< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید مهدی نقیبی

98/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امر به معروف و نهی از منکر/ انکار به لسان/ مصادیق انکار به لسان

 

متن جواهر: و هي الإنكار باللسان و باليد اللتين لا خلاف في اشتراطهما بما سمعت كما لا خلاف في وجوبهما أيضا لما سمعته من النصوص السابقة، مضافا إلى‌خبر [1] يحيى الطويل عن أبي عبد اللّه عليه السلام «ما جعل اللّه بسط اللسان و كف اليد، و لكن جعلهما يبسطان معا و يكفان معا»‌

و غيره أيضا، نعم يستفاد منها أيضا خصوصا خبر العسكري (ع) السابق عن النبي صلى اللّه عليه و آله[2] الإنكار القلبي المحض، ل‌

قوله صلى اللّه عليه و آله: «من رأى منكرا فلينكر بيده إن استطاع، فإن لم يستطع فبقلبه، فحسبه أن يعلم اللّه من قلبه أنه لذلك كاره»‌

و خبر يحيى[3] الطويل صاحب المقري عن الصادق عليه السلام «حسب المؤمن عزا إذا رأى منكرا أن يعلم اللّه عز و جل من قلبه إنكاره»‌

مع زيادة المقت و البغض كما يستفاد من غيرها [4] و لكنه ليس من الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، ضرورة عدم دلالته على الطلب من المأمور‌و المنهي بوجه من الوجوه مع فرض عدم أمارة تدل على ذلك حتى تغير الوجه و نحوه

مسئله مورد بحث نهی از منکر به لسان، انکار به لسان است، انسان منکری را که مشاهده کرد وظیفه دارد فاعل منکر را لساناً نهی کند یا نه؟ این مسئله محل بحث ماست، ظاهر امر این است که در وجوب نهی از منکر لساناً احدی از فقها مخالفت نکرده است، میتوان گفت نهی از منکر لساناً واجب است بلا خلاف. حالا بلا خلاف گاهی عبارت اُخری اجماع است. شاید برخی از بزرگان فرمودند در این مسئله ما مخالفی ندیدیم و کسی که ادعا کند نهی از منکر لساناً واجب نیست در بین فقها وجود ندارد.

    1. حرف اول این است که نهی از منکر لساناً واجب است بلا خلاف، اگر کسی بگوید از بعضی از اخبار چنین استفاده شد که آن گاه که انسان منکر را مشاهده کرد، اگر قدرت داشت به ید بایستد و الا انکار به قلب داشته باشد کفایت است، اسمی از انکار به لسان نداشتیم.

    2. یا در بعضی روایات خصوصاً انکار به قلب را ذکر کرده بود، کسی چنین استفاده کند که انکار قلبی کافی است و انکار به لسان لازم نیست، قال النبی صل الله علیه و آله: بر اساس خبر عسکری ذکر شد: «من رای منکرا فالمنکر بیده ان استطاع فان لم یستطع فبقلبه فحسبه ان یعلم الله من قلبه انه لذلک کاره» آن گاه که انسان منکری را مشاهده کرد اولاً باید انکار به ید داشته باشد اگر قدرت داشت انکار به ید یعنی ضرب و شتم داشته باشد، سیلی به صورتش بزند، اگر قدرت نداشت به قلب انکار منکر داشته باشد، کفایت است او را که خدا آگاه است از قلب این شخص که نسبت به این معصیت کاره است. یا روایت دیگر در خبر یحیی از امام صادق نقل است: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عزّاً إذا رأی مُنْكَراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْكَارَهُ. کفایت است مؤمن را از جهت عزت هنگامی که منکری را مشاهده کرد خدا بداند از قلب او انکار این شخص را. باز اسم انکار به لسان نیامده است. اگر کسی این طور اشکال کند چه پاسخی دارید؟

 

تحقیق : این روایات البته از جهت سند باید بررسی شود.تحقیق : این روایات البته از جهت سند باید بررسی شود.

 

حدیث دوازدهم است: مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَراً فَلْيُنْكِرْ بِيَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ فَحَسْبُهُ أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ لِذَلِكَ كَارِهٌ [5] .

مناقشه‌ی مضمونی

اشکال «ترتیب» اینجا می‌آید و آن توجیه (جواب دوم به اشکال مضمونی روایت قبلی، مبنی بر این که ترتیب، در مغلوب‌شدن و سخت‌بودن مراتب است.) اینجا نمی‌آید؛ چون اینجا فرموده: «فإن لم‌تستطع»؛ یعنی ابتدا مرتبه‌ی یدی را انجام بده، اگر نتوانستی، مرتبه‌ی لسانی را انجام بده. اگر نتوانستی، انکار قلبی کافی است. بنابراین تمام حرف‌هایی که در روایت قبلی در اشکال مضمونی گفتیم مبنی بر تعارض با روایاتی که ترتیب را از قلب به ید قرارداده، اینجا هم می‌آید.

مناقشه‌ی دلالی: این روایت، نافی تفسیر اول و دوم است

به حسب این روایت شریفه، تکلیف مرتبه‌ی قلبی همین است که خدا بداند در قلب‌مان کاره هستیم. پس تکلیف ما در مرتبه‌ی قلبی «کراهت» است و درنتیجه تفسیر اول (اعتقاد به وجوب امربه‌معروف) و دوم (اعتقاد به وجوب معروف) از این روایت استفاده نمی‌شود، بلکه این روایت نافی آن دو تفسیر است؛ می‌فرماید: کافی است کراهت داشته‌باشید، ولو التزام قلبی نداشته‌باشید. الا این که گفته‌شود: «کراهت قلبی، فرع التزام قلبی است؛ نمی‌شود کسی قلباً ملتزم به حرمت عملی نشود ولی نسبت به آن کراهت داشته‌باشد.»، در این صورت، این روایت بالملازمه تفسیر اول و دوم را هم اثبات می‌کند.[6]

سند

این روایت را مرحوم صاحب وسائل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری نقل فرموده، و ثابت نیست که این تفسیر از ایشان باشد؛ چون بعضی رُواتی که این تفسیر را نقل کرده‌اند مجهول‌الحال هستند. پس ولو روایات قابل توجه و خوش‌مضمونی در این تفسیر هست، اما در عین حال سنگین است که انسان بپذیرد این کتاب، تفسیر امام معصوم است. شبیه فقه‌الرضاست که نمی‌توانیم بگوییم امام رضا نوشته‌اند. اینجا هم ممکن است راوی خودش حرف‌هایی را به عنوان تفسیر خودش اضافه کرده‌باشد و ما نتوانیم تفسیر راوی را از احادیث امام حسن عسکری تمییز دهیم.

خبر یحیی الطویل:

از حیث سند

گفتیم که این روایت، از حیث صدور، دو اشکال دارد: اشکال اول، از حیث «اختلاف نسخه» بود که بررسی کردیم

اشکال دیگر این است که این سند، مجهول است. ...

وجه مجهولیت این است که مشتمل است بر یحیی الطویل که در رجال لا توثیق له و لارجرح. مهمل نیست، مجهول است؛ کسی که در رجال اسمش برده شده ولی جرح و تعدیلی درباره‌اش برده نشده باشد، مجهول است. و کسی که اسمی از او برده نشده باشد، مهمل است.

تخلص از مشکل سندی

راه اول: روایت ابن‌ابی‌عمیر از او

راه اول، این است که به نفس این سند اثبات بشود که «یحیی الطویل ثقه است»؛ چون این سند تا «ابن‌ابی‌عمیر» ثقه است؛شیخ هم شهادت داده که: ابن‌ابی‌عمیر لایروی ألا عن ثقه»، با این شهادت شیخ، وثاقت او اثبات می‌شود. البته این راه، مبنی است بر این که آن توثیق عام را بپذیرید؛ مرحوم آقای خوئ می‌گویند: «این، اجتهاد شیخ است.»، ولی به نظر ما وفاقاً للشهید الصدر، شهادت است نه حدس، و حجیت بسیاری از روات هم از همین راه اثبات می‌شود.

راه دوم: کافی

راه دوم این است که این روایت، در کافی شریف است و کافی هم به خاطر شهادت مرحوم کلینی حجت است.

روایت سوم: النصیحة خشنة

این روایت، صحیحه است.

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: جَاءَ قَوْمٌ بِخُرَاسَانَ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالُوا- إِنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ يَتَعَاطَوْنَ أُمُوراً قَبِيحَةً- فَلَوْ نَهَيْتَهُمْ عَنْهَا فَقَالَ لَا أَفْعَلُ قِيلَ وَ لِمَ- قَالَ لِأَنِّي سَمِعْتُ أَبِي ع يَقُولُ النَّصِيحَةُ خَشِنَةٌ.

این «لو» احتمال دارد، «لو»ی شرطیه باشد. و احتمال هم دارد «لو»ی تمنّی باشد؛ مانند «فلو أن لنا کرة»: یعنی «ای کاش بازگشتی داشتیم».

تعبیر به «نصیحت»، شاید اشعار دارد به حرف آن آقایانی که می‌گویند: «امر» مهم نیست و در «امربه‌معروف» واژة «امر» موضوعیتی ندارد.

تقریب استدلال

اینجا، هم به معلَّل و هم به تعلیل می‌شود استدلال کرد:

استدلال به معلَّل

اگر واجب بود، امام انجام می‌داد و به صرف خشن‌بودن رهایش نمی‌کرد.

استدلال به علت

اگر واجب بود، خدا این خشونت را واجب نمی‌کرد. دلالت از طریق «علت» قوی‌تر است؛ چون حتی با «استحباب» هم ناسازگار است.

 

بر فرضی که سند تمام باشد آیا دلالتش انکار لسان را نفی میکند یا ساکت است.

روایت قبلی طبق نقل دیگر کلمه بالید هم آمده بود اول بالید بود بعد بالقلب و طبق نقل دیگر کلمه باللسان هم آمده بود در این روایت طویل که حضرت فرمودند: آنگاه که انسان گناهی را مشاهده کرد در قلب انکار داشته باشد از جهت عزیز بودن نیازی به انکارا به لسان نیست، با اضافه این نکته که بغض و غیض نسبت به گناه داشته باشد.

در ارتباط با این مطلب این طور عرض می‌کنیم که در وجوب نهی از منکر تردیدی نیست، از مسلمات است، از ضروریات است فراتر از حد اجماع مثل وجوب زکات که از ضروریات است، همه فرق و مذاهب آن را واجب می‌دانند، از اهم فرائض است و بها تقام الفرائض.

نهی از منکر هم این طور معنا شد که از شخص فاعل منکر، ترک منکر را، طلب کنیم. یعنی بگو طلب ترک منکر واجب است، طلب ترک منکر چه طور باشد؟ فقط در قلب از منکر ناراحت است و کراهت دارد، مظهر و مبرز و ضمیمه‌ای ندارد اگر واکنش بیرونی نشان دهد نهی از منکر است و الا فلا. این که در روایت گفت کفایت است او را در قلب، اگر فقط در حد قلب باشد نهی از منکر نیست، بلکه نهی منکر این است که اخم کند، رو ترش کند، رو برگرداند، مجلس را ترک کند و بسا به لسان همین کار را انجام می‌دهد، در وجوب نهی از منکر تردیدی نیست، این‌ها ابزار نهی از منکر هستند، این‌ها وسیله‌های نهی از منکر هستند. شاید شرایط، شرایط خاصی باشد که حضرت می‌فرمایند کفایت است او را که فقط در قلب ناراحت باشد از گناه، نمی‌تواند، قسم‌های دیگرتأثیر ندارد، شرایط امر به معروف فراهم نیست در این وقت کفایت است او را که فقط در قلب ناراحت باشد و این نهی از منکر لسانی را نفی نمی‌کند و لذا آن که فقها متفقند که نهی از منکر لسانی واجب است بدون تردید خواهد بود. نهی از منکر به لسان، شرایط خاص خودش را دارد، آن شرایط به قوت خودش باقی است، و علاوه بر این روایات عدیده‌ای را خواندیم که امام انکار به لسان را تصریح می‌فرمودند که برخورد با منکر به قلب، لسان و ید است پس جای تردید نیست که انکار به لسان از واجبات شریعت است.

مصادیق انکار به لسان

سوال: آیا موعظه و نصیحت کردن، انکار به لسان شمرده میشود یا نه؟

جمعی از فقها فرمودند: واجب است انکار به لسان و موعظه کردن مرتکب منکر را، موعظه به این است و وعدههایی که خدا به افراد مطیع و صالح و مومنین و شایستگان داده برایش ذکر کند که اگر خدا را اطاعت کنی بهشت برین سزای توست و اگر مرتکب این عمل زشت شدی بترس از عواقب آن که عواقب دنیوی و اخروی دارد و او را از عذاب خدا بترساند. او را نصیحت کند تا با آن از ارتکاب منکر باز داشته شود و از ارتکاب منکر دست بردارد.

دو سوال در اینجا مطرح است:

سوال 1: در فرضی که شخص با موعظه دست از گناه برمیدارد و متنبه میشود، این هم به عنوان یک وسیله بدون تردید واجب است.

سوال 2: آیا این موعظه نهی از منکر است؟ نهی از منکر را چه طور معنا کنیم که شامل این بشود، ظاهر نهی از منکر به گونهای است که شامل موعظه نمیشود. در امر به معروف و نهی از منکر برای آمر و ناهی سیادتی خوابیده است، در عرف هم شاید نگویند که این موعظه امر به معروف و نهی از منکر است، به لحاظ معنای اصطلاحی نهی از منکر شامل موعظه نیست، از جهت دیگر خاصیتی که در نهی از منکر باید باشد، که عبارت از احتمال تأثیر است، آن خاصیت را انسان در موعظه ببیند، عقلاً میگویند کار سبک را انتخاب کنید فضا نرم و دل شخص آماده برای شنیدن کلام شما میشود.

وقتی اخم کردن نهی از منکر است، موعظه به طریق اولی نهی از منکر است، اگر اصرار داشته باشید که موعظه نهی از منکر است، باید توسّع در معنای نهی از منکر صورت گرفته باشد، ما میگوییم توسعه صورت گرفته است.

نهی منکر لسانی درجاتی دارد که از لیّن شروع می‌شود تا شدت می‌گیرد، (نکن عزیز من)، همین طور به درجات بالاتر مثل این که تشر میزنید، در بحث نهی از منکر اگر تأثیر را در این ببینی که با شدت و احیاناً با جملات تند و بعضی گفتند فحش باشد اجازه دادند یک جمله به او بگویید لساناً تا دست از منکر بردارد بستگی به منکر دارد، گاهی منکر در آن حدها نیست و این آقا که نهی از منکر میکند خودش مرتکب منکر میشود، فحش میدهد، ناسزا میگوید، ضمائم نهی منکر لسانی حرام است، او حق ندارد، منکر را به منکر میخواهی دفع کنی خودت مرتکب منکر شوی که جلوی منکر را بگیری، این جایز نیست. در بعضی موارد منکر، منکر عظیمی است که شارع راضی نیست آن منکر در خارج اتفاق بیفتد، هر طور شده جلویش را بگیر قبلاً مثال عرض کرده بودیم؛ منکری که در خارج اتفاق میافتد قتل نفس محترمه است، شما برای جلوگیری از منکر از دیوار بالا برو، جلویش را بگیر و فحش هم بده و ناسزا هم بگو (نانجیب، فرد پست) و چه بسا سزاوار این جملات هم باشد، در این شرایط مرحله بعدی هم سر و کلهاش پیدا میشود که عبارت از ضرب و جرح باشد.

محقق حلی صاحب شرائع الاسلام انکار به لسان و ید را با هم ذکر میکند و صاحب جواهر در توضیح محقق حلی این دو را با هم ذکر میکند اما آقایون نوعاً جدا ذکر میکنند ما هم جدا ذکر میکنیم. برای انکار به لسان درجاتی است.

خلاصه بحث:

مطلب اول: نهی از منکر لساناً واجب است بلا خلاف.

مطلب دوم: شبهه که بعضی از روایات فقط انکار به قلب را می‌گوید، چه کنیم؟

اولاً: روایات ساکتند نه این که آن را نفی کنند گذشته از این که از جهت سند باید بررسی شود یا این که مورد خاص است نهی از منکر عملی جواب نمی‌دهد و چه بسا مفسده‌ای در پی داشته باشد یا اثر عکس داشته باشد، اگر آیة الله نهی از منکر داشته باشد سر او را می‌برند شرایط زندگی را سخت می‌کنند، در این شرایط انکار قلبی کافی است بدون مبرز و مظهر، اصلاً بگو در این شرایط فرد وظیفه نهی از منکر واجب نیست، حتی بگو باید با روی خوش با او برخورد کنیم، اگر اخم کنیم بگویند موی دماغ ما هست او را حذف کنیم، شرایط باید ملاحظه شود.

ثانیاً: تأثیراتی که در نهی از منکر است در نهی لسانی باید باشد.

ثالثاً: آن اخبار و روایاتی که انکار قلبی استفاده می‌شود با ادله عامه نهی از منکر منافات ندارد، گذشته از این که روایت عدیده‌ای انکار به لسان را تصریح کرده است.

نکته آخر: که انکار به لسان اگر موعظه را شامل شود توسّعاً است.

مطلب سوم: نهی لسانی که واجب شد درجاتی دارد؛ ملاحظه درجات را باید داشت الایسر فالایسر چرا این را میگویند؟ با تمسک به اطلاق ادله نهی از منکر به ناهی حق بدهیم هر مرحله را خواست انتخاب بکند در جلسه بعد بحث خواهد شد.

 


[6] از مطالب این پاراگراف، تنها جمله‌ی «تفسیر اول و دوم از این روایت استفاده نمی‌شود» از استاد است، بقیه‌ی مطالب از مقرر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo