< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/01/28

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت دوم نهج البلاغه/عوامل ذلت و خواری /اميري زبان و نقش آن در ذلت انسان(نماد هاي اميري زبان)

 

جلسه چهاردهم

 

حکمت دوم: عوامل ذلت و خواری(ضد ارزشها)

 

بخش سوم: (امیری زبان و نقش آن در ذلت انسان)

 

قَالَ عَلِیٌّ×: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ، وَهَانَتْ [1] عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ».

آن‌که جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده و آن‌که راز سختی‌های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آن‌که زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده است.

بحث در امارت و امیری زبان بود.

در قسمت پایانی سخن اميرمؤمنان على× به بخش دوم از قسمت پایانی بحث رسیدیم که مقصود از امیری زبان چیست، سؤالاتی مطرح می‌شود به این‌که،

اوّلاً: امیری زبانی یعنی چه؟

و ثانیاً: امیری زبان چگونه تحقق می‌یابد؟

در این‌جا امیرمؤمنان علی× از واژه‌ی امیری استفاده کرده و می‌فرماید: «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، هر کس که زبانش را بر خودش امیر قرار دهد.

نکته‌ای که در این‌جا لازم است به آن توجه کنیم، این است که، درباره‌ی بخش اول که اهمیت زبان و نقش آن بود مطالبی را تقدیم کردیم و گفتیم که زبان هم دارای اهمیت بالایی است و هم مسئولیت سنگینی دارد و هم در دو میدان به طور موازی نقش آفرینی می‌کند: نقش اصلاحی و نقش تخریبی.

زبان هم نقش اصلاحی دارد و هم نقش تخریبی. در جلسه قبلی بیان شد که مقصود امام× از این‌که فرمود: «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، هر کس که زبانش را بر خودش امیر قرار دهد. می‌خواهد اشاره و تصریح به نقش تخریبی زبان داشته باشد؛ حضرت در نقش تخریبی زبان از واژه‌ی امیری استفاده می‌کند «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ».

یعنی امارت زبان در حوزه نقش تخریبی او است و هر کجا این نقش فعال شود آثار تخریبی به جای خواهد گذاشت و از آن جمله ذلت نفس و خواری و حقارت آدمی است. و همچنین بیان شد که مقصود از خواری ذلت نفس در این‌جا ذلت انسان در مقابل خلق خداوند است نه ذلت در برابر خالق و خداوند؛ چرا که ذلت در برابر خالق امری پسندیده و بلکه عین عبادت و بندگی است.

اما بخش دوم که مقصود از امیری زبان چیست و چگونه تحقق می‌یابد؟

در توضیح موضوع مزبور بایستی بگوییم که امیر گشتن زبان، یعنی این‌که زبان بر سایر قوای انسان مسلط باشد؛ چرا که وقتی امام× واژه‌ی امیر را استفاده می‌کند، دارای این معنا و مفهوم است که امیر صاحب امارت و سلطه است و دستور او نافذ خواهد بود و دیگران نیز بایستی فرمان او را اجرا کنند زیرا همان‌گونه که می‌دانیم، «امیر» اصطلاحی است که در جایی بکار برده می‌شود و به کسی اطلاق می‌شود که اولاً: آن شخص جایگاه صاحب سلطه باشد؛ ثانیاً: فرمانش پذیرفته باشد، یعنی عده‌ای باشند که فرمان او را اجرا کنند، به تعبیری او صاحب فرمان باشد و فرمانش هم اثر داشته باشد، یعنی عده‌ای باشند که فرمان او را اجرا کنند، «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، یعنی این‌که زبانت را بر آن سلطه بدهی، به‌گونه‌ای که بقیه هم فرمان‌بر زبان تو باشند، یعنی این‌که درحقیقت زبان انسان قوه تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر بدن انسان بشود، زیرا دو قوّه‌ی مرکزی به نام قوه تصمیم‌ساز و قوه تصمیم‌گیر در بدن انسان وجود دارد. قوّه‌ی تصمیم‌ساز، قوّه‌ای است که زمینه‌ی تصمیم‌گیری را ایجاد می‌کند، به عبارتی زمینه را برای مرکز تصمیم‌گیری به‌گونه‌ای طراحی و ایجاد می‌کند که مراد و مقصود وی را به تصمیم تبدیل می‌کند. مرکز تصمیم‌گیری هم جایی است که تصمیم را اتخاذ می‌کنند. این تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر هست که دقیقاً وظیفه‌ی قوّه‌ی اجرائیه و قوای اجرایی و عوامل تنفیذی را مشخص می‌کند.

امیرمؤمنان× می‌فرماید: «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، کسی که زبانش را امیر خودش قرار دهد، یعنی زبان را به‌گونه‌ای قرار دهد که هم بر انسان سلطه پیدا کند و هم هرچه فرمان می‌دهد دیگران و سایر اعضا فرمان‌بر وی باشند و آن را اجرا کنند؛ به عبارتی دیگر زبان، به قوه و مرکز تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری تبدیل شده و هر دو را او نقش‌آفرینی کند، به‌گونه‌ای سایر اعضاء بدن انسان عوامل تنفیذی را اجرا کنند.

زمانیکه با این نگاه به قرآن و روایات اسلامی نظر می‌کنیم، می‌بینیم که قوّه‌ی تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر در جایی دیگر غیر از زبان انسان است، و در حقیقت زبان یکی از عوامل اجرایی می‌باشد. زبان نباید تصمیم بگیرد، بلکه فقط باید مجری تصمیمات گرفته شده باشد.

قوّه‌ی تصمیم‌گیر در اعضای انسان عقل انسان و قوّه‌ی تصمیم‌ساز قلب آدمی است. قلب مرکز تصمیم‌سازی و عقل انسان مرکز تصمیم‌گیری است. کلام حضرت که فرمود: «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، یعنی انسان باید قوه و مرکز تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری را با عوامل اجرایی عوض کرده و جابه‌جا کند، زمانی‌که جابه‌جا کند به‌طور طبیعی می‌شود تبدیل کردن جایگاه امیر و مأمور با یکدیگر.

امیر انسان باید قلب و عقل وی باشد درحالی‌که به فرموده‌ی امام×، در این‌جا زبان انسان است که امیر او شده و درحقیقت جای امیر و مأمور عوض شده‌است، به‌طور طبیعی زمانی‌که جای امیر و مأمور عوض شد، مأمور نمی‌تواند تصمیم امیر را بگیرد و زمانی‌که تصمیم می‌گیرد، تصمیماتی مأمورانه می‌گیرد نه امیرانه؛ چون او حوزه‌ی درک و حوصله‌اش به اندازه‌ی درک و حوصله‌ی امیر نیست پس لیاقت و شایستگی امیری را ندارد.

این‌جا وقتی زبان امیر انسان شد، یعنی فرمان را زبان صادر می‌کند و در حقیقت او پیشگام است در تصمیم گیری‌ها و فرامینی که انسان می‌خواهد اجرا کند.

لذا آنچه که از روایات استفاده می‌شود این است که در معارف اسلامی این عقل انسان است که باید جایگاه برتری را داشته باشد، به‌گونه‌ای که سلطه داشتن باید از آن قلب و عقل باشد. یعنی اسلام توصیه می‌کند که عقل انسان باید امیر باشد نه زبان وی، به همین جهت است که عقل را در میان مخلوقات به عنوان مخلوق برتر بر شمرده و علاوه بر آن غلبه عقل را نیز توصیه فرموده‌اند:

در روایتی عبدالله بن سنان این‌گونه نقل می‌کند:

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ×، فَقُلْتُ: الْمَلَائِكَةُ أَفْضَلُ أَمْ بَنُو آدَمَ؟ فَقَالَ×: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ×: إِنَ‌ اللَّهَ‌ رَكَّبَ‌ فِي‌ الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ، وَرَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ، وَرَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلْتَيْهِمَا، فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَه،ُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ، فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ»[2] .

عبدالله بن سنان مى‌گويد: از امام جعفر صادق× سؤال کردم، آیا ملائکه برترند، یا انسان برتر است؟ آن حضرت از قول اميرمؤمنان على بن ابی‌طالب× چنين فرمود: خداوند فرشتگان را از عقل و به دور از شهوت آفريد و انسان‌ها را از هر دو، پس انسانى كه عقلش بر شهوتش غالب شود، مقامی بالاتر از فرشته دارد و آن‌كه شهوتش بر عقلش غالب گردد، مقامش از حيوانات هم پايين‌تر و پست‌تر است.

به تعبیری خداوند در ملائکه عقل بدون شهوت را قرار داده‌است، ملک عقل محض است، اما در بنی‌آدم هر دو را قرار داده‌است، هرکه عقلش بر شهوتش غلبه کند او برتر از ملائکه می‌شود، اما اگر کسی شهوتش بر عقلش غلبه کند، او بدتر از حیوان و چهارپا است.

امام× در این روایت توصیه بر غلبه و سلطه عقل می‌کند، به این‌که عقل انسان باید سلطه داشته و تصمیم‌گیر باشد؛ یعنی به انسان توصیه می‌کند که تلاش کن تا عقلت امیر بر تو باشد نه زبانت! که اگر جای آن دو را(عقل با زبان) عوض کنیم و زبان امیر بر انسان بشود، درحقیقت جای امیر و مأمور عوض شده و این کار طبعاً محل خسارت و خسران خواهد بود.

البته نکته مهمی در این‌جا نهفته است و آن نکته هم این است که: ما معتقدیم انسان خلق ممتاز و برتر است، و برتری وی هم در همه جهات می‌باشد.

خداوند به یک تقسیم موجودات را به سه دسته تقسیم کرده‌است:

دسته اول: حیوانات

دسته دوم: ملائکه

دسته سوم: انسان‌ها هستند.

انسان هم بر ملائک و هم بر حیوانات برتری دارد؛ اما برتری انسان بر حیوانات که معلوم و واضح است، چون انسان عقل دارد، ولی حیوان عقل ندارد. اما این‌که چرا انسان بر ملائک برتری دارد و برتری او بر ملائک چگونه است، حضرت در این روایت فرمود: «إِنَ‌ اللَّهَ‌ رَكَّبَ‌ فِي‌ الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ»، ملک هم عقل دارد، اما عقل محض است، یعنی عقل بدون شهوت. ولی انسان، چون موجودی دوبعدی است که هم عقل دارد و هم دارای شهوت است. و انسان اگر در رقابت و در میدان مسابقه عقلش بر شهوتش غلبه کرد و پیروز شد، بر ملائک برتری دارد؛ و در کنار این روایت می‌گوییم: قبل‌از این مسابقه و رقابت هم انسان بر ملائک برتری دارد، زیرا ملک عقل دارد، اما قدرت تعقّل ندارد، ولی انسان عقل دارد در کنار آن قدرت تعقّل هم دارد و می‌تواند از عقلش بهره بگیرد و از آن استفاده کند. لذا این قدرت تعقل است که عامل برتری وی بر ملائکه به شمار آمده است. و از همین باب است که به عقل آدمی اهتمام ویژه‌ای ورزیده شده و توجه ویژه‌ای شده ‌است. یکی از افتخارات ما مسلمانان این است که دین مبین اسلام نسبت‌ به‌سایر ادیان توحیدی، به‌عقل توجه بیشتری کرده‌است. لذا ازاین‌جهت امیری باید مربوط به عقل انسان باشد. قلب انسان هم که باید مرکز تصمیم‌سازی باشد از آن جهت است که قلب انسان مرکز شکل‌گیری تمام تمایلات آدمی است، همه‌ی تمایلات (چه تمایلات به خیر و چه تمایلات به‌شرّ) در قلب انسان شکل می‌گیرد، حال عقل از این تمایلات تصمیم (هم تصمیم نسبت‌به خیر و هم تصمیم نسبت‌به شرّ) می‌گیرد.

عقل سلیم آن عقلی است که وقتی در قلب انسان تمایلی ایجاد می‌شود، عقل انسان تمایل به شرّ و بدی پیدا نکند و حاشیه‌ی به شرّ برایش ایجاد نکند، بلکه حاشیه خیر ایجاد کند، یعنی از حاشیه شرّی که می‌تواند برایش ایجاد شود سلیم باشد.

این‌که روایات هم زمانی‌که درباره‌ی زبان صحبت می‌کنند بین زبان انسان عاقل با زبان انسان احمق تفاوت قائل‌اند و در همین راستا قابل توجیه است. امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه دراین‌باره این‌گونه می‌فرماید: «لِسَانُ‌ الْعَاقِلِ‌ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه‌»[3] ، فرمود: زبان انسان عاقل در پُشت قلب او، و قلب انسان احمق در پُشت زبانش قرار دارد.

یعنی زبان انسان عاقل پشت قلب اوست، یعنی اول این قلب انسان است که تمایل را در خود ایجاد کرده و تصمیم‌سازی می‌کند. زبان انسان عاقل پشت سر قلب وی می‌ایستد تا ببیند قلب ‌چه تصمیمی می‌سازد تا او (زبان) آن را اجرا کند؛ اما انسان احمق این قلب اوست که پشت زبانش می‌ایستد، انسان احمق زبانش تصمیم می‌سازد و قلبش تابع زبانش می‌شود.

مرحوم سیدرضی& در ذیل این سخن مولا علی× در نهج‌البلاغه این‌گونه می‌گوید: قال الرّضى: «وَهذا من المعانى العجيبة الشريفة وَالمراد به أن العاقل لا يطلق لسانه إلا بعد مشاورة الروية وَمؤامرة الفكرة، وَالأحمق تسبق حذفات لسانه وَفلتات كلامه مراجعة فكره وَمماخضة رأيه، فكأن لسان العاقل تابع لقلبه، وَكأن قلب الأحمق تابع للسانه»[4] .

وی می‌گوید: اين سخنان، ارزشمند و شگفتى آور است، كه انسان عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد؛ اما انسان احمق هر چه بر زبانش آيد بدون فكر و دقت می‌گوید، پس زبان انسان عاقل از قلب او و قلب انسان احمق از زبان او فرمان می‌گیرد.

این جمله از معانی بسیار عجیب و شریف است، و مقصود از کلام حضرت این است که عاقل زبانش را رها نکرد، مگر بعد از این‌که با اهل فکر و اندیشه و تأمل مشورت داشته باشد؛ اما انسان احمق هرچه بر زبانش می‌آید بدون این‌که فکر و دقت و اندیشه داشته باشد بر زبان جاری می‌کند؛ به تعبیری دیگر قبل‌از این‌که به فکرش مراجعه کند از زبانش صادر می‌شود. بعد مرحوم سیدرضی& این‌گونه نتیجه می‌گیرد، می‌گوید: زبان انسان عاقل از قلب او و قلب انسان احمق از زبان او فرمان می‌گیرد؛ جای امیر و مأمور عوض شده، جای تصمیم‌ساز و عامل اجرایی عوض شده‌است، این قضیه در هر کجا تکرار شود خسران و زیان به‌دنبال خواهد داشت. اگر روزی جای رهبر جامعه با یکی از عوامل اجرایی آن عوض شود یا جایی قوّه‌ی عاقله و فکری یک جامعه و مدیریت فکری جامعه با مدیریت اجرایی آن عوض شود به‌طور قطع تصمیماتی نادرست گرفته خواهد شد که نتایجی خسارت‌آمیز هم به‌دنبال خواهد داشت. اولین خسارات آن هم همان ذلّتی است که امیرمؤمنان علی× بیان فرمود.

این در معنای امارت و امیری زبان که حضرت فرمود: «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، قراردادن زبان به عنوان امیر به این نیست که زبانش باز باشد، بلکه زبان باز هست، اما علت این‌که زبان ‌باز است، زیرا جای قوّه‌ی تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری با مراکز اجرایی و عوامل آن عوض می‌شود.

در حکمت بعدی این‌گونه آمده است: «وَقد روي عنه× هذا المعنى بلفظ آخر وَهوَ قوله‌: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ: وَمعناهما واحد»[5] ،

چنان‌چه ملاحظه می‌شود امام× در این‌جا درباره‌ی انسان احمق می‌فرماید: «قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه‌»، قلب انسان احمق پشت زبانش می‌باشد؛ و مطابق تفسیر سید رضی& معنایش این است که قلب انسان احمق تابع زبانش می‌باشد.

سِرّ این مطلب نیز این است که قلب انسان «امام البدن» است و تمامی تمایلات آدمی در قلب او شکل گرفته، سپس مغز انسان به آن فرمان می‌دهد.

یعنی قلب، جایگاه تصمیم‌سازی و عقل، جایگاه تصمیم‌گیری است و سایر اعضای بدن هم مجریان و عوامل اجرایی این تصمیم هستند، لذا چنان‌چه زبان انسان محل شکل‌گیری تمایلات آدمی باشد، معنایش این است که در وجود انسان، جایگاه تصمیم‌سازی و جایگاه عوامل اجرایی عوض شده و این کار به طور قطع موجب خسارت خواهد بود، چرا که عوامل اجرایی، دو مرحله پس از تصمیم‌سازی هستند.

در بیان نهج‌البلاغه و امیرمؤمنان علی× نیز اوّلین و مهمترین خسارت آن این است که ذلت را برای انسان در پی خواهد داشت.

آن‌چه که در این بخش تقدیم شد، همان معنا و مفهوم امارت و امیری زبان است، یعنی تقدّم زبان و جایگاه آن بر عقل و قلب آدمی که در نتیجه، انسان را از جایگاه عاقل به جایگاه احمق تنزل داده و موجب خسارت خواهد شد.

نکات فراوانی در این‌جا وجود دارد که به‌جهت طولانی شدن مطلب از ذکر آن خودداری می‌کنیم.

امیری زبان در حقیقت تغییر جایگاه اوست، یعنی اگر انسان زبانش را امیر بر خودش قرار دهد مانند این است که خودش را به مرحله احمق بودن تنزل داده ‌است؛ این‌چنین فردی می‌تواند رفتارهای غیر عاقلانه و به‌دور از عقل و اندیشه نیز داشته باشد.

سؤال: چگونه بفهمیم که زبان انسان بر او امیر شده‌است؟

پاسخ: در جواب می‌گوییم: در یک جمله می‌توان فهمید که زبان انسان بر او امیر شده یا نه؟ به این‌که هر زمان که رفتارهای غیرعاقلانه از انسان سر بزند و سخنانش غیرعاقلانه باشد، بداند که زبانش امیر بر او شده ‌است.

از آیات شریفه قرآن و روایات اهل‌بیت و متون اسلامی استفاده می‌شود که زبان انسان باید در اختیار عقل او باشد؛ اما اگر زبان از اختیار عقل خارج شده و عقل در اختیار زبان قرار گرفت، آن‌زمان است که انسان عقلش می‌شود زبانش، نه این که زبانش زبان عاقلانه بشود؛ حرف‌هایش عاقلانه نیست، بلکه عقلش می‌شود عقل گفتاری، هر چه که می‌گوید فکر می‌کنیم عقلش هم همین است.

آن‌چه تا به این‌جا بیان شد، تحلیلی درباره‌ی اصل موضوع امیری زبان بر انسان و چگونگی خسارت ذلت نفس بود که در اثر آن به‌وجود خواهد آمد.

خلاصهی مطلب:

خلاصه‌ی آن‌چه را که تا به حال بیان کردیم این شد که هرگاه زبان انسان به امارت برسد معنایش این است که از اختیار عقل خارج شده است، و خارج شدن از اختیار عقل هم اولین گام در تصمیمات و رفتار‌های غیر عاقلانه است. پس هرگاه رفتارهای غیر عاقلانه از زبان‌مان مشاهده کردیم باید بدانیم که آن روز، آغاز امیری زبان‌مان بر ما است.

نمادهای امیری زبان

اما نکته دیگری که باید مورد ملاحظه قرار بگیرد این‌ است که امیری زبان در چه قالب‌هایی و نمادهایی ظهور یافته و خود را به نمایش می‌گذارد؟

اگر انسان این نمادها را مورد توجه قرار دهد، نسبت به نقشی تخریبی زبان می‌تواند توجه بیشتری داشته باشد. «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، هم برایش بیشتر قابل‌ فهم می‌شود. در این‌جا شارحان نهج‌البلاغه برای به‌نمایش گذاشتن این‌موضوع توجهی به شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه کرده‌اند: یک مورد و گاهی از اوقات هم دو مورد که البته مورد دوم را می‌شود به‌صورت انتزاعی از سخنان آنان استفاده نمود که در این‌جا بدان اشاره می‌کنیم و سپس به‌نکات جدید خواهیم پرداخت.

    1. پرگویی و زیاده گویی

یکی از چیزهایی که شارحان نهج‌البلاغه به‌عنوان نماد آن را معرفی کرده‌اند، زیاده‌گویی و پرگویی است؛ کثرة الکلام است، زیاد حرف زدن نشانه‌ی این است که انسان زبانش را امیر خودش قرار داده‌است. یکی از نمادهای امیری زبان، زیاده‌گویی است، در جایی‌که نیاز به سخن گفتن نباشد و انسان بدون دلیل و بی‌جهت سخن می‌گوید.

ابن‌میثم بحرانی در شرح خود بر نهج‌البلاغه بعد از این‌که «مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، را بیان می‌کند، به یکی از نمادهای امیری زبان اشاره کرده و این‌گونه می‌نویسد:

«وَهو تنفير للإنسان عن الإكثار في القول من غير تدبّر وَمراجعه لعقله بما يلزم ذلك من هوان نفسه عليه أمّا في الدنيا فلأنّ زيادة القول قد يكون سببا للهلاك، وَإليه أشار القائل.

اِحْفَظْ لِسانَکَ اَيُّهَا الاْنْسانُ      لا يَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ

کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتيلِ لِسانِهِ      کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُ

وَأمّا في الآخرة فلقولِهِ|: «وَهَلْ‌ يَكُبُ‌ النَّاسَ‌ عَلَى‌ مَنَاخِرِهِمْ‌ فِي‌ النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‌» وَلا هون لنفس الإنسان عليه أعظم من هلاكها». وَاستعار وصف التأمير لتسليط اللسان على ما يؤذي النفس من غير مراجعتها فكأنّها صارت محكومة له»[6] .

این جمله از امیرمؤمنان علی× درحقیقت ایجاد نفرت برای انسان است نسبت به فراوانی و کثرت در سخن گفتن است بدون این‌که تفکّر و تدبّری داشته باشد (نه هر زیاد سخن گفتنی! زیرا گاهی از اوقات لازم است که انسان زیاد سخن بگوید.)؛ زیرا اين عمل دليل بر پستی و بى‌ارزشى انسان در نزد خويشتن است، که اگر بدون تدبر و بدون مراجعه به عقلش صحبت کند صاحب هَوَان و ذلّت‌نفس می‌شود. ذلت نفس در دو جا ایجاد می‌شود: 1- در دنیا2- در آخرت؛

اما ذلّت‌نفس در دنیا ایجاد می‌شود به‌خاطر این‌که زیاد حرف زدن گاهی از اوقات موجب هلاکت و نابودی انسان می‌شود[7] . ابن‌میثم در ادامه اشاره به شعر شاعر داشته که می‌گوید:

اِحْفَظْ لِسانَکَ اَيُّهَا الاْنْسانُ      لا يَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ

کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتيلِ لِسانِهِ      کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُ

زبانت را نگه‌دار ای انسان! *** مواظب باش تا تو را نگزد، زیرا او ثُعبان و اژدهایی است.

به قبرستان نرفته‌ای که چه انسان‌هایی کشته‌ی زبانشان شده و در آن‌جا دفن گردیدند.

همه‌ی اقوام و نزدیکان‌شان می‌ترسیدند به‌خاطر زبانشان به آن‌ها نزدیک شوند.

پس زیاده‌گویی در دنیا سبب هلاکت انسان می‌شود و این مصداقی از امیری زبان است.

ابن‌میثم در ادامه می‌گوید: اما درباره‌ی آخرت پیامبر| فرمود: «وَهَلْ‌ يَكُبُ‌ النَّاسَ‌ عَلَى‌ مَنَاخِرِهِمْ‌ فِي‌ النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‌»[8] ، آيا چيزى جز محصول زبان مردم، باعث به رو در افتادن آنان در آتش دوزخ است، یعنی آیا این‌ها که با صورت‌هایشان به جهنم می‌افتند، غیر از این است که به‌خاطر زبانشان می‌باشد؟ آیا غیر از این است که گناهان زبانشان سبب شده تا آن‌ها به‌صورت در آتش جهنم انداخته شوند؟

پس ذلّت‌نفس در آخرت هم شاید به‌خاطر همین زبان باشد، و هيچ ذلّتی براى انسان بالاتر از هلاكت وى نيست.

استعاره گرفتن وصف تأمير(فرمانروا ساختن)، برای تسلط زبان است بر آن‌چه که موجب اذیت و آزار روح است، بدون برگشت، چنان‌كه گويى به آن محکوم شده است؛ می‌خواهد بگوید: مقصود ذلّت‌نفس است.

اما به‌نظر می‌رسد که ذلّت‌نفس فراتر از این‌ها باشد، نه‌تنها شما ذلیل زبان خودت هستی، بلکه اگر زبانت امیر بر تو شد، در حقیقت تو ذلیل همگان و همه‌جا هستی، یعنی توی انسان نه‌تنها ذلیل زبان، بلکه همه‌جا و پیش همه کس ذلیل خواهی بود.

بنابر این اولین نماد امیری زبان پرگویی و زیاد سخن گفتن است چرا که آن میدان( یعنی میدان زیاد سخن گفتن) میدانی پر خطا و پر اشتباه است که حتما منشاء هلاکت و نابودی نیز خواهد بود.

این سخن ابن‌میثم در روایات هم مؤید دارد، امیر مؤمنان علی× می‌فرماید: «إِذَا تَمَ‌ الْعَقْلُ‌ نَقَصَ‌ الْكَلَام‌»[9] ، چون خرد كامل شود، سخن كم گردد.

معادله‌ای بین عقل و پرگویی وجود دارد، به‌گونه‌ای که هر کدام زیاد شود دیگری کم می‌شود. اگر پرگویی کم شود عقل زیاد می‌شود و اگر عقل کم شود پرگویی زیاد خواهد شد.

یا در جایی دیگر پیامبر اکرم| فرمود: «مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ سَقَطُهُ کَثُرَت ذُنوبُهُ، وَمَن کَثُرَت ذُنوبُهُ کانَت النّارُ اولی بِه»[10] ، هر کس که سخنش زیاد باشد، سقوطش زیاد است، و هر کس که سقوطش زیاد باشد، گناهانش زیاد خواهد بود و هر کس که گناهانش زیاد شد، آتش بر او اولی و سزاوارتر است، یعنی شایسته آتش است.

یا در تعبیری دیگر امیر مؤمنان علی× فرمود: «مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ»[11] ، کسی که زیاد سخن می‌گوید، زیاد هم اشتباه دارد.

در جای دیگری نیز حضرت فرمود: «الْإِکْثَارُ يُزِلُ الْحَکِيمَ وَيَمَلُ الْحَلِيمَ فَلَا تُکْثِرْ فَتُضْجِرْ وَلَا تُفَرِّطْ فَتُهَن»[12] ، زیاده‌گویی، مرد حکیم را به لغزش می‌اندازد و حلیم و بردبار را خسته می‌کند. پس زیاد سخن نگو، چون سبب دلگیری می‌شود، و تفریط[13] در سخن نکن تا موجب خواری تو نشود. نه کم بگویی و نه زیاده‌گو باش.

پس یک نماد از امیری زبان، کم‌گویی و پرگویی زبان است.

    2. بیهوده‌گویی و لغوگویی:

دومین نمادی که می‌توان برای امیری زبان بیان نمود بیهوده گویی زبان است؛ کلام بی‌فایده گفتن؛ درباره‌ی مطلبی ساعت‌ها می‌نشینم و سخنانی که لغو است و هیچ فایده‌ای ندارد را می‌گوییم. این خصلت یکی از خصال ناپسند انسان به شمار آمده و لذا قرآن کریم وقتی اهل بهشت را می‌ستاید و معرفی می‌کند مکرر در قرآن آمده که می‌فرماید: در میان بهشتیان سخنان لغو و بیهوده وجود ندارد.

آیات متعددی در این زمینه وارد شده که به برخی از آن‌ها در ذیل اشاره می‌کنیم:

    1. خداوند متعال می‌فرماید: {جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ‌* لَّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا ۖ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا}[14] ، وارد باغهایی جاودانی می‌شوند که خداوند رحمان بندگانش را به آن وعده داده است؛ هر چند آن را ندیده‌اند؛ مسلماً وعده خدا تحقق یافتنی است! در آن‌جا هرگز گفتار لغو و بیهوده‌ای نمی‌شنوند؛ و جز سلام در آن جا سخنی نیست؛ و هر صبح و شام، روزی آنان در بهشت مقرّر است.

    2. در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: {فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ‌*‌ لَّا تَسْمَعُ فِيهَا لَاغِيَةً}[15] ، در بهشتی عالی جای دارند، که در آن هیچ سخن لغو و بیهوده‌ای نمی‌شنوند!

    3. در سوره‌ی نبأ نیز این‌گونه می‌فرماید: {إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا ‌*‌ ... لَّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا كِذَّابًا}[16] ، ‌ مسلّماً برای پرهیزگاران نجات و پیروزی بزرگی است، ... در آن‌جا نه سخن لغو و بیهوده‌ای می‌شنوند و نه دروغی!

    4. در آیاتی از سوره‌ی واقعه نیز می‌فرماید: {وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ‌*‌ أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ... ‌ لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا * إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا}[17] ، و (سومین گروه) پیشگامان پیشگامند، آن‌ها مقرّبانند! ... در آن (باغهای بهشتی) نه لغو و بیهوده‌ای می‌شنوند نه سخنان گناه آلود؛ تنها چیزی که می‌شنوند «سلام» است، «سلام»!

و همچنین وقتی قرآن کریم مؤمنان را با اوصاف متعدد معرفی می‌کند یکی از آن اوصاف را اعراض و روی‌گردانی از لغو و بیهوده‌گویی بر می‌شمارد که البته این لغو در قرآن گاهی به باطل‌گویی، گاهی به دروغ‌گویی، گاهی به تهمت، و گاهی به سخن بی‌فایده و یا سخن بدون ذکر و یاد خداوند تفسیر شده است.

قرآن می‌فرماید: {قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ‌* ... وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ}[18] ، مؤمنان رستگار شدند؛ ... و آن‌ها که از لغو و بیهودگی روی‌گردانند؛

    3. بدون مصلحت سخن گفتن

یکی از ضرورت‌های سخن گفتن رعایت مصلحت است، یعنی این‌که انسان در مکان و زمان باید مصلحت‌اندیشی کند، به این‌که آیا گفتن این سخن در این زمان و یا این مکان به مصلحت هست، لذا انسان هر سخن راستی را هرجایی نباید بگوید، همانند جایی‌که جان انسانی در خطر است.

این‌هم مصداقی از امیری زبان است. اگر زبان بدون مصلحت و بدون فکر حرف بزند، نشان از این است که زبان در اختیار عقل انسان نیست، بلکه این عقل انسان است که در اختیار زبان می‌باشد؛ زیرا رعایت مصلحت از شئون عقل بوده و وقتی زبان از اختیار عقل خارج شود رعایت مصلحت را نخواهد کرد!

    4. رعایت نکردن حقوق دیگران در سخن گفتن

    5. زبان به گناهان گشودن

زبان به غیبت و تهمت و افترای دیگران باز کردن نیز نمادی از امیری زبان است.

    6. زبان به ناسپاسی گشودن

شکوه و گلایه کردن نیز مصداق و نمادی از امیری زبان است.

    7. زبان به افشای اسرار مردم گشودن.

در مورد این که انسان عاقل زبانش چگونه باید باشد، از امیرمؤمنان علی× این‌گونه منقول است:

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ×: «... يَا هِشَامُ! إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ× كَانَ يَقُولُ: إِنَ‌ مِنْ‌ عَلَامَةِ الْعَاقِلِ‌ أَنْ‌ يَكُونَ‌ فِيهِ‌ ثَلَاثُ‌ خِصَالٍ‌: يُجِيبُ إِذَا سُئِلَ وَيَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ عَنِ الْكَلَامِ وَيُشِيرُ بِالرَّأْيِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ الثَّلَاثِ شَيْ‌ءٌ فَهُوَ أَحْمَق ...»[19] ‌،

هشام بن حکم از امام موسی بن جعفر× روایت می‌کند که حضرت فرمود: امیرمؤمنان علی× این‌گونه می‌فرمود: از نشانه‌های انسان عاقل این است که سه خصلت در او باشد:

    1. زمانی‌که سوال کردند جواب بدهد؛ یعنی تا سؤال نکردند جواب ندهد.

    2. وقتی‌که دیگران از سخن گفتن عاجز شدند او حرف می‌زند، یعنی ابتدای به سخن گفتن نمی‌کند، بلکه صبر می‌کند تا دیگران سخن بگویند.

    3. به‌آن رأی و نظری اشاره می‌کند که صلاح مردم در آن باشد، یعنی مصلحت‌اندیشی برای مردم می‌کند. هر کس که این چیزها در او نباشد احمق است.

 


[6] - شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص239.
[7] - مانند ضرب‌المثل: زبان سرخ، سر سبز می‌دهد بر باد.
[13] - تفریط به‌معنای کم‌گویی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo