درس جواهر الکلام استاد رسول رسا

1401/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قضا/ احکام دعوا/ حکم قسم خوردن مدّعی علیه بر عدم علم به استحقاق مدّعی

نکات اخلاقی:

آثار منفی بی توجّهی به کسب حلال:

در اسلام به مسأله کسب حلال بسیار توجّه شده است تا جایی که رسول مکرّم اسلام گفته‌اند که عبادت هفتاد جزء دارد که با فضیلت‌ترین جزء آن کسب حلال است. انسان اگر کسب حلال نداشته باشد هر شغلی داشته باشد به درد نمی‌خورد. باید انسان در هر جایگاهی که قرار دارد به مسأله کسب حلالش توجه کند؛ چون علاوه بر اینکه مسأله فقهی هست مسأله حلال و حرام الهی است که باید مراعات شود، این است که تاثیر مستقیم در وجود انسان دارد. همانطور که مرحوم حسن‌زاده آملی گفتند که واردات وجود انسان هر چه باشد صادراتش هم همان می‌شود. اگر انسان وجودش را با حرام پر کند چه لقمه حرام ظاهری، چه آهنگ حرام و چه تصویر حرام باشد.

اگر کسی بد زبان است این واردات وجودش مشکل دارد، مطمئن باشید کسی که واردات وجودش حلال و درست و مشروع باشد بدزبان و دروغگو نخواهد شد. همه مشکلات بر می‌گردد به این که انسان وجودش آلوده است، انسان وقتی وجودش آلوده شده به لقمه حرام به موسیقی حرام به تصویر حرام، هر چه حرام باشد، صادرات خوبی نخواهد داشت. از کوزه همان برون تراود که در اوست، در کوزه اگر آب مسموم می‌ریزید آب گوارا از آن طلب نکنید.

اگر کسی گرایش به حجاب ندارد، غیرت ندارد، بدزبان است، دروغگوست، مشکل اصلی اش وارداتش هست که یکی مسأله کسب حلال است که به آن توجّه ندارد. در زمانی پیغمبر شخصی آمد خدمت حضرت عرض کرد که چرا دعایم مستجاب نمی‌شود؟ مشکل کسب حلالش بود که یکی از موانع استجابت دعاست. مشکلی که ما انسانها داریم توقّعات بی جای ماست، هر کاری دلمان می‌خواهد انجام می‌دهیم و در کنارش توقع داریم دعاهایمان مستجاب شود. بلاتشبیه یک فرزند که از پدر حرف شنوی دارد و مطیع اوست، پدر بیشتر رغبت می‌کند درخواستش را اجابت کند تا فرزندی که همیشه سرکشی و طغیان می‌کند و مایه آبروریزی پدر و مادر است.

علّـت مغرور شدن و طلبکار شدن از خداوند متعال:

اگر کسی توجّه داشته باشد به اینکه خداوند متعال، فعّال ما یشاء است، او قادر مطلق است، او خالق موجودات است، هر که هر چه دارد از او دارد و اصل وجودش از خداست، و اینکه واقعاً هیچ هستیم هر چه هست از طرف خداست، اگر انسان به اینها توجه داشته باشد، هرگز مغرور نمی‌شود. به چه چیزی مغرور شوم؟ به چیزی که از خودم نبوده است همه از طرف خدا بوده و اصل وجودم مال خداست. ما عدم‌های هستی‌نما هستیم، میلیاردها انسان که از دنیا رفته‌اند اسم‌شان هم باقی نمانده است انگار اصلا به وجود نیامده‌اند. آنان هم که برای خدا کار کردند اخلاص داشتند آثاری از آنها باقی مانده است، موقوفه‌ای داشته، کتابی داشته، اثر علمی‌داشته، شاگردان خوبی تربیت کرده، همه از جانب خداوند متعال است. انسان به خودش مغرور نشود که من علم دارم که بخواهد خودش را برتر از دیگران بداند. جالب است که بعضی به تمام معنا قبول دارند که هیچ هستند. به بعضی از علما می‌گویند چه کار کردید که به این مقام رسیدید؟ می‌گوید من چیزی ندارم و به چیزی نرسیدم، حالا چهار تا اصطلاح و اصل بلدم، من چیزی ندارم، و واقعاً هم قبول دارد که هیچ است. انسان اگر هم چیزی دارد ﴿هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾[1] است. اگر انسان اینگونه باشد دیگر حالت و روحیه طلبکاری از خداوند متعال نخواهد داشت.

اولیاء الهی و تقصیر در مقابل خداوند:

پیغمبر با آن عظمت اشرف مخلوقات اشرف انبیا می‌گویند من هم با فضل الهی به بهشت می‌روم، اگر به این کلام پیغمبر توجه داشته باشیم دیگر نمی‌گوییم که خدا اگر ما را به بهشت نبرد پس چه کسی را بهشت می‌برد؟ بعضی می‌گویند به صراحت ما که نماز می‌خوانیم روزه می‌گیریم حلال و حرام را رعایت می‌کنیم اگر ما را بهشت نبرد چه کسی را می‌برد؟ این روحیه طلبکارانه اصلاً درست نیست. بله به متّقی بهشت می‌دهند نه اینکه خودش، طلبکار باشد. انسان باید همیشه در درگاه الهی خودش را مقصّر بداند، بگوید اگر به من و اعمال من نگاه کنی هیچ برای عرضه ندارم جز شرمندگی و تقصیر هیچ ندارم. مگر امام کاظم علیه السلام عرضه نداشت: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ‌ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»[2] شخصی گفت آقا من ایمان عاریه‌ای را فهمیدم ولی «لا تخرجني من التقصیر» یعنی چه؟ حضرت فرمودند: حتّی در آن کاری که خالصاً لوجه الله انجام می‌دهی، در آن هم خودت را مقصّر بدان. چون آنچه که به قول خودمان خالص انجام می‌دهی حقّش را نمی‌توانیم ادا کنیم. تصوّر می‌کنیم حالا کار خوبی انجام دادیم و نیّت‌مان خوب بوده است، اما علمایی که خیلی دقیقند خیلی از کارهایی که ما تصور می‌کنیم خالصاً لوجه الله انجام دادیم اگر بشکافند می‌گویند برای خدا نبوده است و غرض‌های دیگری دخیل بوده است. بله انسان وظیفه اش را انجام دهد تواضع داشته باشد ولی خودش را مجموعه فضایل نداند.

بعضی تصوّر می‌کنند که اهل بیت (علیهم‌السلام) در دعاها اگر چیزی عرضه می‌دارند خواستند به ما یاد بدهند، نه آنان واقعاً قصد انشاء داشته‌اند از طرف خودشان. انسان هر چه سطح معرفتش بالاتر برود متوجه می‌شود که عملش در مقابل عظمت الهی چیزی نیست. این است که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) عرضه می‌دارد: «تقبّل منّا هذا القلیل» واقعاً عاشورا و مصائبش خیلی بزرگ است ولی ایشان می‌گوید خدایا این قلیل را بپذیر و تعارف هم ندارند. بعضی از ما هستیم کاری برای کسی انجام می‌دهیم ولی از باب تعارف می‌گوییم ناقابل است، ولی اهل بیت (علیهم‌السلام) ظاهر و باطنشان یکی است، وقتی می‌گویند قلیل است واقعاً قلیل می‌دانند. کاری که امام حسین (علیه‌السلام) انجام دادند خیلی با عظمت و پرارزش بود، می‌بینید که در مناسبتهای مختلف که ربطی به عاشورا ندارد، زیارت امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده است؛ مثلاً در شب قدر و مناسبتهای دیگر، این به این جهت است که «من کان لله کان الله له». ولی حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) این همه را قلیل می‌بیند و واقعاً قلیل می‌داند.

بعضی هستند در تربیت فرزندانشان خیلی موفّق هستند. یک خانواده صددرصد اسلامی‌درجه یک، پدر می‌گوید من وقتی کسی چیزی به فرزندم می‌داد تا یقین به حلّیّتش نداشتم به او نمی‌دادم بخورد. مبلّغی روستایی رفته بود برای تبلیغ، انسانی اهل معنا در آن روستا ساکن بود و خیلی به حلال و حرام اهمیّت می‌داد، گفته بود فلانی در این روستا تنها کسی که نان حلال دارد من هستم، برای همین هیچ جا نرو، تمام افطار و سحری همین جا بیا. تا اینکه یک وقت آمد دید که این مبلّغ بالای منبر دارد حرفهای چرت و پرت می‌گوید، خلاف دین دارد می‌گوید. فوری فهمید که غذای ساده من به او نساخته افطاری رفته پیش کسی که غذای چرب و چیلی به او داده است، گفت حتماً رفتی لقمه حرام خوردی. فوراً لقمه حرام خودش را نشان داد. بعد ما توقّع داریم که چرا فرزند فلان طلبه و فلان آدم مذهبی ناجور شد و هیچ سنخیّتی با پدر و مادرش ندارد؟ به این دلیل که سر هر سفره‌ای نشاندی او را و هر غذایی به شکمش وارد شد. بعضی هستند که کسب شان حلال است اما در اجابت دعوتها دقّت نمی‌کنند و سر هر سفره‌ای می‌نشینند، بعضی فوراً چیزی که می‌خورند خمسش را می‌دهند تا اثری روی زن و فرزندش نداشته باشند. بالفرض هم اگر این کار را کردیم ولی باز اثر خودش را می‌گذارد.

بالفرض نعوذبالله کسی به شما لیوان شراب داد، درست است برای شما گناه نمی‌نویسند ولی اثر وضعی شراب که از بین نمی‌رود، لقمه حرام، آتش خوردن است و اثرش خواهد بود. ان شاء الله غذای خودمان را دقّت کنیم تا توفیقاتمان بیشتر شود. طرف شاطر نانواست شهریه هم می‌گیرد، شهریه را می‌دهند برای کسی که درس بخواند و کاری مطابق شأن طلبگی داشته باشد باید یا تبلیغ بروی یا درس بخوانی یا درس بدهی یا تحقیق کنی، روی چه مجوّزی شهریه می‌گیری که ماهی یک ساعت هم درس نمی‌روی؟ بعد هم توقّع دارد که این کسب حلال است. بله بعضی هستند که درسشان را هم می‌خوانند ولی محصولاتی از پدر می‌گیرند و می‌فروشند این اشکالی ندارد، اما کسی که مسافرکشی کند و کارهای متفرّقه و درس نخواند و شهریه هم بگیرد، این شهریه‌اش وجهی ندارد گرفتن آن.

بحث جواهر الکلام:

مرحوم صاحب جواهر کلامی‌را از محقّق اردبیلی نقل می‌کنند. ایشان می‌گویند اگر منکر بگوید من قسم بر عدم استحقاق مدّعی نمی‌خورم چون نمی‌دانم، بلکه قسم می‌خورم که علم ندارم به ثبوت حقّ تو در ذمّه خودم، اگر این گونه بگوید کافی نیست یعنی فایده ای برای منکر ندارد و جلوی ضرر او را نمی‌گیرد و اگر این طور بگوید اخذ به حقّش می‌شود (یعنی حقّ مدّعی را به او می‌دهند) البته می‌گویند اگر قائل شویم که با صرف نکول منکر حقّ به مدّعی می‌رسد، به همین اکتفا می‌کنیم و اگر قائل به این نباشیم می‌گوییم بعد از ردّ یمین به مدّعی و قسم خوردنش حق را به او می‌دهیم.

و لكن في مجمع البرهان[3] انّه «و حینئذٍ لو قال المنكر: إنّي ما أحلف على عدمه فإنّي ما أعلم بل أحلف على عدم علمي بثبوت حقّك في ذمّتي لا يكفي، بل يؤخذ بالحقّ بمجرّد ذلك حينئذٍ إن قيل بالقضاء بالنكول، و بعد ردّ اليمين على المدّعي إن لم نقل به، و يحتمل قويّاً هنا عدم القضاء بالنكول و إن قيل به في غيره، بل يجب الردّ حينئذٍ».

و لکن (محقّق اردبیلی) در مجمع الفائده و البرهان گفته‌اند که: «اگر منکر بگوید: من قسم بر عدم استحقاق مدّعی نمی‌خورم، چون نمی‌دانم بلکه قسم می‌خورم بر عدم علم خودم به ثبوت حقّ مدّعی در ذمّه‌ام، این کافی نیست (فایده‌ای برای منکر ندارد و جلوی ضرر او را نمی‌گیرد) بلکه اخذ می‌شود مدّعی‌علیه به حق به مجرّد این کلام (أحلف علی عدم علمي) اگر قائل شویم به اینکه قاضی می‌تواند به صرف نکول منکر حکم کند و بعد از ردّ یمین بر مدّعی (قاضی حکم می‌کند) اگر قائل به این مبنا نشویم (که به صرف نکول قاضی می‌تواند حکم کند) و احتمال قوی وجود دارد در اینجا (که منکر می‌گوید إنّي ما أحلف علی عدمه) که به صرف نکول حکم نکنیم اگر چه گفته شده به حکم به صرف نکول در غیر این مورد (در غیر این جایی که منکر می‌گوید إنّي لا أحلف) بلکه واجب است ردّ یمین در این هنگام (که منکر می‌گوید إنّي ما أحلف علی عدمه بل أحلف علی عدم علمي).

نعم قال بعد ذلك: «و يحتمل الاكتفاء في الإسقاط بيمينه على عدم علمه بذلك، للأصل و عدم ثبوت ما تقدم و التأمل فيه، فتأمّل- ثمّ قال-: إنّ الأصل عدم ثبوت الموجب و الحقّ في ذمة المدّعی علیه، و طريق ثبوته الشهود، و الفرض عدمها، و لم يثبت دليل على إنكار المدّعى عليه. و دعوى عدم علمه بالحق و عدم حلفه على البتّ يوجب لثبوت الحقّ في ذمّته أو موجب لردّ اليمين على المدّعي و حلفه... و يؤيّده عموم البیّنة علی المدّعي و الیمین علی من أنکر[4] ، فإنه بظاهره يدلّ على عدم اليمين على المدّعي، و أنّ يمين المنكر أعمّ من أن تكون على نفي المدّعى أو على‌ نفي العلم به ... و هو لا ينكر إلّا علمه إذا لم یعلم عدم المدّعی، و أيضاً أنّ البيّنة ما تشهد بثبوت الحقّ على الجزم و القطع الآن، بل أقصى ما یشهد به علمه بثبوته مع عدم علمه بالمزيل، فينبغي أن یكون اليمين أیضاً كذلك».

محقّق اردبیلی بعد از مطلب قبل گفته‌اند که: احتمال دارد اکتفا شود در اسقاط دعوا به قسم منکر بر اینکه من علم به آن دعوا ندارم، به چه دلیل این احتمال وجود دارد؟ یکی اصل است که اصل برائت ذمّه مدّعی‌علیه است و اصل عدم استحقاق مدّعی نسبت به ادّعایی که دارد و چون خلاف اصل است باید بیّنه بیاورد. دلیل دوم عدم ثبوت آنچه گفته شد و بخاطر تأمّلی که در آن است، با اینکه حرف بالا را خودشان می‌زنند اما اینجا می‌گویند آن هم در آن تأمّل است. خروجی حرف بالا که ایشان زدند ردّ یمین به مدّعی و قسم خوردن او و اثبات حق بود امّا این احتمال خروجی اش اسقاط دعواست و به نفع منکر است.

ترجمه عبارت جواهر الکلام:

بله (محقّق اردبیلی) بعد از آن (مطلب بالا) گفته‌اند: «و احتمال دارد اکتفا در اسقاط دعوا به قسم منکر، بر عدم علم منکر به آن (دعوا)، بخاطر اصل و عدم ثبوت آنچه گذشت و تأمّل در آن پس تأمّل کن. سپس (محقّق اردبیلی) گفته‌اند: همانا اصل عدم ثبوت موجب و حق است در ذمّه مدّعی‌علیه و راه ثبوت حق در ذمّه مدّعی‌علیه، شهود است و فرض هم عدم شهود است (اگر شهود بودند که مشکلی نداشتیم، بحث این است که مدّعی دستش خالی است از بیّنه) و ثابت نشده است دلیلی بر انکار مدّعی‌علیه (یک وقت هست مدّعی‌علیه انکار می‌کند و برای انکار خودش هم دلیل دارد و سند و مدرک دارد) و دعوای عدم علم مدّعی‌علیه به حق و عدم قسم مدّعی‌علیه به طور قطع (چون واقعیت را نمی‌داند که قطعی قسم بخورد) موجب ثبوت حق است در ذمّه مدّعی‌علیه یا موجب ردّ یمین است بر مدّعی و قسم مدّعی ... و تأیید می‌کند این مطلب را (اصل عدم ثبوت حق بر ذمّه مدّعی علیه؛ یعنی اگر مدّعی بیّنه نداشته باشد حقّی برای مدّعی ثابت نمی‌شود) عموم البیّنة علی المدّعي و الیمین علی من أنکر، چون این قول پیغمبر به ظاهر خودش دلالت می‌کند بر عدم یمین بر مدّعی (در روایت یمین بر مدّعی نداریم بلکه بیّنه بر مدّعی داریم) و اینکه قسم منکر اعم است از این که بر نفی مدّعی باشد یا بر نفی علم به آن مدّعی باشد، و این مدّعی‌علیه انکار نمی‌کند مگر علم خودش را هنگامی‌که نداند عدم مدّعی را و همچنین (روایت به ظاهرش دلالت دارد که) بیّنه آن چیزی است که گواهی می‌دهد به ثبوت حقّ به نحو جزم و قطع الآن (چیزی که الآن کاربرد دارد بیّنه مدّعی است نه اینکه ردّ یمین و قسمش کاربرد داشته باشد) و همچنین (ظاهر روایت دلالت دارد بر اینکه) بیّنه آن چیزی است که به صورت جزمی‌بر ثبوت حق گواهی می‌دهد (یعنی اگر بیّنه به صورت قطعی گواهی ندهد به درد نمی‌خورد) بلکه نهایت چیزی که گواهی می‌دهد به آن ثبوت حق، علم آن مدّعی‌علیه است به ثبوت حق (وحال آنکه ما نحن فیه علم ندارد) با عدم علم مدّعی‌علیه به زائل کننده حق (یعنی باید قسم بخورد که من علم به این حق دارم و چیزی هم این را زائل نکرده است) پس سزاوار است که قسم هم همچنین باشد (که قسم با جزم باشد. حالا که نمی‌تواند به صورت جزم قسم بخورد نمی‌تواند به ما کمک کند. یعنی قسم بر عدم علم کافی نیست بلکه قسم بر انکار باید داشته باشد.

استظهار محقّق سبزواری از کلام فقها:

و في الكفاية[5] «مقتضى ظاهر كلامهم أنّه إذا ادّعى عليه بمال في ذمّته و لم يكن المدّعى‌عليه عالماً بثبوته و لا بنفيه، لم يكف حلف المنكر بنفي العلم، و أنّه لا يجوز له حينئذٍ الحلف بنفي الاستحقاق، لعدم علمه بذلك، بل لا بدّ له من ردّ اليمين، و إن لم يردّ يقضى عليه بالنكول ]إن قیل بالقضاء بالنکول[ و بعد ردّ اليمين على المدّعي إن لم نقل به».

و (مرحوم محقّق سبزواری) در کفایة الأحکام گفته‌اند: «مقتضای ظاهر کلام فقها این است که وقتی ادّعا شود بر مدّعی‌علیه به مالی بر ذمّه مدّعی‌علیه و مدّعی‌علیه هم عالم به ثبوت و نفی آن مال (در ذمّه‌اش) نیست، کافی نیست قسم خوردن منکر به نفی علم و اینکه جایز نیست برای مدّعی‌علیه در این هنگام (که مدّعی‌علیه عالم به ثبوت و نفی آن مال بر ذمّه‌اش نیست) قسم خوردن به نفی استحقاق (مدّعی) چون علم ندارد مدّعی‌علیه به نفی استحقاق بلکه ناگزیر است از ردّ یمین (به مدّعی). و اگر مدّعی‌علیه ردّ یمین نکرد، قضاوت می شود ب مدّعی علیه به نکول (اگر قائل به قضاء به مجرّد نکول شویم) و (قضاوت می شود بر ضدّ مدّعی علیه (بعد از ردّ یمین به مدّعی اگر قائل به قضاء به مجرّد نکول نشویم.

اشکال محقّق سبزواری به ظاهر کلام علما:

و إن قال متّصلاً بما سمعت: «لكن في إثبات ذلك إشكال، إذ لا يبعد الاكتفاء حينئذٍ بالحلف على نفي العلم و لا دليل على نفيه، إذ الظاهر أنّه لا يجب عليه إيفاء ما يدّعيه إلّا مع العلم. و يمكن على هذا أن يكون عدم العلم بثبوت الحقّ كافياً في الحلف على عدم الاستحقاق، لأنّ وجوب إيفاء حقّه إنّما يكون عند العلم به، لكن ظاهر عباراتهم خلاف ذلك، و بعض المتأخّرين احتمل قويّاً عدم القضاء بالنكول في الصورة المذكورة و إن قيل به في غيرها، بل يجب الردّ حينئذٍ، و احتمل الاكتفاء في الإسقاط بيمينه على عدم علمه بذلك»

اگر چه محقّق سبزواری بعد از آنچه شنیدی گفته‌اند: «لکن در اثبات این مطلب (لا بدّ له من ردّ الیمین ...) اشکال است؛ چون بعید نیست اکتفا کردن در این هنگام (هنگامی که مدّعی علیه نه عالم به ثبوت مال و نه عالم به نفی مال است) بعید نیست که اکتفا شده به قسم خوردن به نفی علم و دلیلی بر نفی علمش هم نیست؛ چون ظاهر این است که واجب نیست بر مدّعی علیه ایفای آن چیزی که ادّعا می کند مدّعی آن را مگر با علم (یعنی باید مدّعی علیه علم داشته باشد تا واجب باشد ایفا کند) و ممکن است بنابر این مطلب (که واجب نیست بر مدّعی علیه ایفای آنچه مدّعی ادعا می کند مگر با علم) اینکه عدم علم (علم مدّعی علیه) به ثبوت حق کافی است در قسم خوردن منکر بر عدم استحقاق مدّعی؛ زیرا وجوب ایفای حق مدّعی زمانی است که علم به حق داشته باشد (به استحقاق مدّعی). لکن ظاهر عبارات فقها خلاف این مطلب (ممکن است عدم علم به ثبوت حق کافی برای قسم خوردن منکر) است. و بعضی از متأخران احتمال قوی داده اند عدم قضا به نکول را در صورت مذکور (عدم علم مدّعی علیه به ثبوت حق) اگر چه گفته شده است به این مطلب (قضای بالنکول) در غیر صورت مذکوره، بلکه واجب است ردّ یمین در این هنگام (هنگام عدم علم مدّعی علیه به ثبوت حق و نفی آن) و احتمال داده است بعضی از متأخّرین اکتفا در اسقاط حقّ مدّعی با قسم خوردن منکر بر عدم علم منکر به آن حق. (خروجی احتمال این شد که می تواند به نفی علم قسم بخورد و در نتیجه اسقاط حقّ مدّعی خواهد شد.

نظر محقّق نجفی در مورد کلام محقّق سبزواری:

و هو موافق لما ذكرناه و قلنا إنّه غير مناف لظاهر كلماتهم، فإنّ مرادهم من الجزم و البتّ في الصورة الأولى من الإنكار.

و این کلام محقّق سبزواری موافق آن چیزی است که ما ذکر کردیم و گفتیم که این کلام محقّق سبزواری منافات ندارد با ظاهر کلمات فقها، چون مراد فقها از جزم و بت و قطع، در صورت أولی از انکار است (صورت و فرض بارز انکار، آن جایی است که قطع و یمین دارد بخواهد انکار کند و هیچ کس در آن حرفی ندارد.


[4] الوسائل الباب- 3- من أبواب كيفية الحكم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo