< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/01/29

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت سوم نهج البلاغه/شناخت نقاط ضعف اخلاق اجتماعی /بخل و تاثير منفي آن در شخصيت اجتماعي انسان، جلسه اول

 

جلسه پانزدهم

 

حکمت سوم: شناخت نقاط ضعف اخلاق اجتماعی

 

بخش اول: بخل و تاثیر منفی آن در شخصیت اجتماعی انسان

 

در گفتگوی نهج‌البلاغه درباره‌ی حکمت‌های آن به جلسه پانزدهم رسیدیم

در چهارده جلسه گذشته پس از طرح مباحث مقدماتی، حکمت اول و حکمت دوم نهج‌البلاغه را بیان کرده و مورد گفتگو قرار دادیم و شرح و تفسیری را مطابق حوصله جلسه و آن‌چه که امکان داشت گفته شود بیان کردیم.

به حکمت سوم از حکمت‌های نهج‌البلاغه امیرمؤمنان علی× می‌رسیم که حکمتی جامع است و متشکل از چندین سخن و جمله‌ی نورانی امیرمؤمنان علی× در رابطه با موضوعات اخلاقی، آن‌هم با نگاهی اجتماعی می‌باشد.

امیرمؤمنان علی× فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ، وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»[1] ، یعنی بخل، ننگ و ترس مايه‌ی نقصان است، فقر، شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مى‌سازد و آن‌ كس كه فقير و تنگدست است حتى در شهر خود هم غريب است.

حضرت در کلمه‌ی اول بخل را مایه‌ی ننگ و عار آدمی بیان می‌کند، می‌فرماید: «الْبُخْلُ عَارٌ»، بخل ننگ و عار آدمی است، بخل‌ورزی که از صفات ناپسند اخلاقی برای انسان به‌شمار می‌آید، یکی از ثمراتش این است که موجب ننگ و عار انسان می‌شود.

و در کلمه‌ی دوم می‌فرماید: «وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»، ترس و ترسو بودن مایه نقص آدمی است؛ انسان ترسو که از شجاعتی برخوردار نیست، حظّ و بهره‌اش از حیات و شخصیت اجتماعی کامل نیست، بلکه حظّ و بهره‌ای ناقص دارد.

و در کلمه‌ی سوم می‌فرماید: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِه»ِ، فقر، تنگ‌دستی، تهی‌دستی، ناداری و فقیری انسان سبب می‌شود که انسان درحالی که زیرک، فطن و کیس است، اما فقرش سبب می‌شود که نتواند دلیل و برهان و استدلالش را در جامعه به‌صورت کامل بیان کند. فقر انسان سبب می‌شود که وی نتواند استدلال خودش را درست بیان کند، در نتیجه از حق خودش کوتاه می‌آید. وضعیت اجتماعی به‌گونه‌ای است که او به‌جایی کشیده می‌شود تا نتواند از برهان و دلیلی که دارد به‌خاطر فقرش از آن بهره ببرد و آن را بیان کند.

و در کلمه‌ی چهارم می‌فرماید: «وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، مُقِلّ به‌همان فقیر می‌گویند. البته برخی‌ها در مورد فقیر گفته‌اند که به انسان تهی‌دست، فقیر گفته می‌شود؛ یعنی کسی که چیزی ندارد؛ اما مُقِلّ یعنی تنگ‌دست، مُقِلّ از ماده قَلَّت است، یعنی کسی که تنگ‌دست است، دارد اما کم دارد، به‌گونه‌ای که دستش تنگ است. حضرت می‌فرماید: «وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، یعنی انسان تنگ‌دست در شهر خودش هم غریب است؛ وقتی‌که زندگی می‌کند، احساس غربت دارد.

البته قبل‌از ورود به بحث حکمت سوم نیاز به توضیحی مقدماتی داریم

توضیحی دربارهی این حکمت:

کلماتی که در این حکمت با عنوان حکمت سوم در محضر آن واقع شده‌ایم در بسیاری از نسخه‌های نهج‌البلاغه با حکمت بعد از آن که در تنظیم حاضر حکمت چهارم محسوب می‌شود، ضمیمه شده و یک حکمت به‌شمار آمده است؛ یعنی در یک حکمت، هشت کلمه از کلمات قصار امیرمؤمنان علی× نقل شده است.

برخی از نسخه‌های نهج‌البلاغه و شارحان نهج‌البلاغه گفته‌اند که این چهار جمله‌ای که این‌جا بیان کردیم به همراه چهار جمله‌ی بعدی‌اش که با همدیگر هشت جمله می‌شود، به‌ضمیمه سه جمله‌ای که در متن حکمت دوم بیان کردیم و گذشت و چندین جمله‌ی بعدی ایشان در مجموع 21 جمله‌ی امام× را در حکمت دوم که شرح آن‌ها گذشت ضمیمه شده و یک‌جا نقل شده است، که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به ابن میثم بحرانی در شرح نهج‌البلاغه اشاره کرد.

ابن میثم بحرانی در حکمت دوم از شرح نهج‌البلاغه این گونه می گوید: «وَقَالَ×: إحدى وَعشرين كلمة من الأدب وَالحثّ على مكارم الأخلاق وَهي قوله: أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ ... نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ»[2] ،

ولی در برخی از تنظیم‌های نهج‌البلاغه هم این مجموعه را از هم جدا کرده و به دو حکمت تبدیل نموده است، همان‌گونه که ما در این نوشتار نیز این‌چنین کردیم و بخش اول را که چهار جمله باشد در حکمت سوم؛ و بخش دوم را که چهار جمله دیگر است نیز در حکمت چهارم قرار دادیم.

در نهج‌البلاغه‌ای که توسط مرحوم دشتی تنظیم شده، چنین آمده است. در برخی از شرح‌های دیگر نهج‌البلاغه همانند پیام امام که توسط مرجع عالی‌قدر شیخنا الاستاذ مکارم شیرازی به‌رشته‌ی تحریر در آمده، نیز همین‌گونه آمده است.

این اختلافی است که در میان تنظیم‌های نهج‌البلاغه وجود دارد که لازم بود اشاره‌ای به‌آن داشته‌باشیم و به‌عنوان توضیحی مقدماتی بیان کنیم.

سند حکمت سوم:

همان‌گونه که مستحضرید در بحثی که درباره‌ی حکمت‌های نهج‌البلاغه تقدیم می‌شود، یکی از نکاتی که مطرح می‌کنیم سند حکمت‌ها است. که این حکمت از نهج‌البلاغه آیا در مصادری دیگر غیر از این‌جا هم آمده‌است یا نه؟

بحث سند حکمت سوم را در ضمن حکمت دوم بیان کرده و گفتیم: آن سه جمله‌ای که در حکمت دوم آمده، به‌همراه این چند جمله که در حکمت سوم و چهارم آمده، در وصیّت امام علی× به مالک اشتر نیز آمده است و دانشمندانی همانند ابن شعبه حرّانی در تحف العقول[3] و علامه مجلسی[4] نیز نقل کرده‌اند.

توضیح دوم:

مطلب دومی که لازم است قبل از ورود به بحث شرح حکمت سوم به‌آن اشاره کنیم، این است که مجموع چهار جمله‌ی این حکمت و یا هشت جمله‌ی آن در کلام امیرمؤمنان علی× با محوریت یک موضوع وارد شده است، اگر چه خود آن جملات موضوعات مستقل و جداگانه‌ای هستند.

اما موضوع محوری و مشترک این جملات آن بُعد اجتماعی این اوصاف و خلقیات است؛ یعنی امام× در ذکر و موعظه مردم، به‌همه‌ی این موارد از بُعد اجتماعی و آثار آن نگاه کرده و به ایراد سخن پرداخته است.

بهطور مثال: امام× به‌بخل با نگاه عار و ننگ بودن نظر داشته است، یعنی بخل یک ننگ اجتماعی است، و شخصی که مُتّصف به این صفت باشد در جامعه از جایگاه اجتماعی مناسبی برخوردار نخواهد بود.

همچنین در جمله‌ی بعدی، موضوع نقص شخصیت اجتماعی انسان ترسو و یا ضعف شخصیتی فقیر در بیان مواضع اجتماعی خود و یا احساس غربت فقیر و تنگدست در شهر خودش است که همه‌ی این‌ها بر محور آثار اجتماعی آن‌ها حرکت می‌کند. در حقیقت امیرمؤمنان علی× در این‌جا می‌خواهد به یک واقعیت اجتماعی اشاره کند

لذا ما نیز در شرح این کلمات، با همین نگاه بحث کرده و مطالب را تقدیم خواهیم نمود.

امیرمؤمنان علی× که این جملات را کنار هم بیان کرده و سید رضی نیز این‌چنین چینش کرده و در یک‌جا آورده‌است، حکایت از یک نکته می‌کند و آن نکته این است که در ضمن این‌که این‌ها موضوعات مستقلی دارند، اما دارای محوری مشترک هستند.

قرار دادن این جملات کنار یکدیگر در حالی که موضوعات مستقلی دارند حتما سرّ و رازی دارد، محوری مشترک میان این‌ها وجود دارد و آن محور مشترک این است که امیرمؤمنان× همین چهار کلمه را با یک نگاه بیان فرموده است، آن‌هم نگاه و بُعد اجتماعی آن است. حضرت در این‌جا خواسته همه این‌ها را با جایگاه اجتماعیش بیان کند، لذا فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»، بخل در نگاه شخصی ممکن است که ننگ برای انسان نباشد، اما از نگاه اجتماعی که به آن می‌نگریم، درباره‌ی وی می‌گویند این‌چنین انسانی خسیس است، لذا در نگاه اجتماعی او را مذمت می‌کنند؛ اما از نگاه شخصیتی خودش این‌گونه نیست، به‌حدی که حتی به‌خودش افتخار می‌کند، می‌گوید: من اموالم را جمع کرده‌ام و به دیگران نداده‌ام تا آن‌ها اموالم را بخورند، می‌گوید: این‌ها غارت‌گرند. این‌ها در نگاه شخصی نیست، بلکه در نگاه اجتماعی است. امیرمؤمنان علی× در حقیقت دارد یک واقعیت اجتماعی را اصلاح می‌کند به ما می‌گوید: «الْبُخْلُ عَارٌ»، بخل مایه‌ی ننگ و عار انسان است.

همین‌گونه حضرت درباره‌ی ترس نیز می‌فرماید: «وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»، ترس مایه‌ی نقصان برای انسان است، انسان ترسو ممکن است که در نگاه شخصیتی خودش این‌چنین نباشد، اما در نگاه اجتماعی ترس، نقص برای انسان به‌شمار می‌آید؛ به‌گونه‌ای که وقتی دیگران درباره‌ی انسان ترسو قضاوت می‌کنند، وی را دارای نقصی اجتماعی می‌دانند، به‌تعبیری دیگر بخشی از بُعد شخصیت اجتماعیش را دارای نقص می‌دانند.

فقیر نیز همین‌گونه است، چون انسان زیرک را از اقامه‌ی حجت و دلیل خودش بازمی‌دارد، حضرت فرمود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ»، فقر یک واقعیت اجتماعی است که سبب می‌شود انسان باهوش و زیرک از بیان کردن استدلال و دلیل خودش باز بماند.

حضرت در ادامه می‌فرماید: «وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، انسان تنگ‌دست در جامعه خودش، در شهر خودش و در محله خودش هم غریب است. حضرت در این‌جا هم اشاره به یک واقعیت اجتماعی دیگری داشته و آن را برای ما مطرح می‌کند. پس از نگاه امیرمؤمنان علی× چهار کلمه‌ی مستقل، که موضوعی مستقل دارند، اما دارای محور مشترک هستند از آن حضرت صادر شده‌است؛ آن محور مشترک هم نگاه و بُعد اجتماعی آن است. در حقیقت امیرمؤمنان× می‌خواهد این‌ موضوع اجتماعی را برای ما بیان کند و ما را دعوت کند که به موضوعات معارفی با نگاهی اجتماعی بنگریم. می‌فرماید: این‌گونه نگاه کنید، ببینید جامعه چطور می‌شود؟ یعنی اگر می‌خواهید حدیث «الْبُخْلُ عَارٌ»، را بخوانید، باید ببینید که چگونه در جامعه اثرگذار گذاشته و بخشی از رفتار جامعه را اصلاح می‌کند، آیا بخل را هم که درباره‌اش صحبت می‌کنیم در جامعه اصلاح می‌کند.

حضرت فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»، حضرت می‌توانست در این‌جا بگوید که بخل، اخلاقی ناپسند است که برمی‌گردد به حالت شخصی فرد؛ اما وقتی‌که می‌فرماید: «الْبُخْلُ عَارٌ»، یعنی درحقیقت حضرت می‌خواهد نگاه اجتماعی را اصلاح کند و توجه به این نکته بدهد.

نتیجه: پس موضوع کلی همه‌ی این چهار کلمه و چهار جمله، شناخت نقاط ضعف اخلاق اجتماعی است، اما هر کدام از آن جملات دارای موضوعی مستقل است، لذا هر جمله را به‌طور مستقل مورد بحث قرار داده و در این‌جا به اولین جمله‌ی امام× که بخل باشد می‌پردازیم.

بخش اول:

امیرمؤمنان× فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»، بخل، مایه‌ی ننگ است.

واژه شناسی:

بخشی از مباحث که تقدیم می‌کردیم درباره‌ی واژه‌شناسی حکمت‌ها بود.

واژه‌ی «بُخْل»

بخل از اصطلاحات و واژه‌هایی است که در قرآن و روایات بسیار و فراوان وارد شده‌است.

آمار قرآنی واژهی بخل:

برای فهم این واژه ابتدا نگاهی به‌قرآن می‌اندازیم، سپس آن را معنا می‌کنیم. واژه‌ی بخل، با شش لفظ در 12 مورد و در 6 سوره از سور قرآن کریم وارد شده که 11 مورد از 12 مورد آن در سور مدنیّه و تنها یک مورد آن در سور مکّیه است.

از شش سوره‌ی آن نیز، پنج سوره در مدینه و تنها یک سوره در مکه نازل شده است.

تحلیل این آمار قرآنی نیز تاکید امام× در نهج‌البلاغه را تایید می‌کند که نگاه قرآن به جانب منفی بخل بیشتر از نگاه اجتماعی آن است تا نگاه فردی آن. چرا که در مکه بیشتر امور فردی و اعدادی و آمادگی‌ها مورد نظر بوده و امور اجتماعی و بخصوص حکومتی در مدینه مطرح شده است.

در مدینه که حکومت شکل می‌گیرد، قرآن کریم به موضوع بخل توجه بیشتری نموده و آیات بیشتری نیز در آن‌جا نازل می‌شود.

از این آمار قرآنی یک نکته می‌شود برداشت کرد و آن نکته این است که این آمار قرآنی، نگاه امیرمؤمنان علی× به مسأله‌ی بخل را تایید می‌کند که مذمت آن بیشتر به بُعد اجتماعی آن است تا بُعد شخصی آن. همان‌طور که حضرت فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»، بخل فقط یک اخلاق ناپسند نیست، بلکه عار و ننگی اجتماعی است؛ چون در ۱۲ جای از قرآن که درباره‌ی بخل صحبت کرده، ۱۱ جای آن در مدینه بوده که حکومت اسلامی بوده و با جامعه سر و کار دارد، و تنها یک مورد آن در مکه بوده که حکومتی نداشته و آیات و احکام آن فردی بوده است، در مکه هر چه هست امور اعدادی، تربیتی و آماده‌سازی است. در مکه نه حکومتی بوده و نه جامعه اسلامی بوده است. جامعه اسلامی در مدینه بوده است، لذا آن‌چه که مربوط به حوزه‌ی اجتماعی و نگاه اجتماعی است در مدینه بوده است.

وجود 11 مورد از واژه‌ی بخل در سور مدنیّه در مقابل یک مورد از آن در سور مکّیه، در حقیقت تأیید سخن و نگاه امیرمؤمنان× به بحث بخل و آسیب اجتماعی آن است، این آمار قرآنی یک پیام دارد و آن این که آسیب اجتماعی بخل به مراتب بیشتر از آسیب فردی آن است. می‌گوید: به آسیب اجتماعی بخل نگاه کنید که باید اصلاح بشود.

راغب اصفهانی درباره‌ی بُخل چنین می‌گوید:

«الْبُخْلُ‌: إمساك‌ المقتنيات‌ عمّا لا يحق‌ حبسها عنه‌، ويقابله الجود، يقال: بَخِلَ‌ فهو بَاخِلٌ‌، وأمّا الْبَخِيلُ‌ فالذي يكثر منه البخل، كالرحيم من الراحم.

والْبُخْلُ‌ ضربان: بخل بقنيات نفسه، وبخل بقنيات غيره، وهو أكثرها ذمّا، دليلنا على ذلك قوله تعالى: {الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ}[5] »[6] .

البُخْل‌: إمساك، نگهداشتن و حبس كردن داشته‌ها و دستاوردهایی است كه سزاوار نيست نگه‌داشته شود، نقطه مقابل اين حالت، جود و بخشندگى است.

برادر شما نیازمند است، اما شما مالت را حبس کرده و نگه می‌داری، مالت را به او نمی‌دهی، کمکش نمی‌کنی، درحالی‌که شایسته نیست مالت را نگهداری.

به مال شما زکات تعلق‌گرفته، اما شما آن را حبس کرده و زکاتش را پرداخت نمی‌کنی! درحالی‌که جایز نیست زکات مالت را نپردازی. بخل فقط در حوزه‌ی مستحبات نیست، بلکه در حوزه‌ی واجبات هم وجود دارد. خمس به مال شما تعلق گرفته و شما خمس آن را پرداخت نمی‌کنی، حق خداوند، حق پیامبر و امام^، حق سادات و فقرا را پرداخت نمی‌کنی، این‌ عمل(حبس)، بخل ورزی بوده و شایسته نیست ويقابله الجود، راغب در ادامه می‌گوید: در مقابل این حبس و بخل ورزی جود و بخشش قرار دارد.

راغب گوید: بَاخِل‌، همان بخل كننده است، کسی که خسیس است، یعنی خساست دارد به‌طور طبیعی به او بَاخِل گفته می‌شود و امّا بخیل،‌ كسى است كه صفت بخل در او زیادتر باشد، مثل رحیم نسبت به راحم که رحمتش نسبت به راحم شدیدتر است. بخیل در اصطلاح، صیغه مبالغه و صفت مشبهه است، لذا فرمودند: بخیل کسی است که شدت در بخل دارد، بخلش شدید است.

ایشان ادامه داده و می‌گوید: بخل، دو گونه است: يكى بخل داشتن در اموال خويش، یعنی آن‌چه که خودش دارد و بخشش نمی‌کند، واجب را ادا نمی‌کند، بخل نسبت‌ به ‌داشته‌ها و دستاوردهای خودش است و ديگرى بخل ورزیدن نسبت به اموال دیگران كه اين‌گونه بخل، ناپسندتر و مذموم‌تر است، گاهی از اوقات شخص خودش مالی دارد و بخشش نمی‌کند، واجبش را ادا نمی‌کند، گاهی از اوقات هم حتی نسبت به آن‌چه که در دست دیگران هم هست بخل می‌ورزم. یعنی دیگری را هم از پرداخت حقوق واجبه‌ی مالش مانع می‌شود. دليل بر اين قول، سخن خداى تعالى است كه فرمود: {الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ}[7] ، كسانى كه خود بخيل‌اند و ديگران را نيز به‌بخل ورزیدن أمر و سفارش مي‌كنند.

این مذمّتش بیشتر است، خودش مانع از مال خودش می‌شود، دیگران را هم تشویق کرده و می‌گوید که این کار را انجام نده! او خودش زکات نمی‌دهد به دیگران هم می‌گوید که زکات نده، چون مالت کم می‌شود. فرمود: بخل می‌ورزند، و دیگران را هم به ‌بخل‌ورزی تشویق می‌کنند.

مرحوم طبرسی& نیز در تفسیر مجمع البیان بر این مطلب تصریح کرده و این‌چنین می‌گوید: «البخل اصله: مشقة الاعطاء. وقيل فی معناه: انه منع الواجب، لانه اسم ذم لا يطلق الا علی مرتکب الکبيرة»[8] ، ایشان می‌فرماید: اصل بخل سختی بخشش و اعطا است، بعضی در معنای بخل این‌گونه گفته‌اند: بخل منع واجب است، زیرا بخل اسمی است که برای مذمت کردن است، این صفت بر کسی اطلاق نمی‌شود مگر کسی که مرتکب کبیره شده و واجبی را ترک گفته و یا حرامی را انجام داده باشد. کسی که واجب خداوند را که در قرآن آمده منکر شده و ترک کند،

بعضی‌ها به ‌نکته‌ای در باب بخل اشاره کردند گرچه جای آن شاید در لغت نباشد، اما بد نیست این‌جا به آن اشاره‌ای داشته‌باشیم و آن این‌که گفته‌اند: «البُخْل ثمرة الشُّحّ، والشُّحُّ يأْمر بالبُخْل؛ كما قال النبىّ|: «إِيّاكم والشُّحّ؛ فإِنَّ الشُّحّ أَهلك مَنْ كان قبلكم: أَمرهم بالبخل فبخِلوا، وأَمرهم بالقطعية فقطَعُوا»، فالبخيل: مَنْ أَجاب داعى الشحّ»[9] ، گفته‌اند: بخل ریشه‌ای در درون خودش دارد که آن ریشه، اساس بخل است، در مورد شُحّ گفته‌اند که همان حرص است، لذا گفته‌اند که بخل ثمره‌ی حرص داشتن و حرص ورزیدن است، چون انسان حریص بر مال بیشتر است، لذا گفته‌اند بخیل نباش تا حریص نشوی و حرص نداشته باشی. در این‌جا اشاره به حدیث پیامبر گرامی اسلام| می‌کنند که حضرت فرمود: «إِيّاكم والشُّحّ؛ فإِنَّ الشُّحّ أَهلك مَنْ كان قبلكم: أَمرهم بالبخل فبخِلوا، وأَمرهم بالقطعية فقطَعُوا»[10] ، از حرص بپرهیزید، زيرا كه پيشينيان شما در نتيجه حرص نابود شدند، حرص آن‌ها را به‌بخل وادار كرد، پس بخل ورزيدند. به قطع رحم وادار كرد پس با خویشاوندان قطع رابطه كردند. پس بخیل به کسی می‌گویند که انگیزه و دعوت و داعی شُحّ را اجابت می‌کند و آن‌را می‌پذیرد.

مصطفوی نیز پس از نقل اقوال برخی از لغویین این‌چنین می‌نویسد:

«وَالتحقيق‌، أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التمنّى بأن لا يعطى أحد شيئا سواه.

زمانی‌که ایشان درباره‌ی بخل صحبت می‌کند، جهات گوناگون آن را بررسی کرده و آیات مربوط به آن را نیز می‌آورد، ایشان می‌گوید: بخل آن است که انسان در دل آرزو کند که به‌جز خود او به‌هیچ کس چیزی داده نشود، خداوند متعال می‌فرماید: {وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ}[11] ، و اما آن‌كه بخل ورزيد و خود را بى‌نياز ديد.

يريد مِن إمساكه عن الغير الاستغناء واليسرى لنفسه، او می‌خواهد او را از دیگران عقب نگه دارد و خودش را تنها بگذارد،

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿{فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَّهُم مُّعْرِضُونَ}[12] ، پس چون از فضل خويش به آنان بخشید، بدان بخل ورزيدند، و به‌حال اعراض روى برتافتند.

يُمسكون فيما يوجد عندهم من فضل اللّه، آن‌ها آن‌چه را که از فضل خدا دارند، نگه می‌دارند.

خداوند متعال می‌فرماید: {سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ}[13] ، به‌زودى آن‌چه كه به آن بخل ورزیده‌اند، طوق گردنشان مى‌شود.

فيكون ما ينعمون به نقمة وعذابا لتقصيرهم فيه، بنابراین آن‌چه از آن لذت می‌برند نفرین و مجازاتی به‌جهت کوتاهی‌شان در آن خواهد بود

خداوند متعال می‌فرماید: {الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ}[14] ، همان كسانى كه بخل می‌ورزند، و مردم را به‌بخل وا می‌دارند،

فإذا اشتدّ البخل في صاحبه لا يرضى بالجود و الإعطاء في غيره أيضا، ويأمر الناس بالبخل قولا وعملا. اگر بخل در صاحبش تشدید شود، او از سخاوت یا بخشش دیگران نیز راضی نخواهد بود. و به مردم دستور می‌دهد كه در گفتار و عمل خود بخیل باشند.

خداوند متعال می‌فرماید: {وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ}[15] ، و هر كس بخل بورزد تنها به‌زيان خود بخل ورزیده است.

ومن يمسك عن البذل والإعطاء فانّما يمسك عنه نفسه ويمنع عن إدامة فضل اللّه تعالى اليه. و کسی که از بذل و بخشش امساک و خودداری کند در حقیقت آن بذل و اعطا را از خودش گرفته و از ادامه‌ی فضل و رحمت الهی منع و جلوگیری کرده است.

فالبخل هو المنع عن بسط فضل اللّه ورحمته، و الإمساك عن نشر آثار نعمه وآلائه في عباده، مع الغفلة عن أنّ كلّ نعمة من اللّه المتعال.

فالبخل يدلّ على اغترار العبد ومحجوبيّته التامّة، ومحدوديّة فكره فيما يتعلّق بالحياة الدنيا، والسدّ عن بسط فضل اللّه ورحمته»[16] .

بخل، منع کردن و مانع شدن از توسعه‌ی فضل و رحمت خداوند متعال است، این‌که انسان نگذارد تا فضل و رحمت خداوند توسعه پیدا کند. خداوند به انسان نعمتی عنایت می‌کند، اگر انسان آن نعمت را به دیگران ببخشد، یعنی نعمت دیگران را توسعه بخشیده است، اما او مانع شده و جلوی رحمت خداوند را می‌گیرد. خدا به انسان کمک کرده‌ و نعمت دنیایی را به او داده ‌است، ثروت و مقام، آبرو و ارزش داده ‌است، اگر این شخص به دیگران توجه کند و کمک نماید، در حقیقت رحمت خداوند را توسعه داده است. بخل، سبب محو شدن و جلوگیری از نشر آثار نعمت خداوند است، در حالی‌که این شخص غافل از آنست که همه‌ی این نعمت‌ها از آنِ خداوند متعال است، لذا اگر انسان به دیگران کمک کند، خداوند هم برای او کم نمی‌گذارد.

پس بخل، دلیل بر فریفتگی عبد است، عبد به‌سبب بخلش، خود را در حجابی قرار داده و از نظر فکری محدود کرده‌ است.

این نکته خیلی مهم است که باید به آن توجه ویژه‌ای نمود و آن این‌که فرمودند: بخل، محدود کردن فکر انسان به آن‌چه که متعلق به زندگی دنیایی انسان است می‌باشد.

خلاصه آن‌چه که از مجموعه نظرات لغویین درباره‌ی قرآن و حدیث استفاده می‌شود، تایید همان بُعد منفی بخل در بحث اجتماعی است که مورد تاکید قرار گرفته است.

یعنی این‌که بخل در مقابل جود و سخاوت است؛ بخل، روحیه‌ای است که مانع از توجه انسان به جامعه اطراف خود می‌شود به‌گونه‌ای که فقط خودش را می‌بیند، بلکه بالاتر از این، حتی خودش را هم نمی‌بیند و فقط ذخیره‌کننده برای وارثانی است که معلوم نیست به چه گونه‌ای از آن استفاده خواهند کرد.

خلاصه: بخل یک بُعد شخصیتی و فردی دارد که در شرح کلام حضرت خیلی به این جهت پرداخته نشده‌است، بلکه به آن بُعد اجتماعی آن پرداخته شده که آثاری اجتماعی به‌دنبال دارد، آسیب‌هایی در جامعه به‌وجود می‌آورد که هم برای کلی جامعه و هم برای افراد جامعه است که آسیب‌های خطرناکی است و حضرت وقتی فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»، نگاه حضرت به آن آسیب‌های اجتماعی بخل است که عار و ننگ اجتماعی باشد، و باید بیشتر مورد دقت و توجه قرار بگیرد.


[2] - شرح نهج البلاغة (ابن میثم)، ج5، ص238.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo