< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید مهدی نقیبی

99/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امر به معروف و نهی از منکر/ مسائل نهی لسانی/ نظر مرحوم امام و صاحب جواهر

 

مسئله مورد بحث این است که در نظر بگیرید که منکری در خارج اتفاق می‌افتد و فردی عمل منکری را انجام می‌دهد و عصیان خدا را می‌کند برای جلوگیری از منکر و کار او به یکی از این دو شکل می‌توان برخورد کرد:

    1. آقای زید می‌بیند اگر وارد قضیه شود و او را نهی لسانی کند شخص آن عمل منکر را ترک خواهد کرد و احتمال تأثیر می‌دهد در اینکه قول و گفتار او مانع از ارتکاب منکر شود.

    2. جناب عمر می‌بیند که با فعل او یعنی ارتکاب بالقلب شخص را نهی کند مثلاً با اخمی. شخص آن عمل را ترک خواهد کرد.

در اینجا وظیفه این دو نفر که یکی می‌بیند با انکار به لسان می‌تواند جلو منکر را بگیرد و دیگری می‌بیند با انکار بالقلب. و انکار بالسان نسبت به انکار بالقلب اَشد ایذاءً به حساب آمد (البته نظر استاد این است که به عرف مربوط است) اما فرض را بر این می‌گیریم که انکار بالقلب اَخف ایذاءً به حساب آید. اینجا چه باید کرد؟ احتمالات در مسئله:

    1. بگوییم هر دو به نحوه وجوب عینی کاری که بر عهده شان است، انجام دهند. زید انکار بالسان و عمر انکار بالقلب را انجام دهد تا شخص منکر را کنار بگذارد.

    2. بگوییم آن کسی (ناهی) که کار سبک‌تر را انجام می‌دهد (انکار بالقلب) و اثرش این است که فاعل منکر، منکر را کنار می‌گذارد. تنها او وظیفه برخورد با فاعل منکر را دارد یعنی به سراغ او رفته و اخم کند تا فاعل منکر را رها کند اما شخص (ناهی) دیگر که می‌بیند باید با لسان انکار کند دیگر وظیفه‌ای ندارد. به جهت اینکه باید کار اَیسر انجام شود و نوبت به کار اَشد نمی‌رسد.

    3. بر هر یک از این دو واجب است به نحو وجوب کفایی. اگر یک نفر عهده‌دار شد و کار انجام شد از عهده دیگری ساقط است. و نفری (ناهی) که می‌بیند اگر بخواهد جلوی منکر را بگیرد باید از اَشد استفاده کند و از اَثقل برای جلوگیری از منکر کمک بگیرد، آن فرد نمی‌تواند بگوید من وظیفه ندارم. تکلیف به هر دو متوجه است منتها با کیفیت خاصی که در واجب کفایی گفته می‌شد. هر کدام کار را به دست گرفت و غرض حاصل شد به طور طبیعی تکلیف از روی دوش دیگری ساقط است و موضوعش منتفی است. لذا مرحوم امام (ره) می‌فرمایند: در این فرض از مسئله باید قائل به این شد که بر هر یک از این دو واجب است به نحو وجوب کفایی و نمی‌شود وجوب را مختص به اَیسر قرار داد.

سخن یک طلبه: اگر ترتیب در وجوب را ما بپذیریم یعنی در مرحله اول انکار بالقلب و بعد انکار بالسان و بعد انکار بالید واجب است. قول دوم (احتمال) صحیح‌تر است که به نحو ترتُّب باشد یعنی در وهله اول بر فردی واجب باشد که انکار بالقلب او، شخص را باز می‌دارد و فرض دوم هنوز وجوب پیدا نکرده است. یعنی صبر کند ببیند اگر او انجام نداد بر او واجب می‌شود.

استاد: فرمایش امام، در نفس تعلق وجوب شرطی نیست. تکلیف وجوب هم به زید و هم به عمر تعلق گرفت. حال در عمل به تکلیف و در مقام انجام مامور به گفتند، تکلیف شرط نداشت و از این جهت تکلیف به هر دو متوجه شد. وظیفه شما این است که جلوی منکر را بگیرید. پس نفس وجوب امر به معروف و نهی از منکر قیدی ندارد لذا به نحو مطلق تکلیف به هر دو تعلق گرفت منتها ملاحظه کنید با آن کیفیت وجوب کفایی. همان خصوصیتی که در واجب کفایی می‌گفتیم اینجا ملاحظه شود یعنی بر هر دو در رتبه لازم است اقدام کنند. اگر یکی جلو افتاد ولو آن کسی که باید از اثقل برای جلوگیری منکر کمک بگیرد از دوش دیگری ساقط می‌شود.

اگر اقل ایذاءً و اکثر ایذاءً نسبت به فعل یک نفر باشد او وظیفه دارد اقل ایذاءً را انتخاب کند اما الان که اکثر ایذاءً به عمر مربوط است و اقل ایذاءً به زید مربوط است وظیفه هر کدام مشخص است و تأثیری و دخالتی تکلیف زید نسبت به تکلیف عمر یا بالعکس مورد قبول ایشان نیست. (برای لسان و ضرب هم همین را خواهیم گفت)

برای آقایی که می‌خواهد جلو منکر را بگیرد و می‌بیند جلوگیری به وسیله انکار بالید است و انکار بالقلب و انکار بالسان در او تأثیری ندارد برای او مجوز هست که از انکار بالید کمک بگیرد؛ یعنی اگر این کار را انجام داد کار خلاف شرعی نکرده است. و اگر این شخص با انکار بالید می‌خواهد جلو منکر را بگیرد و دیگری با انکار بالقلب می‌تواند جلو منکر را بگیرد، هر دو وظیفه دارند و وظیفه هر یک به دوش دیگری نمی‌افتد.

متن تحریر: مساله 10: لو حصل المطلوب بالمرتبة الدانیة من شخص وبالمرتبة التی ‌ ‌فوقها من آخر،فالظاهر وجوب ما هو تکلیف کلّ منهما کفائیاً،ولا یجب ‌الإیکال إلی مَن حصل المطلوب منه بالمرتبة الدانیة.‌

اگر مطلوب (ترک منکر) به مرتبه دانی از ناحیه آقای زید حاصل شود و به مرتبه‌ای که فوق این مرتبه است از ناحیه عمر. ظاهر مطلب این است که وجوب تکلیف نسبت به هریک از این دو به نحو کفایی ثابت است. (لایجب دارد که منظورش لایجوز است) و ایکال (واگذار کردن) جایز نیست. (جایز نیست واگذاری به کسی که حاصل می‌شود مطلوب از او به مرتبه دانیه) او که می‌بیند که اگر بخواهد وارد نهی از منکر شود باید از مرتبه اعلی کمک بگیرد امر را واگذار کند به کسی که می‌تواند با مرتبه دانی جلو منکر را بگیرد، جایز نیست.

ایکال به معنای واگذار کردن است که کلمه لایجب درست نمی‌شود مگر از این باب که بگوید چون که ایذاء حرام است، وجوب را از این ناحیه درست کنیم و بگوییم آن فردی که اگر وارد قضیه شود باید بالید یا بالسان غلیظ برخورد کند بر ایشان واجب است یعنی حق ندارد نهی از منکر کند و واجب است امر را واگذار کند به مرتبه دانی.

پس می‌توان لایجب را این گونه معنا کرد که: واجب نیست بر ایشان واگذار کردن امر به فردی که با کار سبک‌تر می‌تواند جلوی منکر را بگیرد.

کلام استاد:

ما کلمه «لایجوز» را انتخاب کرده و این گونه بحث می‌کنیم. این که نهی از منکر بر شخص واجب شده و نمی‌تواند شانه خالی کند از این تکلیفی که برای او ثابت است و باید نهی از منکر کند و برای فرار از این عمل که انکار بالقول غلیظ هست امر را به دیگری که انکار بالقلب بود واگذار کند. این کار جایز اَم لا؟

واجب کفایی مثل دفن میت در نظر بگیرد این تکلیف ابتدا متوجه همه مؤمنین است و آیا برای من جایز است امر را به دیگری واگذار کنم؟ یعنی اگر توافق کردیم که او برود و می‌رود کفایت می‌کند و تکلیف از من ساقط است اما به این معنا که من بی‌خیال آن باشم جایز نیست. مسئولیت در واجب کفایی در ابتدا متوجه همه است. نمی‌شود هر فردی بگوید دیگری هست. وجوب کفایی نحوه وجوب خاصی است که بر همه لازم است دغدغه آن را داشته باشند البته اگر بعضی آن را انجام دادند از عهده دیگران ساقط است. البته یک حرف هم در آنجا این بود که، اینکه یک عده انجام می‌دهند و تکلیف به عهده بقیه نیست از باب منهدم شدن موضوع است. که آن آقا در پی این بود واجب را واجب عینی حساب کند و در واجب عینی خاصیتش این است که اگر موضوع واجب منهدم و منتفی شد تکلیف ساقط است و سقوط تکلیف به خاطر انهدام موضوع است نه به خاطر اینکه دیگری انجام داده است (می‌خواست واجب عینی را نتیجه بگیرد که ما قبول نکردیم).

شخصی که در ارتکاب منکر قرار گرفت. اگر آقای زید او را امر به ترک منکر کند یا نهی از فعل منکر کند و این نهی زید باعث تقلیل گناه می‌شود مثلاً اگر دارد ظلم می‌کند و زید به او می‌گوید ظلم نکن، یک مقدار ظلمش را تقلیل می‌دهد و اگر آقای عمر نهی کند نتیجه نهی او قلع ظلم و منتفی شدن ظلم باشد و دیگر شخص اصلاً ظلم نکند. اینجا حکم مساله چیست؟ می‌فرمایند لزوماً وظیفه عمر که اثر نهی اش این است که به کلی ظلم را از بین ببرد، وظیفه‌اش به طور خاص ثابت است. ولی این که زید نهی کند و گناه کم شد و اما از بین نرفت. باید در اینجا گفت اگر واجب، واجب کفایی است این واجب کفایی در بعضی از صور حکم واجب عینی را پیدا می‌کند. البته در آن بحث است که خود همین وجوب کفایی به وجوب عینی تبدیل می‌شود (عده‌ای همین را می‌گویند) و شاید نظر دقیق‌تر این باشد که اینجا وجوب کفایی در حکم وجوب عینی قرار می‌گیرد نه اینکه تبدیل شود.

در فرضی که ذکر کردیم به نحو وجوب عینی بر عمر لازم است که نهی از منکر کند. (چون منحصر در آن است)

نعم. اگر آقای زید نهی کرد و اتفاقاً نهی او باعث شد دست از کل گناه بردارد این از مسئله بیرون رفتیم.

مسئله این است که نهی یکی موجب تقلیل گناه است و نهی دیگری موجب از بین رفتن گناه است.

متن تحریر: (مسألة 11): لو کان إنکارُ شخصٍ مؤثّراً فی تقلیل المنکر و إنکارُ آخر مؤثّراً ‌ ‌فی دفعه، وجب علی کلّ منهما القیام بتکلیفه، لکن لو قام الثانی بتکلیفه و قلع ‌ ‌المنکر سقط عن الآخر، بخلاف قیام الأوّل الموجب للتقلیل، فإنّه لا یسقط ‌بفعله تکلیف الثانی.‌

هر کدام باید به وظیفه‌ای که بر عهده اوست باید عمل کند. یعنی هر کدام وظیفه‌ای دارد یعنی فردی که نهی اش باعث تقلیل گناه می‌شود این چنین نیست بگوییم وظیفه ندارد. خواستیم این احتمال را بدهیم که این نهی واجب عینی شد بر کسی که کلی گناه را از بین ببرد. ایشان می‌فرماید بر هر یک از دو به نحو واجب کفایی، واجب است.

واجب است بر هریک از آن دو قیام به تکلیفش ولکن اگر دومی قیام به تکلیف کرد و منکر را از بین برد از دیگری ساقط می‌شود اما اگر اولی قیام کرد که قیامش موجب تقلیل گناه شد؛ پس به فعل او تکلیف دومی ساقط نمی‌شود.

بعد سوال می‌شود که چطور شما آمدید در ارتباط با دومی گفتید تکلیفش به نحو وجوب عینی است؟ اسم وجوب عینی را در عبارت نداریم چطور این حرف را درست می‌کنیم؟ و از این حرف دفاع می‌کنیم که در این فرض تکلیف آن شخصی که اگر داخل شد کارش به کلی از بین بردن منکر است. می‌خواهیم عرض کنیم آن لزوماً باید بیاید. و آمدن او و نهی از منکر کردن او باید بدون تردید انجام شود. چرا؟ (در حکم وجوب عینی یعنی این)

این آقا که بیاید یا زمانی به سراغ این فرد منکر می‌آید که فرد (ناهی) قبلی نیامده است و آمدن او سبب می‌شود که کل منکر از بین برود. یا وقتی می‌آید که از مقداری منکر به نهی اول دست برداشته است. اما تو وظیفه داری بروی و کل بساط منکر او را جمع کنی. لذا خواستیم بگوییم برای این آقای دومی علی کل حال نهی از منکر واجب است و این همان معنایی است که وجوبش، وجوب عینی است. چون با کار خودش یا تمام منکر را او از بین می‌برد و یا بخشی از منکر را. اگر شما بگویید با آمدن اولی کل منکر از بین رفت از فرض مسئله خارج شد. فرض مسئله این بود که اولی که بخواهد نهی کند تأثیرش تقلیل منکر است نه از بین بردن منکر به تمامه.

 

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo