درس جواهر الکلام استاد رسول رسا

1400/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قضا/احکام دعوا/ ادامه حکم نکول منکر و نکول مدّعی از یمین

خلاصه‌ای از بحث گذشته:

بحث در مورد اصرار منکر بر نکول بود که دو تا قول وجود داشت، قول اوّل این بود که قاضی بر ضدّ منکر با صرف نکول حکم کند. قول دوم این بود که قاضی یمین را بر مدّعی بر می‌گرداند اگر مدّعی قسم خورد حقّش ثابت می‌شود و اگر مدّعی امتناع کرد از قسم خوردن حقّش ساقط می‌شود. که بعد محقّق حلّی گفتند اوّل اظهر است اینکه با صرف نکول قاضی حکم کند، و دلائلی هم بیان کردند مرحوم محقّق نجفی. دلیل اوّل روایت معروف نبوی بود «البیّنة علی المدّعي و الیمین علی من أنکر».[1] [2]

ادامه ادلّه قول اوّل:

دلیل دوم:

و صحيح ابن مسلم[3] :

أحمد بن محمد بن عيسى[4] عن محمد بن ابي عمير[5] عن حماد[6] عن محمد بن مسلم[7] قال: سألت ابا عبدالله (عليه‌السلام) عن الاخرس كيف يحلف إذا ادّعي عليه دين ولم يكن للمدعي بينة؟ فقال: ان أمير المؤمنين (عليه‌السلام) اتي باخرس وادعي عليه دين فانكر ولم يكن للمدعي بينة فقال أمير المؤمنين عليه‌السلام : الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتى بينت للامة جميع ما تحتاج إليه ثم قال : ائتوني بمصحف فأتي به فقال للاخرس : ما هذا؟ فرفع رأسه إلى السماء واشار انه كتاب الله عزوجل ثم قال : ائتوني بوليه فأتي باخ له فأقعده إلى جنبه ، ثم قال : يا قنبر علي بدواة وصحيفة فأتاه بهما ، ثم قال لاخي الاخرس : قل لاخيك هذا بينك وبينه فتقدم إليه بذلك ثم كتب أمير المؤمنين عليه‌السلام: والله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم الطالب الغالب الضارّ النافع المهلك المدرك الذي يعلم السرّ والعلانية إنّ فلان ابن فلان المدعي ليس له قبل فلان بن فلان اعني الاخرس حق ولا طلبة بوجه من الوجوه ولا سبب من الاسباب ثم غسله وامر الاخرس ان يشربه فامتنع فالزمه الدين».[8]

ترجمه و شرح روایت:

محمّد بن مسلم می‌گوید از امام صادق (علیه‌السلام) سوال کردم در مورد اخرس (لال: اعم از اینکه زبان دارد و نمی‌تواند حرف بزند یا اصلاً زبان ندارد) چطور قسم بخورد وقتی که دینی بر ضدّ او ادّعا شود و برای مدّعی هم بیّنه نیست؟ امام صادق (علیه‌السلام) گفتند: یک شخص لالی را خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آوردند و بر ضدّ أخرس دینی ادّعا شد و او هم انکار کرد و برای مدّعی هم بیّنه‌ای نبود. آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفتند حمد خدایی را که مرا از دنیا خارج نکرد تا اینکه من برای امّت جمیع آنچه احتیاج داشت بیان کردم سپس آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند یک قرآن برایم بیاورید، آوردند و حضرت به أخرس گفتند این چیست؟ سرش را بالا برد به آسمان نگاه کرد و اشاره کرد و گفت این کتاب خداست. سپس حضرت فرمودند ولی و سرپرست این اخرس را برایم بیاورید، برادرش را آوردند و حضرت او را کنار خودشان نشاندند، بعد فرمودند ای قنبر برایم دوات و کاغذی بیاور، قنبر هم این دو تا را آورد، سپس حضرت به برادر اخرس گفتند به برادرت بگو ... تا اینکه حضرت نوشتند فلانی که پسر فلانی است برای او نیست نزد فلانی پسر فلانی- یعنی اخرحقّی (مدّعی به گردن او حقّی ندارد) و هیچ طلبی به هیچ وجه ندارد، پس حضرت جوهری را که نوشته بودند را شستند و امر کردند به اخرس که آن را بنوشد ولی او خودداری کرد، پس حضرت شخص لال را به آن دین ملزم کردند (به صرف امتناعی که لال از نوشیدن آب کرد، چون نوشیدن نشانه این بود که اگر نوشید یعنی من قبول دارم و این چنین قسمی می‌خورم و چون ننوشید حضرت او را ملزم به دین کردند).

نظر محقّق نجفی در مورد این روایت:

و ظاهره عدم ردّ اليمين و إلّا لنقل أو لزم تأخير البيان عن وقت الخطاب بل الحاجة، بل ظاهر الفاء تعقيب ذلك للامتناع بغير مهلة تخللّ اليمين، و فعله (عليه‌السلام) حجّة كقوله.

ظاهر خبر ابن مسلم عدم ردّ یمین (از طرف منکر) است (لذا می‌فهمیم که حضرت با صرف نکول مدّعی علیه که همان اخرس بوده است او را ملزم به دین کردند و دیگر ردّ یمینی تحقّق پیدا نکرد پس نظر محقّق حلّی درست است که یقضي علیه بالنکول باشد) و إلّا (اگر ردّ یمین از طرف منکر شده بود) نقل می‌شد (در همین روایت) یا لازم می‌آید تاخیر بیان از وقت خطاب بلکه تاخیر بیان از وقت حاجت (و تاخیر بیان از وقت حاجت هم قبیح است و چنین چیزی از طرف امام (علیه‌السلام) تحقّق پیدا نمی‌کند) بلکه ظاهر فاء (که در فألزمه آمد) بدنبال داشتن فاء است برای امتناع بدون مهلت فاصله شدن یمین (یعنی مهلتی داده نشد و فوراً با صرف نکول مدّعی علیه حضرت حکم صادر کردند و ملزم به دین کردند او را) و فعل امام (علیه‌السلام) حجّت است مانند قول امام (علیه‌السلام).

دلیل سوم:

و خبر عبد الرحمن[9] (البصري) المتقدم سابقا المعمول عليه بين الأصحاب في اليمين مع البينة في الدعوى على الميت.

خبر عبد الرحمن (همان خبر صفحه 176 هست که آنجا داشت کخبر البصري «عبدالرحمن أبي عبدالله البصري») که طبق آن خبر عمل شده بین اصحاب در قسم با بیّنه در مورد دعوای بر میّت.

دلیل چهارم:

و لأنّ ظاهر الإحلاف أنّه حقّ المنكر، فلا يستوفى إلّا بإذنه، كما أنّه لا يحلف المنكر إلّا بإذن المدّعي

و برای اینکه ظاهر قسم دادن (مدّعی) حقّ منکر است، پس استیفا نمی‌شود این حق مگر با اذن منکر همانطور که قسم داده نمی‌شود منکر مگر با اذن مدّعی (قبلا گفته بودند وقتی مدّعی بیّنه نداشت، حاکم مستقیماً از منکر درخواست قسم نمی‌کند، البته یک عدّه گفتند که ظاهر حال کافی است و نیاز به اذن از طرف مدّعی نیست ولی یک عدّه گفتند باید تصریح کند مدّعی که منکر را قسم بدهید)

دلیل پنجم:

و لأنّه كنكول المدّعي عن اليمين التي هي ليست إلّا يمين المنكر فنكوله عنها إن لم تكن أولى في تسبيب القضاء به فهو مساوٍ.

و برای اینکه آن (نکول منکر) مانند نکول مدّعی از قسمی که آن قسم نیست مگر یمین منکر (در واقع یمین حقّ منکر بوده و او حقّ خودش را به دیگری واگذار کرده است و الّا اگر ردّ یمین نمی‌کرده مدّعی هرگز نمی‌توانست قسم بخورد) پس نکول منکر از آن یمین اگر اولی نباشد در سبب شدن برای حکم کردن با آن نکول پس نکول منکر از یمین مساوی (با نکول مدّعی از یمین) است (در نتیجه با نکول منکر قاضی حکم می‌کند به مجرّد نکول).

اشکال محقّق نجفی به ادلّه فوق:

اشکال به دلیل اوّل:

لكن قد يناقش بأنّ أقصى دلالة الأول على أن جنس اليمين على‌ المنكر و أنه وظيفته، و لا دلالة فيه على حكم النكول، بل و لا منافاة بينه و بين الرد منه أو من الحاكم القائم مقامه.

لکن مناقشه می‌شود (در روایات ذکر شده برای استدلال بر قول اوّل) اوّلاً: نهایت چیزی که دلالت دارد خبر اول (نبوی) بر این است که جنس یمین بر منکر است. ثانیاً: و اینکه آن یمین وظیفه منکر است. ثالثاً: و دلالتی نیست در خبر اوّل بر حکم نکول (که بخواهید استفاده کنید یقضي علیه بالنکول). رابعاً: و منافاتی نیست بین آن خبر اول (یا نکول) و بین ردّ یمین از طرف منکر یا (ردّ) از طرف حاکم که قائم مقام منکر است.

اشکال در استدلال به خبر محمد بن مسلم:

و بالقطع[10] بعدم إرادة ظاهر الثاني، ضرورة اشتراط الحكم بنكوله عن رده أيضا، فلا بد في إصلاحه حينئذ من تقدير. و التزام كونه موافقاً لذلك ليس بأولى من جعله مخالفا له، و الحاجة هي تعليم كيفية حلف الأخرس لا كيفية الحكم في الدعوى مطلقا، على أنه قضية في واقعة لا عموم فيها و موقوف على العمل به، و المشهور عدم العمل به، بل هو مناف لما أطبق عليه الجمهور من حكاية[11] خلافه عن علي[12] (عليه‌السلام).

اشکال می‌شود در خبر محمد بن مسلم به اینکه ما قطع داریم به عدم اراده ظاهر این خبر دوم (خبر محمّد بن مسلم)؛ چون ضروری است اشتراط حکمِ با نکول آن منکر از ردّ یمین (از طرف منکر) همچنین (یعنی علاوه بر اینکه نکول از یمین می‌کند اگر قاضی می‌خواهد حکم کند با صرف نکول منکر این کار را نکند بلکه بعد از تحقّق ردّ یمین این کار را بکند) پس ناچاریم اصلاح کنیم ظاهر خبر را در این هنگام (که ضروری است اشتراط ...). و التزام اینکه این خبر موافق با ظاهر است اولی نیست از قرار دادن آن خبر مخالف با ظاهر، و نیاز یاد دادن کیفیّت قسم خوردن اخرس است (یعنی روایت می‌خواهد این مطلب را تعلیم بدهد نه اینکه بخواهد تکلیف قاضی را مشخص کند) نه اینکه بیان کند کیفیت حکم را مطلقاً (اعم از اخرس و غیر اخرس) علاوه بر اینکه خبر مربوط به اخرس یک قضیّه شخصیّه است و عمومیّتی ندارد و متوقّف است بر عمل به خبر و حال آنکه مشهور عدم عمل به این خبر است، بلکه این خبر منافات دارد با آنچه که جمهور فقها بر آن اتفاق دارند که بیان باشد از حکایت خلاف این خبر از علی (علیه‌السلام) (عن عليّ بن ابیطالب أنه قال الیمین مع الشاهد فان لم یکن له (مدّعی) بیّنة فالیمین علی المدّعی علیه اذا کان قد خالطه (یعنی وقتی مدّعی علیه اختلاط و همنشینی با مدّعی داشته باشد) فإن نکل حلف المدّعی (یعنی اینجا خلاف خبر محمد بن مسلم می‌شود که می‌گفت با صرف نکول مدّعی علیه قاضی حکم می‌کند ولی اینجا دارد که اگر مدّعی علیه قسم نخورد مدّعی قسم بخورد).

اشکال سوم در استدلال به خبر سوم:

و بأن خبر عبد الرحمن مع موافقته للعامة لا جابر له في المقام و إن تلقاه الأصحاب بالقبول في غيره، على أنه في الفقيه[13] أبدل «و إن لم يحلف فعليه» بقوله: «و إن رد اليمين على المدعي فلم يحلف فلا حق له» فلا دلالة فيه، و اختلاف متنه بذلك موجب للتزلزل فيه.

خبر عبدالرحمن یک مشکلش این است که موافق عامّه است و جابری هم برای آن در مقام وجود ندارد اگر چه اصحاب این خبر عبدالرحمن را تلقّی به قبول کرده اند در غیر مقام، علاوه بر اینکه در فقیه به جای «و إن لم یحلف فعلیه» شیخ صدوق عبارت دیگری آورده است که «و إن رد الیمین علی المدّعي فلم یحلف فلا حقّ له» (یعنی آنجا می‌توانید استفاده کنید حکم به مجرّد نکول را اما از این جا نمی‌توانید استفاده کنید چون دارد که «و إن ردّ الیمین» یعنی صرف نکول نبوده) پس دلالتی نیست در این خبر سوم و اختلاف متن این خبر با این کلام، موجب تزلزل در این خبر می‌شود (یعنی قابل استفاده و استناد نیست).

اشکال استاد به مناقشه:

اوّلا در روایات ملاک و معیار نخستین کتاب روایی است به شرطی که معتبر باشد و کافی هم که معتبر است (شیخ صدوق متوفّای 381 هستند و مرحوم کلینی متوفّای 329 هستند) روایاتی که در کافی وجود ندارد مستند را فقیه قرار می‌دهیم گرچه فقیه هم معتبر است ولی تأخر دارد. لذا اینکه گفتید اختلاف متن باعث تزلزل می‌شود قبول نیست. بله اگر این مشکل در روایات کافی پیش می‌آمد جای خدشه داشت. لذا ما اخذ به همان «إن لم یحلف فعلیه» می‌کنیم.

ادامه اشکال به خبر سوم:

على أنه يجري فيه ما سمعته من المناقشة في الصحيح السابق من عدم القائل بإطلاقه، فلا بد من تقييده إما بالنكول عن الرد أيضا- كما هو مناط الاستدلال- أو بما إذا رد اليمين على المدعي و حلف. و ليس بمرجوح بالإضافة إلى الأول، بل لعله أرجح بملاحظة غيره من النصوص الدالة على ذلك، خصوصا مرسل يونس[14] السابق المتضمن جعل يمين المدعي بعد الرد أحد الأربعة التي يستخرج بها الحقوق.

علاوه بر اینکه جاری می‌شود در خبر سوم چیزی که شنیدی از مناقشه در صحیح سابق (محمد بن مسلم) که بیان باشد از عدم قائل به اطلاق آن خبر (کسی به اطلاق آن خبر عمل نکرده است) پس ناچاریم که خبر (عبدالرحمن) را تقیید بزنیم یا به نکول از ردّ یمین همچنین (یعنی مانند نکول از یمین، یعنی همانطوری که نکول از یمین کرده است نکول از ردّ یمین هم کرده است، هم قسم نمی‌خورد و هم ردّ یمین نمی‌کند) - همانطور که ملاک و معیار استدلال این است (یعنی ملاک و معیار استدلال این است که علاوه بر اینکه نکول از یمین کرده است نکول از ردّ یمین هم که کرد قاضی حکم کند، ولی اگر نکول از ردّ یمین نکرد به مجرّد نکول از یمین نمی‌تواند حکم کند) یا (خبر را قید بزنیم) به اینکه وقتی ردّ یمین کرد (منکر) بر مدّعی و مدّعی قسم خورد (بعداً حکم صادر کند). و این خبر عبدالرحمن مرجوح نیست نسبت به خبر اوّل (خبر محمد بن مسلم) بلکه شاید خبر عبدالرحمن ارجح باشد نسبت به غیر خودش از نصوص و روایاتی که دلالت می‌کند بر آن (قضا به مجرّد نکول منکر) خصوصاً مرسل یونس که قبلا آمده بود که متضمّن بود قرار دادن یمین مدّعی را بعد از ردّ (یمین از طرف منکر) به عنوان یکی از چهارچیزی که با آن حقوق استخراج می‌شود (حق به حقدار می‌رسد).

بل لعلّ التدبر فيما تضمّنه يقتضي كون المراد من الخبر الأول (خبر عبدالرحمن)، فان لم يحلف و رد اليمين على المدعي و حلف فعليه- أي المنكر- الحق، ضرورة ظهور المضمر (مرسل یونس) في كون المركّب السبب في ذلك، فيعارض ما هو ظاهر الخبر الأوّل من كون تمام السبب عدم الحلف، إذ لا معنى لجعله‌ جزءً تارةً و تمام السبب أخرى، فيحمل الأوّل حينئذٍ على الثاني.

بلکه شاید تدبّر ودقّت در چیزی که در بر دارد آن را خبر، اقتضا می‌کند که مراد از خبر عبدالرحمن این است که اگر منکر قسم نخورد و یمین را به مدّعی رد کرد و مدّعی هم قسم خورد پس قسم مدّعی به ضرر منکر می‌شود؛ چون ضروری است که ظهور دارد مرسل یونس در اینکه مرکّب (فإن لم یحلف و ردّ الیمین) سبب در این مطلب است (که حقّ ضدّ منکر است و حکم ضدّ منکر صادر می‌شود) پس مرسل معارضه می‌کند با آنچه ظاهر خبر عبدالرحمن است که (ظاهر) بیان باشد از اینکه تمام سبب عدم حلفِ منکر است (شما در آنجا سبب را تنها یمین منکر دانستید و به یمین مردوده کار نداشتید، مرسل یونس با آن تعارض می‌کند چرا که به ردّ یمین هم اثر داده بود ولی ظاهر خبر عبدالرحمن سبب را تنها عدم حلف منکر گرفته است) چون معنایی نیست برای قرار دادن عدم حلف منکر به عنوان جزء سبب یک بار و به عنوان تمام السبب بار دیگر، پس حمل می‌شود در این هنگام (که لا معنی لجعله جزءً تارةً و ...) خبر عبدالرحمن بر خبر مرسل یونس (در نتیجه: با صرف نکول منکر قاضی حکم نمی‌کند بلکه با ردّ یمین از طرف منکر و حلف مدّعی حکم می‌کند).

نکته اخلاقی روز چهارشنبه:

تهذیب نفس با خواندن چند روایت و چند آیه شاید فایده‌ای چندان نداشته باشد. فکر کردم که برای تهذیب نفس یک فکر اساسی انجام دهیم. تنها جایی که در قرآن یازده قسم داریم و بعد از آن قسم ها خداوند متعال مطلب مدّ نظر را می‌گویند تنها سوره شمس است: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾.[15]

ما مگر دنبال سعادت نیستیم؟ حدّاقل ما طلبه‌ها حتّی یک شخص غیر طلبه و مومن دنبال سعادت و عاقبت بخیری هستیم. منتها این سعادت به همین سادگی به دست نمی‌آید بلکه قد افلح من زکّاها کسی رستگار می‌شود که تزکیه نفس داشته باشد. و قد خاب من دسّاها اگر بخواهیم این نفس را رها کنیم و آلوده به گناهش بکنیم، حاصلش محرومیّت است و سعادت نصیب انسان نمی‌شود. در مسأله خودسازی چه بکنیم؟

یک کسی می‌گوید چلّه بگیریم، کار از این حرفها گذشته است با یک چلّه و دو چلّه انسان نمی‌تواند مشکلش را حل کند، بلکه باید چلّه‌ها گرفت و بعضی سنگین شروع می‌کنند و سنگ بزرگ هم علامت نزدن است. چلّه می‌گیرد نماز شب، روزی یکساعت قرآن، ذکر و ورد، از همه زندگی اش می‌ماند و از درس و بحثش می‌ماند برای اینکه می‌گوید چلّه گرفته ام. نه این شیوه درست نیست خصوصاً نسبت به ما که از آن معنویّت سطح بالایی که علمای قدیم داشتند خیلی دور هستیم، ما هنوز در راه نیستیم، هنوز بیدار نشدیم، مردگان متحرّکیم، دلمان را خوش کرده‌ایم به این چهار تا اصطلاحی که یادگرفته‌ایم و مدرکی که گرفته‌ایم و زندگی ای که راه انداخته‌ایم، به قول یکی از علما بعضی کودکان هفتاد ساله هستند، بیست سال پیش سی سال پیش او را دیدید که رذیله و اخلاق بدی داشت، هنوز هم همان را دارد، فقط یک مقدار سن و سالش بالا رفته است ولی از رذائل اخلاقی بدی که داشته، دست برنداشته است. این همان است هنوز بزرگ نشده است. از حیث جسمانی و اطلاعات علمی بزرگ شده است ولی از حیث مسائلی که باید رشد می‌کرد هنوز بزرگ نشده است. کسی که هفتاد سالش هست و همچنان برای او خواب و خوراک اهمیّت دارد، هفتاد ساله داریم که گوشی برداشته مثل بچه‌ها دارد بازی می‌کند. خجالت بکش! بازی مال تو نیست. به قول خواجه عبدالله انصاری: در کودکی بازی در جوانی مستی در پیری سستی، پس کی خداپرستی؟! خواجه عبدالله پیری هم شده بازی! الآن کودکی شده بازی، جوانی هم شده بازی و مستی، پیری هم شده بازی و سستی. کنار نوه اش نشسته است نه برای اینکه او را سرگرم کند بلکه وقتی تنها هم هست نشسته دارد بازی می‌کند. ما با یک چلّه دو چلّه مشکلمان حل نمی‌شود.

چطور شروع کنیم؟

به نظر ما یک چلّه بگیرد به این صورت که خدایا من هر چه می‌گویم یقین داشته باشم که رضایت تو در او هست و هر چیزی که می‌بینم یقین داشته باشم که تو راضی هستی من ببینم، و هر چیزی که می‌شنوم یقین داشته باشم که راضی هستی بشنوم. حالا اگر نماز شب می‌خوانی بخوان، قرآن می‌خوانی بخوان، ذکر و ورد داری داشته باش، امّا اینها را یکدفعه شروع نکنیم بلکه پله پله شروع کنیم. اگر کسی موفق شد به همین چلّه‌ای که گفتیم آن وقت چلّه‌های دیگری که می‌گیرد به دردش می‌خورد و الّا اگر در آن مورد درجا زد باید مجدّد چلّه جدیدی برای همان شروع کند. مثلاً شما اگر یک دقیقه بعد از اذان صبح چیزی بخوری و یا یک دقیقه مانده به اذان مغرب چیزی بخوری، آن روز روزه حساب نمی‌شود و هر چه گرسنگی و تشنگی هم چشیده باشی باز فایده‌ای ندارد، شما اگر چلّه‌ها بگیرید ولی در این چلّه‌ها مراقب زبان نبودید مراقب چشمتان نبودید مراقب گوشتان نبودید، بعداً چلّه قرآن و ذکر داشته باشید فایده‌ای ندارد. اول تخلیه باید کرد. شما یک ظرفی که نجس شده یک چیز ناپاکی در آن نمی‌ریزید، اول این ظرف را پاک می‌کنید، اوّل باید وجود خودمان را پاک کنیم. آدم هایی داریم که نماز شب هم می‌خوانند ولی همچنان نورانیّتی حاصل نشده است. علّت چیست؟ دلیل این است که می‌خواهد روی همان ناپاکیها و رذائل این خوبیها را بریزد. تا تخلیه حاصل نشود تحلیه‌ها به درد نمی‌خورد. علّامه بحر العلوم گفته بودند بعد از بیست سال یا بیست و چند سال تلاش توانستم ریا را از خودم دور کنم، بعد ما می‌خواهیم با چلّه حل کنیم؟! ایشان با آن عظمت که ارتباط ایشان از مسلّمات است، وضعشان این بوده است ما که دیگر هیچ!

بعضی اشتباه می‌کنند در این مسیر، مسائل را بر خودشان تحمیل می‌کنند و به خودشان فشار می‌آورند، از کار و زندگی می‌افتند. نه کار و زندگی را مشغول باشید ولی همین چلّه‌ای که عرض شد را داشته باشید، بعداً می‌بینید که چه آثار و برکاتی نصیب تان می‌شود. کسی که این چلّه را بگیرد قطعاً غیبت و تهمت و نمّامی‌و سخن چینی نمی‌کند.

اوّل منزل هم منزل یقظه و بیداری است، تا بیدار نشویم و جایگاه خودمان را متوجّه نشویم هیچ فایده‌ای ندارد. یکی از ثمرات بیداری این است که متوجّه می‌شویم که واقعاً مشکل داریم، چرا اکثر وسواسی ها تا آخر عمر خوب نمی‌شوند؟ چون قبول ندارند که مشکل دارند، تا لب گور همانطور می‌مانند چون می‌گوید من مشکل ندارم شما مشکل دارید شما بی مبالات هستید و اصلا کار خودش را فضیلت می‌داند. تا قبول نکنیم که مشکل داریم تا بیدار نشویم تا جایگاه خودمان را در آفرینش متوجّه نشویم و از خواب غفلت بیدار نشویم، حرکت نمی‌کنیم.

بزرگترین مشکل و درد هر جامعه در کلّ دنیا، اگر بپرسید چیست؟ بزرگترین درد همان غفلت از خداست. مسأله فقیری و مرض و اینها مشکل نیست بلکه خود همین مشکلات از غفلت بوجود می‌آید، کسی که اختلاس می‌کند و به مردم ظلم می‌کند بخاطر غفلت از خداوند است. هر نکبتی که پیش می‌آید به خاطر گناه است و گناه هم ریشه اش غفلت از یاد خداست. چه مؤمن و متشرّع باشد و چه نباشد همه از غفلت از خداست. تا وقتی که در غفلت هستیم و بیدار نشویم فایده‌ای ندارد و به سعادت نمی‌رسیم.

«عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَيْثُ قَالَ: رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً أَعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ عِلْمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِي أَيْنَ وَ إِلَى أَيْن»[16] هدف از خلقت ما خوردن و خوابیدن و چهار تا اصطلاح یاد گرفتن است؟ یا رسیدن به کمال است! کمال ما در این است که زندگی با بندگی خدا داشته باشیم. آن وقت دیگر انسان لذّتهای مادّی را لذّت نمی‌داند. (اگر لذّت ترک لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت ندانی) دیگر خوردن و آشامیدن و این طور مسائل برای انسان ارزشی ندارد. برخی که خیّر هستند می‌گویند اتفاقاً ما از چیزی که به دیگران اعطا می‌کنیم بیشتر لذّت می‌بریم تا از چیزی که خودمان استفاده می‌کنیم. آنها که منحصر به خودشان می‌کنند و دیگر گرایی ندارند اینها نفهمیده اند که لذّت چیست؟ اینها زندگی حیوانی دارند که فقط خودم بخورم زن و فرزندم بخورند و دیگران نه. این است که اگر انسان بخواهد به سعادت و کمال برسد و علم برای ما نورانیّت بیاورد تنها راهش همین تهذیب نفس است.

 


[3] روایت مسند و صحیح است و از لحاظ سندی خیلی عالی است، سه نفر از روات امامی ثقه و از اصحاب اجماع هستند.
[4] الأشعري: إماميّ ثقة.
[5] إماميّ ثقة من أصحاب الإجماع.
[6] حمّاد بن عثمان الناب: إماميّ ثقة من أصحاب الإجماع.
[7] الثقفي: إماميّ ثقة من أصحاب الإجماع.
[10] اشکال استاد:. اینکه ایشان ادّعای قطع می کند که ظاهر خبر دوم اراده نشده است صحیح نیست، پس اصالة الظهور چه می شود؟ مگر که ادلّه ای اقامه شود بر قطعیّت مثل اینکه اصحاب عمل نکرده باشند و مانند آن
[11] اشکال استاد: مشکلی که اینجا هست خبری که از سنن بیهقی آورده اند سنداً ضعیف است و اگر خبر صحیح هم باشد باز اعراض اصحاب باعث می شود که نتوانیم به آن عمل کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo