< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید مهدی نقیبی

99/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امر به معروف و نهی از منکر/ مسائل نهی/ نظر صاحب جواهر

 

در ادامه بحث مربوط به امر به معروف و نهی از منکر بالید که آیا زدن جایز است یا خیر؟

نظر صاحب جواهر: زدن جایز است؛ چون امر به معروف به معنای امر و وادار کردن تارک معروف به انجام معروف و از طرف دیگر منع کردن فاعل منکر از ارتکاب منکر و در حالی که فرد دارد منع و بازداشته می شود از منکر، صدقش به اینکه بالید باشد لابدّ نیاز به مثل زدنی و امثال آن دارد و گیر بحث در صدقش بالید است، چنانچه در باللسان گفتیم که با قول همراه است، و در انکار بالقلب گفتیم که با ضمیمه همراه است در اینجا هم لابدّ از آن است که بگوییم انکاربالید به یک ضمیمه ای همراه است و آن زمینه عبارت از زدن است.

لذا صاحب جواهر زدن را جایز می شمارند. الا اینکه ایشان یک مطلبی را در اینجا سفارش دارند و اتفاقا در برخی دیگر از کتبی که بحث امر به معروف و نهی از منکر را دارند، ذکر کرده اند مثل مرحوم امام (ره) در تحریرالوسیله و مرحوم آقای خویی در منهاج الصالحین و آن اینکه:

«بهترین امر برای امر به معروف و نهی از منکر سلوک عملی علماء است خصوصا کسانی که از رؤسای مذهب شمرده می شوند، جا دارد که اینها ردای معروف را به تن کنند؛ معروف اعم از واجب و ندب (واجبات را به جای آورده و مندوبات را اتیان کنند) و از طرف دیگر، محرمات را ترک کنند و مکروهات هم می شود نظیر مندوبات.» این بهترین و شاید مؤثرترین شیوه وادار کردن مردم به معروف و بازداشتن آنها از منکر باشد. همین معنا در تعابیر گوناگون در کلام فقها آمده است. که می خوانیم:

متن جواهر : نعم من أَعظمِ أفرادِ الأمرِ بالمعروفِ و النهي عن المنكرِ و أَعلاها و أَتقَنَها و أَشَدها تأثيراً خصوصاً بالنسبة إلى رؤساءِ الدين أن يَلبُسَ رِداءَ المعروف واجبِه و مندوبه، و يَنزَعَ رِداءَ المنكر مُحرمِه و مَكروهِهِ، و يَستَكمِلُ نفسَهُ بالأخلاق الكريمة و ينزهها عن الأخلاق الذميمة، فإن ذلك منه سبب تام لفعل الناس المعروف، و نزعهم المنكر و خصوصا إذا أكمل ذلك بالمواعظ الحسنة المرغبة و المرهبة، فإن لكل مقام مقالا، و لكل‌داء دواء، و طب النفوس و العقول أشد من طب الأبدان بمراتب كثيرة و حينئذ يكون قد جاء بأعلى أفراد الأمر بالمعروف، نسأل اللّه التوفيق لهذه المراتب.

کلمه «اعظم» را آورده اند که «از اعظم افراد امر به معروف و نهی از منکر و از عالی ترینش و متقن ترینش و محکم ترینش (یعنی با این خصوصیات) از حیث تأثیر خصوصا به نسبت به علما و بزرگان دین اینکه به تن کند ردای معروف؛ واجب و مستحب را (یعنی اتیان واجبات و انجام مندوبات است؛ منظور آن است که در عمل مردم را به معروف وادارد) و بِکَنَد از خویش و نزع کند ردای منکر؛ محرم و مکروهش را.»

«و یستکمل نفسه بالاخلاق الکریمه»؛ «و خلاصه اینکه به خود برسد» گفته شده که معلم و مؤدِّب نفس، اولی به تعظیم است به معلم و مؤدّب الغیر، وقتی انسان نفس خود را تعلیم کند و در صدد باشد تا نفس خود را تربیت کند. علی کل حال، معلم و مودب نفس اولی به تعظیم است از معلم غیر. حالا معلم غیر یک احترامی در میان مردم دارد اما در مورد معلم نفس که سزاوارتر به تعظیم است بدان جهت که انسان باید جایگاه معلم را هم حفظ کند.

در ادامه می فرمایند: «انسان باید نفس خود را پاک کند از اخلاق ذمیمه، یعنی از زشتی ها دور شود.» بعد هر کسی که وی را ببیند همین نگاه به این آقا گویای آن است که دارد افراد را به معروف وادار می کند و اشخاص را از ارتکاب منکر باز می دارد.

«فانّ ذلک منه سببٌ تامٌ لفعل الناس المعروف»؛ «این کار از این رئیس مذهب و از عالم دینی این سبب تام است بر اینکه مردم آن فعل معروف را انجام دهند.» «و نزع آنها منکر را»؛ نزع به معنای کندن است یعنی باعث می شود که مردم منکر را از خود دور کنند، خصوصا

«اذا اَکمَلَ ذلک بالمواعظ الحَسنةِ المُرَغِّبَة و المُرهِبَة» تنها به این بسنده نشود که ایشان در عمل بدین صورت است ولی هیچ چیزی نگوید. «مخصوصا اگر این عالم بزرگوار، همراه کند این عمل خوب خود را به وسیله موعظه های حسن به اینکه مردم را ترغیب کند به خوبی ها؛ یعنی در مورد این صحبت کند که این کار خوب را انجام دهید و از این بدی ها دور شوید. کلامش در جان مستمع می نشیند. و الا اینکه سروصدا راه انداخته شود برای امر به معروف و نهی از منکر و به همین بهانه منویّاتی که گاهی خدایی نکرده جنبه شخصی دارد و با اسم نهی از منکر، طرف مقابل را تخریب و از صحنه خارج کند و بگوید که نهی از منکر کردم. البته شاید منکر، منکری بوده که باید جلوی آن گرفته می شده ولی اگر این غرض ها در کارها بیاید تبعات و پیامدهای خوبی نخواهد داشت بلکه آثار سوءش بیشتر است.

(در کل دنیا دو گروه و مکتب هستند که نظرشان بر این است تا عقایدشان را ترویج دهند؛ یکی اسلام در قالب امر به معروف و نهی از منکر و دیگری هم مسیحیت. فرقه های دیگر خیلی در تبلیغ لسانی نقشی ندارند البته دوست دارند که کسی به آنها بپیوندد ولی اینکه در صدد تبلیغ برای گرویدن دیگران باشند نه اینطور نیست حداقل در ظاهر.)

خلاصه این عمل همراه با موعظه حسنه تأثیرات بسزایی دارد.

«فانّ لکل مقامٍ مَقالاً و لکلِ داعٍ دَواء»؛ «برای هر دردی درمانی است»

«و طِبُ النفوس و العُقول، اَشَد من طِب ِالاَبدان بمراتب کثیرة»؛ «همانطور که بدن انسان نیاز به طبیب دارد (چقدر مورد احتیاج است مراجعه به اطبّاء برای سلامت انسان) شدیدتر از آن این است که انسان نزد کسی برود که طبیب نفس است.» چه بسا در غفلت به سر می بریم و نسبت به این امر توجهی نیست. تا مختصر مریضی به سراغش می آید خود را به طبیب می رساند ولی نسبت به این امراض داخلی و معنوی به تعبیری، هیچ توجهی ندارد. فرض کنید که فردی 70 یا 80 سال سالم زندگی کرده و مراقب بوده که به مریضی ای مبتلا نشود اما ملاک آن است که چطور زندگی کرده و در چه مسیری بوده ملاک آن است. لذا فرمودند بزرگترین نعمت که خداوند به انسان می دهد همان نعمت هدایت است که در مسیر صحیح زندگی کند. یعنی بفهمد برای چه آمده و چکار می کند. این بالاترین نعمت است نسبت به نعمت سلامتی بدن. لذا ایشان می فرمایند طب نفوس و عقول به مراتب اشد است از طب ابدان.

در پاسخ طلبه ای که گفت: در امراض جسمانی، فرد باید به سراغ طبیب برود و در امراض معنوی طبیب باید به سراغ وی بیاید، استاد فرمودند: البته درست است که برخی مانند مربیان و معلمان بر اساس مسئولیتی که بر عهده ایشان است، وظیفه دارند تا مردم را هدایت کنند چنانچه در مورد پیامبر آمده که «طبیب دوّار بطبّه؛ حضرت می رفتند به دنبال مریض برای درمان وی» ولی از آن طرف، وظیفه خود مردم هم می باشد و باید به فکر بوده و دغدغه اش را هم داشته باشد. و حتی شاید عمده مسئولیت با خود مردم باشد مگر آنجایی که نمی دانند و در غفلت هستند که در این مواقع، مسئولیت بیشتر با عالم است.

نتیجه ای که می گیرند این است که: «و حینئذ یکون قد جاءَ باَعلی افرادِ الامر بالمعروف»؛ «این فردی که چنین عمل کند عالیترین مرتبه امر به معروف را اتیان کرده است».

در آخر هم دعا می کند که خداوند توفیق این مراتب را به ما عنایت کند.

بنابراین ما پذیرفتیم که نهی از منکر می تواند همراه با ضرب باشد.

سوال: درجه ی بالاتر از ضرب، جرح است. مجروح کردن شخص چطور؟ یعنی ضربی که جراحت را به دنبال داشته باشد، آیا جایز است یا نه؟

جواب: محل اختلاف است که آیا جرح جایز است یا خیر. صاحب جواهر دو نظریه را اشاره می کنند، با این تعبیر:

متن جواهر :و كيف كان ف‌ لو افتَقَرَ إلى الجَراح أو القَتل هل يَجِب؟

قيل و القائلُ السيد و الشيخ في التبيان و الحلبي و العِجلي و الفاضل في جملة من كُتُبِه و يحيى بن سعيد و الشهيد في النُكَت على ما حُكِي عن بعضهم نعم يَجِب و قيل و القائلُ الشيخ و الديلمي و القاضي و فخر الإسلام و الشهيد و المقداد و الكركي على ما حكي عن بعضهم لا يَجُوز إلا بإذن الإمام عليه السلام بل في المسالك هو أشهر، بل في مجمع البرهان هو المشهور بل عن الاقتصاد الظاهر من شيوخنا الإمامية أن هذا الجنس من الإنكار لا يكون إلا للأئمة عليهم السلام أو لمن يأذن له الإمام عليه السلام فيه

«لو افتقر الی الجراح او القتل، هل یجب؟»؛ «اگر این نهی از منکر، احتیاج پیدا کند به مجروح کردن یا به کشتن شخص، آیا واجب[1] است یا نه؟»

برای انکار بالید، سه درجه ذکر شد؛ درجه اولی بالضرب، درجه دوم بالجرح، و درجه سوم بالقتل.

نظریه اول: صاحب شرایع در اینجا تعبیر به «قیل» دارند گویا که نمی خواهند این نظر را بپذیرند؛ لذا وقتی نظر دوم را می فرمایند، چنین می آورند: «و هو الاظهر» یعنی نظر دوم را می پسندند. (قائل این «قیل» هم سید و شیخ در تبیان، عجلی، فاضل فی جملة من کتبه، یحیی بن سعید و شهید فی النکت علی ما حُکی عن بعض؛ یعنی همه را هم خودشان ندیده اند بنابر حکایتی که از برخی از این کتب شده است)

قیل: نعم (آن بزرگان می فرمایند؛) بله اگر نهی از منکر افتقار پیدا کرد به جراحت و قتل، جرح و قتل واجب است.

نظریه دوم: که باز هم به «قیل» تعبیر شده الا اینکه در انتهای آن، این نظریه را تقویت می کنند. قائل آن هم مرحوم شیخ است (یعنی برای مرحوم شیخ، دو نظریه است که این هم یک چیز معمولی است بین فقها، می بینید گاهی در مورد علامه گفته می شود که برای ایشان به تعداد کتبشان، آراء وجود دارد. در مورد فقهای عصر حاضر هم همینطور است؛ برخی از بزرگان سیر و سلوک علمیشان در این بوده که اسناد جامع الزیاره را صحیح می شمردند و بر اساس اینکه اسناد این اخبار مورد قبول و وثوق است عمل می کردند و بعد می بینید در آخر عمر از آن نظرشان بر می گردند. منظور اینکه این مطلب، یک چیز متعارف است. مثلا شهید صدر در مورد بحث ولایت فقیه در امور، سه نظریه دارند یعنی در یک فاصله زمانی کم این نظریات متعدد را بیان کرده اند به اینکه اول معتقد بودند که فقیه باید امور در دستش باشد، سپس اظهار داشتند که باید شورایی(جمعی از فقها و علما) اداره شود، و نظر دیگر اینکه امر را به عدول مؤمنین می انداختند؛ که در نهایت یک نظر را تقویت کرده اند. قصد از این بیان، آن است که تغییر عقیده و تبدّل آراء یک نرخی است میان فقها؛ یعنی آن اختلاف آراء میان فقها که وجود دارد یک چیز تثبیت شده است در عالم فقه و فقاهت، ولی اینجا از خود فرد واحد و عالم بزرگی آراء مختلفی ذکر شده و این هم امر متعارفی است)و علاوه بر شیخ، دیلمی، قاضی، فخر الاسلام، شهید، مقداد و کرکی نیز معتقدند که البته گویا همه را خودشان ندیده اند و بنابر آنچه حکایت شده از برخی از این فقها آورده اند که:

«لایجوز الا باذن الامام علیه السلام»؛ یعنی اصل جواز را منع نمی کنند و قائلند جرح جایز است منتهی می فرمایند لازم است که با اذن امام علیه السلام باشد.

آن فقهایی که به ضرب هم قائل نبودند و بیان شد، آنها قاعدتا به طریق اولی نسبت به جرح و قتل قائل به منع هستند.

بنابراین اختلاف در اینکه آیا جرح جایز است یا نه؟

    1. یک نظریه که می گوید مطلقا جایز نیست

    2. یک نظریه هم می گوید که جوازش منوط به اذن امام است

    3. قول دیگری هم در مساله تصور می شود که بگوید جرح مطلقا (بدون شرط و قید مثل اخذ اذن امام) جایز است.

در ادامه می فرمایند: «بلکه در مسالک شهید ثانی آمده است که نظر دوم اشهر است یعنی عدم جواز مگر با اذن امام. بلکه در مجمع البرهان این نظر مشهور است که اگر بخواهند شخص را مجروح کنند باید اذن امام در بین باشد بلکه در کتاب «اقتصاد» شیخ آمده است که: «الظاهرُ من شیوخِنا الامامیه انّ هذا الجنس من الانکار لایکون الا للائمةِ علیهم السلام قول من یَأذَنُ له الامام علیه السلام فیه»؛ «این جنس از انکار (بالجرح)، نیست مگر برای ائمه (امام معصوم می تواند این کار را بکند) یا کسی که اذن دارد از طرف امام علیه السلام در این امر (جرح)»؛ «و هو الاظهر»؛ «صاحب شرائع این نظر دوم را اظهر می دانند».

و اما وجه اظهریت آن:

اینکه می گوید جایز نیست جرح مگر به اذن امام، این رأی اظهر است از آن رأی اولی. اظهر که می گویند یعنی باید برویم سراغ اخبار تا بگوییم ظهور این اخبار و ادله در این معنای دوم اظهر و بیشتر است. یک اصلی درست می کنند به نام «اصل عدم جواز جرح غیر» از این اصل خارج شدیم در این موارد، لذا باید ریشه این «اظهر» معلوم شود.

 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 


[1] .فرموده اند: یجب نه یجوز؛ نکته اش قبلا عرض شد که برخی از امور جوازشان ملازم با وجوبش است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo