< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید مهدی نقیبی

99/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امر به معروف و نهی از منکر/ مسائل ختام/ نظر مرحوم امام

 

اساساًدر نزاع و اختلافی که بین مومنین اتفاق می افتد و در تخاصمی که سر امورمالی و غیر مالی دارند حق رجوع به حاکم جور ندارند حتی سر یک مالی بایکدیگر نزاع دارند. شخصی مدعی و طرف مقابل او منکر است و برای اینکه معلوم شود که بر حسب ظاهر حق با چه کسی است بگویند پیش حاکمی برویم که به ناحق بر آن منصب تکیه زده است. حقش نبوده که او حکومت را به دست بگیرد و از آن به حاکم جور تعبیر می شود مثل بنی امیه و بنی عباس، می فرماید جایز نیست که شخصی بخواهد برای رسیدن به حقش به حاکم جور مراجعه کند و حرمت تکلیفی است ( این کار ممنوع و حرام است) و اگر برود و از طریق حاکم جور به حقش برسد (همان که به تعبیری مال او بوده است) منتها از طریق حاکم جائر به حقش برسد تعبیر روایت دارد : « فانه سُحتٌ» این برای شخص حرام است و حق تصرف در مالی که از طریق حاکم جائر گرفت را ندارد.

برخی آقایان تفصیلی قائلند.تفصیلشان عبارت از این است:

فرمایش صاحب تحریر که به نحو مطلق است. از طریق حاکم جور به آنچه او حکم کرده انسان برسد این برایش سحت و حرام است و کاری که انجام داده است معصیت شمرده می شود یعنی هم حکم تکلیفی و هم حکم وضعی.

اینجا جا دارد که آن روایت به خصوصه مورد بررسی قرار گیرد. چندتا روایت داریم؟ سندهای آن چطور است؟ دلالتهایش کدام هاست؟

و آن شخصی که قائل به تفصیل است این طور می گوید: که یک وقت حق این فرد عینی از اعیان خارجی است مثلا گوشی اش را برداشته و برده اند و دست فرد دزدی است. متاسفانه امروزه خبرهای دزدی و سرقت و اختلاس و.. زیاد شنیده می شودخدا کمک کند اوضاع به سامان بشود خانه ها و مغازه های مردم ناامن شده است و با کوچکترین غفلتی اتفاقی می افتد یکی از مومنین چند روز قبل گفت خانه ما طوری است که از طرف حیاط کسی نیامده است چون امنیت خاص خود را دارد گو اینکه از پشت بام آمده اند با فاصله چند خانه آمده اند و طلاهای آنها را برداشته اند و پلیس گفته به ایشان که شاید دوباره هم بیایند

حال هم باید شرایط عمومی طوری باشد که این افراد به این حال و روز نیفتند و هم این که با این افراد برخورد شود و تنبیه و تعزیر شوند جدی تر گرفته شود تا افراد بترسند از اینکه به خلافها نزدیک شود

غرض اینکه در مسئله ما نحن فیه یک زمان حق فرد عینی از اعیان است مثلاً گوشی او را دزدیده‌اند شخص می‌خواهد به گوشی و عین خود که مال اوست برسد چون با سرقت از ملک او خارج نشده است هنوز در ملک اوست وهر جا آن را ببیند می تواند آن را بگیرد ایشان می‌گوید که اگرحاکم جورحکم می‌کند به اینکه گوشی باید به صاحب آن برگردانده شود و شخص هم از طریق حاکم جائر مال خود را گرفت ایشان می‌گوید این سحت نیست مالش است که دست فلان فرد افتاده است و فرد از طریق حاکم جائر مالش را گرفته است و هر مدلی اگر گرفته بود ملکش بود منتها این که به چه شکلی بگیرد آن مهم است.شکلی که مورد امضاء شارع هست اینکه از طریق مراجعه به حاکم عادل احقاق حق کند و به حقش برسد و طرق دیگر مشروعیت ندارد مثل اینکه از طریق حاکم جائر برود مالش را بگیرد فرض کنید این مشروع نیست یا در برخی از تخاصم اینچنینی خصوصاً می‌گویند خود شخص وارد نشود و طریق قانون را دنبال کند یعنی تخلفی که اتفاق می افتد این است که آن جنبه قانون مثلا ملاحظه نشده است اما مالش چرا مال او نباشد؟ ملکش چرا ملک او به حساب نیاید؟ و چرا بگویید این سُحت است؟ محل کلام اینجاست.از این طریق گرفت چرا مال سُحت باشد؟ کار حرامی البته انجام داده است اما چرا مال سُحت باشد؟ ایشان تفصیل داده است بین این که این از اعیان خارجی باشد و سُحت به حساب نیاید یا اینکه به نحو کلی فی الذمه علیه آن شخص مدعی علیه باشد مثلاً آنچه را که ادعا می کند به نحو کلی است و بعد برود از طریق ترافع به نزد حاکم جور هم آنچه را که ادعا می‌کند بگیرد می‌گوید این سُحت به حساب می آید

سوال دانشجو: دلیل تفصیل شان چیست؟

استاد: دلیلش هم این نکته است که در این مثال این گوشی قبل از سرقت توسط فرد دیگر در ملک ایشان بود و بعد از آن که سرقت شد از ملک او خارج نشده است حال این ملکش است که هر جا ببیند آن را برمی دارد و دست هر کس باشد از او می‌گیرد خودش می‌خواست بگیرد نمی‌توانست( تعبیر حاکم جائر ،تفصیلات مسئله است) من از طریق ظالمی جلو بروم و بگویم فلانی گوشیم را دزدیده است و تو که حرفت تاثیری دارد برو و از او بگیر. شاید در آنجا این مقدار که آقایان در مراجعه به حاکم جور حساس هستند آنجا را اجازه بدهند و بگویند از طریق آن شخصی که به حسب ظاهر ظالم است از طریق آن برود و حقش را بگیرد البته تعدی در بین نباشد و به حقش می رسد و آنچه را می گیرد سُحت نیست و مال خودش است حتی این مدلی آن را اگر بتواند بگیرد ظاهراً لا باس به. که اگر از دست او اخذ کند و فرار کند و برود. حال این کار را چه زمانی می‌تواند انجام دهد؟ یک وقت می تواند مثلا به حکومت اسلامی مراجعه کنند و از طریق حکومت اسلامی این کار انجام شود و اصل و روال همین است و گفته اند به خاطر این که هرج و مرج پیش نیاید و الی آخر. اما اگر آن روال را حفظ نکرد و رفت همین کار را انجام داد شاید تخلفی انجام داده باشد و شاید در یک فرض کارش معصیت هم شمرده شود اما مال، مال خودش است و حقش را گرفته است. آن آقا هم می‌گوید اینکه سُحت شمرده می شود وجه این امر در مسئله کلی‌اش که قبول می‌کند سُحت است و در مسئله عین قبول نمی‌کند که سُحت است. لابد در مسئله کلی نکته اش این است که به نحو کلی تو چه حقی داری که بگویی این مال، مال اوست و آن مال، مال این است.در چیزهایی که به نحو کلی شخص را بدهکار بیاورد با حکم حاکم جائر فرد را مدیون قرار بدهد می گوید: ملکیتی نسبت به کلی از قبل ثابت نبود چون بالاخره پراکنده بود. از او می خواهد ( در این است. در آن است. در غیر است اینش معلوم نبود)

سوال دانشجو: سُحت به معنی عدم ملکیت نیست؟

استاد: سُحت به معنای باطل است.« ثمن عذرهٌ سُحت» یعنی معامله عذره باطل است. شخص ثمن را مالک نمی شود. سُحت را شما به معنی حکم تکلیفی می خواهید بگیرید؟

دانشجو: به معنای عدم ملکیت به گمانم نیست. ملکیت دارد

استاد: اگر آن طوربگیریم فرقی نمی کند. اگر صرفا می گوید مالک نمی شود. تعبیر ایشان این است که مالک نمی شود. عبارت را ببینید:در مسئله ده چنین آمده است:

متن تحریر: (مسألة 10): لا یَجوز الرجوع فی الخصومات إلی حکّام الجور وقُضاته،بل ‌ ‌یجب علی المتخاصمین الرجوع إلی الفقیه الجامع للشرائط، ومع إمکان ذلک لو ‌ ‌رجع إلی غیره،کان ما أخذه بحکمه سُحتاً علی تفصیل فیه.‌

جایز نیست مراجعه در تخاصماتی که هست ( به طرف دعوی متخاصمین می گویند مدعی و منکر هری خصم دیگری هستند)

خصومت با عداوت متفاوت است بینهما عامین من وجه است. دو طلبه که با هم مباحثه می کنند و هرکدام یک مطلبی را ادعا دارند صحیح است به اینها بگوییم خصم یکدیگرند اما عداوتی با یکدیگر ندارند. اُخری مرتبه دشمنی هست اما دشمنی به نقطه ظهور و بروزش نرسیده است و واقعا دشمن فلانی است وبه خون او تشنه است ولی تا الان حرکتی انجام نداده است و اگر فرضاً در جنگ با طرف قرار بگیرد هم عدو و هم خصم به حساب می آید. ممکن است خصم باشد و عداوتی در میان نباشد گاهی دو برادر را می بینی که به خاطر تقسیم اموال پدر دوسال است که به دادگاه می روند و می آیند. اینها دشمنی که با یکدیگر ندارند و اگر یکی از آنها بمیرد دیگری واقعا متاثر می شود. همدیگر را دوست دارند اما خصومت دارند البته این حمل بر صحت و مواردی که انسان می بیند والا برخی موارد وجود دارد که واقعا دشمن برادر و یا پدر خود است به این حدو اندازه ام دیده می شود. یعنی اینچنین نیست به خاطر اینکه پدرش است با او دشمن نشود. عداوت ممکن است همیشه در بوته ای از درون نماند و بیرون بزند و بارز و ظاهر شود.

فردی از زبان عالمی که فوت کرده نقل می کرد: یک وقتی در بازار پدر و پسر به دعوا افتادن. پسر جوان و بی ادب در منظر مردم شروع به زدن سیلی به پدر کرد. یک سیلی زد و دو سیلی زد . بعد پدرش واکنش نشان نداد و دست نگه داشت و بعد مردم آمدند با سرو صدا گفتند فلان شده پدرت را می‌زنی و او را گرفتند تا دعوا ختم پیدا کند بعد پدرش صدایش را بلند کرد و گفت بگذارید یکبار دیگر هم بزند. خلاصه اینها را از هم جدا کردند و به سراغ پدر مضروب آمدند و از او پرسیدند که چرا گفتی یک بار دیگر هم سیلی بزند؟ گفت در همین بازار یادم هست که من با پدرم همین کار را کردم. سر چیزی بین من و او اختلاف افتاد از مغازه بیرون زدم و او دم در و من بیرون. سه سیلی به او زدم. آن هم به چشم مردم و به زبانها افتاد که فلانی پدرش را زد. حال درد ضرب جسمی مطلبٌ و هتک حرمتی کرد آن خیلی عظیم است و جایش پر نمی شود و گفت من فهمیدم این سزای کاری است که من چند سال قبل انجام دادم و خدا در همین دعا کف دستم گذاشت (ان شالله که به آخرت نیفتد) در بحث خصومت و عداوت این مطلب را گفتیم.

در ادامه می فرمایند: رجوع در خصومات و مخاصمات به حکام جور و قضاتشان جایز نیست

حال حکام همان قضات است؟ یا نه حاکم برایش معنای و قاضی برایش معنای دیگری است؟ در این اختلاف است.آقایان نوعا برداشتشان این است که حاکم یعنی همان قاضی.(حکمت لک ای قضیت لک)( حکم ای قضاء) اگر این را گرفتیم روایاتی که درباره حکومت می آید لابد باید به قضاوت تفسیر شود که معنایش این می شود که همان منصب قضای قاضی گفته می شود.

اگر حاکم به معنی قاضی شد عبارت های که آمده است مثلا درباره ریشه اش (حکم. حکومت. حاکم) این همان معنای قضاوت باشد

اما اگر کسی گفت: نه. حکومت خصوص قضاوت نیست. و به ولایت معنا شود که ( منصب ولاء). و کلمه ای که در آن حکم آمده است حاکم به معنای والی.( دانشجو: یکی از شئون حاکم قضاوت است). اگر این طور حساب کردید او به معنای عام باشد و این ذیل او قرار بگیرد.

بر این اساس مراجعه به حکام جور و قضاتشان جایز نیست . بلکه بر متخاصمین رجوع به فقیه جامع الشرایط واجب است. حکومت دست ستمگران است. عالم جلیل القدریست که شرایط را دارد. فقیه، عادل است. با مراجعه به او مشکل شان را حل کنند. در عصر حاضر که بحث جمهوری اسلامی است و مراجعات به دستگاه قضاء منصوب از طرف فقیه هستند و حل و فصل شان هم ان شاالله بر اساس دستورات دینی است.

منتها یک مطلبی اینجا هست که دستگاه قضا خیلی سنگین شده است. اوایل انقلاب جمعیت چقدر بود؟35 میلیون. الان می گویند85 میلیون. جمعیت دوبرابر و نیم شده است. این تسهیلات قضایی ما چند برابر شده است؟ کار خیلی سنگین شده است. این موجبات و عوامل مختلفی دارد. درگذشته به علما رجوع می شد و آن خوبه و باید می بود. چون هم کمک به دستگاه قضا هست و هم کار مردم سبکتر است. الان مراجعات به علمایی که منصبی ندارند خیلی کم رنگ شده است.

شهری خاطرم هست از شهرهای خراسان که گفته می شد هفته ای می‌گذرد چهار پرونده در آن نیست چون شیخی در آن جا بود که مقبول مردم بود. و مردم یا دعوا و نزاعی نداشتند و یا اگر داشتند پیش او می رفتند و او حل و فصل می کرد و آن زمان خیلی ها این عقیده را داشتند که جایز نیست که ما به دادگاه شاه برویم.

و این مطلبی است که روز به روز سنگین تر می شود و هم کارهای پیش زمینه اش که کارهای فرهنگی است باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و هم واگذاری مسئولیت ها به ائمه جماعاتی که مثلا اهلیت آن را دارند و می توانند حل و فصل کنند.

علمایی که عالم اند.نه بچه طلبه ای که کار را بدتر می کند. بلکه کسی که عالم و فقیه است و اگر چند نفر نزد او می روند جلوی این کار را نگیرند.

ادامه کلام این است: ومع إمکان ذلک لو ‌رجع إلی غیره،کان ما أخذه بحکمه سُحتاً علی تفصیل فیه.‌

اگر ممکن بود که با مراجعه به فقیه مشکلش را حل کند و به غیر فقیه مراجعه کرد. آنچه که اخذ کرده به حکم غیر فقیه (حاکم جور) سحت خواهد بود.بنا بر تفصیلی که در آن هست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo