درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
89/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حكم زناي مريض و مستحاضة
يكي از دلائل انعطاف اسلام در اجراي سياسياتش همين مسائلي است كه الآن ميخوانيم و هر كدام از اينها ميتواند براي ما يك منبري باشد و يك سخنراني را تشكيل دهد، و آن اين است كه اگر «زانية» مريض است يامستحاضة و يا حائض،و سه حالت بيشتر ندارد، يعني يا مريض است يا مستحاضه، و يا حائض، (حكم المريض و المستحاضة رجماً و جلداً).
و هر سه حالت دو حكم دارد،يعني گاهي مشمول رجم است و گاهي مشمول جلد، اگر مشمول رجم باشد، «لا ينظر» يعني صبر نميكنند. چرا؟ چون صبر اثري ندارد و بالاخرة آخرش قتل است.
خلاصه اگر زانية مريض است يا مستحاضه، و يا حائض، اين دو حالت دارد:
الف: اگر واقعاً مشمول رجم است، صبر كردن معنا ندارد كه طرف بهبودي پيدا كند يا خونش قطع، و پاك بشود.
ب: اما اگر مشمول رجم نيست بلكه مشمول جلد است،اينجا اسلام اجازه نميدهد كه در اين حالت جلد را بر اين آدم اجرا كنيد.
چرا؟ چون يكي از دو اشكال را دارد، يا بيمار ميشود يا بيماري او شدت پيدا ميكند، البته اين عرائضي كه من بيان كردم مال مريض است و مستحاضه، ولي مرحوم جواهر و ديگران ميگويند حائض مرض نيست فلذا در حائض صبر كردن لازم نيست.
ولي من در اين استثناء آقايان تعجب ميكنم، زيرا حيض خودش يكنوع بيماري است،از اين رو قرآن ميفرمايد:«يسئلونك عن المحيض قل هو أذاً».
بنابراين، من در نوشتن حائض را جدا كردم،ولي امروز وقتي دو مرتبه مطالعه كردم،ديدم كه حائض هم حكم همين ها را دارد.
پس اگر رجم باشد، در هيچكدام از اينها صبر لازم نيست، چون صبر بي فائده است،اما اگر جلد باشد،در هر سه بايد بگوييم صبر بكنند،يعني هم در مريض صبر كنند و هم در مستحاضه و هم در حائض، چرا؟ چون طرف يا بيمار ميشود و يا بيماري او شدت پيدا ميكند، اين تجزيه و تحليل فقهي است،علاوه براين، رواياتي هم بر اين مسئله دلالت دارد.
روايات
إذا زني المريض و المستحاضه عن احصان يرجمان، لقول :« ليس في الحدود نظر ساعة»، أضف إلي ذلك عدم الفائدة في الانتظار فإنهما علي كل تقدير يقتلان .
و أما لو زنيا لا عن إحصان ، فلا يجلدان توقيّا من السراية و الموت .
و يدل علي تأخير الجلد ما يلي :
١. روي السكوني عن أبي عبد الله عليه السلام قال :« أتي أمير المؤمنين عليه السلام برجل أصاب حدّاً و به قروح (دمل و زخمي كه در بدن انسان پيدا ميشود) في جسده كثيرة، فقال أمير المؤمنين عليه السلام :أقرّوه - او را نگهداريد- حتي تبرأ، لا تنكؤها عليه فتقتلوه» كلمهي «نكأ» در لغت عرب به معناي پوست كندن است،ميگويند نكئت القرحة، أي قشر قبل أن تبرأ، يك موقع قرحه بهتر ميشود، خود پوست ميافتد، يك موقع قبل از آنكه خوب بشود، خودمان پوستش را بكنيم، نكأ به معناي كندن پوست است أقرّوه - او را نگهداريد- حتي تبرأ، لا تنكؤها عليه فتقتلوه».
٢. خبر مسمع بن عبد الملك عن أبي عبد الله عليه السلام:« أنّ أمير المؤمنين أتي برجل أصاب حدّاً و به قروح و مرض و أشباه ذلك(مانند مستحاضه) فقال أمير المؤمنين : أخرّوه حتّي يبرأ، لا تنكأ قروحه عليه-پوستش كنده نشود- فيموت، و لكن إذا برء حدّدناه».
البته مستحاضه هم در اشباه ذلك داخل است، ولي مستحاضه هم روايت دارد.
3:و يدّل علي حكم المستحاضة ما رواه السكوني عن أبي عبد الله عليه السلام قال :« لا يقام الحدّ علي المستحاضة حتي نيقطع الدّم عنها» البته همهي اينها در جايي است كه جلد باشد و در غير جلد، انتظار معنا ندارد، اين روايات هر چند اطلاق دارند، يعني هم رجم را ميگيرد و هم جلد را، ولي ما گفتيم كه در رجم فايده ندارند. باز ما در اين مسئله توسعه ميدهيم گاهي از اوقات طرف بيمار است و اگر شلاق بزنيم، بيماريش افزايش پيدا ميكند، و گاهي بيماري پيدا ميكند،فرق نميكند بين ايجاد بيماري و بين سرايت و افزايش بيماري.
خلاصه اگر فقيه اين روايات را ببيند،همهي صور را ميتواند خودش درك كند.
مرحوم محقق يك مسئله را مطرح كرده است و فرموده:«و إن اقتضت المصلحة التعجيل، ضرب بالضغث المشتمل علي العدد- اگر مصلحت ايجاب كند كه ما اين حد را زودتر بزنيم، يعني از يك طرف مصلحت ميگويد كه اين حد را زودتر جاري كنيد، از طرف ديگر اين آدم مريض است و نبايد او را در اين حال شلاق زد.
ممكن است كسي سوال كند چطور ميشود مصلحت ايجاب ميكند كه حد را زدوتر جاري كنيم ؟
فرض كنيد كه يك خوني بين دو طائفه است،اگر ما اين را عقب بيندازيم، ممكن است بين دو طائفه آتش جنگ روشن بشود، از اين طرف اين آدم مريض است و بايد صبر كنيم، از آن طرف هم مصلحت ايجاب ميكند كه ما اجرا حد كنيم تا آتش فتنه خاموش بشود.
مرحوم جواهر در شرح اين عبارت ميفرمايد: «و لو اقتضت المصلحة و كان البرء غير متوقع»، ميگويد اگر اميد به خوبي نيست،اما مصلحت هم ايجاب ميكند كه حد را اجرا كنيم، چه كنيم؟ ميرويم صدتا چوب را ميگيريم و آن را دو بسته ميكنيم، يعني پنجاه دانه را در يك بسته و پنجاه دانه ديگر را در بستهي ديگر قرار ميدهيم و با هر كدام يكبار ميزنيم كه در نتيجه ميشود صد تازيانه و شلاق.
سوال من اين است كه آيا عبارت شرائع را خوب معنا كرده، يا اينكه بگوييم عبارت در جايي است كه «و كان البرء متوقعاً»، منتها يكماه طول ميكشد كه برء و بهبودي برايش حاصل بشود، از آن طرف هم مصلحت ايجاب ميكند حد را هر چه زودتر اجرا كنيم، ايشان ميگويد غير متوقع، ولي من در شرح نوشتم «إذا كان البرء متوقعاً»، اما مصلحت ايجاب ميكند كه حد را اجرا كنيم، چرا؟ بخاطر اينكه آتش فتنه را بين دو طائفه خاموش كنيم.آيا چنين قانوني در دنيا است،مريض است، بايد حكم اجرا بشود، توان ندارد،مصلحت هم هست، اسلام به آن صورت اكتفا ميكند، و ميگويد صد دان چوب را به دو بسته تقسيم كن و با هر كدام يك مرتبه بزن، به اين صورت صد شلاق كامل شده است، كما اينكه حقتالي اين جريان را در باره ايوب دارد و اتفاقاً در حديث ما نيز آمده است كه اگر طرف مريض است و نميتوانيم حد را اجرا كنيم، از آن طرف هم مصلحت ايجاب ميكند كه حد را اجرا كنيم، يك نفر آمد و از حضرت پرسيد، حضرت فرمود اين مسئله از خودت است يا كسي از تو سوال كرده؟
گفت يك نفر سني به من گفت كه از شما سوال كنم، حضرت فرمود اين را از قرآن استفاده ميكنيم كه ميفرمايد:
«و خذ بيدك ضغثاً فاضرب به و لا تحنث» ص:44.
روايت
١. روي يحيي بن عباد المكي قال : قال لي سفيان الثوري- سفيان ثوري از فقهاي عصر امام صادق عليه السلام- ، إنّي أري لك من أبي عبد الله عليه السلام منزلة فسله عن رجل زني و هو مريض ، إن أقيم عليه الحدّ مات ، ما تقول فيه؟ فسألته ، فقال :
« هذه المسألة من تلقاء نفسك؟ يعني اين سوال مال خودت است؟ أو قال لك إنسان أن تسألني عنها »؟ فقلت : سفيان الثوري سألني أن أسألك عنها؟ فقال أبو عبد الله عليه السلام :« إنّ رسول الله أتي برجل احتبن (احتبن،اصلش حبن است، حبن اين است كه شكمش ورم و باد كند) مستسقي البطن ، قد بدت عروق فخذيه، و قد زني بامرأة مريضة فأمر رسول الله بعذق(چوب) فيه شمراخ(چند شاخه دارد) ، فضرب به الرجل ضربة ، و ضربت به المرأة ضربة ، ثم خلّي سبيلهما ، ثم قرأ هذه الآية «و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث»
حضرت ايوب نذر كرده بود كه اگر چنين و چنان بشود،صد شلاق به زنش بزند، بعداً پشيمان شد، البته زن هم نسبت به ايشان خدمت كرده بود، خداوند منان بخاطر خدمت اين زن، حكم را تخفيف داد، خيال نشود كه اين فرار از حكم است، بلكه چون حسن سابقه داشت و شوهر را در دروان بيماري معالجه كرده بود، البته ترك اولاي هم از او سر زده بود،بخاطر آن خدماتش، اسلام قائل به تخفيف شد، شمراخ، آن شاخههاست، يك ساقه دارد و يك تركه دارد، تركه ها بايد صدتا يا پنجاه تا باشد. لازم نيست كه تك تك آنها به بدنش بخورد،(كه هر گز هم نميرسند چون روي هم قرار گرفتهاند) غرض اين است كه قانون حفظ شود و در عين حال مقامات طرف هم محفوظ.
پس حكم مستحاضه،حائض و مريض روشن است كه در رجم انتظار نيست، اما در جلد انتظار است و اگر روزي مصلحت ايجاب كرد كه در عين حالي كه مريض است بايد حد اجرا بشود، بايد به همين نحو عمل شود كه بيان شد.
الجنون الطارئ علي الحدّ
بحث ديگر اين است كه اگر كسي بعد از زنا ديوانه شد، آيا حد از او ساقط است يا نه؟
به بيان ديگر آيا جنون بعدي،حكم قبلي را ساقط مي كند يا نه؟
اگر جنونش مطلق است،ساقط نميشود،اما اگر جنونش اداوري است،بايد صبر كنيم،موقعي كه سر حال ميآيد حد را اجرا كننم.
البته در نظر آقايان خيلي بعيد است كه آدمي كه عاقل بوده و بعداً ديوانه شده است، چرا ما حد را اجرا كنيم؟
جوابش اين است كه هدف از حد تنها آزار و ايذاء طرف نيست بلكه عبرت ديگران هم است، «و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين».
بنابراين، هدف اين است كه اسلام نسبت به قوانين خود پايبند است حتي و اگر مجنون هم بشود،از قانون خودش نميگذرد تا عبرت براي ديگران باشد.
لو وجب الحدّ ثم جنّ أو ارتدّ ، لا يسقط الحدّ رجماً كان أو جلداً، لسبق سبب الحدّ علي الجنون، مضافاً إلي صحيحة أبي عبيدة عن أبي جعفر عليه السلام في رجل وجب عليه الحدّ، فلم يضرب حتي خولط(قاطي كرده) ، فقال :« إن كان أوجب علي نفسه الحد و هو صحيح لا علة به من ذهاب عقل ، أقيم عليه الحدّ كائناً ما كان».
البته اگر جنونش ادواري است، بايد صبر كنيم تا اينكه خوب بشود، آنگاه اجراي حد كنيم.
إقامة الحد في شدّة الحرّ و البرد
مسئلهي ديگر اين است كه بايد اجراي حد در هواي معتدل باشد، يعني نه در سرماي گزنده باشد و نه در گرماي كشنده،بلكه در هواي معتدل اجرا بشود، فلذا اجرا آن در صبح زود بسيار بد است، يا در هواي بسيار گرم هم نبايد حد جاري بشود. بايد هوا متناسب باشد،در عين اينكه اجراي حد بشود، بايد انسانيت و حقوق انسان هم رعايت بشود. اتفاقاً در اين زمينه روايت نيز داريم.
و يدّل عليه خبر هشام بن أحمر عن العبد الصالح(موسي بن جعفر) عليه السلام قال:
« كان جالساً في المسجد و أنا معه، فسمع صوت رجل يضرب صلات الغداة في يوم شديد البرد، فقال: ما هذا؟ قالوا رجل يضرب، فقال: «سبحان الله! في هذه الساعة إنّه لا يضرب أحد في شيء من الحدود في الشتاء إلّا في أحرّ ساعة من النهار، و لا في الصيف إلّا في أبرد ما يكون من النهار».
خلاصه اسلام ميخواهد دوتا فشار بر او وارد نشود، هم فشار شلاق و هم فشار سرما و يا گرما، چه بسا ممكن است كه اين فشارها سبب توليد مرض و بيماري بشود. تنها شلاق ايجاد مرض نميكند، اما هنگامي كه با سرما همراه شد، ايجاد مرض ميكند، ما حق نداريمم از حد خود مان تجاوز كنيم، «تلك حدود الله فلا تعتدوها».
إقامة الحدود في أرض العدو
فرض كنيد مسلمانان به سوي جهاد رفتند و شهري را از كفار گرفتند، كفارّ آن طرف است و ما در اين طرف واقع شدهايم، در اين ميان يك نفر سرباز عمل منكر و زنا را انجام داد، اسلام ميگويد در سر زمين دشمن حد جاري نكنيد، چرا؟ چون سبب ميشود كه اين شخص بعد از حد به دشمن بپيوندد، بلكه صبر كنيد كه در سر زمين خود بيايد و در آنجا اجراي حد كنيد.
روايت
غياث بن إبراهيم، عن جعفر، عن أبيه عن علي عليه السلام أنّه قال: «لا أقيم علي رجل حدّاً في أرض العدو حتّي يخرج منها مخافة أن تحمله الحمية (تعصب) فيلحق بالعدو».
حكم من التجأ إلي الحرم
اگر كسي در جده عربستان زنا كند و سپس به حرم برود و در آنجا پناهنده شود، ميفرمايد اگر اين آدم در خارج از حرم گناه كرد، و سپس پناه به حرم ببرد، در حرم بر اين آدم حد نميزنند، چرا؟ احترام زمين را حفظ ميكنند، حرم احترام دارد و بايد صبر كنند ، بلكه به اين آدم آب و غذا نميدهند، تا ناچار بشود و از حرم بيرون بيايد و آنگاه حد را بر او جاري ميكنند.
اما اگر كسي در خود حرم گناه كرد، در اينجا ميشود حد را حتي در حرم جاري كرد، چون با اين كارش احترام حرم را از بين برده است و در اين زمينه روايت هم داريم:
«لو أنّ رجلاً دخل الكعبة فبال فيها معانداً أخرج من الكعبة و من الحرم و ضربت عنقه».
اين مسئله بر خلاف آن است كه ما گفتيم، چون ما گفتيم اگر در حرم مرتكب گناه شد، در حرم كشته ميشود، ولي اين عكس گفتهي ما را ميرساند فلذا ناچاريم بگوييم مراد از اين حرم، حرم مكه است، يك حرم كلي داريم و يك حرم مكه، مكّه براي خودش يك حرم خاصي دارد، از مكه بيرون ميروند و در حرم چهار فرسخي آن گردنش را ميزنند.
من اجتمع فيه حدّان أو حدود
اگر كسي دو حد بر گردنش آمده است،چگونه اين حد ها را اجرا كنيم؟
اگر در عرض هم هستند، فرض كنيد هم غصب كرده و هم زنا مجرد را مرتكب شده است، زناي مجرد حدش صد تازيانه است،غصب هم هشتاد تازيانه است، اينها در عرض هم هستند، در اينجا هر كدام را كه خواستند مقدم ميكنند، هر چند بعضي ها گفتهاند حقوق الله مقدم است و بعضي هم عكس اين را گفتهاند، يعني حقوق الناس مقدم دانستهاند.
پس اگر عرض هم هستند، جاي بحث نيست، «إنّما الكلام» اگر در طول هم هستند، فرض كنيد سرقت كرده، غصب كرده، زناي محصنه را هم مرتكب شده است، چه كار كنيم، غصب كرده، هشتاد تازيانه دارد، سرقت كرده، دستش را ميبرند، زناي محصنه را مرتكب شده است، رجم ميكنيم، الجمع مهما أمكن أولي من الطرح
اول دستش را ميبرند، يا اول شلاقش ميزنند، بعد دستش را ميبرند و سپس رجم ميكنند، تا بتواند جمع كنند كه اينها بهم نخورد، عرض كرديم اگر اينها در عرض هم باشند، آنجا فرق نميكند هر كدام را كه خواستند مقدم مي كنند هر چند بعضي ها ميگويند حقوق الناس كه غصب است مقدم بر چيز ديگر است.
اما اگر اينها قابل جمع نباشد، به گونهاي كه اگر رجم را انجام بدهيم، بقيه سالبه به انتفاء موضوع مي شود، پس بايد (مهما أمكن) به گونهاي شروع كنيم كه موضوع از بين نرود.
قال الشيخ: من اجتمع عليه حدود أحدها القتل، بدأ أوّلاً بما ليس فيه القتل، ثمّ قتل مثلاً أن يكون قتل و سرق و زني و هو غير محصن، أو قذف،يجلد أوّلاً للزنا أو للقذف ثمّ تقطع يده للسرقة، ثمّ يقاد منه للقتل»
مرحوم محقق نيز همين را ميگويد، روايات هم همين را ميگويد:
للصحاح المستفيضة و غيرها من المعتبرة في رجل اجتمع عليه حدود فيها القتل، قال عليه السلام: «يبدأ بالحدود الّتي هي دو القتل، و يقتل بعد»
علي أي حال تا جايي كه جمع ممكن است بايد جمع كرد.
عبارت شيخ مفيد
قال الشيخ المفيد: و إذا قامت البيّنة علي رجل حرّ مسلم بالزنا أو أقرّ بذلك علي نفسه و كان محصناً وجب عليه جلد مائة ثمّ يترك حتي يبرأ جلده، ثمّ تحفر له حفيرة إلي صدره».
چرا اينها جمع شدهاند، اين آدم يك زناي محصنة كه بيشتر نكرده است، در عين حال ميگويد هم شلاق ميزنيم و هم رجم ميكنيم، چرا هم شلاق ميزنند و هم رجم،؟ چون «زاني و مزني بها» شيخ و شيخة هستند،عبارت مرحوم مفيد را بايد حمل كنيم بر شيخ و شيخة.
عمده دليلش همان است كه عرض كرديم، الجمع مهما أمكن،ما بايد جمع بين احكام كنيم، اگر اجراي يك حكم، سبب انهدام موضوع ميشود، قاضي يك چنين حقي را ندارد كه اعدام موضوع كند.
گاهي ميگويند علت اينكه اول جلد و تازيانه ميزنيم و سپس رجم ميكنيم، اين است كه بيشتر عذاب ببيند، چون اگر يكباره اعدام كنيم، عذابش كمتر است، اما اگر اول جلد بزنيم و سپس رجم كنيم، عذابش بيشتر است.
ولي اين دليل يك دليل روز پسند نيست، ما خيلي دشمني با اين آدم نداريم، عمده همان است كه من گفتم، يعني ما در اينجا در مقابل دو خطاب قرار گرفتهايم، اسلام ميگويد هم رجم كن و هم جلد، و ما بايد زمينه را به گونهاي ترتيب بدهيم كه هردو انجام بگيرد.
حالا اگر آمديم شراب هم خورده، تهمت هم زده است، حد شراب هشتاد تازيانه است، تهمت نيز هشتاد تازيانه، در اينجا كدام مقدم است؟
ميگويد حقوق الناس مقدم بر حقوق الله است.