< فهرست دروس

درس کتاب المکاسب سید مهدی میر معزی

بخش2

99/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النوع الرابع: ما یحرم الاکتساب به لکونه عملاً محرّماً فی نفسه/المسألة العشرون: اللهو /بیان معنی اللهو و اللعب و اللغو

 

هذا (1)، و لكن الإشكال في معنى اللّهو (2)، فإنّه إن أُريد به مطلق اللعب كما يظهر من الصحاح و القاموس، فالظاهر أنّ القول بحرمته شاذّ مخالف للمشهور و السيرة؛ فإنّ اللعب هي الحركة لا لغرض عقلائي، و لا خلاف ظاهراً في عدم حرمته على الإطلاق؛

نعم، لو خُصَّ اللّهو بما يكون عن بَطَرٍ و فسّر بشدّة الفرح، كان الأقوى تحريمه (3)، و يدخل في ذلك الرقص و التصفيق و الضرب بالطشت بدل الدفّ و كلّ (4) ما يفيد فائدة آلات اللهو؛

و لو جعل (5) مطلق الحركات التي لا يتعلق بها غرض عقلائي مع انبعاثها عن القوى الشهوية، ففي حرمته تردد (6).

_____________________________________________________________________________________________

    1. ای هذا تمام الکلام فی الکبری و هو کون اللهو حراماً.

    2. ای و لکنّ الاشکال فی الصغری و هو معنی اللهو.

    3. این فرمایش مرحوم مصنّف در صورتی صحیح است که هیچ داعی عقلائی برای این فرح شدید وجود نداشته باشد، و الّا به نظر می رسد کسی قائل به حرمت نشود، مثل اینکه کسی در عروسی فرزندش از شدّت خوشحالی به هوا بپرد.

    4. «کلّ»، عطف بر «الرقص» می باشد.

    5. ای و لو جعل اللهو.

    6. مرحوم شهیدی در مقام اشکال بر این فرمایش مرحوم مصنّف می فرمایند[1] : «میان عبارت «لا یتعلّق بها غرضٌ عقلائیّ» با عبارت «مع انبعاثها عن القوی الشهویّة»، تناقض برقرار می باشد، زیرا یکی از مهمترین اغراض عقلائی، نیل به شهوات می باشد»؛

پاسخ آن است که مراد از غرض عقلائی در عبارت «لا یتعلّق بها غرضٌ عقلائیّ» به قرینه مقارنت با عبارت «مع انبعاثها عن القوی الشهویّة»، اغراض عقلائیّه به غیر از نیل به شهوات می باشد.

 

و اعلم أنّ هنا عنوانين آخرين: «اللعب» و «اللّغو».

أمّا اللعب، فقد عرفت أنّ ظاهر بعضٍ ترادفهما (1)، و لكن مقتضى تعاطفهما في غير موضع من الكتاب العزيز تغايرهما (2):

و لعلهما (1) من قبيل الفقير و المسكين إذا اجتمعا افترقا، و إذا افترقا اجتمعا؛

و لعل اللعب يشمل مثل حركات الأطفال الغير المنبعثة عن القوى الشهوية و اللّهو ما تلتذّ به النفس، و ينبعث عن القوى الشهوية و (3) قد ذكر غير واحد أنّ قوله تعالى: «أَنَّمَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ» الآيةَ (4)، بيان ملاذّ الدنيا على ترتيب تدرّجه في العمر، و قد جعلوا (5) لكلّ واحد منها (6) ثمان سنين.

و كيف كان (7)، فلم أجد من أفتى بحرمة اللعب عدا الحلّي (8) على ما عرفت من كلامه (9)، و لعلّه يريد اللّهو (10)، و إلّا (11) فالأقوى الكراهة.

_____________________________________________________________________________________________

    1. ای اللعب و اللهو.

    2. مثل قوله تعالی: «انّما الحیاة الدنیا لعبٌ و لهوٌ»[2] و اقرانه[3] .

    3. عبارت «و قد ذکر غیر واحدٍ» الخ، در واقع نوعی استدلال بر ادّعایی است که پیش از آن مطرح شده یعنی اینکه «لعب» به معنای بازی کودکان باشد که منبعث از قوای شهویّه نیست و «لهو» به معنای ما یلتذّ به الناس باشد در صورتی که منبعث از قوای شهویّه باشد.

    4. آیه به صورت کامل، اینچنین است: «انّما الحیوة الدنیا لعبٌ و لهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ و تکاثرٌ فی الاموال و الاولاد ...».

    5. ای و قد جعلوا غیر واحدٍ من العلماء.

    6. ای من هذه الملاذّ الدنیویّة المذکورة فی الآیة الشریفة و هو اللعب و اللهو و الزینة و التفاخر و التکاثر فی الاموال و الاولاد.

    7. ای سواء کان اللعب و اللهو بمعنی واحد او کانا کالفقیر و المسکین او کان اللعب بمعنی حرکات الاطفال الغیر المنبعثة عن القوی الشهویّة و اللهو بمعنی ما تلتذّ به النفس و ینبعث عن القوی الشهویّة.

    8. ای ابن ادریس الحلّی رحمة الله علیه.

    9. که همه انواع لعب را به صورت مطلق حرام دانستند.

    10. ای و لعلّه یرید من اللعب الحرام، خصوص اللعب الذی یلهی الانسان عن ذکر الله و یصدّه عنه.

    11. ای و ان لم یرد العلّامة من «اللعب»، «اللهو».

و أمّا اللغو، فإن جعل مرادف اللّهو كما يظهر من بعض الأخبار، كان في حكمه؛ ففي رواية محمد بن أبي عبّاد المتقدّمة عن أبي الحسن الرضا عليه السلام: «أنّ السماع في حيّز اللّهو و الباطل، أما سمعت قول اللّه‌ تعالى: وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً» (1)، و نحوها رواية أبي أيوب حيث أراد باللّهو الغناء، مستشهداً بالآية (2)؛

و إن أُريد به (3) مطلق الحركات اللّاغية (4)، فالأقوى فيها الكراهة.

و في رواية أبي خالد الكابلي عن سيّد الساجدين، تفسير الذنوب التي تهتك العِصَم ب‌: «شرب الخمر و اللعب بالقمار و تعاطي ما يُضحك الناس من اللّغو و المزاح و ذكر عيوب الناس».

و في وصيّة النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلم لأبي ذر رضي اللّه عنه: «إنّ الرجل ليتكلّم بالكلمة، فيُضحك الناس، فيهوي ما بين السماء و الأرض» (5) (6).

الحادية و العشرون (7) مدح من لا يستحق المدح، أو يستحق الذم (8).

ذكره (9) العلّامة في المكاسب المحرّمة، و الوجه فيه واضح من جهة قبحه عقلًا (10).

و يدلّ عليه من الشرع قوله تعالى: «وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ» (11).

_____________________________________________________________________________________________

    1. روشن است که حضرت در این روایت شریفه، لهو را عین لغو و یا از اقسام لغو می دانند، و الّا استدلال به آیه حرمت لغو برای اثبات حرمت لهو صحیح نمی بود.

    2. ای الآیة المذکورة فی روایة محمّد بن ابی عباد و هو قوله تعالی: «و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما».

    3. ای باللغو.

    4. ای الحرکات الذی لا ثمرة لها و لیست مقصودةً للعقلاء.

    5. ای فیخلوا ما بین السماء و الارض؛ این عبارت، کنایه از آن است که به لحاظ اینکه عاقبت او چه می شود، بلا تکلیف مانده و بین زمین و آسمان خواهد ماند؛

البتّه این روایت، یک نسخه دیگر دارد که معنای آن واضح تر بوده و ذیل آن آمده است: «فیهوی فی الجهنّم ما بین السماء و الارض».

    6. ممکن است اشکال شود همانطور که واضح است، مرحوم مصنّف در نهایة مطاف، به این نتیجه رسیدند که لغو به معنای مطلق حرکات لاغیة، علی الاقوی مکروه می باشد و سپس این دو روایت، را ذکر می نمایند، در حالی که این دو روایت نه تنها دلالتی بر کراهت ندارند، بلکه حرمت لغو را ثابت می نمایند؛

امّا روایت اوّل دلالت بر حرمت دارد، زیرا اوّلاً لغو را در زمره ذنوب التی تهتک العصم قرار داده و ثانیاً در وزان و ردیف و سیاق اموری همچون شرب خمر و لعب به قمار قرار داده که حرام هستند و اتّحاد سیاق، دلالت بر حرمت لغو خواهد داشت؛

امّا روایت دوّم دلالت بر حرمت دارد، زیرا همانطور که در حاشیه قبل گذشت، نسخه صحیح این روایت، «فیهوی فی الجهنّم ما بین السماء و الارض» می باشد که دلالت بر حرمت دارد.

پاسخ آن است که وجه اینکه مرحوم مصنّف این دو روایت را بعد از ادّعای اقوائیّت کراهت لغو، ذکر می نمایند آن است که اگر چه این دو روایت دلالت بر حرمت لغو دارند، ولی از آنجا که سند هر دو ضعیف می باشد، نهایتاً به ضمیمه ادلّه تسامح در ادلّه سنن، کراهت را اثبات خواهند نمود.

    7. ای الحادیة و العشرون ممّا یحرم الاکتساب به لکونه حراماً فی نفسه.

    8. عبارت «یسحقّ الذمّ»، عطف بر منفی یعنی «یستحقّ المدح» نیست تا لا نافیه بر سر آن در آید، بلکه عطف بر نفی یعنی «لا یستحقّ المدح» بوده و لا نافیه بر سر آن در نمی آید.

    9. ای مدح من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ.

    10. به نظر می رسد این استدلال صحیح نباشد، زیرا وجه حکم عقل به قبح مدح من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ، آن است که بر این مدح، بالمطابقة (در صورتی که اخبار دانسته شود) و یا بالملازمة (در صورتی که انشاء ملازم با اخبار دانسته شود)، کذب صدق می نماید و عقل حکم به قبح کذب می نماید، بنا بر این عقل، عنوان مدح را بما هو مدح، حرام نمی داند تا به صورت مستقلّ، یکی از عناوین مکاسب محرّمه قرار داده شود.

    11. وجه دلالت این آیه بر حرمت مدح من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ آن است که مدح، نوعی رکون و اعتماد به حساب می آید و این آیه دلالت بر حرمت رکون و اعتماد به ظلمه دارد، اگرچه این آیه اخصّ از مدّعا بوده و تنها دلالت بر حرمت مدح ظلمه خواهد داشت، نه حرمت مدح مطلق من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ.

 

و عن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلم فيما رواه الصدوق: «من عظّم صاحب دنيا و أحبّه طمعاً في دنياه، سخط اللّه عليه، و كان في درجته مع قارون في التابوت الأسفل من النار»(1).

و في النبوي الآخر الوارد في حديث المناهي: «من مدح سلطاناً جائراً، أو تخفّف (2) و تضعضع له (3) طمعاً فيه، كان قرينه في النار» (4).

و مقتضى هذه الأدلّة، حرمة المدح طمعاً في الممدوح، و أمّا لدفع شرّه (5)، فهو واجب و قد ورد في عدة أخبار: «أنّ شرار الناس الذين يُكرَمون اتقاء شرّهم».

_____________________________________________________________________________________________

    1. به نظر می رسد این روایت نیز دلالت بر حرمت مدح من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ، بما هو مدحٌ نداشته باشد، زیرا واضح است که وجه حرمت مدح این فرد آن است که مصداق برای شرک بالله بوده و فرد به جای آنکه از خداوند طلب دنیا نماید، از این فرد صاحب دنیا طلب دنیا می نماید و این نوعی شرک محسوب شده و شرک حرام می باشد، بنا بر این دلالتی بر حرمت مدح بما هو هو و در مواردی که صدق شرک ننماید، نخواهد داشت[4] .

    2. ای صار خفیفاً لاجله بالقیام و الاحترام و ما اشبه.

    3. ای تحرّک بالجسم او القلب، حرکةً الیه، فیکون خاضعاً له بالجسم او القلب او کلیهما.

    4. به نظر می رسد این روایت نیز، دلالتی بر حرمت مدح من لا یستحقّ المدح او یستحقّ الذمّ ندارد، زیرا وجه تحریم مدح در این روایت، ترویج ظالم و تقویت سلطنت اوست، لذا حتّی اگر ظالم مستحقّ مدح باشد نیز این روایت دلالت بر حرمت مدح او خواهد داشت؛ بنا بر این در مواردی که بر مدح، عنوان حرام دیگری مثل کذب، ترویج سلطنت جور و امثال آن صدق نماید، حرام خواهد بود و الّا دلیلی بر حرمت آن وجود نداشته و بما هو هو و مستقلّاً از عنوان کذب و امثال آن، حرام نخواهد بود[5] .

    5. ای امّا المدح لدفع شرّ الممدوح.

 

الثانية و العشرون (1) معونة الظالمين في ظلمهم‌

حرام بالأدلّة الأربعة (2)، و هو من الكبائر، فعن كتاب الشيخ ورّام بن أبي فراس (3) قال: «قال عليه السلام: من مشى إلى ظالم ليعينه و هو يعلم أنّه ظالم، فقد خرج عن الإسلام» (4) (5).

_____________________________________________________________________________________________

    1. ای الثانیة و العشرون ممّا یحرم الاکتساب به لکونه حراماً فی نفسه.

    2. مرحوم مصنّف به دلیل عقل، اجماع و کتاب اشاره نکرده و صرفاً به سنّت می پردازند، زیرا دلیل اجماع و عقل واضح بوده و به دلیل کتاب نیز در مسأله پیشین اشاره گردید یعنی آیه شریفه: «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا»[6] ، اگرچه آیات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد مثل آیه شریفه: «و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»[7] .

    3. ایشان از علمای بزرگ شیعه و جدّ مادری مرحوم سیّد بن طاووس می باشند و کتاب ایشان نیز معروف به «مجموعه ورّام» است که از کتب اخلاقی شیعه بوده و مطالعه آن در ردیف کتاب المواعظ بحار و عین الحیاة علّامه مجلسی، منیة المرید شهید ثانی و جامع السعادات، برای پرورش ملکه فضیلت و تقوی، به اهل علم توصیه می شود.

    4. «ال» در «الاسلام»، الف و لام کمال بوده و لذا این روایت، دلالت بر خروج فرد از اسلام کامل خواهد نمود، نه خروج فرد از اصل اسلام تا دلالت بر ارتداد و کفر او داشته باشد.

    5. به نظر می رسد استدلال به این روایت، برای اثبات حرمت خصوص اعانه ظالم بر ظلمش صحیح نباشد، زیرا اوّلاً مرسله بوده و سند آن ضعیف می باشد و ثانیاً مطلق بوده و دلالت بر حرمت مطلق اعانه ظالم حتّی در افعال مباحه خواهد داشت و از آنجا که مشهور، حرمت مطلق اعانه ظالم حتّی در افعال مباحه را قبول ندارند، مورد اعراض عملی مشهور بوده و لذا حتّی اگر سند آن نیز صحیح بود، با اعراض مشهور، از حجّیّت ساقط می گردید، زیرا همانطور که بارها گذشت، ملاک در حجّیّت خبر واحد، حصول ظنّ نوعی می باشد در حالی که با وجود اعراض مشهور، حتّی در صورتی که سند روایت، صحیح بوده و منقول از عدول و ثقات نیز بوده باشد، ظنّ نوعی به صدور آن از معصوم (ع) حاصل نمی گردد[8] .

قال (1): «و قال عليه السلام: إذا كان يوم القيامة ينادي منادٍ: أين الظلمة، أين أعوان الظلمة، أين أشباه الظلمة حتى من برى لهم قلماً (2) أو لاق (3) لهم دواة، فيجتمعون في تابوت من حديد، ثمّ يرمى بهم في جهنم».

و في النبوي صلّى اللّه عليه و آله و سلم: «من علّق سوطاً (4) بين يدي سلطان جائرٍ، جعلها اللّه حيّةً طولها سبعون ألف ذراع، فيسلّطها اللّه عليه في نار جهنم خالداً فيها مخلّداً (5)».

_____________________________________________________________________________________________

    1. ای قال الشیخ ورّام بن ابی فراس.

    2. یعنی قلمی برای آنها تراشیده است.

    3. یعنی لیقه در دوات آنها قرار داده است.

    4. «سوط» به معنای شلّاق می باشد.

    5. «مخلّداً» تأکید معنوی برای «خالداً» می باشد.

 


[1] هدایة الطالب الی اسرار المکاسب، جلد 1، صفحه 107.
[4] هدایة الطالب الی اسرار المکاسب، صفحه 107.
[5] ارشاد الطالب الی التعلیق علی المکاسب، جلد 1، صفحه 250.
[8] مقرَّر ارشاد الطالب فی التعلیق علی المکاسب، جلد 1، صفحه 251.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo