درس خارج فقه استاد سید مهدی نقیبی
99/03/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر به معروف و نهی از منکر/ مصادیق امربه معروف/ نظر مرحوم خویی
متن منهاج: ختامٌ و فيه مطلبان:
المطلب الأول: في ذكر أمور هي من المعروف:
منها: الاعتصام باللّه تعالى:[1]
بیان مصداق اول از امر به معروف در کلام آیت الله خویی (ره)
در این بخش، در مقام بیان اموری هستیم که معروف شمرده میشوند و از مصادیق معروف هستند. همانطور که در جلسه قبل عرض شد، اینکه حضرت آیت الله خویی (ره) به طور خاص این امور را متعرض میشوند، حاکی از اهمیت این امور است. در واقع معروفهایی وجود دارند که بنیان و اساس همه امور شمرده میشوند. یکی از مصادیق معروف، اعتصام بالله است. چنانکه هم آیات قرآن و هم روایات دلیل بر این امر میباشد. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم».[2]
اعتصام بالله، هدایت به صراط مستقیم را در پی دارد و مسلمان باید در صراط مستقیم سیر کند. به عبارت دیگر، محور زندگی مؤمن بایستی صراط مستقیم باشد، و تحقق این امر که انسان در صراط مستقیم قرار بگیرد، به اعتصام بالله است. لذا معروفی بالاتر از این وجود ندارد. چراکه همانطور که بیان گردید، بناست انسان در صراط مستقیم حرکت کند و نتیجه اعتصام به خدای متعال، هدایت و قرار گرفتن در مسیر و راه خدای متعال میباشد. در واقع، اعتصام یک نحوه ارتباط خاصی بین انسان و خدای متعال است. وقتی انسان به ریسمان الهی چنگ میزند، و اعتصام به حبل الهی دارد، تمام امور دیگر که غیر از اله هستند، در پیش چشمان او رنگ میبازند و به هیچ یک از آنها توجهی ندارد. در واقع انسان تنها خداوند متعال را میبیند و از او یاری میجوید. لذا قرآن میفرماید: اعتصام بالله، صراط مستقیم را در پی دارد.
روایت عجیبی از امام صادق علیه السلام در اهمیت اعتصام بالله در اینجا توسط حضرت آیت الله خویی رحمة الله علیه نقل شده است،[3]
میفرماید: قال ابو عبدالله علیه السلام: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِلَى دَاوُدَ مَا اعْتَصَمَ بِي عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِي عَرَفْتُ ذَلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ ثُمَّ تَكِيدُهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَيْنِهِنَّ».[4]
امام صادق علیه السلام میفرمایند: خداوند متعال به داوود علیه السلام این سخن را وحی فرمود که، بندهای از بندگان من به من، و نه به فردی از خلق من، اعتصام پیدا نمیکند (ادامه روایت)؛ گفتنی است بخش اول این روایت، حاکی از توجه ویژه انسان است که به احدی جز خدای متعال توجهی ندارد.
مثالی در جلسه گذشته بیان شد، مناسب به نظر میرسد. مثلاً کودکی را در نظر بگیرید که به شیئی چنگ میزند، و سپس در دست خود محکم نگه میدارد. چنانچه بخواهید آن شیء را از او بستانید، خواهید دید که در برخی از اوقات، در چنین لحظهای خود کودک هم در حالی که آن شیء را در دست دارد، به سوی شما و به تبع آن شیء خواهد آمد، و به عبارت دیگر، حاضر نیست که به هیچ وجه آن را رها کند. حال شما چنین حالت و اتصالی را برای فرد در رابطه با خدا در نظر بگیرید. در این هنگام، انسان به غیر از وجود باری تعالی، به احدی از بندگان توجه ندارد. این حالت، اعتصام بالله نام دارد، که هدایت را به دنبال دارد. در مرحله بعد، این روایت شریف به بیان و توصیف کیفیت چنگ زدن به حبل الهی میپردازد. بر اساس فرموده خداوند متعال، این معنا که بنده به احدی جز خدای تعالی اعتصام پیدا نمیکند، به نیّت فرد بستگی دارد. چراکه حقتعالی میفرماید که من این حالت اعتصام را از نیت بنده خودم دانستم.
در واقع گاهی انسان علی الظاهر معتصم بالله است، اما در باطن، این معنا تحقق ندارد. پس لبّ و اساس حقیقت اعتصام در نیت عباد الله جای دارد، و نیت انسان برای حق تعالی معلوم و مکشوف است. لذا فرمود که من از نیت بنده خود دانستم که او معتصم به من است. در ادامه میفرماید: چنانچه انسان معتصم حقیقی و بالله باشد، در صورتی که مورد هجمه کید و نیرنگ تمامی اهل آسمان و زمین هم قرار گیرد، از سوی خداوند متعال برای او مخرج و راه رهایی از همه آنها افاضه میشود، و در نتیجه از شرّ آنها مصون میماند.
با اینکه گستره بحث امر به معروف ایشان زیاد نیست، اما بخش قابل توجهی از مباحث را به این سنخ از مصادیق معروف، به دلیل اهمیت آن اختصاص داده است، با اینکه مصادیق معروف متعدد و بسیارند. پس اولین مورد و مصداق، اعتصام بالله است، و این معنا تنها با اقرار زبانی محقق نمیشود، و فرد بایستی در مقام عمل و در سلوک رفتاری خود بدان ملتزم باشد. پس معتصم بالله کسی است که، عامل به بهترین افرادِ معروف بوده است.
یکی دیگر از آن اموری که مصداق برای معروف است، «التوکل علی الله سبحانه» است. البته هر یک از این موارد به نوبه خود دارای اهمیت بوده، و به همین خاطر هم مورد توجه و تذکر ما قرار گرفته است، وگرنه بیانش نیاز به شرح و تفصیل بسیاری دارد.
و منها: التوكّل على اللّه سبحانه. الرؤوف الرّحيم بخلقه العالم بمصالحه و القادر على قضاء حوائجهم.[5]
بیان مصداق دوم از امر به معروف در کلام آیت الله خویی (ره)
شایسته است که انسان با این نگاه بر خدای متعال توکل کند،[6] و امور خود را به کسی واگذار کند، و توکل نماید بر خدایی که 1. پاک و منزه است 2. به بندگان خود رأفت دارد و رؤوف است 3. و بر آنها رحیم میباشد و رحمت دارد 4. عالم به مسائل بندگانش است 5. و بر قضاء حوائج بندگان خود قادر است و قدرت دارد.
البته همانطور که عرض شد، این مسأله با شعار صرف و امور ظاهری محقق نمیشود و بایسته است که نیت شخص نیز در بردارنده همین حقیقت باشد، تا صدق سخن انسان در ادعایش که توکّل بوده، معلوم گردد. به عبارت دیگر، انسان باید به گونهای متوکّل باشد، و طوری در این طلب و دعای خویش راسخ بوده و اصرار ورزد، که گویا حتماً این درخواست او از سوی خداوند متعال اجابت خواهد شد. چراکه چنین فردی به اجابت طلب خود، رجاء تام دارد، و از دیگران منقطع است. توضیح بیشتر اینکه، انسان ضمن اینکه از امور عادی حیات دنیوی خود بهره میبرد، اما اساس و بنیان تمام امور در زندگی او، توکّل باشد، و بتواند بین این دو مطلب جمع نماید. در واقع لطافت کلام در همین توکل است.
سپس ایشان چنین میفرماید: «و إذا لم يتوكل عليه تعالى فعلى من يتوكل أعلى نفسه، أم على غيره مع عجزه و جهله؟»[7]
اگر انسان کار خود را به خدای تعالی واگذار ننماید، پس به چه کسی واگذار کند؟! آیا تکیه و اعتمادش بر خودش باشد؟! حال آنکه خود او عین فقر است، و قوام او به غیر و قائم به دیگری است. او که از خود چیزی نداشته و وجود استقلالی ندارد که بر خودش تکیه نماید. از طرفی به غیر خود که ماسوی الله هستند نیز نمیتواند توکل کند. چراکه هر آنچه که غیر خدا است، همانند خود شخص متوکّل، عاجز و جاهل بوده، و بر خلاف خداوند عزّ و جلّ از صفات علم و قدرت محروم است، و روشن است که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد. پس طبق برهان و قاعده عقلی، برای انسان گریزی نیست جز آنکه بر خدای متعال که عین علم و قدرت بوده، و عالم و قادر حقیقی است، توکل نماید.
در ادامه ایشان شواهدی را از قرآن و روایات بیان میکند: [8]
قال الله تعالی: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ».[9]
هر کس به خداوند متعال توکل کند، خداوند او را کفایت میکند.
لذا در جای دیگر فرموده است: «حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ».[10]
چنانچه این معانی در تمام شؤون زندگی انسان وارد شود، شاهد زیبایی توصیفناپذیری خواهیم بود. اگر فرد، مصداق حقیقی المتوکل علی الله باشد، خدا نیز قطعاً ناصر و یاور او خواهد بود. یکی از مصادیق معروف، توکل به خداست. اساساً اولیای الهی و مجاهدین در راه خدا همواره و بویژه در شدائد و سختیها از توکل به حقتعالی غافل نبودند. اساساً چه چیزی زیباتر از این است که کسی به خداوند متعال توکل کند، و خدا او را کفایت خواهد کرد.
همچنین ایشان روایت دیگری را در اینجا نقل میفرمایند،[11] که بایستی سند آن بررسی گردد. میفرماید: و قال أبو عبد اللّه (ع): « الغنى و العزّ يجولان، فإذا ظفرا بموضع من التوكل أوطنا».[12]
فرمود که، غناء و عزّ (عزت و ثروت) جولان دارند و میدان می گیرند تا آنجا که به موضعی از توکل میرسند. آن را موطن خود قرار میدهند. گویا غناء و عزت در توکل بر خدا قرار داده شده است.
پس هر کسی که میخواهد غنی و عزیز گردد، لازم است که به خداوند متعال توکل نماید. فلذا بر اساس این روایت، غناء در ثروت مادی و درهم و دینار نهفته نیست. بلکه غنی حقیقی کسی است که متوکل علی الله باشد. چراکه تکیهگاه و پشتوانهای قوی را برگزیده است.
چنانکه در روایت دیگری چنین آمده است:
«مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ غِنًى بِلَا مَالٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَلْيَنْقُلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِه».[13]
کسی که چنین اراده کرده است و میخواهد که بدون اقوام و عشیره، عزیز و دارای عزّت باشد، و بدون مال و ثروت، غنی باشد و ...، پس باید از ذُلّ معصیت الهی به عزّ و طاعتش منتقل شود. چراکه معصیت، موجب ذلت، و عبادت و بندگی موجب عزت میباشد. بحث در ما نحن فیه هم همین است که، عزت در توکل بر خدا است.