درس کتاب المکاسب سید مهدی میر معزی

بخش3

1400/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: شروط الفاظ العقد/احکام تلف المقبوض بالعقد الفاسد /السادس: لو تعذّر المثل فی المثلی

 

متن کتاب: ثمّ إنّ المحكی عن التذكرة أنّ المراد بإعواز المثل أن لا یوجد فی البلد و ما حوله (1) (2)؛

و زاد فی المسالك قوله: ممّا ینقل عادة منه إلیه (3) كما ذكروا فی انقطاع المسْلَم فیه (4) (5)؛

و عن جامع المقاصد الرجوع فیه (6) إلى العرف (7)؛

و یمكن أن یقال إنّ مقتضى عموم وجوب أداء مال الناس (8) و تسلیطهم (9) على أموالهم (9) (10) أعیاناً كانت أم فی الذمّة،

    1. ای حول البلد.

    2. ای و ان وجد فی سائر البلاد.

    3. ای البلد و ما حول البلد ممّا ینتقل المثل عادةً.

    4. مراد از «مسلَمٌ فیه»، مالی است که در معامله سَلَم و یا به عبارتی سَلَف، پیش خرید شده است.

    5. ای کما ذکروا فی اعواز المُسلَمِ فیه انّ المراد بإعواز المُسلَمِ فیه ان لا یوجد فی البلد و ما حوله ممّا ینقل عادةً منه الیه.

    6. ای فی صدق الاعواز.

    7. بنا بر این ملاک، دوری یا نزدیکی شهری نیست که مثل در آن وجود دارد، بلکه همانطور که مرحوم مصنّف در آینده بیان خواهند فرمود، ممکن است مثل در همان بلد تلف موجود باشد، ولی صاحب مثل، قصد فروش آن را نداشته باشد مگر آنکه مشتری، قیمت بسیار بالایی را پیشنهاد دهد که عادتاً راغبین در این کالا، این قیمت را در ازاء آن پرداخت نمی نمایند که در این صورت مرحوم مصنّف می فرمایند اگرچه مثل در نفس بلد تلف نیز موجود باشد، عرفاً اعواز مثل صدق می نماید؛ کما اینکه ممکن است مثل در بلاد بعیده به قیمت متعارف وجود داشته باشد و نقل آن به بلد تلف نیز متضمّن هیچ مؤونه ای نباشد که در این صورت، عرف، اعواز مثل را صادق نمی داند.

    8. مثل «علی الید ما أخذت حتّی تؤدّی» که موصول و صله یعنی «ما أخذت» در آن مفید عموم بوده و شامل اعیان اموال ناس و اموالی که در ذمّه دیگران دارند، هر دو می گردد.

    9. ای الناس.

    10. مثل «الناس مسلّطون علی اموالهم» که به اطلاق خود شامل اعیان اموال ناس و اموالی که در ذمّه دیگران دارند، هر دو می گردد.

 

متن کتاب: وجوب تحصیل المثل كما كان یجب ردّ العین أینما كانت (1) (2) و لو كانت فی تحصیله (3) مئونةً كثیرة، و لذا كان یجب تحصیل المثل بأی ثمنٍ كان، و لیس هنا تحدید التكلیف (4) بما عن التذكرة (5) (6).

نعم (7)، لو انعقد الإجماع على ثبوت القیمة عند الإعواز (8) (9)، تعین ما عن جامع المقاصد (10)، كما أنّ المجمعین إذا كانوا بین معبّرٍ بالإعواز (9) و معبّرٍ بالتعذّر (11)، كان المتیقّن الرجوع إلى الأخصّ و هو (12) التعذّر (13)؛ لأنّه المجمع علیه (14).

    1. ای کانت العین.

    2. ای فیما لو کانت العین موجودةً.

    3. ای تحصیل العین.

    4. ای التکلیف بتحصیل المثل.

    5. ای من اعواز المثل فی البلد و ما حوله.

    6. ای و لا بما عن جامع المقاصد من کون المعیار فی اعواز المثل هو العرف.

    7. این «نعم»، استدراک از «و یمکن ان یقال الخ» می باشد.

    8. ای اعواز المثل.

    9. مراد مرحوم مصنّف از اعواز در اینجا، اعواز و نایاب شدن عرفی می باشد.

    10. ای من کون المعیار فی اعواز المثل هو العرف، فحیث صدق الاعواز عرفاً، لزمت القیمة و حیث لم یصدق الاعواز، وجب المثل و لو کان فی تحصیله مؤونةً کثیرةً.

    11. مراد مرحوم مصنّف از تعذّر در اینجا، تعذّر و نایاب شدن عقلی می باشد به گونه ای که مثل، حتّی از بلاد بعیده و با مؤونه چند برابری نیز موجود نباشد.

    12. ای الاخصّ.

    13. زیرا در موارد اعواز عقلی مثل، تعذّر عرفی مثل نیز صدق می نماید ولی اینطور نیست که در تمامی موارد اعواز عرفی مثل، تعذّر عقلی مثل نیز صدق نماید.

    14. ای لأنّ الاجماع دلیلٌ لبِّیٌّ و لا اطلاق فیه، فنقتصر علی القدر المتیقّن من الاجماع و القدر المتیقّن من الاجماع الذی عبّر بعض المجمعین بلفظ الاعمّ و بعضهم بلفظ الاخصّ، هو الاخصّ، فالاخصّ و هو التعذّر العقلی فیما نحن فیه، هو المجمع علیه.

 

متن کتاب: نعم (1)، ورد فی بعض أخبار السَلَم (2): أنّه إذا لم یقدر المُسلَم إلیه (3) على إیفاء المُسلَم فیه (4)، تخیر المشتری (5) و من المعلوم أنّ المراد بعدم القدرة (6)، لیس التعذّر العقلی المتوقّف على استحالة النقل من بلد آخر (7)، بل الظاهر منه (6) عرفاً ما عن التذكرة (8)، و هذا (9) یستأنس به للحكم فیما نحن فیه (10) (11).

    1. این «نعم»، استدارک از «کما انّ المجمعین اذا کانوا بین معبّرٍ بالاعواز الخ» می باشد ای: «نعم، لا یبعد القول بکون الملاک فی ضمان القیمة فی المثلی هو الاعواز العرفی و ان لم یتعذّر عقلاً تنظیراً بباب السَلَم، لأنّ المناط فی ما نحن فیه و هو باب الغصب و فی باب السَلَم واحدٌ من ضمان العین، ثمّ المثل، ثمّ القیمة».

    2. مراد، حسنه حلبی است که به نقل از امام صادق (ع) می گوید: «سئل عن الرجل يُسلَم فى الغنم و نيسان و جذعان و غير ذلك الى اجل مسمى؛ قال عليه السلام: لا بأس اذا لم يقدر الّذی عليه الغنم على جميع ما عليه، أن يأخذ صاحب الغنم نصفها او ثلثها او ثلثيها، و يأخذ رأس مال ما بقى من الغنم دراهم، و يأخذ دون شروطهم، و لا يأخذون فوق شروطهم، و الأكيِسَةُ أيضا مثل الحنطة و الشعير و الزعفران و الغنم»[1] .

    3. «مسلمٌ الیه» در معامله سَلَم یا سَلَف و پیش فروش همان بایع است که از پیش، ثمن معامله را دریافت کرده و تعهّد نموده که مثمن را در زمان مشخّصی به مشتری، تحویل دهد.

    4. «فی» در عبارت «مسلمٌ فیه»، تعلیلیّه می باشد و «مسلمٌ فیه» در معامله سَلَم یا سَلَف همان مثمن است که به خاطر آن، ثمن از پیش پرداخت شده است.

    5. ای تخیّر المشتری فی فسخ المعاملة و الصبر.

    6. ای عدم القدرة علی المثل.

    7. ای و لو کانت تلک البلد فی غایة البعد من بلد العین.

    8. ای من اعواز المثل فی البلد و ما حول البلد، لا اعواز المثل عقلاً و عدم وجوده فی بلد العین و فی غیره و لو کانت فی غایة البعد.

    9. ای هذا المعنی العرفی لعدم القدرة فی باب السلم و هو ما عن التذکرة فی بیان معیار القدرة علی المثل و اعوازه.

    10. ای فی باب الغصب فی المقبوض بالبیع الفاسد.

    11. در نتیجه در ما نحن فیه یعنی باب غصب مقبوض به بیع فاسد نیز به تنقیح مناط گفته می شود مراد مجمعین بر ضمان قیمت در کالای مثلی در صورت اعواز مثل و عدم قدرت بر آن، همان معیاری است که مرحوم علّامه در تذکره بیان نموده اند یعنی عدم قدرت عرفی بر مثل که به مجرّد نایاب شدن مثل در شهر تلف و شهر های اطراف، محقّق می گردد، نه تعذّر عقلی مثل به اینکه حتّی در شهر های بعید نیز وجود نداشته باشد یا امکان انتقال آن به شهر تلف برای پرداخت به مضمونٌ له، وجود نداشته باشد.

 

متن کتاب: ثمّ إنّ فی معرفة قیمة المثل مع فرض عدمه (1) إشكالًا من حیث إنّ العبرة بفرض وجوده (2) و لو فی غایة العزّة كالفاكهة فی أوّل زمانها أو آخره (3) أو وجود المتوسّط (4)؟ الظاهر هو الأوّل (5)، لكن مع فرض وجوده (2) بحیث یرغب فی بیعه و شرائه، فلا عبرة بفرض وجوده (2) عند من یستغنی عن بیعه بحیث لا یبیعه إلّا إذا بذل له عوض لا یبذله الراغبون فی هذا الجنس بمقتضى رغبتهم (6). نعم، لو الجئ إلى شرائه لغرضٍ آخر (7)، بذل ذلك (8)، كما لو فرض الجَمد (9) فی الصیف عند ملك العراق، بحیث لا یعطیه (10) إلّا أن یبذله (11) بإزاء عتاق الخیل (12) و شبهها (13)، فإنّ الراغب فی الجَمد فی العراق من حیث إنّه راغب لا یبذل هذا العوض (14) بإزائه (15)،

    1. ای عدم المثل.

    2. ای وجود المثل.

    3. الذی قیمتها غالیةٌ فی هذین الزمانین.

    4. ای او العبرة بفرض وجود المثل المتوسّط فی القیمة، لا فی غایة الکثرة و لا فی غایة العزّة کالفاکهة فی وسطها.

    5. ای فرض وجوده و لو فی غایة العزّة.

    6. ای بمقتضی رغبتهم العادیّة.

    7. ای غیر رغبة العادیّة للراغبون.

    8. ای بذل العوض الغالیة التی لا یبذلها الراغبون فی هذا الجنس بمقتضی رغبتهم.

    9. «جَمَد» به معنای یخ می باشد.

    10. ای لا یعطی الجَمدَ مالکُه.

    11. ای یبذل الجَمدَ.

    12. «عَتاق»، جمع «عَتیق» است که وقتی صفت برای اسب قرار گرفته و گفته می شود: «الخیل العتیق» به معنای اصیل و خوش نژاد می باشد، بنا براین «عَتاق الخیل» از باب اضافه صفت به موصوف بوده و به معنای اسب های اصیل و خوش نژاد می باشد.

    13. مثل قصر مجلّل یا کنیز بسیار زیبا که همگی بسیار گرانقیمت بوده و عادتاً کسی در مقابل یخ، چنین قیمتی را نمی پردازد.

    14. ای عتاق الخیل و شبهها.

    15. ای بإزاء الجَمَد.

 

متن کتاب: و إنّما یبذله (1) من یحتاج إلیه (2) لغرض آخر كالإهداء إلى سلطان قادم إلى العراق مثلًا أو معالجة مشرف على الهلاك به (3) و نحو ذلك من الأغراض؛ و لذا لو وجد هذا الفرد من المثل (4)، لم یقدح فی صدق التعذّر كما ذكرنا فی المسألة الخامسة.

فكلّ موجود (5) لا یقدح وجوده فی صدق التعذّر (6)، فلا عبرة بفرض وجوده (7) فی التقویم (8) عند عدمه (9) (10).

    1. ای عتاق الخیل و شبهها.

    2. ای الی الجَمَد.

    3. ای بالجمد.

    4. ای فردٌ من المثل یجد عند من یستغنی عن بیعه بحیث لا یبیعه الّا اذا بذل له عوضٌ لا یبذله الراغبون فی هذا الجنس بمقتضی رغبتهم.

    5. ای من مصادیق المثل.

    6. ای تعذّر المثل.

    7. ای وجود فردٍ من المثل یجد عند من یستغنی عن بیعه بحیث لا یبیعه الّا اذا بذل له عوضٌ لا یبذله الراغبون فی هذا الجنس بمقتضی رغبتهم.

    8. ای تقویم المثل و تعیین قیمته.

    9. ای عدم المثل.

    10. ممکن است گفته شود وقتی سابقاً معلوم شد که معیار در تعیین قیمت مثل در صورت اعواز مثل، قیمت یوم التلف، قیمت یوم الغصب، قیمت یوم الدفع، اعلی القیم من یوم الغصب الی یوم التلف و یا اعلی القیم من یوم الغصب الی یوم الدفع است، وجهی برای مطالبی که مرحوم مصنّف با عبارت «ثمّ انّ فی معرفة قیمة المثل الخ» بیان فرموده اند، وجود نخواهد داشت؛

پاسخ آن است که وجه بیان این مطالب آن است که ملاک در تعیین قیمت یوم التلف، یوم الغصب، یوم الدفع، و یا اعلی القیم از یوم الغصب تا یوم التلف و یا اعلی القیم از یوم الغصب تا یوم الدفع، چه قیمتی است؟ آیا قیمت غالیه مثل میوه نوبرانه را نیز شامل می شود یا خیر؟ و آیا قیمت غیر معقولی که بایعی که قصد فروش ندارد، برای کالای خود طلب می نماید را نیز شامل می شود یا خیر؟ که مرحوم مصنّف می فرمایند قیمت غالیه مثل میوه نوبرانه را شامل می شود، ولی قیمت غیر معقولی که بایعی که قصد فروش ندارد، برای کالی خود طلب می نماید را شامل نمی گردد؛

بنا بر این اگر قیمت میوه در روز غصب که نوبرانه بوده، 10 تومان باشد، در روز تلف که اواسط فصل میوه است، 5 تومان شود، و در روز دفع، میوه نایاب شده و تنها نزد کسی باشد که برای آن، 1 میلیارد تومان طلب می نماید، اگر قائل به اعلی القیم از یوم الغصب تا یوم الدفع شویم، اعلی القیمی که مورد ضمان می باشد، 10 تومان خواهد بود، نه 1 میلیارد تومان.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo