مدعی نمی‌شود و ادعاهای نابجا نمی‌کند که اگر این‌گونه نباشد این خسارتی بس بزرگ و آغاز سقوطی پر خطر است.

بنا براین محور سخن امام×، بیان ارزش انسان و تنبه و آگاهی بخشیدن نسبت به توانایی و قدرتی است که خداوند در اختیار انسان قرار داده تا انسان بتواند از آن راه واقعیت خودش را تشخیص دهد و این تنبه و آگاهی بخشیدن را از راه تشبیه محسوس به معقول بیان نموده است.

یعنی امام× می‌خواهد ما را متنبّه کند به این‌که هر انسانی یک آینه‌ی صاف و شفاف حقیقت نما در اختیار دارد که هر لحظه اراده کند می‌تواند واقعیت خود را بنمایاند و مشاهده کند، و این نکته اخلاقی بسیار مهم و فردی است که در رفتارهای اجتماعی نیز بسیار اثرگذار است.

این مطالب مقدمه‌ای بر شرح کلام امیرمؤمنان× بود تا در فضای کلام حضرت قرار بگیریم.

مفهوم‌شناسی فکر:

سؤال: فکر چیست که از آن تعبیر به مرآت صافی شده‌است؟ آینه‌ی شفاف را می‌دانیم که چیست، معنای آن روشن است؛ اما فکر به چه معناست؟ آیا فکر همان تعقّل است؟ آیا فکر همان عقل است؟ آیا همان هوش است؟ آیا فکر همان شعور است؟ آیات تفکر همان تدبّر است؟

فکر از جمله واژگان قرآن و حدیث است که بسیار هم مورد توجه واقع شده است، به‌گونه‌ای که واژه‌ی فکر و مشتقات آن به صورت گسترده‌ای هم در قرآن و هم در حدیث استعمال شده و مورد استخدام قرار گرفته است.

البته واژگانی مشابه نیز وجود دارد که از جهت معنا و مفهوم نزدیک به‌آن هستند، لکن تفاوت‌هایی نیز با یک‌دیگر دارند که در حد و اندازه‌ی این نوشتار به آن‌ها خواهیم پرداخت.

راغب اصفهانی که جزء خرّیت‌های واژگان قرآنی است درباره‌ی این واژه این‌چنین می‌نویسد:

«الْفِكْرَةُ: قوّة مطرقة للعلم‌ إلى‌ المعلوم‌، وَالتَّفَكُّرُ: جولان تلك القوّة بحسب نظر العقل، وَذلك للإنسان دون الحيوان، وَلا يقال إلا فيما يمكن أن يحصل له صورة في القلب، وَلهذا رُوِيَ‌: «تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَلَا تَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ»[7] ، إذ كان اللّه منزّها أن يوصف بصورة.

قَالَ تَعالی: {أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم ۗ مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ}[8] ، {أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ۗ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ}[9] ، {إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ}[10] ، {يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ‌*فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ}[11] . وَرجل‌ فَكِيرٌ: كثير الْفِكْرَةُ، قال بعض الأدباء: الْفِكْرُ مقلوب عن الفرك لكن يستعمل الفكر في المعاني، وَهو فرك الأمور وَبحثها طلبا للوصول إلى حقيقتها»[12] ،

فکر: نيرويى پویا و پیاپی است كه آدمى را از علم به معلوم مي‌رساند و به آن مي‌پردازد.

تَفَكُّر: به‌كوشش و جولانی می‌گویند که آن نيرو، به‌اقتضاى عقل و خرد است و آن نيرو ويژه‌ی انسان است و در حيوان نيست، تفكر يا انديشه گفته نمي‌شود مگر در چيزى كه ممكن شود صورتى از آن در خاطر و قلب انسان حاصل شود؛ لذا در روايت این‌گونه آمده است كه: «تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّهِ وَلَا تَفَكَّرُوا فِي اللَّهِ»، اذ كان اللّه منزّها ان يوصف بصورة، در نعمت‌ها و آثار و آيات خدا بينديشيد و در ذات وجود او تفكر نكنيد، زيرا خداوند منزه است از اين‌كه با شكلى و صورتى توصيف شود.

قول خداوند که می‌فرماید: {أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم ۗ مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ}[13] ، آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند آفرید آسمان‌ها و ...

{أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا ۗ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ}[14] ، آیا فکر نکردند که همنشین آن‌ها [=پیامبر] هیچ‌گونه (اثری از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنین نسبت ناروایی به او می‌دهند؟!)

{إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ}[15] ، در این‌ها آیاتی است برای گروهی که تفکر می‌کنند!

{يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ‌*فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ}[16] . اینچنین خداوند آیات را برای شما روشن می‌سازد، شاید اندیشه کنید! درباره‌ی دنیا و آخرت!

رجلٌ‌ فَكِيرٌ: یعنی مرد پرفكر، بعضى از ادباء گفته‌اند: واژه‌ی فكر، مقلوب لفظی فرك- است، امّا فكرى كه در معانی بكار مي‌رود همان- فرك الأمور و بحثها- است، يعنى طلب‌كردن و پى‌گيرى براى دريافت و رسيدن به حقيقت آن امور.

توضیح سخن راغب اصفهانی

فکر و اندیشه قوه و نیرویی است که انسان را از علم به معلوم می‌رساند، انسان علم دارد، اما به‌دنبال این می‌گردد که با علم خود مجهولی را تبدیل به معلوم کند؛ نکته‌ای را که نمی‌داند کشف کند، یا نکته‌ای پنهان را آشکار کند. راغب اصفهانی می‌گوید: فکر انسان سبب می‌شود تا وی از علم خود استفاده کند تا بتواند راه‌حلّی برای مجهولات عالم پیدا کند و آن‌ها را معلوم کند، و آن چیزهایی که در جامعه نیز حل‌نشده را ‌حل کند.

تفکّر و اندیشیدن، حرکت دادن قوه فکر است در میدانی که عقل برایش ترسیم می‌کند، پس معلوم می‌شود که عقل، فکر نیست، بلکه عقل چیزی است که میدان را ترسیم می‌کند تا فکر در آن جولان پیدا کند و حرکت کند. فکر اختصاص به انسان دارد، لذا حیوان قدرت فکر ندارد. اما این‌که کجا و درباره‌ی چه چیزی می‌شود فکر کرد، میدان فکر میدان بسیار وسیع و گسترده‌ای است؛ اما آیا حد و مرزی ندارد؟ راغب اصفهانی در این‌باره می‌گوید: تفكر يا انديشه گفته نمي‌شود مگر در چيزى كه امکان داشته باشد صورتى از آن در خاطر و قلب انسان به تصویر کشیده شود، فقط در آن‌چیزی که می‌توانید آن را تصور کنید، می‌توانید درباره‌اش فکر کنید، اما آن‌چه که نمی‌توانید صورتش را تصور کنید فکر هم درباره‌اش نکنید. به عبارتی دیگر: آن‌چه که می‌توانید تصوری قلبی و ذهنی از آن برای خودتان ایجاد کنید، صورتش را تصور کنید، شکل آن را برای خودتان به تصویر بکشانید درباره‌اش فکر کنید، اما آن‌چه را که نمی‌توانید از آن برای خودتان تصویری ایجاد کنید، درباره‌اش اجازه فکر کردن هم ندارید. ایشان روایتی را به عنوان شاهد مثال ذکر می‌کند و می‌گوید: به‌همین خاطر روایت شده که گفته‌اند: «در صفات خداوند فکر کنید و بیندیشید، اما در ذات خداوند نیندیشید»، ایشان درباره‌ی علت این‌که چرا نباید در ذات خداوند فکر کرد این‌گونه می‌گوید: چون ذات خداوند به این‌که چه شکلی است قابل‌تصور نیست، اما صفات خداوند را می‌توانیم تصور کنیم، مثلا: عظمت خداوند، علم خداوند، عفو و بخشش خداوند، قدرت خداوند و ... همه‌ی این‌ها قابل‌تصور است، اما ذات خداوند را نمی‌توان تصور کرد؛ لذا گفته‌اند: چون ذات پروردگار قابل‌تصور نیست، پس درباره‌ی آن نباید فکر و اندیشه کنید.

بعد ایشان آیاتی را می‌آورد که آن‌ها را در بالا ذکر کردیم.

‌ فَكِيرٌ: یعنی کثیر الفکر؛ یعنی کسی‌که زیاد فکر می‌کند. ایشان در ادامه می‌گوید: بعضی از اهل ادب این‌گونه گفته‌اند که فکر، اولش فِرک بوده‌است، جای کاف و راء عوض شده‌است، یعنی اول راء بر کاف مقدم بوده و بعد کاف بر راء مقدم شده‌است، اما در معنا فِکر استعمال می‌شود. فِرک، به‌معنای مالیدن زیاد است؛ یعنی چیزی را که زیاد می‌مالند تا نرم شده و به باطن و حقیقتش می‌رسد به آن فِرک گفته می‌شود، فکر هم همین‌گونه است؛ انسان چیزی را جستجو می‌کند و به اندازه‌ای درباره‌ی آن می‌اندیشد تا به باطن مسأله برسد.

پس مالیدن و ماساژ دادن یک چیز برای رسیدن به‌حقیقت و بطن آن است.

بنابراین چند نکته از این تعریف راغب اصفهانی درباره‌ی فکر بیرون می‌آید:

    1. فکر و اندیشه یک قوه و نیروی داخلی وجود انسان است و از بیرون به انسان القاء نمی‌شود. فکر از درون انسان تراوش می‌کند

    2. قوّه‌ی فکر و اندیشه در درون انسان برای کمک و یاری و تقویت علم و دانش است. تا علم و دانش انسان را تقویت کند. انسان عالم است، اما فکر و اندیشه، علم انسان را تقویت می‌کند.

    3. تقویت علم نه به این معنا که موجب زیادی علم شود، بلکه به‌معنای این‌که علم را به نتیجه برساند؛ یعنی موجب شود که علم انسان از مرحله‌ی نظری به مرحله‌ی عملی برسد و به معلوم برسد و بتواند مشکلی را حل کند. به تعبیری دیگر: تقویت علم هم به این معنا نیست که بر علم انسان بیفزاید، بلکه به‌انسان قدرت تحلیل می‌دهد و قدرت تحلیل انسان را نیز افزایش می‌دهد. افزایش علم بدون داشتن قدرت تحلیل انسان را تبدیل به انباری از علم می‌کند، که درباره‌ی سخنی که می‌زند فکر و اندیشه نمی‌کند. شهید مطهری در این‌باره می‌فرماید: «گویند کسی در مورد هرات اغراق و مبالغه می‌کرد و می‌گفت : هرات یک‌ زمانی خیلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در یک زمان‌ واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت. چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر باید احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک‌ چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک‌ هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد! این حس اسطوره سازی، خیلی کارها کرده است. ما نباید یک سند مقدس‌ را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم»[17] ،

پس فکر قدرت تحلیل به عالم می‌دهد، نه این‌که بخواهد علم عالم را افزایش دهد. قدرت تحلیل به‌عالم می‌دهد، یعنی به‌عالم قدرت پیدا کردن راه‌حلّ می‌دهد. یک ریاضی‌دان و کسی که علم ریاضی بلد است فکر او قدرت حلّ معادلات ریاضی را به وی می‌دهد؛ یک شیمی‌دان و کسی که علم شیمی بلد است، فکر او قدرت پیدا کردن فرمول‌های جدید شیمی را به وی می‌دهد.

    4. تفکر و اندیشیدن، یعنی به‌کارگیری و به‌کار انداختن قوّه‌ی فکر و اندیشه، که البته جولان دادن، تحرک و پرواز قوّه‌ی درونی فکر باید در محدوده‌ی عقل باشد تا مفید واقع شود؛ یعنی اگر بخواهد مجهولی را برای ما معلوم کند باید در میدان عقل باشد نه در میدان هوا و هوس. چون فکر قوّه‌ای است که می‌تواند همه‌جا پرواز کند، اما باید در حوزه‌ی عقل پرواز کند؛ یعنی انسان باید فکرش را در حوزه‌ی عقل پرواز بدهد نه در حوزه‌های دیگر؛ تا بتواند مجهولات را معلوم کند. لذا اگر فکر انسان در میدان هوس پرواز کند و به حرکت درآید، این فکر، فکر عقلانی نمی‌شود، بلکه فکری هوسی می‌شود.

    5. معلوم می‌شود که فکر یک سکوی ذو حدّین (مثل چاقوی دولبه) است که هم می‌تواند در میدان عقل پرواز کند و هم در میدان هوس؛ اما وظیفه‌ی انسان پرواز دادن آن در میدان عقل است.

بنابر این فکر بر دو قسم قابل تقسیم است: 1- فکر صحیح و درست. 2- فکر ناصحیح و نادرست.

اگر فکر در میدان عقل انسان پرواز کند می‌شود فکر صحیح؛ اما اگر در میدان هوس انسان پرواز کند فکر ناصحیح است. که در قرآن هم مصادیق فراوانی دارد.

    6. فکر کردن و اندیشیدن از اختصاصات انسان است و حیوان شعور دارد، اما قدرت فکر کردن ندارد و نمی‌تواند بیندیشد.

    7. فکر در مواردی صورت می‌گیرد که امکان تصور آن وجود داشته باشد و بتوان اول آن را تصور کرد، سپس برای رسیدن به حقیقت آن تفکر نموده و اندیشید.

اما در مواردی که نمی‌شود آن را تصوّر کرد هرگز نمی‌توان در آن فکر کرد و یا لااقل فکر درباره‌ی آن درست نیست، همانند آن‌چه درباره‌ی خداوند گفته شده که در صفات خداوند بیندیشید، اما درباره‌ی ذات او فکر نکنید که موجب هلاکت شما خواهد شد. چرایی این نهی و منع‌شدن همان نکته‌ی مورد تذکر است که چون نمی‌شود ذات خدا را تصور کرد فکر درباره‌ی آن هم ممنوع است.

میدان فکر بسیار وسیع است، اما در این میدان آن‌چه را که قابل‌تصور است و می‌تواند تصور کند، می‌تواند درباره‌ی آن فکر کند. هر آن‌چه را که معقول است، درباره‌اش فکر کنیم.

قدرت خداوند بر جای دادن دنیا در یک تخم مرغ

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّيَصَانِيَ‌ سَأَلَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ: أَلَكَ رَبٌّ؟ فَقَالَ: بَلَى، قَالَ: أَقَادِرٌ هُوَ؟ قَالَ: نَعَمْ! قَادِرٌ قَاهِرٌ، قَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ وَلَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا؛ قَالَ هِشَامٌ: النَّظِرَةَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلًا، ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ، فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ×، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَتَانِي عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُّ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَعَلَيْكَ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: عَمَّا ذَا سَأَلَكَ، فَقَالَ: قَالَ لِي كَيْتَ وَكَيْتَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: يَا هِشَامُ! كَمْ حَوَاسُّكَ؟ قَالَ: خَمْسٌ، قَالَ: أَيُّهَا أَصْغَرُ؟ قَالَ: النَّاظِرُ، قَال:َ وَكَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ؟ قَالَ: مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا، فَقَالَ لَهُ: يَا هِشَامُ! فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَفَوْقَكَ، وَأَخْبِرْنِي بِمَا تَرَى، فَقَالَ: أَرَى سَمَاءً وَأَرْضاً وَدُوراً وَقُصُوراً وَبَرَارِيَ وَجِبَالًا وَأَنْهَاراً؛ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: إِنَ‌ الَّذِي‌ قَدَرَ أَنْ‌ يُدْخِلَ‌ الَّذِي‌ تَرَاهُ‌ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا تَصْغَرُ الدُّنْيَا وَلَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ، فَأَكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ، وَقَبَّلَ يَدَيْهِ وَرَأْسَهُ وَرِجْلَيْهِ، وَقَالَ: حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَانْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَغَدَا عَلَيْهِ الدَّيَصَانِيُّ، فَقَالَ لَهُ: يَا هِشَامُ! إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً وَلَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ، فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ: إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً فَهَاكَ الْجَوَابَ، فَخَرَجَ الدَّيَصَانِيُّ عَنْهُ حَتَّى أَتَى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ×، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمَّا قَعَدَ، قَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ! دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: مَا اسْمُكَ؟ فَخَرَجَ عَنْهُ، وَلَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ، فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ؟ قَالَ: لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ، كَانَ يَقُولُ: مَنْ هَذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ؟ فَقَالُوا لَهُ: عُدْ إِلَيْهِ وَقُلْ لَهُ: يَدُلُّكَ عَلَى مَعْبُودِكَ، وَلَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ! دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَلَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: اجْلِسْ، وَإِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ! الْبَيْضَةَ، فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: يَا دَيَصَانِيُّ، هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَفِضَّةٌ ذَائِبَةٌ، فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ، وَلَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ، فَهِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا، وَلَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا، لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ‌ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ، أَتَرَى لَهَا مُدَبِّراً؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ مَلِيّاً، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّكَ إِمَامٌ وَحُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَأَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيه‌»[18] ،

عبد اللَّه دیصانی از هشام پرسید: تو پروردگاری داری، گفت: آری، گفت: او قادر است؟ گفت: آری، هم قادر است و هم قاهر، گفت: می‌تواند تمام جهان را در تخم مرغی بگنجاند که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک شود. هشام گفت: مهلتم بده، دیصانی گفت: یک سال به‌تو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق× رسید و اجازه خواست و حضرت به‌او اجازه داد، هشام عرض‌کرد: یا بن رسولِ‌اللَّه! عبدالله دیصانی از من سؤالی کرده که در آن تکیه گاهی جز خدا و شما نباشد. امام× فرمود: چه سؤالی کرده!

عرض‌کرد: چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: ای هشام، چند حس داری! گفت: پنج حس. فرمود: کدام یک کوچکتر است! گفت: باصره (یعنی چشم). فرمود: اندازه‌ی بیننده چه قدر است، گفت: اندازه‌ی یک عدس یا کوچکتر از آن. پس فرمود: ای هشام! به پیش رو و بالای سرت بنگر و به‌من بگو چه می‌بینی، گفت: آسمان و زمین و خانه‌ها و کاخ‌ها و بیابان‌ها و کوه‌ها و نهرها می‌بینم. امام× فرمود آنکه توانست آنچه را تو می‌بینی در یک عدس یا کوچکتر از عدس درآرد می‌تواند جهان را در تخم مرغ درآورد بی‌آنکه جهان کوچک و تخم مرغ بزرگ شود، آنگاه هشام بجانب حضرت خم شد و دست و سر و پایش بوسید و عرض کرد: مرا بس است ای پسر پیغمبر و به‌منزلش بازگشت. دیصانی فردا نزد او آمد و گفت ای هشام من آمدم که به‌تو سلام دهم نه آنکه از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر برای طلب جواب هم آمده‌ای این است جوابت (جواب حضرت را به‌او گفت)؛ دیصانی از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق× آمد و اجازه خواست، حضرت به‌او اجازه داد، چون نشست، گفت: ای جعفر بن محمد! مرا به‌معبودم راهنمائی فرما، امام صادق× به او فرمود: نامت چیست؟ دیصانی بیرون رفت و اسمش را نگفت؛ رفقایش به او گفتند: چرا نامت را به‌حضرت نگفتی؟ جواب داد: اگر می‌گفتم نامم عبد اللَّه (بنده خدا) است، می‌گفت: آن‌که تو بنده‌اش هستی کیست؟ آنها گفتند: باز گرد و بگو تو را به‌معبودت دلالت کند و اسمت را نپرسد. او بازگشت و گفت: مرا به‌معبودم راهنمائی کن و نامم را مپرس. حضرت به‌او فرمود: بنشین، در آنجا یکی از کودکان امام× تخم مرغی در دست داشت و با آن بازی می‌کرد؛ حضرت به‌او فرمود: این تخم مرغ را به‌من ده‌ آن را به وی داد؛ امام× فرمود: ای دیصانی، این تخم سنگری‌است پوشیده که پوست کلفتی دارد و زیر پوست کلفت پوست نازکی است و زیر پوست نازک طلائی است روان و نقره‌ای است آب شده که نه طلای روان به نقره آب شده درآمیزد و نه نقره آب شده با طلای روان درهم شود و به‌همین حال باقی است، نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدی درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم و معلوم نیست برای تولید نر آفریده شده یا ماده، ناگاه می‌شکافد و مانند طاوس رنگارنگ بیرون می‌دهد؛ آیا تو برای این مدبّری در می‌یابی. دیصانی مدتی سر بزیر افکند و سپس گفت: گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه بی‌شریک نیست و این‌که محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائی بر مردم و من از حالت پیشین توبه‌گزارم.

این سوال اصلا سوال غلطی است، نمی‌شود تصور کرد که این تخم‌مرغ کوچک ظرفیت بزرگی داشته باشد و چیز بزرگی را در خودش جای دهد، یا باید این ظرف بزرگ شود، یا دنیا کوچک شود، بله! خداوند می‌تواند به این تخم‌مرغ کوچک ظرفیت بزرگ بدهد، همان‌گونه که به امام جواد× خردسال ظرفیت بزرگ امامت را عطا می‌کند و او امام جامعه می‌شود؛ اما نمی‌شود کودکی با ظرفیت کودکی قدرت بزرگی مثل امامت را داشته باشد، این امکان ندارد، خدا می‌تواند به کودک ظرفیت بزرگی بدهد و این امری شدنی است.

راغب اصفهانی فکر را این‌گونه معنا می‌کند، می‌گوید: فکر درباره‌ی چیزی است که قابل‌تصور باشد، آن‌چه را که شما بتوانید در ذهن برای خودتان صورتی از آن ایجاد کنید می‌توانید درباره‌اش فکر کنید، به‌همین خاطر است که می‌گویند: معجزات، خَرق عادت است؛ یعنی معجزه؛ آفرینش امور غیرعادی است، نه آفرینش امور غیرمعقول؛ اعجاز، آفرینش امور غیرعادی است، آفرینش غیرمعقول نیست؛ لذا وجود اجتماع ضدّین محال است و نمی‌شود، اما وجود موجودات متعدد محال نیست و امکان دارد.

یکی از جملاتی که در جاهای متفاوتی نقل شده، اما سند معتبری ندارد، این است که دو نفر از اصحاب پیامبر| به‌هم رسیدند و به دیگری گفتند: دیشب افتخاری نصیب من شد و امیرمؤمنان× افطاری مهمان من بود؛ دیگری گفت: چرا دروغ می‌گویی علی× دیشب پیش من میهمان بود؛ سومی و چهارمی و تا چهل نفر هرکدام گفتند که علی× مهمان ما بود؛ برای کشف حقیقت پیش پیامبر اکرم| رفتند؛ حسب این روایت نقل‌شده که پیامبر فرمود: شما تعجب نکنید علی× دیشب مهمان من بود. جبرئیل× نازل شد و فرمود: تعجب نکنید که علی دیشب در عرش میهمان خداوند متعال بود[19] .

در سندش بحث است که آیا این مطلب و روایت درست است یا نه، ولی اگر فرض کنیم که درست باشد سؤالی مطرح می‌شود به این که آیا این عمل منعی دارد یا نه؟ آیا این عمل امکان دارد یا نه؟

می‌گوییم: امام× قدرت کرامت دارد و می‌تواند باذن الله تعالی کرامات بیافریند و می‌شود فردی به‌صورت هم‌زمان در چند جا حضور داشته باشد، نمی‌شود فردی در یک مکان هم باشد و هم نباشد، این محال است، اما این‌که آیا می‌شود فردی به‌صورت هم‌زمان هم این‌جا باشد و هم آن‌جا باشد، بله! امکان دارد و محال عقلی نیست. اتفاقاً مجلات علمی غربی هم این مطلب را تایید کرده و نوشته‌اند که آینده دنیا دست افرادی است که چند بُعد وجودی دارند، لذا می‌توانیم ادعا کنیم که امام× به عدد موجودات عالم می‌تواند وجود داشته باشد و این کار منع عقلی ندارد. آن‌چه که منع عقلی دارد جمع وجود و عدم است هم باشد و هم نباشد.

بنابر این مطابق آن‌چه که از مفردات و یا از سایر منابع و مصادر استفاده می‌شود این است که فکر، خود عقل نیست، بلکه نوعی ابزار برای تعقّل‌کردن است.

لذا باید مراقب باشیم که فکر را با عقل اشتباه نگیریم؛ چراکه عقل، قدرت تشخیص است نه قدرت برنامه‌ریزی.

از این‌رو تشخیص عقل همیشه درست است و تشخیص نادرست ندارد، البته آن‌جایی که عقل تشخیص می‌دهد، اما جایی که عقل از تشخیص آن عاجز است که هیچ؛ یعنی تشخیص ندارد، تا بخواهد در تشخیص اشتباه کند.

اگر در مواردی هم می‌بینیم که می‌گویند عقل خطا کرد، این خطای عقل نیست، بلکه یا خطاب فکر است و یا برداشت‌های حاشیه‌ای از عقل است، یعنی عقل سلیم نیست، آنچه که مورد تایید است، عقل سلیم است نه عقل دارای حواشی که موجب غیر سلیم‌شدن آن می‌شود. چون عقل بیمار عقل نیست.

اما فکر می‌تواند خطا کند، زیرا هم فکر باطل داریم و هم فکر حق؛ هم فکر دینی داریم و هم فکر غیردینی؛ هم فکر صحیح داریم و هم فکر غیرصحیح؛ اما عقل این‌گونه نیست؛ عقل دینی و غیردینی نداریم، عقل صحیح و غیرصحیح نداریم، عقل همان عقل دینی و صحیح است، مگر این‌که حاشیه‌ای دور عقل بیاید و عقل، عقلِ سلیم نباشد.

فکر است که خطا می‌کند، چون فکر سکّوی دو لبه‌ای است که اگر در میدان هوا و هوس قرار گرفت حتما خطا می‌کند و خطای او خطای برنامه‌ریزی است.

چراکه کار فکر، برنامه‌ریزی است، و آن ابزاری است که پس از تشخیص عقل برای عملیاتی کردن تشخیص، برنامه‌ریزی کند و اگر در اختیار عقل بود برنامه‌ریزی عقلانی می‌کند، و اگر نبود برنامه‌ریزی او عقلانی نیست.

به‌همین جهت است که فکر انسان با کارکردن زیاد خسته می‌شود، چون مرکز آن مغز انسان است. و در اثر پرکاری احساس خستگی می‌کند؛ گاهی نمی‌تواند برنامه ریزی کند و نیاز به استراحت دارد، اما عقل انسان هرگز خسته نمی‌شود و هرگز در محدوده خودش از تشخیص نمی‌افتد و نمی‌گوید: حالا نمی‌توانم تشخیص دهم، پس باید استراحت کنم بعد تشخیص می‌دهم، اما درباره‌ی فکر این مطلب صحیح است؛ انسان از جهت فکری خسته شده و نمی‌تواند برنامه‌ریزی کند.

و در کنار این دو واژه، گاهی با واژه‌ی هوش مواجه می‌شویم که آن نیز بستری برای فکر کردن است تا راه حلّی برای مسأله بیابیم.

استاد آيةالله جوادی آملی می‌فرماید:

«فرق تفکر و تعقل این است که تعقّل غیر دینی نخواهد بود، ولی تفکر گاهی دینی است، گاهی غیر دینی؛ ممکن است یک متفکّر، متدیّن نباشد، ولی ممکن نیست یک عاقل متدیّن نباشد، زیرا عقل آن است که هم در بخش اندیشه و نظر، زانوهای وهم و خیال سرکش را عِقال کند، هم در بخش عمل زانوهای سرکش شهوت و غضب را عِقال کند؛ عِقال آن زانو بند است، شتر سرکش را عرب عِقال می‌کرد؛ یعنی زانوهای او را محکم می‌بست که سرکشی نکند؛ عقل را هم که عقل گفتند، برای آن است که طغیان وهم و خیال را در بخش اندیشه تعدیل می‌کند، طغیان شهوت و غضب را در بخش عمل تنظیم می‌کند، انسان یک کارش اندیشیدن و فهمیدن است و کار دیگرش عمل کردن به آن، عمل گاهی به صورت جذب است و گاهی به صورت دفع؛ عاقل کسی است که قدرت عِقال داشته باشد، بتواند هرگونه وهم و خیالی را ببندد تا سرکشی نکند، و هرگونه شهوت و غضبی را تعدیل کند تا طغیان نکند، لذا عاقل یقیناً متدیّن است و اما متفکر این‌چنین نیست.

..........

تفکر، گاهی دینی است، گاهی ضد دین، نظر و اظهار نظریه گاهی دینی است و گاهی غیر دینی، قرآن کریم این بحث را به عهده گرفت، فرمود: بعضی‌ها تفکّر دینی دارند.

گفتند: ولید‌بن‌مغیره این‌چنین بود، او اصلاً فکر کرد که وحی را با چه تیره تهمتی از صحنه بیرون کند، او فکر کرد، بررسی که درباره‌ی وحی چه بگوید، بگوید این کتاب شعر است با وصف شعر شعرای حجاز هماهنگ نیست، ناچار شد بگوید: این کتاب ـ معاذ الله ‌ـ سحر است و چون این پیغمبر دیگران مسحور کرد، داعیه نبوّت داشت و کتابش به عنوان وحی اعلام کرد و این بیش از سحر چیزی دیگر نیست، ذات اقدس الهی درباره‌ی چنین متفکّری به نبی گرامی‌اش(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: من درباره‌ی او تصمیم می‌گیرم.

درباره‌ی این توطئه حجاز ذات اقدس الهی به نبی گرامی‌اش(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: {ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا ‌* وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا ‌*‌ وَبَنِينَ شُهُودًا ‌*‌ وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ‌*‌ ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ ‌* كَلَّا ۖ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا ‌*‌ سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ *‌ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ‌*‌ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ‌* ثُمَّ نَظَرَ ‌*‌ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ *‌ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ‌*‌ فَقَالَ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ *‌ إِنْ هَٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ}[20] ، فرمود: رسول من توطئه کسی به نام ولید‌بن‌مغیره یا مانند آن را به خود من واگذار کن من مشکل او را حل می‌کنم اولاً من او را وقتی به دنیا آمد وحید بود تنها بود چیزی به همراه نداشت بعد به او مال‌های زیاد دادم، فرزندهای فراوانی دادم، وسایل رفاهی او را گسترده کردم، طمع دارد که بیش از این به او بدهم، همه‌ی این کارها را کردم و ما همه‌ی این امکانات را به او دادیم، اما این در برابر وحی فکر کرده که وحی را با چه تیر و تهمتی از صحنه بیرون کند، {إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ}[21] ، اهل فکر بود و اهل اندازه‌گیری بود، اما {فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ}[22] ، مرگ بر او چه فکر باطلی کرد، { ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ}[23] ، دوباره فرمود: ‌ای مرگ بر چنین متفکّر که او رفته فکر کرده محصول فکرش استکبار و ترک ایمان بود از یک سو و تهمت زدن قرآن به این‌که سحر است و حرف بشر است؛ از سوی دیگر {ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ‌*‌ فَقَالَ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ}[24] ، محصول فکر او نظر باطل است {ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ‌*‌ إِنْ هَٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ}[25] ، پس گاهی فکر مسموم است چه اینکه نظر مذموم و مسموم است.......

پس فکر در فرهنگ قرآن به دو قسم است: گاهی فکر صحیح که حرکت راستین است، گاهی فکر باطل و مسموم که حرکت دروغی است»[26] .

امیر مؤمنان علی× می‌فرماید: قدرت برنامه‌ریزی، فکر انسان است، «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، نه «العَقْل مِرْآةٌ صَافِيَة»،.

عقل انسان آینه نیست، بلکه فکر انسان آینه است که می‌خواهد برنامه‌ریزی کند تا در میدان عقل پرواز کند نه آن برنامه‌ریزی که در میدان هوس است، این فکر است که می‌شود آینه‌ای بسیار صاف و شفّاف که می‌تواند راه را برای انسان روشن کند.


[19] - این حکایت در کتب گوناگونی نقل شده: از جمله، ا سیّد نعمت الله جزائری این حکایت را در الانوار النعمانیة، ج4، ص38، و ریاض الابرار، ج1، ص26 آورده است، نظر علی طالقانی در چند جا به این داستان اشاره کرده و همان عددِ چهل را آورده است.(کاشف الأسرار، ج‌2، ص465 و 512 و553 و 634)، و عیون مسائل النفس، ص644_ شرح المنظومه با تعلیقات حسن زاده آملی، ج۵، ص۳۳۹، پاورقی، نشر ناب.
[26] - سخنرانی حضرت آیت الله جوادی آملی، دهه اول ماه محرم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo