درس جواهر الکلام استاد رسول رسا

1400/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : قضا/مسائل قضاوت/ادامه مسأله هشتم:بحث جرح و تعدیل شاهد و شروط تزکیه

مسأله نهم درباره تفریق شهود است و جدایی انداختن بین شهود برای تثبّت و بررسی و دقّت و محکم کاری در امر قضاوت است.

محقّق حلّی ابتدا می گویند «لا بأس بتفریق الشهود» یعنی این کار مجاز است، اما بعد می گویند حتّی می تواند مستحب هم باشد آن هم در جایی که شاهد در واقع ضعیف العقل باشد و قاضی بترسد که اشتباهی مرتکب شود و امر بر او مشتبه شده باشد یا مثل اینکه شهود توافق کنند که شهادت نادرست بدهند. مستند این مباحث روایاتی هست که یکی جریان حضرت دانیال علیه السلام و دیگری جریان حضرت داود علیه السلام. بعد اشاره می کنند که شاید اشکال شود که شریعت آن دو پیامبر نسخ شده است و ما شریعت دیگری داریم، جواب می دهند که نسخ شریعت منافات ندارد که بعضی چیزها را از آنها بگیریم، همانطور که خداوند در قرآن می فرماید: «فبهداهم اقتده» به هدایت آنها اقتدا کن، اینطور نیست که وقتی قائل به نسخ شرایع سابق هستیم دیگر هیچ چیز از آن شرایع به درد ما نخورد. همانطور که بعضی از چیزها در تمام شرایع بوده است.

بل الظاهر أنّه يستحبّ[1] ذلك في من لا قوّة عقل عنده[2] [3] بحيث يخشى من غلطه أو تدليس الأمر عليه و كذا غير ذلك ممّا تحصل منه الريبة في الشهادة، كما (تفریق) فعله (ما: تفریق) دانيال (ع) في شهود على امرأة بالزنا فعرف منه (ما: تفریق) كذبهم[4] و كذا داود (ع) [5] لقوله تعالى[6] : «فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ» و إن قلنا بنسخ شرائعهم بشريعتنا، إذ هو (نسخ) لا ينافي الأمر فيها (شرایع) ببعض ما كان عندهم، إذ المسلم منعه (نسخ) التعبّد بشرعهم من حيث إنّه مشروع عندهم لا مطلقاً.

بلکه ظاهر این است که مستحب می باشد تفریق شهود در شاهدی که قوّت عقلی نزد او نیست (نه اینکه دیوانه باشد) به گونه ای که از خوف از اشتباه یا مشتبه شدن امر بر او وجود دارد (چرا می گویند تدلیس الماشطة؟ چون ماشطه زن را درست می کند که مرد را به اشتباه بیندازد که در واقع فریب است) و همچنین است غیر آن ( مثل توافق الشهود علی الشهادة غلطاً[7] ) از مواردی که حاصل می شود از آنها شک در شهادت، مثل آنچه حضرت دانیال علیه السلام انجام داده است در مورد شهودی که بر زنی شهادت به زنا داده بودند، پس حضرت دانیال از آن قضیه کذب شهود را فهمید و همچنین داود علیه السلام (که مثل این قضیه برای ایشان هم اتفاق افتاده است). (حال اگر کسی سؤال کرد که چرا شما استناد به عمل انبیای گذشته می کنید؟ در پاسخ می گوییم): به خاطر قول خداوند متعال که فرمود: «پس به هدایت انبیا اقتدا کن» اگر چه قائل به نسخ شرایع انبیای گذشته به شریعت اسلام هستیم، چون نسخ منافات ندارد با امر در شرایع به بعضی از چیزهایی که نزد انبیای گذشته است، زیرا آنچه مسلّم است این است که نسخ تنها منع می کند از تعبّد به شرع انبیای گذشته از جهت اینکه شرعشان نزد آنها مشروع است (یعنی این که کلّاً بخواهیم ملتزم شویم به شریعت آنها، ممنوع است) نه مطلقاً (که نسخ منع کند از تمام شریعت انبیای گذشته).

روایت قصه دانیال[8] :

عَلِيٌّ[9] عَنْ أَبِيهِ[10] عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ[11] عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ[12] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‌ قَالَ: أُتِيَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِجَارِيَةٍ قَدْ شَهِدُوا عَلَيْهَا أَنَّهَا بَغَتْ وَ كَانَ مِنْ قِصَّتِهَا أَنَّهَا كَانَتْ يَتِيمَةً عِنْدَ رَجُلٍ وَ كَانَ الرَّجُلُ كَثِيراً مَا يَغِيبُ عَنْ أَهْلِهِ فَشَبَّتِ الْيَتِيمَةُ فَتَخَوَّفَتِ الْمَرْأَةُ أَنْ يَتَزَوَّجَهَا زَوْجُهَا فَدَعَتْ بِنِسْوَةٍ حَتَّى أَمْسَكْنَهَا فَأَخَذَتْ عُذْرَتَهَا بِإِصْبَعِهَا فَلَمَّا قَدِمَ زَوْجُهَا مِنْ غَيْبَتِهِ رَمَتِ الْمَرْأَةُ الْيَتِيمَةَ بِالْفَاحِشَةِ وَ أَقَامَتِ الْبَيِّنَةَ مِنْ جَارَاتِهَا اللَّائِي سَاعَدَتْهَا عَلَى ذَلِكَ فَرُفِعَ ذَلِكَ إِلَى عُمَرَ فَلَمْ يَدْرِ كَيْفَ يَقْضِي فِيهَا ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ ائْتِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ اذْهَبْ بِنَا إِلَيْهِ فَأَتَوْا عَلِيّاً ع وَ قَصُّوا عَلَيْهِ الْقِصَّةَ فَقَالَ لِامْرَأَةِ الرَّجُلِ أَ لَكِ بَيِّنَةٌ أَوْ بُرْهَانٌ قَالَتْ لِي شُهُودٌ هَؤُلَاءِ جَارَاتِي يَشْهَدْنَ عَلَيْهَا بِمَا أَقُولُ فَأَحْضَرَتْهُنَّ فَأَخْرَجَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع السَّيْفَ مِنْ غِمْدِهِ فَطَرَحَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَمَرَ بِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ فَأُدْخِلَتْ بَيْتاً ثُمَّ دَعَا بِامْرَأَةِ الرَّجُلِ فَأَدَارَهَا بِكُلِّ وَجْهٍ فَأَبَتْ أَنْ تَزُولَ عَنْ قَوْلِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْبَيْتِ الَّذِي كَانَتْ فِيهِ وَ دَعَا إِحْدَى الشُّهُودِ وَ جَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ ثُمَّ قَالَ تَعْرِفِينِي أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هَذَا سَيْفِي وَ قَدْ قَالَتِ امْرَأَةُ الرَّجُلِ مَا قَالَتْ وَ رَجَعَتْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَعْطَيْتُهَا الْأَمَانَ وَ إِنْ لَمْ تَصْدُقِينِي لَأَمْلَأَنَّ السَّيْفَ مِنْكِ فَالْتَفَتَتْ إِلَى عُمَرَ فَقَالَتْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ الْأَمَانَ عَلَيَّ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَاصْدُقِي فَقَالَتْ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا أَنَّهَا رَأَتْ جَمَالًا وَ هَيْئَةً فَخَافَتْ فَسَادَ زَوْجِهَا عَلَيْهَا فَسَقَتْهَا الْمُسْكِرَ وَ دَعَتْنَا فَأَمْسَكْنَاهَا فَافْتَضَّتْهَا بِإِصْبَعِهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع اللَّهُ أَكْبَرُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الشَّاهِدَيْنِ إِلَّا دَانِيَالَ النَّبِيَّ فَأَلْزَمَ عَلِيٌّ الْمَرْأَةَ حَدَّ الْقَاذِفِ وَ أَلْزَمَهُنَّ جَمِيعاً الْعُقْرَ وَ جَعَلَ عُقْرَهَا أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ أَمَرَ الْمَرْأَةَ أَنْ تُنْفَى مِنَ الرَّجُلِ وَ يُطَلِّقَهَا زَوْجُهَا وَ زَوَّجَهُ الْجَارِيَةَ وَ سَاقَ عَنْهُ عَلِيٌّ ع الْمَهْرَ فَقَالَ عُمَرُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَحَدِّثْنَا بِحَدِيثِ دَانِيَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع إِنَّ دَانِيَالَ كَانَ يَتِيماً لَا أُمَّ لَهُ وَ لَا أَبَ وَ إِنَّ امْرَأَةً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَجُوزاً كَبِيرَةً ضَمَّتْهُ فَرَبَّتْهُ وَ إِنَّ مَلِكاً مِنْ مُلُوكِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ لَهُ قَاضِيَانِ وَ كَانَ لَهُمَا صَدِيقٌ وَ كَانَ رَجُلًا صَالِحاً وَ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ بَهِيَّةٌ جَمِيلَةٌ وَ كَانَ يَأْتِي الْمَلِكَ فَيُحَدِّثُهُ وَ احْتَاجَ الْمَلِكُ إِلَى رَجُلٍ يَبْعَثُهُ فِي بَعْضِ أُمُورِهِ فَقَالَ لِلْقَاضِيَيْنِ اخْتَارَا رَجُلًا أُرْسِلْهُ فِي بَعْضِ أُمُورِي فَقَالا فُلَانٌ فَوَجَّهَهُ الْمَلِكُ فَقَالَ الرَّجُلُ لِلْقَاضِيَيْنِ أُوصِيكُمَا بِامْرَأَتِي خَيْراً فَقَالا نَعَمْ فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَكَانَ الْقَاضِيَانِ يَأْتِيَانِ بَابَ الصَّدِيقِ فَعَشِقَا امْرَأَتَهُ فَرَاوَدَاهَا عَنْ نَفْسِهَا فَأَبَتْ فَقَالا لَهَا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَفْعَلِي لَنَشْهَدَنَّ عَلَيْكِ عِنْدَ الْمَلِكِ بِالزِّنَى ثُمَّ لَنَرْجُمَنَّكِ فَقَالَتِ افْعَلَا مَا أَحْبَبْتُمَا فَأَتَيَا الْمَلِكَ فَأَخْبَرَاهُ وَ شَهِدَا عِنْدَهُ أَنَّهَا بَغَتْ فَدَخَلَ الْمَلِكَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ عَظِيمٌ وَ اشْتَدَّ بِهَا غَمُّهُ وَ كَانَ بِهَا مُعْجَباً فَقَالَ لَهُمَا إِنَّ قَوْلَكُمَا مَقْبُولٌ وَ لَكِنِ ارْجُمُوهَا بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَ نَادَى فِي الْبَلَدِ الَّذِي هُوَ فِيهِ احْضُرُوا قَتْلَ فُلَانَةَ الْعَابِدَةِ فَإِنَّهَا قَدْ بَغَتْ فَإِنَّ الْقَاضِيَيْنِ قَدْ شَهِدَا عَلَيْهَا بِذَلِكَ فَأَكْثَرَ النَّاسُ فِي ذَلِكَ وَ قَالَ الْمَلِكُ لِوَزِيرِهِ مَا عِنْدَكَ فِي هَذَا مِنْ حِيلَةٍ فَقَالَ مَا عِنْدِي فِي ذَلِكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَخَرَجَ الْوَزِيرُ يَوْمَ الثَّالِثِ وَ هُوَ آخِرُ أَيَّامِهَا فَإِذَا هُوَ بِغِلْمَانٍ عُرَاةٍ يَلْعَبُونَ وَ فِيهِمْ دَانِيَالُ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُهُ فَقَالَ دَانِيَالُ يَا مَعْشَرَ الصِّبْيَانِ تَعَالَوْا حَتَّى أَكُونَ أَنَا الْمَلِكَ وَ تَكُونَ أَنْتَ يَا فُلَانُ الْعَابِدَةَ وَ يَكُونَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ الْقَاضِيَيْنِ الشَّاهِدَيْنِ عَلَيْهَا ثُمَّ جَمَعَ تُرَاباً وَ جَعَلَ سَيْفاً مِنْ قَصَبٍ وَ قَالَ لِلصِّبْيَانِ خُذُوا بِيَدِ هَذَا فَنَحُّوهُ إِلَى مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا وَ خُذُوا بِيَدِ هَذَا فَنَحُّوهُ إِلَى مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا ثُمَّ دَعَا بِأَحَدِهِمَا وَ قَالَ لَهُ قُلْ حَقّاً فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَقُلْ حَقّاً قَتَلْتُكَ وَ الْوَزِيرُ قَائِمٌ يَنْظُرُ وَ يَسْمَعُ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّهَا بَغَتْ فَقَالَ مَتَى قَالَ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ رُدُّوهُ إِلَى مَكَانِهِ وَ هَاتُوا الْآخَرَ فَرَدُّوهُ إِلَى مَكَانِهِ وَ جَاءُوا بِالْآخَرِ فَقَالَ لَهُ بِمَا تَشْهَدُ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّهَا بَغَتْ قَالَ مَتَى قَالَ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ مَعَ مَنْ قَالَ مَعَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ قَالَ وَ أَيْنَ قَالَ بِمَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَخَالَفَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ فَقَالَ دَانِيَالُ اللَّهُ أَكْبَرُ شَهِدَا بِزُورٍ يَا فُلَانُ نَادِ فِي النَّاسِ أَنَّهُمَا شَهِدَا عَلَى فُلَانَةَ بِزُورٍ فَاحْضُرُوا قَتْلَهُمَا فَذَهَبَ الْوَزِيرُ إِلَى الْمَلِكِ مُبَادِراً فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَبَعَثَ الْمَلِكُ إِلَى الْقَاضِيَيْنِ فَاخْتَلَفَا كَمَا اخْتَلَفَ الْغُلَامَانِ فَنَادَى الْمَلِكُ فِي النَّاسِ وَ أَمَرَ بِقَتْلِهِمَا.

ترجمه و شرح روایت:

کنیزی را نزد عمر آوردند که بر ضدّ او شهادت داده بودند که زنا کرده است. قصه اش این است که دختر یتیمی بوده است نزد مردی زندگی می کرده است ولی این مرد زیاد به مسافرت می رفت. این دختر یتیم جوان شد، زنِ آن مرد ترسید آن مرد با آن دختر یتیم ازدواج کند، زن زنان را خواست تا اینکه این دختر یتیم را نگه دارند تا با انگشتش بکارت او زائل کند (همه اینها منشأش حسادت است، این که می گویند: «الحسد یأکل الإیمان کما تأکل النار الحطب» همانطور که آتش هیزم را می خورد واقعیتی است که حسادت ایمان را می خورد. اگر آن زن ایمان داشت و زنان همسایه که آمدند این کار را کردند همه نانجیبی و پلیدی به خرج دادند و چنین ظلمی در حقّش کردند همه از بی ایمانی شان است. بله مسلمان بودند و چه بسا نماز و روزه هم داشتند اما حسادتشان ایمان را از بین برد. خیلی باید مواظب بود. حتی داریم یکی از افرادی که عاقبت بشر شد یکی از علما که در تضاد با مقام معظم رهبری بود، شخصی مستأجرش بود نقل می کند که می گوید یک بار خودش به سینه خودش می کوبید که چرا مشکلت چیست چرا داری این طوری نظام اسلامی را داری دچار مشکل می کنی! خودش به سینه اش می کوبید و می گفت حسد حسد. بعضی از علما که می بینید با ولایت فقیه مخالفند چون خودشان در آن جایگاه نیستند. اگر بگویید بیا ولیّ فقیه بشو، آن وقت بالاترین اختیارات را برای ولیّ فقیه قائل می شود، ولی وقتی خودش نیست چون حسادت دارد موضع می گیرد. منشأ بعضی از انتقادها حسادت است ولی شیطان می گوید انتقاد تو سازنده است ولی وقتی دقّت می کند می فهمد که واقعاً این انتقاد برای خدا نیست و برای نفس است. هر کاری انسان انجام می دهد نیّتش برای خدا باشد، نمی گوییم قاضی پول نگیرد منبری پول نگیرد، یکی می گوید من می خواهم قاضی بشوم تا پول بگیرم ولی یکی می گوید من می خواهم مشکلی از مشکلات جامعه اسلامی را حل کنم و احقاق حق و ابطال باطل کنم، هر دو یکسان مزایا دارند می گیرند ولی چون نیّت ها متفاوت است آن کس که با آن نیّت رفته است کمتر در معرض خطر است. اگر به نیّت پول کسی تبلیغ برود خیلی چیزهای دین را نمی گوید. به او می گویند این روستا فلان مشکل و فساد هست مثلاً رباخور زیاد است، آیات و روایت ربا را بگو! ولی طرف می گوید من برای این از ربا بد نمی گویم چون دیگر دعوتم نمی کنند، این می شود دین فروشی، چون از اساس برای خدا نرفته است. اگر برای خدا برود چکار به پاکت آنها دارد. مشکل ضعف ایمان است که من غیر خدا را رازق می دانم، توحید افعالی ام مشکل دارد. اینکه بگویم لامؤثر في الوجود إلّا الله درست است ولی در مقام عمل باید ثابت کنیم. پس مواظب باشیم انتقاد می کنیم از روی حسادت نباشد. شیطان هم انسان را فریب می دهد تا حدّی که توقّع ثواب و پاداش هم دارد) شوهر زن وقتی از مسافرت آمد، زن دختر بیچاره را به فحشا متّهم کرد و بیّنه هم اقامه کرد از زنهای همسایه (ای بیچاره ها! او در معرض خطر بوده، شما چرا به این کار تن دادید؟ مگر پیغمبر به امیر المؤمنین نفرمود: «شرّ الناس من باع آخرته بدنیاه، و شرّ منه من باع آخرته بدنیا غیره») همسایه ها آمدند کمک کردند و شهادت دادند. قضیه را پیش عمر بردند، عمر گفت من نمی دانم چه کنم، گفت برو نزد علی بن ابیطالب و داستان را آنجا بگو. امیر المؤمنین علیه السلام به آن زن گفتند آیا بیّنه و شاهدی داری؟ گفت بله، شهودی دارم زنهای همسایه گواهی می دهند بر ضدّ این دختر و زنها را احضار کرد. امیر المؤمنین علیه السلام شمشیر خودشان را بیرون آوردند و مقابل خودشان قرار دادند و امر کردند به هر کدام از این زنها که اینها را وارد اتاق کنند. بعد امیرالمؤمنین از آن زن یک بازجویی اساسی و مفصّل کردند ولی زن همچنان از گفته خودش دست بر نمی داشت. بعد حضرت یکی از آن شهود را خواستند و روی دو زانو نشستند و گفتند مرا می شناسی؟ من علی بن ابیطالب هستند این هم شمشیر من است، این زن هم آنچه باید بگوید گفته است و به حق بر گشته است، تو هم راست بگو و به او امان داده ام، اگر تو راست نگویی من شمشیر را از خون تو پر می کنم! (از این احکام قضایی و اطلاعات، چیزهای زیادی مشروعیّتش ثابت می شود که بعضی وقتها اشکالی ندارد که دروغ گفت. این زن ترسید و رو کرد به عمر و گفت امانم بده یا امیر المؤمنین، پس حضرت علی گفتند راست بگو، پس گفت: نه به خدا قسم آن زن زیبایی و هیئت خوبی از این دختر دید و ترسید از فساد همسرش نسبت به آن دختر، پس به او شراب نوشاند و از ما خواست تا او را نگه داریم و بعد بکارت او با انگشتش از بین برد. حضرت گفتند الله اکبر من اوّلین کسی هستم که بین دو شاهد فاصله انداختم مگر دانیال نبی، پس علی علیه السلام به آن زن حدّ قذف زدند و زنان شاهد را ملزم به مهر کردند و مهر آن دختر یتیم را چهارصد درهم قرار دادند و به آن زن قاذف امر کردند از شوهرش جدا شود و آن دختر را به ازدواج این مرد در آوردند و خود حضرت از جانب مرد مهر دختر را پرداخت کردند (غیر از چهارصد درهم). عمر گفت یاابالحسن جریان دانیال چیست؟ برای ما نقل کنید. گفتند که دانیال یتیمی بود که نه مادر داشت و نه پدر (اینجا حضرت ابتدا مادر را مقدّم کردند، اگر چه اصل قضیه یتیمی مال پدر است، ولی در طفولیّت مادر نداشتن خیلی بیشتر به انسان فشار می آورد چون انس طفل به مادر بیشتر است، ممکن است نوجوان بشود انس با پدر پیدا کند) زنی از بنی اسرائیل که پیر بود تربیت حضرت دانیال را به عهده گرفت و پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل دو قاضی داشت، که این دو قاضی دوستی داشتند و آن دوستشان یک مرد صالحی بود و زنی داشت ارجمند و زیبا داشت (این نشان می دهد ارزش زن به صرف زیبایی نیست، نگفتند إمرأة جمیلة بهیّة، ارزشمند بودن و متانت و ایمان و سیرت زن مهمتر است از صورت زن، همین سیرت خوبش بود که هر چه به او گفتند ما این بلاها را سرت می آوریم، ولی تمکین نکرد) این مرد صالح نزد پادشاه می آمد و هم صحبت پادشاه می شد، پادشاه به یک نفری نیاز پیدا کرد که برای بعضی از کارهایش بفرستد، پادشاه به این دو قاضی گفت یک مردی را انتخاب کنید برای بعضی از کارها او را بفرستم، آن دو قاضی گفتند فلانی که مرد صالح بود، پادشاه هم پذیرفت. این مرد صالح به دو قاضی گفت که شما را درباره همسرم به نیکی سفارش می کنم (که البتّه اشتباه کرد، این یک درسی است که افراد سفارش زن و فرزندشان را به کسی می کنند که آدمهای درست و حسابی نیستند، نه تنها محافظت نمی کنند بلکه خیانت هم می کنند، ثابت کرده تجربه که اصلاً به کسی نسپارد بهتر است) آن دو هم گفتند باشد. دو قاضی آمدند خانه دوستشان ولی عاشق زن او شدند و از او درخواست کامیابی کردند ولی خودداری کرد (چون بهیّة بود، چقدر ایمانش محکم بود که تا کجا پیش رفت و قبول نکرد) آن دو نفر به او گفتند به خدا قسم اگر انجام ندهی شهادت می دهم بر ضدّ تو نزد پادشاه به زنا و سنگسارت می کنیم، زن گفت هر کار دلتان می خواهید بکنید (حاضر شد جانش را هم فدا کند اما عفّتش را حفظ کند) دو قاضی آمدند نزد پادشاه خبر دادند و شهادت به دروغ هم دادند که زن زنا کرده است، پس بر پادشاه خیلی سخت آمد و غمش زیاد شد و خود پادشاه هم دلبسته این زن بوده است، پادشاه گفت حرفتان را قبول دارم ولی بعد از سه روز او را سنگسار کنید و پادشاه در شهر ندا داد در شهری که دانیال در آن بود، حاضر شوید برای قتل فلان زن عابده که او مرتکب فحشا شده، دو قاضی هم ضدّش شهادت دادند، مردم در این باره حرف زیاد زدند، پادشاه به وزیرش گفت آیا چاره ای در این باره داری؟ وزیر گفت نه من چاره ای ندارم. روز سوّم که وزیر خارج شد دید که چند پسر بچه برهنه دارند بازی می کنند و بین شان حضرت دانیال بوده است (البته این نمی رساند که ایشان هم برهنه بوده است، یا برهنه بودن به معنای عریان کامل نبوده است) وزیر دانیال را نشناخت. دانیال گفت ای بچه ها بیایید یک بازی بکنیم، من پادشاه باشم و تو هم زن عابده باش و فلانی و فلانی هم دو قاضی باشند که شهادت داده اند، بعد حضرت دانیال یک خاکی جمع کرد و یک شمشیری هم از نی قرار داد و صحنه ای درست کرد. به بچه ها درست کرد و گفت یکی از دو شاهد را بگیرید و از اینجا دور کنید و به دیگری را هم به مکان دوری ببرید، دانیال یکی را صدا زد، گفت حق را بگو و اگر حقّ را نگویی تو را می کشم، وزیر هم ایستاده بود و نگاه می کرد (اینها نقشه دانیال بود که به وزیر بفهماند نه که بازی کند) بچه گفت که گواهی می دهم که زن زنا کرده است، دانیال گفت در چه زمانی؟ گفت در فلان روز. دانیال گفت او را بر گردانید و شاهد دوّمی را بیاورید. حضرت به او گفت گواهی بده: گفت گواهی می دهم که زنا کرده است، گفت در چه روزی؟ گفت فلان روز. فرمود در با چه کسی؟ گفت با فلان پسر فلانی، بعد گفت کجا؟ و از این سؤالها فرمود تا اینکه یکی از جوابها با دیگری مخالف در آمد. حضرت دانیال گفت الله اکبر، اینها گواهی به ناحق و به دروغ داده اند، ندا بده بین مردم که این دو نفر شهادت داده اند به زن فلانی به زور و ناحق، پس حاضر شوید برای قتل اینها. وزیر فوراً نزد پادشاه رفت و از جریان دانیال را گفت. پادشاه فرستاد دنبال دو قاضی، آن دو هم اختلاف کردند همانطور که دو بچه اختلاف کرده بودند، پس پادشاه بین مردم ندا داد و امر به قتل این دو قاضی کرد.

این روایات بحث های گسترده دارد. از شریعتی چیزی اخذ می کنید کلّ جریان را به طور صد در صد اخذ نمی کنید، از جریان حضرت دانیال تنها به تفریق شهود اخذ می کنیم و الّا قتل شاهدین زور اخذ نمی کنیم، طبق شریعت ما دو قاضی درست است تهمت زدند و باید مجازات می شدند اما مرتکب عمل منافی عفّت نشده بودند، طبق شریعت ما تنها حدّ قذف می خورند.

کلام مرحوم آیت الله شیخ جواد تبریزی[13] :

«المنقول من دانيال- عليه السلام- ظاهره تفريق أهل الدعوى في سماع دعواهم، و لكن صدر الرواية الواردة في قضاء عليّ- عليه السلام- في قضية اليتيمة من قبيل تفريق الشهود، إلّا أنّ الزنا حيث لا يثبت بشهادة النساء منفردةً فيمكن أن يكون تفريقهن للتوسّل إلى الواقع و دفع المظلمة المحتملة من غير أن يكون في البين تأخير القضاء. و يستفاد من المروي في قضية داود- على نبينا و عليه الصلاة و السلام- أنّه يجوز للقاضي محاكمة المتهم بنظره لتدارك المظلمة المحتمل وقوعها، و إن لم يكن دعوى من ذي الحق (مدّعی) لعدم جزمه (مدّعی) بدعواه. و يقوى هذا الجواز فيما كان في البين اقتضاء التحفّظ على أمر النظام و أمن البلاد، و اللّه سبحانه هو العالم.

آنچه از دانیال علیه السلام نقل شده است ظاهرش تفریق اهل دعواست نه تفریق شهود و لکن صدر روایت در قضای امیر المؤمنین در قضیه یتیمه، از قبیل تفریق شهود است، الّا اینکه چون زنا با شهادت زنها به تنهایی اثبات نمی شود...

سؤال: اگر ملاک رسیدن به حقّ و احقاق حق و ابطال باطل است، و این هم واجب است چرا تفریق شهود را واجب ندانیم؟

جواب: آنچه در عبارت محقّق آمده است اصل جواز است و در صورتی که شهود ضعف عقل داشته باشند، گفتند ظاهر این است که استحباب هم دارد، لکن بعضی هم نظرشان این است که چون باید احقاق حقّ شود و چاره ای هم از تفریق نداریم برای تحقّق این امر مهم، لذا تفریق شهود واجب می شود.

على أنّ المروي[14] عن أمير المؤمنين (عليه السلام) نحو ذلك أيضا في سبعة خرجوا في سفر ففقد واحد منهم فجاءت امرأته إلى علي (عليه السلام) و ذكرت ذلك له، فاستدعاهم و سألهم فأنكروا، ففرقهم‌ «ان شابا قال لأمير المؤمنين (عليه السلام): إن هؤلاء النفر خرجوا بأبي معهم في السفر فرجعوا و لم يرجع أبي.»[15] ‌ إلی ساریة..... عدم التفریق بالشهود و عن الحاکم... مما لا ینافی الشرع جس. بلکه از این حدیث استفاده می شود

بنابر این که مرویّ از امیر المؤمنین علیه السلام مثل آن است همچنین در هفت نفری که خارج شدند در سفری و یکی از آنها مفقود شد، همسرش آمد نزد امیر المؤمنین علیه السلام و فقدان شوهرش را گفت. حضرت هم آن هفت نفر را خواستند و از آنها سؤال کردند و آنها انکار کردند. حضرت آنها را از هم جدا کردند و هر کدام را به ستونی بستند و مأموری هم بر او گماشتند و حضرت یکی از آن 7 نفر را خواستند و از او سؤال کردند و او انکار کرد. حضرت گفتند: الله اکبر، بقیه شنیدند و گمان کردند که او اعتراف کرده است، پس علی علیه السلام یکی یکی را خواستند و آنها هم اعتراف کردند به قتل و حضرت هم هر هفت نفر را کشتند. بلکه از این حدیث استفاده می شود عدم اختصاص تفریق به شهود (یعنی می توان بین چند نفری که مدّعی علیه هم هستند تفریق کرد) و اینکه برای حاکم است رسیدن به شناخت حقّ به هر آنچه صلاح می بیند در آن وقت (قضاوت) البته از چیزهایی که منافات با شرع نداشته باشد.


[1] هدایة الأعلام، ج1، ص50. «لا یبعد أن یکون الوجه في الاستحباب أنّه نحو احتیاط و الاحتیاط حسن بل مستحبّ»
[2] در مسالک گفته است: «لخفّة عقل وجدها فيهم» که همان ضعیف العقل باشد نه اینکه دیوانه باشد.
[3] آیة الله مکارم در این مورد عبارتی دارند، انوار الفقاهة، کتاب الحدود و التعزیرات، ص247: «مراده من عدم القوّة هو قوّة العقل و التدبیر في أمر الشهادة بحیث یخشی أن یدلّس الأمر علیه أو عدم القوّة القاضي في تشخیص الحقّ و التباس الأمر و اتّهام الشهود و کلام الجواهر هنا لا یخلو عن إبهام». این نکته در جلسه 73 بیان شده است که به اینجا منتقل شده است.
[7] راجع أسس القضاء و الشهادة مرحوم شیخ جواد تبریزی ص103: آن جایی که بنده از کلمه «راجع» استفاده می کنم مرادم این است که عین آن عبارتی که نقل کرده ام آنجا نیست بلکه خلاصه ای از عبارت منبع را ذکر کرده ام ولی برای دیدن اصل مطلب مراجعه به خود کتاب شود.
[9] علي بن ابراهیم، إماميّ ثقة.
[10] ابراهیم بن هاشم القميّ: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[11] محمد بن أبي عمیر: إماميّ ثقة من أصحاب الإجماع.
[12] البجليّ: إماميّ ثقة.
[14] الوسائل الباب- 20- من أبواب كيفية الحكم- الحديث 1 و فيه‌.
[15] در بعضی نسخ جواهر الکلام از «إنّ شابّاً» تا «لم یرجع أبي» نیامده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo