< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/02/19

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت پنجم نهج‌البلاغه/ انسان و ارزش ها /ادب، رفتاری که همیشه تازه و نو می‌ماند، جلسه اول

 

جلسه سی و دوم

 

حکمت پنجم: انسان و ارزشها

 

بخش دوم: ادب، رفتاری که همیشه تازه و نو میماند، جلسه اول

 

بحث در حکمت پنجم نهج‌البلاغه بود، این حکمت سه کلمه دارد. حضرت در کلمه‌ی اول این حکمت که درباره‌ی علم بود می‌فرماید: مطالبی را درباره‌ی این کلمه بیان کردیم.

در کلمه‌ی دوم که امروز وارد بحث از آن می‌شویم، مولا علی× می‌فرماید: «وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، ادب‌ها(آداب) حُلَل مجدّده و لباس‌های تازه و جدیدی است که بوی کهنگی نمی‌دهد. ادب، رفتاری است که کهنگی ندارد.

امام× در بخش دوم از حکمت پنجم، به یکی از ارزش‌های انسانی در حوزه‌ی فرد و اجتماع اشاره نموده و با بیانی بسیار زیبا و عمیق آن‌را معرفی می‌کند.

ادب، همان ارزش مهم انسان در حوزه‌ی فرد و اجتماع است، یعنی انسان به خودی خود به این صفت آراسته می‌شود، ولی نمایش زیبایی و اثر عمده و اساسی آن در حوزه‌ی اجتماعی خواهد بود، به گونه‌ای که تا برخوردی از این فرد در اجتماع رخ ندهد ادب او نمایان و مشخص نخواهد شد؛ لذا ارزشی فردی و اجتماعی است.

به‌همین‌جهت است که امام× در این‌جا از ادب به‌عنوان «حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، یعنی لباس‌های تازه و نو تعبیر کرده‌است، چراکه لباس نو مایه‌ی زیبایی انسان است، و ادب هم همیشه مایه‌ی زیبایی آدمی خواهد بود. واضح و روشن است زمانی‌که افراد جامعه که تشکیل دهنده‌ی یک جامعه هستند همگی به لباس‌های نو و تازه آراسته شوند، جامعه و محل زندگی مردم هم زیبا و پر از لباس‌های نو و آراستگی‌ها خواهد شد.

یعنی زمانی که انسان لباس نو را برای اوّلین بار به تن می‌کند، ارزشش برای خود فرد است؛ اما موقعی‌که در جامعه حرکت می‌کند اثرش را در جامعه می‌گذارد؛ لذا اثری فردی اجتماعی دارد.

این مسئله هم واضح و روشن است که جامعه به‌خودی‌خود وجود خارجی ندارد؛ در مورد جامعه می‌گویند: جامعه اصطلاحاً یک کلی طبیعی است که وجودش به وجود افرادش می‌باشد، افراد شکل‌دهنده جامعه هستند؛ و زمانی‌که افراد جامعه که تشکیل‌دهنده جامعه هستند همگی لباس نو به تن کنند و آراسته به لباس نو شوند، به تبع آن جامعه هم آراسته به لباس نو می‌شود و زیبایی را به خودش می‌بیند.

اگر بخواهیم برای تقریب به ذهن مثالی را بیان کنیم که چگونه ادب، ارزشی فردی است و بعد تبدیل به ارزشی اجتماعی می‌شود و در جامعه اثر می‌گذارد؛ می‌توانیم به فصل بهار و فرارسیدن سال جدید و عید نوروز مثال بزنیم. زمانی‌که عید نوروز و فصل بهار فرا می‌رسد طبیعت نو می‌شود؛ از جهتی هم مردم با فرارسیدن عید نوروز برای خود لباس نو خریده و بر تن می‌کنند، این لباس نو در ابتدا زینت برای خود فرد است، ولی زمانی‌که انسان با این لباس نو در جامعه حرکت می‌کند چهره‌ی جامعه هم زیبا می‌شود؛ و از طرفی هم فضای شهر توسط متولیان امر زیباسازی همانند مراکز زیباسازی و فضای سبز شهری، شهرها و روستاها را به گل و گیاه و نمادهای زیبایی و شادی آراسته کرده و زینت می‌دهند. لذا زمانی‌که انسان از خانه بیرون می‌رود، همه جا را شاد و با نشاط و زیبا می‌بیند و مردم عید نوروز را به همدیگر تبریک می‌گویند. این‌ها رفتارهای افراد است که جامعه را با نشاط، و زیبا و نو می‌کند. بنا براین از جامعه بوی تازگی و نو بودن و زیبایی به مشام می‌رسد، کأنَّ جامعه نو شده‌است.

حال اگر همه‌ی افراد با ادب باشند و رفتارهای مودبانه از آنها صادر شود، به گونه‌ای که همه‌ی مردم به هم سلام کنند، با یکدیگر به تواضع رفتار کنند، به همدیگر احترام بگذارند، به حقوق دیگران احترام بگذارند، به بزرگترها، پیرمردها و پیرزن‌ها احترام بگذارند، در جاهایی که صف تشکیل می‌شود، اگرچه طولانی باشد همه‌ی اهل صبر و گذشت باشند، و دعوا نکنند... ،

همه‌ی این‌ها از مصادیق ادب است. زمانی‌که این رفتارهای ارزشی از انسان صادر شود، منجر به جامعه‌ای آرام می‌شود که تصور آن هم برای انسان زیبا، شیرین و دل‌انگیز است چه برسد به این‌که بخواهد این رفتارها در عمل هم تحقق عینی پیدا کند. پس ادب لباسی زیباست که بر تن جامعه و برتن افراد جامعه می‌شود.

مفهوم شناسی واژگان:

امیرمؤمنان علی× در این کلام دو واژه را با هم ترکیب می‌کند:

    1. واژه‌ی «الْآدَاب» که جمع الأدَب است.

    2. واژه‌ی حَلُل

واژهی اوّل: «الْآدَاب».

آداب، جمع ادب است.

ادب، از واژگان معروفی است که همه با آن آشنا هستند، اما اگر کسی از ما بخواهد که ادب را تعریف کنیم ممکن است نتوانیم آن را تعریف کنیم و در آن بمانیم؛ زیرا بعضی از موضوعات هستند که به‌خاطر واضح بودنش بر زمین می‌ماند.

اگر به برخی از مصادر و منابع بنگریم می‌بینیم که برخی از لغویین در ترجمه‌ی واژه‌ی ادب به طور عمده از ریشه‌یابی آن حذر کرده و به‌راحتی از این مسأله عبور کرده‌اند، بعد که به آن مسأله می‌رسند یا دیگران به آن مسأله می‌رسند، می‌گویند چرا این مسئله را بیان نکرده‌است. با اندک تأملی در مسأله مشخص می‌شود که مؤلف به‌جهت واضح بودن مطلب برای خودش از آن گذشته‌ ‌است؛ لذا در جامعه امروزی هم وقتی‌که به تعریف ادب توجه نمی‌شود، به‌جهت واضح بودن و روشنی مسأله است، و حال ‌آن‌که تعریف واضح و روشنی از ادب در میان عرف جامعه ندارد. همه‌ی ما مصادیق ادب را می‌دانیم، اما اگر بخواهیم تعریف ادب را بیان کنیم شاید نتوانیم تعریفی برای ادب بیان کنیم.

علّت این‌که بیشتر به مصادیق ادب پرداخته شده تا به‌بیان مفهوم ادب. شاید سرّ آن این باشد که مفهوم ادب با مفهوم اخلاق بسیار نزدیک است و در بسیاری از موارد نیز هم‌خوانی دارد، لذا جداسازی آن دو، خصوصا از جهت مفهوم کار بسیار مشکلی است.

به‌همین جهت است که بیشتر به بیان و ذکر مصادیق ادب پرداخته شده است.

کاربرد واژهی ادب در قرآن و روایات

واژه‌ی ادب در قرآن نیامده، ولی در روایات به‌صورت فراوان آمده‌است. در قرآن فقط مصادیق ادب را بیان کرده‌اند. از خصوصیات قرآن کریم این است که در برخی از موارد خود مفهوم را بررسی و بیان کرده است، اما در برخی از موارد هم خود آن مفهوم را بیان نکرده، ولی به مصادیق و نمونه‌هایی از آن پرداخته‌است.

در مورد اخلاق هم همین‌گونه است؛ اگرچه واژه‌ی خُلُق در قرآن آمده، اما مفهوم اخلاق را حتی یک‌جا هم قرآن بیان نکرده‌است، بلکه اخلاق و مصادیق آن فراوان بیان شده و به آن پرداخته شده‌است. ادب هم از این جمله‌ی این موارد است که فقط مصادیق آن در قرآن کریم آمده‌است.

ادب، یکی از واژگان مشترکی است که هم در فارسی و هم در عربی به کار می‌رود.

ادب در فرهنگ‌های فارسی، به عناوینی همانند: فرهنگ، حسن معاشرت، حسن محضر، طریقه‌ای پسندیده و امثال آن ترجمه و تعریف شده است.

در عربی نیز تعاریف مختلفی از ادب شده است.

به طور مثال، طریحی در مجمع البحرین این‌چنین می‌نویسد:

«(أدب) فِي الْحَدِيثِ‌: «أَذْكِ‌ بِالْأَدَبِ‌ قَلْبَكَ‌ فَنِعْمَ‌ الْعَوْنُ‌ الْأَدَبُ‌»[1] .

وَفِي حَدِيثِ الْوَالِدِ مَعَ الْوَلَدِ: «وَأَنَّكَ مَسْؤُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ‌ مِنْ‌ حُسْنِ‌ الْأَدَب‌‌»[2] .

الْأَدَبُ‌: حُسْنُ الأَخْلاق وَقد جمعتِ الأحاديثُ الفرضَ وَالسُّنَّةَ وَالأَدَبَ‌، وَظاهرُ العطفِ المُغَايَرَةُ. وَأَدَبْتُهُ‌ أَدْباً- من باب ضرب: علَّمْتُه رِيَاضة النفس وَمحاسنَ الأخلاق. وَأَدَّبْتُهُ‌ تَأْدِيباً مبالغةٌ وَتكثيرٌ.

وَفِي الْحَدِيثِ‌: «خَيْرُ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ‌ الْأَدَبُ».

قال مَسعَدةُ: يعني‌ بالأَدَبِ‌ العلمَ[3] وَفيه‌ كَانَ عَلِيٌّ× يُؤَدِّبُ‌ أَصْحَابَهُ. أي يُعَلِّمُهم العلم وَمحاسنَ الأخلاق. وَأَدَّبْتُهُ‌ تَأْدِيباً: إذا عاقبته على إساءة، وَمنه‌ قَوْلُهُ×: «مَنْ فَعَلَ كَذَا فَلْيُؤَدَّبْ».

وَأَدَّبْتُهُ‌ فَتَأَدَّبَ‌: انتهى. وَأَحسنُ‌ التَّأْدِيبِ‌ أن يكون من غير ضرب وَعُنف بل بلُطف وَتَأَنٍّ.

وَأَدَبَ‌ أَدْباً- من باب ضرب-: صنع صنيعا وَدعا الناس إليه. فهو آدِبٌ‌. وَاسم الصنيع "المَأْدُبَة" بضم الدال وَفتحها»[4] .

طریحی می‌نویسد: در حدیث این گونه وارد شده است که فرمودند: قلبت را با ادب تذکیه و پاک کن. ادب انسان چه یاور خوبی برای انسان در تذکیه کردن است.

در گفتگوی پدر با فرزند دارد که: و بدان که تو مسئولی تا به ادب فرزندت بپردازی تا نیکو ادب شود.

دوباره ایشان در معنای ادب می‌گوید: الْأَدَبُ‌: حُسْنُ الأَخْلاق، ادب، یعنی خوش خلقی. روایات سه چیز را با هم جمع کرده و کنار هم گذاشته است که عبارتند از: فرض(واجبات)، سنّت(مستحبات) و ادب که همه‌ی این‌ها با یکدیگر تحت عنوانی به‌نام اخلاق است.

ایشان در ادامه می‌گوید: ظاهر این عطف گرفتن این است که(واجبات و مستحبات و ادب) با یکدیگر مغایرت دارند.

وَأَدَبْتُهُ‌ أَدْباً: ... ریاضت نفس و محاسن اخلاق یادش دادم؛ وَأَدَّبْتُهُ‌ تَأْدِيباً، مبالغه است و دلیل بر تکثیر است.

در حدیث دیگری دارد که بهترین میراث پدران برای فرزندانشان ادب است. راوی می‌گوید: منظور از ادب، علم است.

ایشان می‌گوید: امیرمؤمنان علی× اصحابش را تأدیب می‌کرد، یعنی به آن‌ها اخلاق و علم یاد می‌داد.

معنای دیگری هم برای ادب بیان کرده‌اند: و آن این که به سفره هم مأدبه گفته‌اند، چراکه چینش غذا بر سر سفره هم از روی قاعده و قانون خاص خودش می‌باشد. چیدمان سفره خودش یک علم و فن است. به دبستان هم مأدبه نیز گفته‌اند؛ دبستان در اصل اَدَبستان، یعنی محل آموزش ادب بوده است.

نکته: ادب در حوزه‌های مختلف، دارای معانی مختلفی است

چنانچه ملاحظه شد در فارسی و عربی به مفهوم ادب اشاره نشده، بلکه به مصادیق آن پرداخته شده است.

در ذکر مصادیق نیز به طور عمده، به مصادیقی از قبیل مسائل اخلاقی پرداخته شده است. لذا می‌توان گفت که مقصود از ادب، همان فضایلِ اخلاقِ اجتماعی است که انسان بتواند در معاشرت با جامعه اطراف خودش ارتباط خوبی برقرار کند.

مرحوم میرزا حبیب الله خویی& نیز در منهاج البراعة به تعریف واژه ادب پرداخته و این‌گونه می‌نویسد:

«الأدب لفظة يشعر بالنظم و الترتيب، و منه مأدبة لسفرة الغذاء، لأنّه يراعى فيه النظم.

و الأدب رعاية القوانين المقرّرة في الشرع و تنظيم الوظائف الدّينيّة و رعاية القوانين المقرّرة في المعاشرة و المعاملة مع الناس، فرعاية الأدب التحلّي بأعمال و أقوال تجاه الخالق أو الخلق»[5] .

ایشان نیز در این تعریف به مصادیقی از اخلاق اجتماعی اشاره می‌کند که سرآمد آنها نظم و ترتیب است.

وی در تعریف واژه‌ی ادب این‌گونه می‌گوید: ادب، لفظی است که اشاره به نظم و ترتیب می‌کند، انسان باید در جامعه منظم و مرتب باشد. از همین باب است به سفره‌ی غذا مأدبه گفته‌اند، زیرا در همین سفره نظم و چینش مراعات می‌شود.

ایشان در ادامه می‌گوید: ادب عبارت است از رعایت قوانینی که در شرع مقدّس مقرر و قانون شده است و همچنین وظایفی که برای انسان تنظیم شده و رعایت قوانین مقرّره در معاشرت و معامله و تعامل با مردم نشانه‌ی ادب است. [مرحوم امام خمینی& زمانی‌که در فرانسه بودند به قوانین فرانسه و آن‌چه که در نزد مسیحیان فرانسه محترم بود احترام می‌گذاشتند].

ایشان می‌گوید: پس رعایت ادب، زینت کردن انسان به سبب اعمال و گفتار در مقابل خداوند متعال یا در مقابل خلق خداوند است.

به عبارتی: ادب عبارت است از این که انسان خودش را به سبب اعمال، رفتار و گفتار زیبا در برابر خداوند متعال و یا در برابر خلق خداوند زینت و آرایش کند.

پس آن چه که انسان را در برابر خداوند و خلق او زیبا و آراسته می‌کند ادب انسان است. البته آراستگی در برابر مردم تا زمانی که تعارض با رأی و نظر خداوند و با شرع مقدس نداشته باشد.

آری! آن زیبایی‌هایی که مردم می‌پسندند و خداوند متعال هم مخالفتی با آن ندارد، مایه‌ی زینت انسان است.

نظر علامه طباطبایی& درباره ادب

مرحوم علامه طباطبایی& در تفسیر الميزان بحث نسبتا مفصل و عمیقی را درباره‌ی مسأله‌ی ادب مطرح می‌کنند که ما در این‌جا به بخشی از آن که مناسب و مفید برای بحث ماست اشاره کرده و آن‌را می‌آوریم.

ایشان این‌چنین می‌گوید: (كلام في معنى الأدب)

نبحث فيه عن الأدب الذي أدب الله به أنبياءه ورسله| في عدة فصول:

    1. الأدب - على ما يتحصل من معناه - هو الهيئة الحسنة التي ينبغي أن يقع عليه الفعل المشروع إما في الدين أو عند العقلاء في مجتمعهم كآداب الدعاء وآداب ملاقاة الاصدقاء وإن شئت قلت: ظرافة الفعل. ولا يكون إلا في الامور المشروعة غير الممنوعة، فلا أدب في الظلم والخيانة والكذب ولا أدب في الاعمال الشنيعة والقبيحة، ولا يتحقق أيضا إلا في الأفعال الاختيارية التي لها هيئات مختلفة فوق الواحدة حتى يكون بعضها متلبسا بالأدب دون بعض، كأدب الأكل مثلا في الإسلام، وهو أن يبدأ فيه باسم الله ويختم بحمدالله ويؤكل دون الشبع إلى غير ذلك، وأدب الجلوس في الصلاة، وهو التورك على طمأنينة ووضع الكفين على الوركين فوق الركبتين والنظر إلى حجره ونحو ذلك.

وإذا كان الأدب هو الهيئة الحسنة في الأفعال الاختيارية والحسن وإن كان بحسب أصل معناه وهو الموافقة لغرض الحياة مما لا يختلف فيه أنظار المجتمعات لكنه بحسب مصاديقه مما يقع فيه أشد الخلاف، وبحسب اختلاف الأقوام والامم والأديان والمذاهب وحتى المجتمعات الصغيرة المنزلية وغيرها في تشخيص الحسن والقبح يقع الاختلاف بينهم في آداب الأفعال.

فربما كان عند قوم من الآداب ما لا يعرفه آخرون، وربما كان بعض الآداب المستحسنة عند قوم شنيعة مذمومة عند آخرين كتحية أول اللقاء، فإنه في الإسلام بالتسليم تحية من عند الله مباركة طيبة، وعند قوم برفع القلانس، وعند بعض برفع اليد حيال الرأس، وعند آخرين بسجدة أو ركوع أو انحناء بطأطأة الرأس، وكما أن في آداب ملاقاة النساء عند الغربيين امورا يستشنعها الإسلام ويذمها، إلى غير ذلك. غير أن هذه الاختلافات جميعا إنما نشأت في مرحلة تشخيص المصداق وأما أصل معناى الأدب، وهو الهيئة الحسنة التي ينبغي أن يكون عليها الفعل فهو مما أطبق عليه العقلاء من الإنسان وأطبقوا أيضا على تحسينه فلا يختلف فيه اثنان.

    2. لما كان الحسن من مقومات معناى الأدب على ما ذكر في الفصل السابق، وكان مختلفا بحسب المقاصد الخاصة في المجتمعات المختلفة أنتج ذلك ضرورة اختلاف الآداب الاجتماعية الإنسانية فالأدب في كل مجتمع كالمرآة يحاكي خصوصيات أخلاق ذلك المجتمع العامة التي رتبها فيهم مقاصدهم في الحياة، وركزتها في نفوسهم عوامل اجتماعهم وعوامل مختلفة اخر طبيعية أو اتفاقية. وليس الآداب هي الأخلاق لما أن الأخلاق هي الملكات الراسخة الروحية التي تتلبس بها النفوس، ولكن الآداب هيئات حسنة مختلفة تتلبس بها الأعمال الصادرة عن الإنسان عن صفات مختلفة نفسية، وبين الأمرين بون بعيد.

فالآداب من منشئات الأخلاق، والأخلاق من مقتضيات الاجتماع بخصوصه بحسب غايته الخاصة.

فالغاية المطلوبة للإنسان في حياته هي التي تشخص أدبه في أعماله، وترسم لنفسه خطا لا يتعداه إذا أتى بعمل في مسير حياته والتقرب من غايته.

    3. وإذ كان الأدب يتبع في خصوصيته الغاية المطلوبة في الحياة فالأدب الإلهي الذي أدب الله سبحانه به أنبياءه ورسله (عليهم السلام) هو الهيئة الحسنة في الأعمال الدينية التي تحاكي غرض الدين وغايته، وهو العبودية على اختلاف الأديان الحقة بحسب كثرة موادها وقلتها وبحسب مراتبها في الكمال والرقي. والإسلام لما كان من شأنه التعرض لجميع جهات الحياة الإنسانية بحيث لا يشذ عنه شئ من شؤونها يسير أو خطير دقيق أو جليل فلذلك وسع الحياة أدبا، ورسم في كل عمل هيئة حسنة تحاكي غايته. وليس له غاية عامة إلا توحيد الله سبحانه في مرحلتي الاعتقاد والعمل جميعا، أي أن يعتقد الإنسان أن له إلها هو الذي منه بدأ كل شئ وإليه يعود كل شئ، له الأسماء الحسنى والأمثال العليا، ثم يجري في الحياة ويعيش بأعمال تحاكي بنفسها عبوديته وعبودية كل شئ عنده لله الحق عز اسمه، وبذلك يسري التوحيد في باطنه وظاهره، وتظهر العبودية المحضة من أقواله وأفعاله وسائر جهات وجوده ظهورا لا ستر عليه ولا حجاب يغطيه. فالأدب الإلهي - أو أدب النبوة - هي هيئة التوحيد في الفعل. ...»[6] ،

ترجمهی عبارت علامه طباطبایی&

«گفتاری پیرامون معناى ادب»

محور اصلی بحث، آن ادبی است که خداوند متعال به وسیله‌ی آن انبیاء و رسولانش را ادب می‌کند.

معناى ادب و بیان اختلاف مفهوم آن با اختلاف مقاصد در جوامع مختلف

    1. ادب، - بنا بر آن‌چه که از معناى آن استفاده مى‌شود - هیأت زیبا و پسندیده‌ای است که طبع و سلیقه چنین سزاوار مى‌داند که هر عمل مشروعى چه دینی باشد، مانند دعا و امثال آن و چه مشروع عقلی باشد، مانند دیدار دوستان، بر طبق آن هیأت واقع شود، به عبارت دیگر: ادب عبارت است از ظرافت عمل. و واضح است که عمل زمانی با ظرافت و زیبا جلوه مى‌کند که اولاً: مشروع بوده و منعی از لحاظ حرمت نداشته باشد، پس ادب در ظلم، در دروغ، در خیانت و کارهای شنیع و قبیح معنا ندارد. این‌که انسان بگوید: من مؤدبانه ظلم می‌کنم، من مؤدبانه خیانت می‌کنم، من مؤدبانه دروغ می‌گویم. ادب در این‌گونه افعال و اعمال معنا ندارد.

و ثانیا: عمل اختیاری باشد، یعنی امکان داشته باشد که آن‌را در چند هیأت و شکل درآورد و شخص به اختیار خود آن‌را به‌صورتی انجام دهد که مصداق ادب واقع شود، مثل ادب در غذا خوردن نظیر غذا خوردن در اسلام که با گفتن «بسم الله» در اول غذا شروع و با گفتن «الحمدلله» در آخر آن انجام می‌شود. و پرهیز از خوردن در حالی که شکم پر است. و امثال این‌ها و همچنین نظیر ادب نشستن در حال نماز که به «تورّک» نامیده مى‌شود و آن عبارت است از نشستن به روى ران‌ها و گذاشتن دست‌ها روى زانو و نگاه کردن به دامن، و همچنین نظایر آن.

گرچه معناى ادب، حسن و ظرافت عمل است، و در معناى حسن که موافقت عمل با غرض زندگى است، هیچ‌گونه اختلافی نیست، لکن تطبیق این معناى اصلی با مصادیق آن در نظر مجتمعات مختلف بزرگ، مانند اقوام، ملل، ادیان و مذاهب مختلف و همچنین در مجتمعات کوچک مانند خانواده‌ها، بسیار مختلف است، و این اختلاف از آن جهت است که در تشخیص کار نیک از بد اختلاف دارند، مثلا چه بسا چیزهایی که در نزد قومی از آداب به شمار مى‌رود و حال آن‌که در نزد سایر اقوام ادب وجود ندارد و چه بسا آدابی که در نزد قومی حسن و در نزد قومی دیگر شنیع و زشت است، مانند تحیت در موقع برخورد و ملاقات با یکدیگر که در اسلام این تحیت سلام است که از طرف خداى متعال، مبارک و طیب نامیده شده، و در نزد اقوامی دیگر برداشتن کلاه و یا بلند کردن دست و یا سجده و رکوع کردن و یا پائین انداختن سر است و در بین زنان اروپا آدابی در برخورد معمول است که اسلام آن‌را و همچنین آداب دیگر را شنیع و زشت دانسته است، الا این‌که همه‌ی این اختلافات ناشى از اختلاف در مرحله‌ی تشخیص مصداق است، و گرنه همان‌طورى که گفتیم در اصل معناى ادب که عبارت بود از هیأت زیبایی که سزاوار است عمل بر طبق آن انجام شود، اختلافی نیست، حتى دو نفر از عقلاى بشر در معناى آن و این‌که ادب امر حسنی است، اختلاف ندارند. اخلاق وصف روح، و ادب وصف عمل است. ادب، ناشى از اخلاق مى باشد و ادب الهى انبیاء هیأت زیبای اعمال دینی ایشان است.

    2. بعد از آن‌که در فصل گذشته معلوم شد که زیبایی و حسن از مقوّمات معناى ادب است و نیز معلوم شد که این زیبایی در مجتمعات مختلف از نظر اختلافی که در مقاصد خاصه دارند مختلف است؛ در نتیجه آداب و رسومشان نیز مختلف مى‌شود، حال مى‌گوییم: با توجه به دو مقدمه‌اى که گذشت، آداب و رسوم اجتماعى به منزله‌ی آئینه‌ی افکار و خصوصیات اخلاقى آن اجتماع است. زیرا این آداب زائیده‌ی مقاصد اجتماعى‌شان مى‌باشد و مقاصدشان هم ناشى از عوامل اجتماعى، طبیعى و تاریخى آن‌ها است، شاید بعضى‌ها خیال کنند که اخلاق و آداب یکى است و حال آن‌که چنین نیست، زیرا اخلاق عبارت است از ملکات راسخه در روح، و در حقیقت وصفی از اوصاف روح است، ولى آداب، عبارت است از هیأت‌هاى زیبای مختلفی که اعمال صادره از آدمى متّصف بدان مى‌گردد و نحوه‌ی صدور اعمال انسان بستگی به صفات مختلفه‌ی روحى دارد و بین این دو قسم اتّصاف (اتّصاف روح به اخلاقیات و اتّصاف عمل به آداب ) تفاوت بسیارى است، پس معلوم شد که آداب ناشى از اخلاق، و اخلاق زائیده از مقتضیات اجتماع است. و مطلوب نهایى انسان در زندگى همان چيزى است که ادبش را در رفتار مشخص ساخته و برایش خط مشیى ترسیم مى‌کند که در کارهایی که به منظور رسیدن به آن مطلوب انجام مى‌دهد از آن خط مشى تعدی نمى‌کند.

زمانی‌که معلوم شد ادب در خصوصیاتش تابع مطلوب نهایى در زندگى است، بنابراین، ادب الهى که خداوند سبحان انبیا و فرستادگانش را به آن مودب نموده، همان هیأت زیبای اعمال دینیّی است که از غرض و غایت دین حکایت مى‌کند و آن غرض به طورى که قبلا هم گفته شد عبودیت و بندگی است، البته این عبودیت در ادیان حق از جهت زیادى دستورات و کمى آن و همچنین از جهت مراتب کمال که در آن ادیان است تفاوت مى‌کند.

بنابراین، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگى انسانى است و هیچ یک از شوون انسانیت را، نه کم و نه زیاد، نه کوچک و نه بزرگ، از قلم نینداخته است، از این جهت سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده و براى هر عملى از اعمال زندگى هیأت زیبایی ترسیم کرده که از هدف زندگی و حیات حکایت مى‌کند، پس از نظر دین اسلام هیچ غایتى براى حیات جز توحید خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نیست، به این معنا که اسلام کمال انسانیت و غرض نهایى زندگیش را این مى‌داند که معتقد شود به این‌که براى او معبودی است که هر چيزى را او آفریده و برگشت هر چيزى به سوى اوست، و براى او اسماى حسنا و مثال‌هاى بلندی است، آنگاه بعد از تحصیل چنین اعتقادی در مجرای زندگى قدم نهاده، هر عملى را که انجام مى‌دهد، هر کدام حکایت از عبودیت او و عبودیت هر چيزى نزد خداوند سبحان مى‌نماید و به‌همین سبب توحید پروردگار در ظاهر و باطنش سرایت نموده و خلوص در بندگی و عبودیتش از اقوال و افعال و سایر جهات وجودی‌اش ظاهر مى‌گردد، ظهوری که هیچ پرده‌اى نتواند آن‌را بپوشاند.

خلاصه: پس ادب الهى و یا ادب نبوّت همانا انجام دادن عمل بر هیأت توحید است.

علامه طباطبایی& این‌گونه نتیجه‌گیری کرده و می‌فرماید: ادب اخلاق نیست، بلکه از منشئات اخلاق است، یعنی ادب از اخلاق سرچشمه می‌گیرد. اخلاق تواضع است، اما قالبی که شما باید تواضعت را در آن پیاده کنی، ادب است. لذا ادب، نمادی از پیاده‌شدن اخلاق در جامعه و نیز نمادی از شخصیت انسان است.

لذا علامه طباطبایی& در پایان می‌فرماید: ادب، مصداق آیینه‌ای است که شخصیت انسان را به نمایش می‌گذارد.

ادب جزء ضروریات هر جامعه‌ای است، چه جامعه دینی و چه جامعه‌ی غیر دینی؛ به همین جهت است که امیرمؤمنان علی× فرمود: «وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، آداب (انسانى) لباس زیبا و كهنگى‌ناپذير است.

 

واژهی دوم: «حُلَل»

واژه‌ی دیگری که در این‌جا به بررسی آن می‌پردازیم، واژه‌ی حُلَل است.

حُلَل جمع حُلّه و به‌معنای لباس است، البته نه هر لباسی، بلکه به نوع خاصی از لباس گفته می‌شود که پوشش سرتاسری را شامل شود. به گونه‌ای که گاهی یک لباس است، و گاهی هم دو لباس، اما از یک جنس و یک نوع می‌باشد.

مرحوم احمدی میانجی در کتاب خود در معنای واژه‌ی حله این‌گونه می‌گوید:

«"الحلة": ... ثوب له بطانة كما في القاموس و في النهاية: الحلة واحدة الحلل و هي برود اليمن، و لا تسمى حلة إلا أن تكون ثوبين من جنس واحد»[7] ،

ایشان می‌گوید: حله به لباسی گفته می‌شود که آستر دارد. همان‌گونه که در قاموس و نهایه گفته شده: حله، لباسی از جنس برد یمن است، و حله نامیده نمی‌شود مگر این که دو لباس از یک جنس باشد.

طریحی نیز در مجمع البحرین در معنای واژه‌ی حله این‌گونه می‌گوید:

«وَ فِي الْحَدِيثِ‌: «خَيْرُ الْكَفَنِ‌ الْحُلَّةُ».

... و لا يكون حله إلا من ثوبين أو ثوب له بطانة»[8] .

ایشان می‌گوید: در روایت داریم که بهترین کفن آن پارچه ای است که آستر داشته باشد.

ایشان در ادامه می‌گوید: حله نیست مگر از دو لباس یا یک لباس که برای او بطن و زیری باشد.

تشبیه ادب به حله بدین جهت است: همان‌گونه که حله، یعنی لباس بلند و یا دو لباسی که یکی پایین بدن را و دیگری بالای بدن را می‌پوشاند موجب زینت همه بدن انسان می‌شود ادب نیز موجب زینت همه وجود انسان و جامعه می‌گردد.

هر گاه انسان مؤدّب بود و رفتار مؤدّبانه‌ای داشت، کأنَّ او لباسی بر تن کرده که سر تا سری است و تمام بدنش را پوشانده است، در حالی که نو هست و دارای آستر است و چیزی از بدنش هم نمایان نیست، که اگر جنس آن هم از برد یمانی(لباسی ارزشمند و قیمتی) باشد، یعنی ادب همه چیز در آن نهفته است و شخصیت انسان را به نمایش می‌گذارد.


[1] - بر گرفته از کتاب من لا يحضره الفقيه، ج‌4، ص385، ح3854.
[3] - الحديث وتفسير مسعدة في الكافي، ج8، ص150. ومسعدة هذا هو أبو محمد أو أبو بشر مسعدة بن صدقة العبديّ، روى عن أبي عبد الله وأبي الحسن× له كتب: انظر رجال النجاشي ص325.
[5] - منهاج‌البراعة في شرح نهج‌البلاغة (خوئى)، ج‌21، ص14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo