< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/02/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت پنجم نهج البلاغه/ انسان و ارزش ها / علم و دانایی میراثی گران بها، جلسه اول

 

جلسه سیام

 

حکمت پنجم: انسان و ارزشها

 

بخش اول: علم و دانایی میراثی گرانبها، جلسه اول

 

چهار حکمت از کلمات قصار امیرمؤمنان علی× را مورد گفتگو قرار دادیم و مطالبی را درباره‌اش بیان کردیم.

در این مبحث وارد حکمت پنجم می‌شویم. حکمت پنجم را با عنوان انسان و ارزش‌ها نام‌گذاری کردیم.

امیرمؤمنان علی× در این حکمت سه کلمه را بیان کرده و می‌فرماید: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»[1] ، علم و دانش میراثی گران‌بها است، آداب (انسانى) لباس زیبا و كهنگى‌ناپذير است و فكر آئینه صافی است.

امام× در کلمه‌ی اوّل از این حکمت فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، دانش، میراثی با کرامت، گران‌بها، باارزش و کریمانه است.

در کلمه‌ی دوم فرمود: «وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، و ادب‌ها (آداب) رفتارهای همراه با ادب انسان حُلَل و لباس‌های زیباست، زینت‌های جدید و تازه است که کهنگی بر خود نمی‌بیند و همیشه تازه است، ادب همیشگی تازگی دارد مانند لباسی نو که انسان می‌پوشد و هر کس که می‌بیند نو بودن آن را متوجه می‌شود و احساس کهنگی نمی‌کند، ادب انسان هم همیشه نو و تازه است همچون حلّه‌ای جدید و زیبا است که کهنگی ندارد.

در کلمه‌ی سوم نیز فرمود: «وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، فکر، تفکر، تعقل و اندیشیدن آینه‌ای صیقلی(بسیار روشن و شفاف و صاف) است که هیچ لکه‌ای روی آن نیست؛ انسان زمانی‌که مقابل آینه‌ی صافی می‌ایستد ذرات کوچک هم به‌طور دقیق به نمایش گذاشته می‌شود. فکر انسان مرآت(آینه‌ی) صافی است که هر آنچه را که در وجود انسان هست به نمایش می‌گذارد. فکر و اندیشه در حکم آینه‌ای است که می‌تواند داشته‌های بالقوّه‌ی انسان را به نمایش بگذارد؛ رفتارهای انسان نیز حرکت‌ها و داشته‌های بالفعل انسان را به نمایش می‌گذارد، انسان زمانی‌که راه می‌رود قوّه‌ی بالفعل پای انسان را به نمایش می‌گذارد، زمانی‌که حرف می‌زند قوّه‌ی بالفعل نطق انسان را به نمایش می‌گذارد، اما فکر انسان نیروها و داشته‌های بالقوّه‌ی انسان را به نمایش می‌گذارد؛ یعنی آنچه را که انسان دارد و می‌تواند انجام دهد ولو انجام نداده باشد می‌تواند به نمایش بگذارد.

امام× در این حکمت از نهج‌البلاغه به بیان نمونه‌هایی از ارزش‌های انسانی می‌پردازند که در اسلام بسیار مورد توجه واقع شده است و شاید در میان سایر ادیان تا این اندازه مورد توجه قرار نگرفته است.

علم و دانایی. آداب و رفتارهای انسانی. اندیشه و تفکر از جمله‌ی آن ارزش‌ها هستند.

شکی نیست که این سه مورد از پایه‌های اساسی شکل‌گیری شخصیت انسان در جامعه می‌باشد؛ یعنی هرگاه بخواهیم به شخصیت فردی پی ببریم و ببینیم که چگونه شخصیتی است، چه اندازه ارزش و قیمت دارد، یا حتی اگر بخواهیم به شخصیت جامعه‌ای نیز پی ببریم، بهترین راه شناخت پیش روی آدمی، توجه نمودن و پی بردن به این سه ارزش و سه خصوصیت است:

    1. مقدار علم:

یکی از آن ارزش‌ها علم است یکی از ارزش‌های اساسی فرد و یا جامعه علم و دانش است، به‌گونه‌ای که هر چه فرد و جامعه دانشمندتر باشند، ارزش آن‌ها نیز بیشتر است.

    2. نوع ادب و رفتار انسانی وی:

هر اندازه که فرد و جامعه مؤدب‌تر باشد ارزش آن‌ها نیز بیشتر است.

    3. مقدار اندیشه:

هر اندازه که فرد و جامعه متفکّرتر و اهل اندیشه‌ی بیشتری باشند ارزش آن‌ها نیز بیشتر است.

سه ارزش پایه‌ای و اساسی است که مقدار شخصیت انسان را به نمایش می‌گذارد و غالب شخصیّت انسان را شکل می‌دهد. اگر انسان بتواند علم، ادب و فکر درستی داشته باشد، شخصیتش شکل‌گرفته از سه ضلعی است که هر کدام می‌تواند در کنار یکدیگر مثلثی از شخصیت انسان را شکل بدهد.

این‌ها مقدّمه‌ای کوتاه درباره‌ی این حکمت از نهج‌البلاغه امیرمؤمنان علی× است.

سند حکمت:

طبق روالی که بحث می‌کردیم سند این حکمت را در حکمت دوم بیان کردیم.

از حکمت دوم به بعد گفتیم که همه‌ی این کلمات در وصیّت و سفارش امیرمؤمنان× به مالک‌اشتر وجود دارد که ابن شعبه حرّانی& در تحف‌العقول آن را نقل کرده‌است و مرحوم مجلسی& نیز آن را در بحار آورده‌است که از ذکر مجدد آن پرهیز می‌کنیم.

اما نکته‌ای اضافی درباره سند این حکمت داریم و آن این است که علاوه‌بر آنچه که ابن شعبه حرّانی و مرحوم مجلسی نقل کرده‌اند، شیخ طوسی نیز آن را با مقداری اضافی از طریق خود به نقل از امام هادی از امیرمؤمنان علی‘ نقل کرده‌است.

شیخ طوسی& در کتاب امالی خود که سخنرانی‌ها و املاهای ایشان است این‌گونه آورده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الصَّالِحُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَاسِينَ، قَالَ: سَمِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا× بِسُرَّمَنْ‌رَأَى، يَذْكُرُ عَنْ آبَائِهِ^، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ×: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَالْآدَابُ حُلَلٌ حِسَانٌ، وَالْفِكْرَةُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَالِاعْتِذَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ، وَكَفَى بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ مَا كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ»[2] ،

امام هادی× از پدرانش از اميرمؤمنان على^ نقل کرده‌اند که حضرت فرمود: دانش، ميراثى گران‌بهاست و آداب و اخلاق[همچون] پارچه‌هاى ابريشمى نيكو است. و انديشه، آئينه‌اى صاف و درخشان است. و عذرخواهى [هنگام اشتباهات همچون] بيم‌دهنده‌اى خيرخواه است. و اين ادب براى تو كافى است كه هر آن‌چه از ديگران نمى‌پسندى خود نيز انجام ندهی.

پس این حکمت را که سیدرضی& در نهج‌البلاغه آن را آورده‌است، شیخ طوسی نیز با اندکی اضافی آن را در امالی خود از امام هادی× آورده‌است.

این دو روایت تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند که عبارتند از:

    1. در نهج‌البلاغه آمده، «وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»، در این‌جا آمده «وَالْآدَابُ حُلَلٌ حِسَانٌ»،

    2. در این روایت بعد از این که می‌گوید: «وَالْفِكْرَةُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ»، دو جمله اضافه دارد و آن دو جمله این است که می‌فرماید: «وَالِاعْتِذَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ، وَكَفَى بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ مَا كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ»؛ یعنی این‌که اگر انسان اشتباهی مرتکب شد جرأت کند و عذرخواهی نماید که این عذرخواهی کردن یکی از نعمت‌های خداوند است؛ اگر انسان فهمید که کارش نادرست و غلط است عذرخواهی کند، اعتذار هم منذر است انذار می‌کند و هم ناصح، یعنی خیرخواه است. در ادامه می‌فرماید: از ادب تو همین مقدار کفایت می‌کند آن‌چه را که از دیگری خوش نمی‌داری خودت نیز رهایش کنی و آن را انجام ندهی. یا هر چه آن‌چه را که دوست نداری دیگران با تو رفتار کنند تو هم آن را با دیگران انجام ندهی و این خودش نشانه‌ی ادب است. به تعبیری دیگر ادب آنست آن‌چه را که خوش نمی‌داری دیگران با تو انجام دهند تو هم با دیگران انجام ندهی.

این دو جمله در نقل امام هادی× آمده که در نهج‌البلاغه وجود ندارد.

رعایت نکات زیباسازی سخن در بیان امام×

قبل‌از این‌که بخواهیم شرحی را بر کلام حضرت ارائه کنیم لازم است نکته‌ی دیگری در این‌جا مطرح شود که در زیبایی سخن و لحن کلام حضرت وجود دارد و قابل تأمل است.

امام× فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»، به وزن این کلام دقت کنیم؛ کلام، کلامی موزون است، اگرچه مقصودمان در این‌جا از وزن، وزن شعری نیست، بلکه کلامی است که دارای وزن خاصی می‌باشد.

چنان‌چه بر اهل دانش نیز پوشیده نیست یکی از نکاتی که بایستی از سوی سخنور و گوینده و یا به عبارتی خطیب در سخنوری و خطابه‌اش رعایت شود تا بیانش را زیباتر کند و برای مخاطبان نیز شیواتر و جذاب‌تر جلوه داده شود، این است که علاوه بر محتوای سخن، به الفاظ سخن نیز توجه کند و ضمن استفاده از الفاظ زیبا، و پرهیز از الفاظ تکراری، سعی کند از واژگانی در یک حد و اندازه و متوازن با یکدیگر، یعنی هم‌وزن و هم‌مقدار استفاده کند.

یعنی چنان‌چه می‌خواهد چند جمله را در کنار هم بچیند، اگر این جملات از جهت حجم کلمات و حروف نیز یک‌اندازه و یا قریب به هم باشند، از جهت وزن گفتاری و شنیداری نیز در یک ردیف باشند تا بر زیبایی کلام بیفزاید.

و این خصوصیات باید در یک خطیب باشد که اگر می‌خواهد در جایی از کلام و خطابه‌اش جملاتی را به‌صورت پیوسته بیان کند و چند جمله را در کنار هم بچیند نباید یک جمله‌ی آن چهار خط و جمله‌ی دیگر آن نصف خط باشد، بلکه باید این جملات از جهت حجم کلمات و حروف نیز یک‌اندازه و یا قریب به هم باشند، از جهت وزن گفتاری و شنیداری نیز در یک ردیف باشند تا بر زیبایی کلام بیفزاید.

این مطلب را علمای منطق به آن تصریح کرده‌اند،

مرحوم مظفر& در کتاب المنطق درباره‌ی رعایت الفاظ در بخش توابع چنین می‌نویسد:

«حال الالفاظ: والمراد منها ما يتعلق بهيئة اللفظ مفردا کان أو مرکبا والتي ينبغي للخطيب ان يراعيها.

وأهمها الامور الآتية: ...

ان يکون عدد کلمات المقاطيع متساوية نحو: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»[3] .

ایشان می‌گوید: یک خطیب باید حال الفاظ را رعایت کند، ایشان چندین نکته را بیان می‌کند، وی درباره‌ی حال الفاظ می‌گوید: مراد از حال الفاظ آن چیزی است که متعلق به‌هیئت لفظ است، حال این هیئت لفظ می‌خواهد مفرد باشد یا مرکب فرقی نمی‌کند؛ و آن‌چه که شایسته است یک شخص سخنور و خطیب مراعات کند، مواردی است که اهمّ آن‌ها در ذیل می‌آید. ایشان بعد از ذکر مواردی می‌گوید: یکی از آن موارد این است که این کلمات و مقطع‌ها که می‌خواهند جملات را به یکدیگر پیوند دهند باید با هم مساوی بوده و برابری داشته باشند؛ یک جمله‌ی او پنج کلمه نباشد و جمله‌ی دیگر او پانزده کلمه؛ نه! بلکه باید برای افزودن جذابیت سخن با یکدیگر مساوی باشند.

جناب مظفّر& در این‌جا به همین کلام امام× استناد کرده و می‌گوید: مانند این کلام باید باشد، «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ».

چنان‌چه ملاحظه گردید این نکته مهم در سخن مولا علی× در این حکمت به دقت رعایت شده که مرحوم مظفر& نیز برای صحت کلام خود به همین سخن استناد می‌کند.

حکمت پنجم نهج‌البلاغه‌ی امیرمؤمنان علی× از سه بخش و سه کلمه تشکیل شده است.

بخش اول از حکمت پنجم:

وَقَالَ×: «الْعِلْمُ‌ وِرَاثَةٌ كَرِيمَة»،

امام× در بخش اوّل از این حکمت می‌فرماید: علم و دانش میراث گران‌بهايى است

شرح و تفسیر:

امیرمؤمنان× در این‌جا نگاهی جدید به علم می‌کند. ایشان به علم نگاه وراثتی و میراثی دارد. از این نگاه که می‌گوید: علم میراثی گران‌بهاست، به آن به‌عنوان یک ارث نگاه می‌کند؛ علم و دانایی میراثی ارزشمند است. این نکته به‌عنوان محوری اساسی در کلام امیرمؤمنان علی× بیان شده‌است؛ این فقط تنها یک جمله نیست که امام× بخواهد گذرا آن را بیان کند و رد شود. این‌که امام× فرمود: «الْعِلْمُ‌ وِرَاثَةٌ كَرِيمَة»، ایشان علم را به‌عنوان محوری اساسی بیان کرده که از آن به ارث تعبیر می‌کند و این نگاهی عمیق و محوری اساسی در دین اسلام و قرآن کریم است.

قرآن زمانی‌که برای اولین‌بار می‌خواهد هدایت جامعه را به‌دست گیرد، آن را بر محوریت هدایت علمی و معنوی پیش می‌برد؛ لذا می‌بینید که آیات اولیه‌ای که بر پیامبر اکرم نازل می‌شود، خداوند عزّوجلّ چگونه با پیامبرش صحبت می‌کند، از علم بهعنوان مهمترین نعمت پس از آفرینش اشاره کرده و میفرماید:

{اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ‌*‌ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ‌* اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ‌*‌ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ‌*‌ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ}[4] ،

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید، * و انسان را از خون بسته‌اى خلق كرد. * بخوان كه پروردگارت از همه والاتر است، * همان كسى كه به وسيله قلم تعلیم نمود، * و به انسان آنچه را نمى‌دانست آموخت.

اول با خواندن شروع می‌شود، خواندن خودش مقدمه علم است، پیش‌نیاز توحید هم إقرَأ است. اگر می‌خواهید توحید خوانی هم بکنید باید زبان توحید را بلد باشید و بدانید.

آغاز هدایت، هدایت تعلیمی و با علم است. برخی از مفسّران در این‌جا گفته‌اند: {الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ} در حکم وصف برای خداوند است؛ علمای نحو می‌گویند: وصف، مشعر به علّیت است، یعنی وجه کرامت و والاتر بودن خداوند به خاطر تعلیم اوست.

خداوند بالاتر از این را بیان می‌کند، او ترویج علم و دانش را هدف اصلی و نهایی خلقت جهان معرفی کرده و میفرماید:

{اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا}[5] ، خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفرید، و از زمين نیز همانند آنها را؛ فرمان و تدبیر او در ميان آنها پیوسته فرود مى‌آيد تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اينكه علم خدا به همه چیز احاطه دارد.

خداوند متعال در این آیهی شریفه میفرماید: یکی از اهداف خلقت لِتَعْلَمُوا(برای علم آموزی و کسب دانش) است، لذا علم محوریّتی در جامعه دارد.

هیچ دینی در عالم وجود ندارد که به اندازه‌ی اسلام به مسأله‌ی عقل و علم اهمیت داده باشد، به‌خلاف دشمنان که بر این باورند، انسان هر چه کمتر بداند بهتر است، در حقیقت دشمنان به‌دنبال جاهلیت انسان و عقب ماندگی او هستند. لذا بعد از پیامبر اکرم| به‌دنبال این بودند که مردم را به‌دوران قبل از اسلام و دوران جاهلیت برگردانند.

در روایات ائمّه‌ی معصومین^ نیز بر موضوع فرهنگ علم‌آموزی و حرکت جامعه بر محوریت علم توصیه شده و می‌گویند: جامعه باید بر محور دانایی حرکت کند و هر چه که بداند بهتر است.

پیامبر گرامی اسلام| در این‌باره می‌فرماید: «اُغدُ عالِمًا أو مُتَعَلِّمًا أو مُستَمِعًا أو مُحِبًّا، ولا تَكُنِ الخامِسَ فَتَهلِكَ»[6] ، صبح کن در حالی‌که یکی از این چهار گروه باشی، یا عالم باش یا دانش‌آموز و دانشجو باش، یا این‌که در مجلس علم شرکت کن و شنونده علم باش، یا محب و دوستدار علم و عالم و دانشمند باش. و پنجمی نباش که هلاکت و نابودی است. یعنی جامعه باید بر محور علم بچرخد؛ یا خودت علم داشته باش، یا در حال آموختن علم باش، یا مستمع و شنونده مباحث علمی باش یا لااقل دوستدار عالم و اهل علم باشی، غیر این نباش.

یعنی عالَم مربعی است که هر ضلع آن باید با علم درگیر باشد که اگر نباشد جامعه به جهل و نادانی کشیده می‌شود و در جهل هلاکت و نابودی است. رأس همه‌ی بدی‌ها جهل است. امام علی× در روایتی فرمود: «الْعِلْمُ‌ أَصْلُ‌ كُلِ‌ خَيْرٍ وَالْجَهْلُ‌ أَصْلُ‌ كُلِ‌ شَرٍ»[7] ، فرمود: دانايى، ريشه همه خوبى‌ها و نادانى، ريشه همه بدى‌هاست.

اگر جامعه بخواهد حرکت درستی داشته باشد، باید این‌گونه باشد.

امیرمؤمنان× فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، بعد از این مقدمه به سراغ کلام امیرمؤمنان× می‌رویم. حضرت غیر از این‌که نگاهی محوری به بحث علم دارد حرکتی جدید را نیز در این کلام آغاز می‌کند و آن این‌که به علم به‌عنوان ارث و میراثی گران‌بها نگاه می‌کنند.

سؤال: چرا امیرمؤمنان× فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»،

در ارث و میراث بودن چه خصوصیاتی وجود دارد که حضرت فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»؟

پاسخ: این نیاز به تحلیل دارد نکته کلی آن این است که این تشبیه و این تعبیر به وراثت شدن نیازمند تأمل است؛ اما کلی آن این است که هدف امام× در این کلمه اصلاح روندی نادرست در جامعه است؛ زیرا جامعه در مسیری حرکت می‌کند که میراث را فقط اموال و دارایی‌های دنیایی می‌داند، و این باوری نادرست است، لذا امام× در این‌جا در مقام تغییر و اصلاح این روند قراردارد و می‌خواهد این روند را اصلاح کرده و بگوید که میراث، فقط مادی نیست، بلکه میراث معنوی هم داریم که سرآمد آن علم و دانش است.

کلام امیرمؤمنان× موعظه است، امام در این‌جا بحث استدلالی نمی‌کند، بلکه موعظه می‌کند، موعظه هم کلامی از یک شخصیتی است که وجودش تاثیرگذار است و هدف از این کلامش هم اصلاح روندی نادرست در جامعه است، یا سوق دادن مردم به حرکت در روند صحیح جامعه است. به تعبیری دیگر موعظه کلامی است که از یک شخصیت صاحب‌نفوذ و دارای جایگاه اجتماعی صادر می‌شود و ایشان با این کلامش یا می‌خواهد عده‌ای را به‌سمت حرکتی درست هدایت کند و یا این‌که یک سنّت و روند غلطی در جامعه وجود دارد و ایشان با این موعظه می‌خواهد آن سنت و روش غلط را در جامعه اصلاح کند. امام× در این کلام هر دو را تعقیب می‌کند، ایشان در مقام موعظه مردم است.

نگاه به ارث، نگاه مالی و مادی است و آنچه که از ارث برداشت می‌کنند فقط مال دنیا و مادّیات دنیایی است. زمانی‌که صحبت از ارث می‌شود ذهن انسان فوری به سمت‌وسوی مادّیات می‌رود. حضرت در این‌جا می‌فرماید: ارث فقط ارث مادی نیست، بلکه در معنویات هم ارث وجود دارد؛ علم سرآمد میراث معنوی است که خود این میراث معنوی می‌تواند مواردی از مسائل مالی باشد، علم می‌تواند تولیدگر باشد؛ لذا حضرت با این کلام در حقیقت دارد این حرکت نادرست را اصلاح می‌کند.

این عمل سنت انبیاست؛ علمایی که وراثت انبیا هستند، وارث مال آن‌ها نیستند، بلکه وارث علم آن‌ها هستند.

در روایتی از امام صادق× در این‌باره این‌گونه نقل شده که حضرت فرمود: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلَا دِينَاراً، وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً، فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ، فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ، وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ، وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ»[8] ،

فرمود: به راستی علما وارث پيغمبرانند و اين براى آن است كه پیغمبران پول سفید و زردی ارث ندادند و همانا از احادیث خود احادیثی به جای نهادند و هر كه چیزی از آن برگرفت بهرهی فراوانی گرفته است، بنگرید اين علم خود را از كه فرا مى‌گيرید، محققا در ما خاندان است كه در دورهی هر جانشینی عادلان حق‌شناسى وجود دارند كه تحریف غالى‌ها و وابستگی مخرّبان و تأویل نادانها را از دين كنار كنند.

تعبیر دیگری نیز در مورد علماء از پیامبر گرامی اسلام| داریم که فرمود: «العُلَماءُ اُمَناءُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ»[9] ، فرمود: علماء امنای خدا هستند و نیز وارث انبیای الهی هم هستند.

سؤال: خداوند چه چیزی را به‌عنوان امانت در اختیار علما گذاشته‌است؟

پاسخ: یکی از آن چیزهای که خداوند به‌عنوان امانت در اختیار علما گذاشته، علم است، دیگری معنویت است و ... و علما هم باید این‌ها را امانت‌داری کنند.

سؤال: انبیای الهی چه چیزی را به ارث گذاشته‌اند؟

پاسخ: آن‌چه که انبیاء برای عالمان به ارث گذاشته‌اند، رسالت، دین و شریعت است، پس معلوم می‌شود که همه‌ی این‌ها در این مسیر است که بیان کنند علم به‌عنوان میراثی گران‌بها وجود دارد و امیرمؤمنان علی× هم در مقام موعظه و در مقام اصلاح این روند و سنت غلط و رایج در میان جامعه و افراد آن است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo