درس جواهر الکلام استاد رسول رسا
1400/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قضا/نقض حکم حاکم/ وظیفه حاکم جدید بعد از اثبات بطلان حکم قاضی قبلی و وجوب احضار قاضی معزول بعد از ادعای مدعی علیه مبنی بر اینکه قاضی معزول با شهادت دو فاسق حکم صادر کرده است.
بحث درباره این بود که قاضی عدالت دو تا شاهد را می شناسد، یک وقت هست اطلاع از فسقشان دارد. بحث جدید این است که قاضی می خواهد طبق شهادت دو شاهدی که خصم و مدّعی علیه تزکیه و تعدیل کرده و عدالتشان را قبول کرده است ولی مشکلی که قبول دارد می گوید الا در این شهادت که در مورد خاص تخطئه می کند. حالا سؤال این است وقتی مدّعی علیه می گوید به طور کلّی قبول دارد و آنان را تزکیه می کنم ولی در این شهادت قبول ندارم، اینجا چه باید کرد؟ اینجا دو وجه وجود دارد یکی این است که قاضی می تواند طبق شهادت این دو شاهد که این وصف را دارند که خصم تخطئه می کند آنان را در شهادت، می تواند صدور حکم کند؛ چون خودش اقرار کرده است که اینها عادلند الا در این مورد. وجه دیگری این است که می گوید نمی تواند صدور حکم کند چون در این شهادت که قبول نکرده است و ما تعدیل و تزکیه ای را قبول می کنیم که مطلق باشد یک استثناء هم نداشته باشد، وقتی بالفعل آنها را قبول ندارد چطور حکم صادر کنیم؟ همانطور که قاضی نمی تواند طبق شهادت دو تا فاسق حکم صادر کند، در این مورد هم نمی تواند چون در این مورد تخطئه کرده و خصم را تأیید نکرده است. حتّی اگر بگوید من این دو شاهد را قبول دارم اما در این مورد خاصّ تخطئه می کنم ولی شما باز هم حکم کنید! باز هم فایده ای ندارد. همین که تخطئه کرد و قبول نکرد در این مورد خاص دیگر هیچ چاره ای ندارد و نمی تواند طبق شهادت حکم صادر کند و باید دنبال اسناد و مدارک دیگر برای صدور حکم برود یا اینکه دیگر پرونده را مختومه اعلام کند و بگوید من هستم و این دو تا شاهد که مدّعی علیه هم آنها را تخطئه می کند.
عبارت خوانی:
إنّما الكلام في الحكم بشهادتهما مع تزكية الخصم لهما و إن قال: إنّهما أخطئا في هذه الشهادة من (بیانیّة: وجه صدور حکم) أنّ المراد بالتزكية الاستظهار في ثبوت حقّه، فيكفي إقراره، و لما سمعته من المحكيّ عن النبيّ (صلّىاللهعليهو آله) و من (بیانیّة: وجه عدم صدور حکم) اشتراط الحكم بعدالتهما التي لم تثبت بإقرار الخصم. و رضاه بالحكم بشهادتهما لا يجدي في صحّة الحكم و جريان أحكامه عليه (خصم)، كما لا يجدي رضاه بالحكم بشهادة فاسقين، و لعلّه (عدم صدور حکم) أقوى.
همانا بحث در حکم کردن با شهادت دو تا شاهد است با تزکیه و تعدیل کردن خصم (مدّعی علیه) برای دو شاهد اگر چه گفت که آن دو شاهد خطا کرده اند در این شهادت (خاصّ، یعنی قبول دارند که آنها عادلند و تزکیه می کند آنان را ولی در این مورد خاص قبول ندارد. وجه صدور حکم یکی از این دو دلیل است: اوّلاً) مراد از تزکیه استظهار است در ثبوت حقّ مدعی (این استظهار را به خصم واگذار کرده ایم، او اگر قبول کند و تزکیه کند) پس اقرار مدّعی کفایت می کند (ولو اینکه در مورد خاص رد می کند، پس وقتی نمی توان حکم کرد که مطلقاً تخطئه کند. ثانیاً) به خاطر آنچه شنیدی از آنچه حکایت شده است از پیغمبر[1] . (وجه عدم صدور حکم این است که) حکم مشروط به عدالت شاهدینی است که ثابت نشده است عدالتشان به اقرار خصم (یعنی در صورتی اقرار به درد می خورد که في المجلس تخطئه نکند و الّا اگر در این پرونده قبول نداشته باشد دیگر اقرار به درد نمی خورد) و رضایت خصم به حکم طبق شهادت این دو شاهد فایده ای ندارد در صحّت حکم و جریان احکام حکم ضدّ خصم، همانطور که فایده ندارد رضایت خصم به حکم طبق شهادت دو فاسق (یعنی حتی اگر خصم بگوید شهادت فاسق را قبول دارم قاضی حق ندارد حکم صادر کند. مثل اینکه خود قاضی عمری با شاهدین همنشینی داشته است و آنها را عادل می دانسته است ولی قبل از جلسه حکم یک چیزی تحقّق پیدا کرده است از آنها که منافات با عدالت داشته است، دیگر عدالت قبلی تأثیری ندارد، چون عدالتی که نیاز است عدالت الآن است) و شاید این (عدم صدور حکم) اقوی باشد
بحث جدید (احراز الإسلام و الشك في الفسق):
قاضی گاهی اسلام شهود را می داند حتّی محقّق نجفی می گویند ایمان شان را می شناسد یعنی می داند شیعه هم هستند، ولی عدالت شان را نمی داند و شک در عدالت دارد. مواردش هم زیاد است که قاضی شک دارد در عدالت، اینجا حق ندارد حکم صادر کند مگر اینکه از عدالت شان جستجو کند تا آنچه شرط در صدور حکم است که بحث عدالت است تحقّق پیدا کند. چون اسلام و ایمان مساوی با عدالت که نیست، این قدر مسلمان و شیعه داریم که ناعادل هستند و طریق شرعی برای رسیدن به حکم نیستند. همانطور که در نماز جماعت این کار را بکنیم که به صرف شیعه بودن بتوانیم به او اقتدا کرد. در بحث طلاق صرف اینکه طرف مسلمان و شیعه باشد نمی تواند شاهد طلاق باشد. مثلاً در عراق شیعه ای ادّعای مرجعیّت کرد و نهایت فهمیدیم که مجتهد است ولی این کافی نیست چون باید عدالتش را هم بدست آوریم. محقّق حلی می گویند شیخ طوسی در خلاف نظرشان این است که می تواند حکم کند، چون ایشان نظرشان این است که اسلام و ایمان با عدم ظهور فسق به عنوان عدالت به حساب می آید. قبلا هم گفتیم که مرحوم شیخ طوسی قائل به اصالة العدالة هستند که اصل درستی نیست. تنها یک جا فرض دارد که تمام جامعه درست و حسابی است و مردم در مدینه ای فاضله زندگی می کنند که نداریم و نداشتیم به گونه ای که همه دغدغه دین و حلال و حرام داشته باشند، حتّی بعضی جانماز هم آب می کشند ولی وقتی مال حرام پیش آید به راحتی آب خوردن مال مردم می خورد. البته نظر شیخ طوسی در صورتی است که فسقی از مسلمان شیعه ظاهر نشده باشد، بحث جایی است که نه عدالت و نه فسقش را اطلاع ندارد.
و كذا لو عرف إسلامهما (شاهدین) بل إيمانهما أيضاً و جهل عدالتهما توقّف عن الحكم حتّى يبحث عن ذلك (عدالت) ف يتحقّق له ما يبني عليه من عدالة أو جرح لأنّ الإسلام و الايمان ليسا عدالةً و لا طريقاً شرعاً للحكم بها (عدالت) على وجه يتحقّق ما شرط بها (عدالت) من طلاق أو حكم أو ائتمام أو غير ذلك كما عرفت الكلام فيه بما لا مزيد عليه في بحث الجماعة[2] .
و همچنین ( بحث و نزاع) است اگر قاضی بشناسد اسلام دو شاهد بلکه ایمانشان را همچنین (مثل اسلام که خبر دارد) و جهل داشته باشد به عدالت دو شاهد، حکم صادر نکند تا اینکه فحص و بررسی کند از عدالت، تا تحقّق پیدا کند برای قاضی آنچه بنا می گذارد بر آن که بیان باشد از عدالت و جرح، برای اینکه اسلام و ایمان عدالت نیستند و طریق شرعی هم برای حکم به عدالت هم نیستند بر وجهی که تحقّق پیدا کند آنچه شرط شده است به آن عدالت که بیان باشد از طلاق یا حکم یا اقتدا به امام جماعت یا غیر این موارد (تقلید و هر موردی که عدالت در آن شرط است) همانطور که بحث در آن باره را مفصّل شناختی در بحث جماعت.
و قال الشيخ في الخلاف[3] كما عن الإسكافي[4] [5] و المفيد[6] [7] :
يحكم إما لأن الإسلام أو الإيمان مع عدم ظهور الفسق عدالة، أو لأنه يحكم بها بمجردهما أو لأن الحاصل من مجموع قوله تعالى[8] :
«وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ» و قوله تعالى[9] «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ» و قوله تعالى[10] «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» قبول الشاهدين إذا كانا مسلمين، و أنهما لا يردان إلا إذا كانا فاسقين و لا يحمل إطلاق الثانية على الأولى[11] لعدم حجية مفهوم الوصف، أو لأنّ به[12] رواية[13] أو روايات[14] و لكن قد عرفت في البحث المزبور (نماز جماعت) أنّ الرواية به (کفایت اسلام در شهادت دادن) و إن تعددّت شاذّة موافقة للعامّة معارضة لما هو أقوى منها من وجوه (سنداً و دلالةً و موارد دیگر) أو مأوّلة، بل قد ذكرنا ظهورها (روایات)- بعد حمل المطلق فيها (روایات) على المقيد[15] - في خلافه (یعنی حکم کند بدون ظهور فسق)، أو للإجماع المحكي في الخلاف المتبين خلافه حتى من حاكيه في المحكي من خلافه و مبسوطة.
ترجمه و شرح عبارت:
و گفته است مرحوم شیخ در خلافش و از اسکافی و شیخ مفید هم نقل شده است که گفته اند:
حکم می کند (قاضی) یا بخاطر اینکه اسلام یا ایمان با عدم ظهور فسق، عدالت است (در خلاف جلد 6 ص 218 مرحوم شیخ طوسی گفته اند: الأصل في الإسلام العدالة و الفسق طار علیه یحتاج إلی دلیل. البته ایشان خوش بین بوده است و بر عکس است عدالت دلیل می خواهد) یا بخاطر اینکه حکم به عدالت می شود به مجرّد اسلام و ایمان یا برای این است که حاصل از مجموع قول خداوند متعال در این آیات «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ»[16] گواه بگیرید دو عادل را و «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ»[17] گواه بگیرید دو نفر از مردانتان را «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[18] اگر فاسقی آمد و خبری آورد تبیّن کنید، قبول دو شاهد است هنگامی که مسلمان باشند و اینکه این دو شاهد مسلمان رد نمی شوند مگر هنگامی که فسق شان ثابت شود[19] و حمل نمی شود اطلاق (آیه) دوّم بر (آیه) اوّل، چون مفهوم وصف[20] حجیّت ندارد. یا بخاطر اینکه روایت یا روایاتی است که این روایت قبلاً گذشته است، و لکن در بحث مزبور شناختی که اگر چه روایات درباره آن متعدّد است ولی شاذ است و موافق عامّه و اهل سنّت است و معارض است با آنچه اقواست از وجوه مختلف یا اینکه مؤوّله است (مقصود از مؤوّل یعنی اینکه به وجوهی قابل حمل است و حملش همان حسن ظاهر است) بلکه ما ذکر کردیم ظهور آن روایات را- بعد از حمل مطلق در آن روایت بر مقیّد- بر خلاف این مطلب (حکم کردن بدون ظهور فسق و با صرف اسلام) یا (موافق است) با اجماعی که حکایت شده است در خلاف[21] که تبیین شده است خلاف آن اجماع حتّی از حکایت کننده آن خلاف (یعنی شیخ طوسی) در حکایت شده از خلاف[22] شیخ و مبسوط[23] ایشان (یعنی کلام حاکی اجماع که شیخ طوسی باشد در خلاف صفحه 221 جلد 6 منافات دارد).
اشکال: اگر شیخ طوسی صرف اسلام داشتن و ایمان داشتن را کافی نمی داند پس با آن عبارت شیخ طوسی که می گوید: «الأصل في الإسلام العدالة» می خواهید چه کنید؟[24]