درس جواهر الکلام استاد رسول رسا
1400/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قضا/احکام دعوا/مستثنیات از عدم جواز یمین برای مدّعی، استثنای اول و فرع جدید
شرح سه فقره از دعای مکارم الأخلاق به مناسبت ولادت امام سجّاد علیه السلام:
ولادت با سعادت امام سجّاد (علیهالسلام) را تبریک عرض میکنم. قبل از شروع بحث به قرار روزهای چهارشنبه چند نکته اخلاقی بیان میکنیم، که زمینه شود از پلیدیها و زشتیهای اخلاقی بدور باشیم و عاقبتمان ختم به خیر شود.
وقتی که زندگی امام سجاد (علیهالسلام) را نگاه میکنیم یکی چیزهایی که برجسته است مسأله دعاهای حضرت است. همانطور که روایات با هم تفاوتهایی دارند و بعضی به حالت گل سر سبد هستند و دُرگونه هستند و همه نورانیاند و بعضی چه بسا نورانیتر و ارزشمندتر باشد. یکی از برجستهترین دعاهای حضرت دعای مکارم الاخلاق است. انسان خوب است آن را بخواند و با توجّه هم بخواند. نخستین درخواستی که امام سجاد (علیهالسلام) در دعای مکارم الاخلاق[1] دارند این است که بعد از اینکه عرض میکنند «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَبَلِّغْ بِايمانى اَكْمَلَ الْايمانِ» وقتی آنها چیزی را مقدّم میکنند نشاندهنده اهمیت است. چون همه اعمال و رفتار و سکنات ما بستگی به ایمان و معرفت ما دارد. یک عده هستند برای امام حسین (علیهالسلام) و اهل بیت (علیهمالسلام) حاضرند تمام زندگیشان را بدهند ولی یک عده حاضر نیستند قدمیبردارند. یک کسی هست حاضر است نود درصد زندگیاش را در راه خیر مصرف کند، درمانگاه و مدرسه بسازد و خودش به اقل زندگی اکتفا کند، به ایمان و معرفتش بر میگردد. اینها همه مبتنی بر مقدار ایمان و معرفتی است که انسان دارد. و امام سجّاد (علیهالسلام) عرض میکند خدایا ایمانم را به کاملترین درجه ایمان برسان، ممکن است بگوید که امام (علیهالسلام)، معصوم است و به این درجه و ایمان کامل رسیده است، آیا این به درد ما میخورد، چون انسان درخواستی که میکند باید شدنی باشد؟ بله رسیدن به بالاترین درجه ایمان برای غیر معصوم هم اتفاق افتاده است. امام صادق (علیهالسلام) در مورد سلمان گفتهاند ایمان ده درجه دارد و سلمان به هر ده درجه ایمان رسیده است. نه امامزاده بوده، نه از چهارده معصوم بوده است و نه پیغمبر بوده است، صرفاً یک شیعه و مسلمان واقعی بوده است. بارها محبّان اهل بیت میگفتند ما از شیعیان شما هستیم، حضرات معصومین فوراً آنها را تکذیب میکردند که شیعیان ما سلمان و مقداد و ابوذر هستند که در روایت حدود هشت نه نفر وجود دارد از این افراد که به عنوان شیعه واقعی یاد شده است. یکی از این افراد سلمان (علیهالسلام) است. ایشان با اینکه از چهارده معصوم نبوده است ولی در عین حال به مقام کامل ایمان رسیده است، ما که نمیتوانیم به آن مقامات برسیم.
دفع یک شبهه:
این حرفهایی که گاهی بعضیها میزنند که ما نه تنها میتوانیم به مقام سلمان برسیم حتّی میتوانیم به مقام معصومین (علیهمالسلام) هم برسیم، از این حرفهای مفت بعضیها میزنند و جوانها را فریب میدهند. أدلّ دلیل علی امکان شيء وقوعه، تا حالا از بین غیر معصومین یک نفر پیدا کنید که مانند آنها شده باشند. نداریم آنها فوق این حرفها هستند. یکی از افراد منحرف میگفت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) هم نظرش همین است که به مقامات اهل بیت (علیهمالسلام) میتوانیم برسیم. گفتم کجا گفتهاند؟ گفت در کتاب چهل حدیث. متن چهل حدیث را آوردم دیدم اتفاقاً بر عکس گفتهاند که ما خیال مقامات اهل بیت (علیهمالسلام) را هم نمیتوانیم بکنیم به مخیّله ما خطور هم نمیکند مقامات اهل بیت، تصوّرش هم نمیتوانیم بکنیم، بعد ایشان به دروغ به امام خمینی نسبت میدهند که ما میتوانیم به مقامات اهل بیت برسیم. خیلی سعی کنیم در حدّ سوسویی از آن مقامات پیدا کنیم. نه تنها به مقاماتشان نمیتوانیم برسیم به مقامات امثال سلمان هم نمیتوانیم برسیم. ما خیلی تلاش کنیم مختصری از آنها رنگی داشته باشیم و مشابهت ضعیفی داشته باشیم. اصلاً مقامات انبیاء و اهل بیت برای ما رسیدنی نیست، نهایت میتوانیم شیعه و پیرو آنها شویم در حد چند درصد. آن طور که نقل میکنند ظاهراً علّامه حلّی به پسرشان گفته بودند الگوی تو کیست ؟گفته بود الگوی من شما هستید. ایشان میگوید من الگویم امام صادق (علیهالسلام) بود هیچ نشدم و اگر الگوی تو من باشم به هیچ جا نمیرسی. با چند تا ورد و نماز شب و دعا بخواهیم به آنها برسیم، حرف باطلی است. البته تلاش باید بکنیم که به آنها نزدیک شویم ولی توهّم مقامات آنها را نداشته باشیم. اگر چه کسانی مثل حضرت سلمان و حضرت عباس و حضرت زینب و فاطمه معصومه (علیهمالسلام) بگوییم به ایمان کامل رسیدهاند درست است اما در مورد بقیه این حرف درست نیست.
«وَاجْعَلْ يَقينى اَفْضَلَ الْيَقينِ» امام سجاد (علیهالسلام) عرضه میدارد که یقین مرا به با فضیلتترین یقین برسان. ما متأسفانه درخواستهایمان یعنی چیزی که حاضرییم برای آن گریه کنیم ضجّه بزنیم با تمام وجود درخواست کنیم، حالا شفای همسر و شفای فرزند و شفای پدر و مادر، بیشتر اینها اهمیّت دارد، اگر خوب هم باشیم غصّه میخوریم که چرا اوائل طلبگی خوب درس نخواندیم که حالا به جایگاه علمیبرسیم، غصّه نمیخوریم که چرا خوب کار نکردیم که به جایگاه معنوی برسیم! چه بسا بعضی میگویند ابتدای 15 سالگی از الآن بهتر بودیم و الآن بدتر شدیم و از آن حالات و روحیّات معنوی دیگر نداریم. البته آن حالات ابتدایی بدون تثبیت و ملکهشدن به درد نمیخورد. چون اگر حالات خوشی انسان داشته باشد ولی ملکه نشده باشد با چند تا گناه از بین میرود ولی اگر جزء ملکات انسان بشود آن حالات خوش انسان و ارتباطی که انسان با خدا پیدا میکند و ارتباطی که با اولیا و انبیاء پیدا میکند ملکه و دائمی بشود آن وقت هست که آثار و برکات بسیار فراوانی دارد. یکی از کمترین آثارش این است که انسان دیگر گناه نمیکند.
«وَانْتَهِ بِنِيَّتى اِلى اَحْسَنِ النِّيَّاتِ»
همّ و غمّ امام سجاد (علیهالسلام) این است که به خداوند عرض میکند که نیّتم بهترین نیّات باشد، این نیّت مسأله فوق العاده مهمّی است، اصلاً عبادت بدون نیّت عبادت نیست، نیّت در همه عبادات رکن است. حتّی در صلاة الغریق که نه رکوعی هست و نه سجدهای ولی نیّت از آن برداشته نشده است. نیّت هم که میگوییم تنها نیّت در عبادت نیست، بلکه انسان در قلب خودش نیّتش همیشه خیر باشد و خیر هم برای دیگران بخواهد. امام سجاد (علیهالسلام) عرض میکند به دست من خیر برای دیگران جاری کن.
یک وقت هست انسان نمیتواند برای دیگران خیری برساند ولی میتواند طلب خیر کند. یکی از برجستگیهایی که سلمان را سلمان کرد این بود که برای دیگران خیر و خوبی میخواست. و این هم هیچ خرجی ندارد، قدمی بر نداشتید ولی در دلتان موفقیّت دیگران را میخواهید. اگر پدر و مادر برای موفقیّت فرزندانشان دعا میکنند برای دیگران هم دعا کنند، حالا فرزندم رفته امتحان بدهد، خدایا بچه من را که موفق میکنی بچه های مردم را هم موفق کن. امّا بعضی متأسفانه این قدر که بیخیرند نه تنها قدمی برای دیگران بر نمیدارند بلکه طلب خیر هم برای دیگران نمیکنند و آسایش و موفقیّت دیگران برایشان اهمیّتی ندارد. اگر این طوری هستیم خیلی رذل و پست هستیم ولو شب و روز نماز بخوانیم ولی این روحیّه را داشته باشیم که فقط برای خودمان بخواهیم. سلامت را برای همه بخواهیم، اگر به سفر میرویم برای سلامتی سفر خودمان و دیگرانی که سفر حلال میروند دعا کنیم. همین طلب خیر کردن برای دیگران میتواند زمینه ساز رسیدن به مقامات بلند معنوی شود فقط ورد و ذکر نیست فقط نماز و نماز شب و نافله نیست، اگر آنها را داشته باشیم و این روحیه را نداشته باشیم اصلاً به درد نمیخورد.
«وَ بِعَمَلى اِلى اَحْسَنِ الْاَعْمالِ...»
خدایا عملم را به بهترین اعمال برسان. یکی از بدیهایی که داریم این است که در مسائل مادی به کم قانع نیستیم، بهترین را بخوریم و بهترین را بپوشیم و تا جایی که امکان داشته باشد بهترین مرکب را داشته باشیم اما در مسائل معنوی متأسفانه به پایینها قانع هستیم. میگوییم همین نماز و روزه که انجام میدهیم کافی است از دیوار مردم که بالا نمیرویم و چه بسا دچار عجب هم میشویم، میگوییم ما گناهانی داریم ولی نسبت به خیلیها بهتریم، این روحیه خیلی بدی است که خودش را از بقیه بالاتر بداند. ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] و درخواستهای متعدّدی که این دعای شریف دارد و مضامین عالی دارد و برجستگیهای خاصی دارد. به دعا خیلی اهمیّت بدهیم، «الدعاء مخّ العبادة»[3] دعا مغز عبادت است، شما هزاران گردو داشته باشید که هیچ کدام مغز نداشته باشد به اندازه یک گردوی مغزدار ارزش ندارد، دعا مغز عبادت است. دعا جلوی بسیاری از گرفتاریها و بلاها و مصیبتها میگیرد، ولی از دیگران که درخواست میکنید هم تحقیر میشوید و چه بسا جواب هم نمیگیرید. اما پیش خدا که درخواست کنید عزت و آبرو هم پیدا میکنید و خدا از دعا و اصرار از دعا بدش نمیآید بلکه ثواب هم مینویسد، اگر هم به ما چیزی ندهد به هر دلیلی که مصلحت ندارد یا خودمان لیاقت آن را نداریم و ظرفیت نداریم، خداوند میداند اگر ثروتمند شویم همین مقدار بندگی که داریم رها میکنیم و تاریخ بسیاری از این موارد داشته است. متأسفانه افرادی داشتهایم که اوائل زندگی موسّسه خیریه به آنها خانه داده که زندگی میکردند، اما الآن همان شخص به جاهای بالا رسیده است خانه خالی دارد اما به هیچ کس نمیدهد حتی به عنوان اجاره.
بحث جواهر الکلام:
اشکال مرحوم گلپایگانی[4] بر محقّق نجفی:
محقّق نجفی گفتند: «مع أنّ ظاهر الصحيح المزبور التعبّد»
ایشان این استظهار را رد کردهاند و گفتهاند «لا مجال لهذا الاستظهار مع وجود التعلیل المزبور الذي کون الیمین للاستظهار» مجالی برای این استظهار نیست که ظاهر، تعبد است و همه جا باید این طور باشد، با وجود تعلیلی که در روایت بود «لعلّه قد أوفاه» اقتضا میکند که این قسم برای استظهار باشد یعنی تعبّدی در کار نیست.
نظر استاد: البته خود محقّق نجفی ابتدا گفتند که ظاهر این است و ثانیاً گفتند «یمکن بناءه علی الغالب» و نگوییم تعبّدی صد در صد است.
نکته:
محقّق نجفی گفتند: «و الفرض في المقام خلافه» مراد از مقام «بحث شهادت بر میّت» است.
نکته:
آنجا که محقّق نجفی گفتند: «دون ما بعده» یعنی شامل بعد از مرگ نمیشود مرحوم آیتالله گلپایگانی[5] در القضاء و الشهادات ج1 ص 311 گفته اند: «أقول لکن مقتضی التعلیل في الخبر هو العموم لما بعد الموت» یعنی استظهار محقّق نجفی را قبول ندارند.
خلاصهای از بحث سابق:
بحث در رابطه با این بود که اصل اولی و قاعده اولیه در قضاوت این است که بیّنه فقط بر گردن مدّعی است، اما مواردی داریم که استثنا شده است که علاوه بر بیّنه، مدّعی باید قسم بخورد. مستثنای اول شهادت بر میّت بود. رسیدیم به عبارتی که شهید ثانی داشتند و فرض دیگری را آوردند. تا قبل از آن، بحث این نبود که میّت در زنده بودن اقرار کرده باشد، ولی ایشان گفتهاند اگر مدّعیعلیه اقرار کند برای مدّعی قبل از مرگ، منتها در مدّتی که امکان استیفا عادتاً نیست، اینجا آیا ضمیمه کردن قسم واجب است یا نه؟ که دو وجه داشت و نظر شهید ثانی این بود که دومی که وجه عدم وجوب ضمّ یمین است قویتر است. مرحوم محقّق نجفی به کلام شهید ثانی اشکال کرده بودند.
بحث جدید:
محقّق نجفی میگویند:
ظاهر کلام شهید ثانی که گفتهاند «و قبضه من ماله ولو بعد الموت» (که ادامه وجه اول بود) مراعات نفی احتمال وفاست بعد از مرگ همچنین (مثل قبل از مرگ)، ولی بعد گفتهاند ظاهر قسم در خبر بصری اعتبار و اشتراط نفی احتمال وفاست تا هنگام مرگ.
ثمّ إنّ ظاهر قوله: «و قبضه من ماله و لو بعد الموت» مراعاة نفي الاحتمال بعد الموت أيضاً، لكن ظاهر اليمين في الخبر المزبور[6] اعتبار نفيه إلى حين الموت دون ما بعده، اللهمّ إلّا أن يكون المفروض معلومّية انتفائه بعده، إلّا أّنه كما ترى.
ظاهر قول شهید ثانی که گفتند «گرفتن حق از مال میّت و لو بعد از موت» (امکان دارد بعد از موت از ورثه حقّش را گرفته باشد) این است که میخواهیم مراعات کنیم نفی احتمال وفا را بعد از مرگ همچنین (مثل قبل از مرگ). لکن ظاهر قسم در خبر مذکور (بصری) اعتبار و اشتراط نفی احتمال وفاست تا هنگام مرگ نه بعد از مرگ، (پس ظاهر کلام شهید ثانی با ظاهر روایت منافات دارد) مگر اینکه مفروض معلوم بودن انتفای احتمال وفا بعد از مرگ باشد، الّا اینکه این مفروض هم درست نیست. (در نتیجه اشکال بر شهید ثانی همچنان برقرار است که ظاهر کلام شما با ظاهر روایت منافات دارد).
بحث جدید:
اختصاص ضمّ الیمین بالبیّنة بالدین و عدمه:
بحث این است که شما میگویید باید قسم ضمیمه به بیّنه شود، آیا مخصوص دین است یا شامل عین و حقّ هم میشود؟ اینجا بین فقها اختلاف است. محقّق نجفی میگویند ظاهر صحیح صفّار و خبر بصری این است که اختصاص دارد این حکم (ضمیمه کردن یمین به بیّنه) اختصاص به دین دارد و شامل عین و حق نمیشود، آنها هم باقی بر اصل خودش هست که اصل عموم بیّنه است. بعد میگویند مگر اینکه گفته شود که دین در دو تا خبر در واقع من باب مثال آمده است نه انحصار.
نکته: ممکن است کسی بگوید اینکه شما میگویید ظاهر این است که «دین» در این دو خبر از باب مثال است، در خبر بصری کلمه «دین» اصلا وجود نداشت بله در خبر صفّار طبق نقل شیخ صدوق وجود دارد. اگر در روایت بصری کلمه «دین» نیست از کجا این ظهور را فهمیدید؟ جواب این است که شهید ثانی در مسالک[7] حق را به معنای دین گرفتهاند، در خبر بصری چندین مرتبه کلمه «حق» آمده است.
اشکال استاد به شهید ثانی: اگر قائل به انحصار باشند این حرف قابل اشکال است، چون گاهی مالی به او دادهاند که عین است و قرض نیست، دیه نیست، چه فرقی میکند؟ آن هم حق است و این هم حق است. اگر قبول دارید که حق شامل دین هم میشود اشکالی بر شما وارد نیست. پس اعم از عین و دین و حق میدانیم.
ثمّ إنّ ظاهر الصحيح بل و الخبر اختصاص الحكم المزبور بالدين، أمّا غيره من دعوى عين أو حقّ خيار فهو باقٍ على مقتضى عموم حجيّة البينة بلا يمين، اللهم إلا أن يقال بظهور الخبرين المزبورين في الفرق بين الميّت و الحيّ باعتبار اليمين فيما هو حجّة على الحيّ استظهاراً، و الدين فيهما إنّما هو من باب المثال.
ظاهر صحیح صفوان، بلکه و خبر بصری اختصاص حکم مزبور (ضمیمه کردن یمین به بیّنه در شهادت بر میّت) به دین است، اما غیر دین که بیان باشد از دعوای عین یا حقّ خیار (و مانند آن) پس این غیر دین باقی است بر مقتضای عموم حجیّت بیّنه بدون قسم (اصل اوّلی این است که بیّنه کافی است، یعنی در عین و حقّ خیار با وجود بیّنه نیازی به یمین نیست) مگر اینکه گفته شود ظهور دارد خبر صفوان و خبر بصری در فرق بین میّت و زنده به اشتراط و اعتبار قسم در جایی که قسم حجّت بر ضدّ حیّ است به عنوان استظهار و دین در این دو خبر از باب مثال است (نه از باب تقیید و انحصار البته بنابر نقل فقیه که «بدین» داشت).
استاد: اما اگر نقلی باشد که «دین» ندارد راحت می توانیم بگوییم که اعم است از دین و عین و حق، و در خبر بصری «حق» آمده بود و گفتیم که «حق» می تواند اعم از دین و عین و حقّ خیار باشد. فرقی بین جایی که دین باشد یا عین نیست، در هر دو صورت به عرف که مراجعه کنیم می گویند مدیون است و فرقی بین دین و عین و حقّ خیار نمی گذارد.
اشکال محقّق نجفی و نظر نهایی در مساله:
این که گفته شد از باب مثال باشد نه از باب تقیید و انحصار، را قبول نداریم؛ خصوصاً بعد از اینکه بین بیّنه عین و بیّنه دین فرق است، چون مبنای بیّنه دین بر استصحاب است غالباً به خلاف بیّنه عین که باید شهادت بر ملک مدّعی در هنگام دعوا باشد، پس اکتفا میکنیم به دین پس همان حرف اول ثابت میشود که اختصاص به دین داشته باشد.
لكن لا يخفى ما فيه من المنع، خصوصاً بعد الفرق بين بيّنة العين و الدين بأنّ مبنى الثانية على الاستصحاب غالباً بخلاف الأولى التي لا بدّ فيها من الشهادة على ملك المدّعي إلى حين الدعوى، لمعارضة اليد فيها، فيمكن الاقتصار فيهما على الدين لذلك.
ترجمه عبارت:
لکن مخفی نماند آنچه که در مقول قول است «أن یقال» از منع (یعنی من قبول ندارم که از باب مثال باشد) خصوصاً بعد از فرق بین بیّنه عین و بیّنه دین به اینکه بیّنه دین بر استصحاب است غالباً به خلاف بیّنه عینی که ناگزیر است در آن از شهادت دادن بر ملک مدّعی تا هنگامی دعوا، چون تعارض دارد ید (ید مدّعیعلیه) در این شهادت (بر ملک مدّعی تا هنگام دعوا، وقتی شاهد می گوید تا هنگام دعوا بر ملکیت مدّعی بوده است، از طرف دیگر ید مدّعیعلیه با این شهادت تعارض می کند، لذا باید شهادت بر ملک مدّعی تا هنگام دعوا باشد نه تا حین الموت چون ممکن است بعد از مرگ ملکیتی نباشد) پس ممکن است اکتفا کردن در این دو خبر بر دین بخاطر تعارض (در نتیجه دو خبر ربطی به دعوای عین یا حقّ خیار ندارند).
نکته: برخی از فقها می گویند چون در خبر بصری «قد أوفاه» آمده است و صریح است در دین و در عین وفا معنا ندارد و در خبر صفّار بنابر نقل صدوق «بدین» دارد علاوه بر اینکه دین بر عهده میت است ولی عین مربوط به وارث است و ربطی به میت ندارد البته عده ای گفته اند این حرف درست نیست و وفا هم مربوط به عین است و هم به دین به دلیل آیه «أوفوا بالعقود» وفا یعنی دفع حق غیر چه عین باشد و چه دین باشد.
نعم لو شهدت البيّنة على أنّ العين كانت في يد الميّت عاريةً أو غصباً أو نحوهما و لم تشهد أنهّا كذلك إلى حين الوفاة أو حين الدعوى و قلنا بالاكتفاء بها في الحيّ لأصالة عدم تجدّد مقتض آخر لاستمرار قبضه أو أصالة عدم قبض جديد بناء على إلحاق صورة الشهادة على القبض عاريةً أو غصباً- مع عدم العلم بعودها و تجدّد قبض جديد- بالصورة الأولى التي علم فيها اتحّاد القبض، و لكن يحتمل تجدّد مقتض لاختلاف استدامته عن ابتدائه، احتمل هنا ضمّ اليمين معها بناءً على أنّ ذكر الدين مثال لكل ما يحتمل فيه نحو ذلك من تجديد ملك و نحوه. بل في كشف اللثام[8] أنّه الوجه.
بله اگر شهادت بدهد بیّنه بر اینکه عینی که در دست میّت بوده است عاریه یا غصب یا مانند آن دو هست (ودیعه مثلاً) و گواهی ندهد بیّنه به اینکه عین عاریه یا غصب یا ودیعه بوده در دست میّت تا زمان وفات یا تا حین دعوا (صرفاً گفته است در دست او بصورت عاریه یا ... بوده است) و قائل شویم به اکتفا کردن به این نوع شهادت در زنده (چون وقتی زنده بوده در دستش عاریه و مانند آن بوده است و ما هم قبول کنیم که اکتفا به این شهادت در زنده هم می شود، چطوری قائل شویم به این اکتفا؟) به دلیل اصل عدم تجدّد مقتضی دیگر برای استمرار قبض حی یا اصالت عدم قبض جدید (اینها اصلهایی است که خیلی نمی شود کاربرد داشته باشد خصوصاً اگر طرف اهل بده بستان هم باشد و خصوصاً که با گذر زمان این اصلها تفاوت پیدا می کند) بنابر الحاق صورت شهادت بر قبض و گرفتن به عنوان عاریه و غصب- با عدم علم به برگشت آن و عدم علم به تجدّد قبض جدید- به صورت اول که در آن اتحاد قبض است (صوره اولی یعنی شهادت بیّنه بر این است که عین در دست میّت بود نه به عنوان عاریه یا غصب، که غالباً همین طور است. بحث قبلی عاریه و مانند آن نبود بلکه بحث شهادت بر ملکیّت بود) ولی احتمال دارد تجدید مقتضی برای اختلاف ادامه پیدا کردن قبض از ابتدای قبض، (جزای لو شهد): احتمال داده می شود در اینجا (فرض اخیر) ضمیمه شدن یمین با بیّنه (ایشان گفتند که در عین و حق خیار نظرم این است که اکتفا به بیّنه شود و بحث ضمیمه اختصاص به دین دارد و ربطی به عین و حق ندارد، حالا استدراک می کنند که احتمال دارد این مورد را قبول کنیم) البته بنابر اینکه ذکر دین مثال باشد برای هر چیزی که احتمال داده می شود در آن مانند آن (تجدّد مقتضی) که بیان باشد از تجدید ملکیّت و مانند آن. (پس محقّق نجفی اینجا چند تا شرط برای پذیرفتن فرض اخیر گذاشتند: یکی اینکه این صورت شهادت را به فرض قبلی ملحق کنیم، دیگر اینکه این مبنا را قبول داشته باشیم که «دین» به عنوان مثال باشد) بلکه در کشف اللثام آمده است که أنّه الوجه (یعنی ضمّ یمین به بیّنه در شهادت بر عین وجیه است. یعنی ما در عاریه و غصب قبول کردیم با دو شرط ولی کشف اللثام صریح گفته اند در عین یمین ضمیمه می شود).
اشکال محقّق نجفی به این احتمال:
لكن قد يناقش (أولا) بمنع استفادة ذلك من الخبرين على وجه يخرج عن القياس الممنوع عند الشيعة، و (ثانيا) بمنع الاجتزاء بمثل هذه البينة في الحي على وجه يرتفع ما تقتضيه اليد من الملكية في الزمان المتأخر الذي لا ينافيه وقوع القبض منه ابتداء عارية (مثلا) فضلاً عن صورة احتمال تجدد قبض جديد منه.
لکن گاهی مناقشه می شود (در احتمال مذکور) اوّلاً به منع استفاده آن (ضمّ یمین به بیّنه در بحث عین و حقّ خیار نه دین) از دو خبر (صحیح صفّار و خبر بصری) بر وجهی که خارج شود از قیاسی که ممنوع است نزد شیعه (استاد: لعلّ مرادشان از قیاس این باشد که همانطور که دین حق است عین هم حق است و حق خیار هم حق است و حکم دین را دارد و ضمیمه نیاز است این صورت قیاس است) و ثانیا منع می کنیم اکتفا به مثل این بیّنه را در زنده بر وجهی که مرتفع شود آنچیزی که اقتضا می کند آن را ید،که بیان باشد از ملکیت در زمان متأخری که منافات ندارد آن چیز را وقوع قبض از طرف میّت ابتداءاً به عنوان عاریه تا چه برسد به صورت احتمال تجدّد قبض جید از طرف میّت (قبل از موت که جای حرف ندارد).