درس کتاب المکاسب استاد سیدمهدی میرمعزی

کفایه

1402/03/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الاوّل: الاوامر/الفصل الاوّل: فیما یتعلّق بمادّة الامر /الجهة الرابعة: الطلب و الإرادة

 

متن کتاب: دفع وهم (1)

لا یخفى‌ أنه لیس غرض الأصحاب‌ و المعتزلة من نفی غیر الصفات المشهورة (2) و أنه‌ لیس صفة أخرى‌ (3) قائمة بالنفس‌ كانت كلاما نفسیا مدلولا للكلام اللفظی كما یقول به‌ الأشاعرة (4)، أن‌ هذه الصفات‌ المشهورة (2) مدلولات للكلام‌ (5).

    1. این توهّم توسّط جناب قوشجی در شرح تجرید العقائد مطرح شده است.

    2. ای الصفات المشهورة المذکورة مقدّمةً للإرادة الحقیقیّة النفسیّة و هو خطور الشیء و المیل و هیجان الرغبة الی الشیء المخطور و التصدیق لفائدة الشیء المخطور و الجزم بدفع ما یوجب توقّفه عن طلب الشیء المخطور لأجل فائدته.

    3. ای صفةٌ اخری غیر الصفات المشهورة.

    4. عبارت «کما یقول به الأشاعرة»، تشبیه معکوس می باشد ای: «کما یقول بوجود صفةٍ اخری غیر الصفات المشهورة قائمةٍ بالنفس یکون کلاماً نفسیّاً مدلولاً للکلام اللفظی».

    5. مرحوم مصنّف در این بخش از عبارت به مطلبی اشاره می نمایند که قوشجی به اشتباه، به امامیّه و معتزله نسبت داده و سپس در صدد ردّ این مطلب بر می آیند؛

قوشجی در شرح تجرید العقائد در مقام بیان مدلول کلام لفظی بنا بر مبنای امامیّه و معتزله می گوید: «و الحاصل أن مدلول الكلام اللفظی الّذی یسمیه الأشاعرة كلاما نفسیا لیس أمرا وراء العلم فی الخبر و الإرادة و الكراهة فی النهی»؛

حاصل فرمایش قوشجی آن است که اشاعره، کلام نفسی را در جملات خبریّه، صفتی ورای علم و در جملات انشائیّه، صفتی ورای إراده، تمنّی، ترجّی و یا استفهام می دانند که مدلول کلام لفظی قرار گرفته است، در حالی که امامیّه و معتزله معتقد هستند ورای علم در جملات خبریّه و ورای إراده، تمنّی، ترجّی و یا استفهام را در جملات انشائیّه، صفتی وجود ندارد تا کلام نفسی بوده و مدلول کلام لفظی واقع شود، بلکه مدلول کلام لفظی، همین صفات مشهوره یعنی علم در جملات خبریّه و إراده، تمنّی، ترجّی، استفهام و امثال آنها در جملات انشائیّه می باشد؛

حاصل فرمایش مرحوم مصنّف در مقام ردّ این توهّم جناب قوشجی آن است که مراد امامیّه و معتزله از اینکه می گویند: در جملات خبریّه ورای علم و در جملات انشائیّه ورای إراده، تمنّی، ترجّی و استفهام، صفت دیگری وجود ندارد که قائم به نفس باشد تا این صفت، کلام نفسی بوده و مدلول کلام لفظی قرار داده شود این نیست که در جملات خبریّه و انشائیّه، همین صفات قائم به نفس یعنی علم، إراده حقیقی، تمنّی حقیقی، ترجّی حقیقی و استفهام حقیقی قائم به نفس، مدلول کلام لفظی هستند، زیرا در نظر امامیّه و معتزله، مدلول کلام لفظی، این صفات قائم به نفس نیستند، بلکه امامیّه و معتزله، مدلول کلام لفظی را در جملات خبریّه، نسبت خبریّه متحقّق در خارج است، مثلاً مدلول جمله «جاء زیدٌ»، اتّصاف زید به مجیء در خارج می باشد؛ و مدلول جمل انشائیّه آن چیزی است که به واسطه صیغ مخصوصه انشاء می شود، مثلاً مدلول جمله «أکرِم زیداً»، طلب مُنشَأ به صیغه «أکرِم» می باشد، مدلول جمله «یا لیت الشباب یعود»، تمنّی مُنشَأ به صیغه «لیت» می باشد، مدلول جمله «لعل زیداً یخرج»، ترجّی مُنشَأ به صیغه «لعلّ» می باشد و مدلول جمله «هل جاءک احدٌ»، استفهام مُنشَأ به صیغه «هل» می باشد و معلوم است که نسبت خارجیّه بر خلاف علم به آن، صفت قائم به نفس نیست، کما اینکه طلب انشائی، تمنّی انشائی، ترجّی انشائی و استفهام انشائی، بر خلاف طلب حقیقی، تمنّی حقیقی، ترجّی حقیقی و استفهام حقیقی، صفت قائم به نفس نیستند.

بنا بر این اینطور نیست که اشاعره، معتزله و امامیّه، همگی مدلول کلام لفظی را کلام نفسی یعنی صفتی قائم به نفس بدانند، با این تفاوت که امامیّه و معتزله کلام نفسی را همان صفات معروفه نفسی مثل علم در جملات خبریّه و إراده حقیقی، تمنّی حقیقی، ترجّی حقیقی و استفهام حقیقی قائم به نفس در جملات انشائیّه می دانند ولی اشاعره کلام نفسی را صفتی غیر از این صفات معروفه می دانند که مثلاً در أمر، از آن به طلب حقیقی در مقابل إراده حقیقیّه یاد می نمایند؛ بلکه تفاوت میان مبنای اشاعره با مبنای امامیّه و معتزله در اصل پذیرش کلام نفسی به عنوان مدلول کلام لفظی می باشد، به این بیان که اشاعره معتقد هستند در نفس انسان ورای صفات معروفه مثل علم، إراده، تمنّی، ترجّی و استفهام، صفات دیگری وجود دارد که آن صفات، کلام نفسی بوده و مدلول کلام لفظی می باشند که مثلاً در أمر، از آن به طلب حقیقی در مقابل إراده حقیقیّه یاد می نمایند؛ در حالی که امامیّه و معتزله اساساً منکر وجود کلام نفسی هستند و معتقدند در نفس انسان، ورای صفات معروفه مثل علم، إراده، تمنّی، ترجّی و استفهام، صفات دیگری وجود ندارد که آن صفات، کلام نفسی بوده و مدلول کلام لفظی قرار داده شوند، بلکه مدلول کلام لفظی نسبت خارجیّه، طلب انشائی، تمنّی انشائی، ترجّی انشائی، استفهام انشائی و مانند آن می باشد[1] .

 

متن کتاب: إن قلت‌ فما ذا یكون مدلولا علیه عند الأصحاب و المعتزلة؟

قلت‌ أما الجمل الخبریة، فهی (1) دالة على ثبوت النسبة بین طرفیها (1) أو نفیها (2) فی نفس الأمر من ذهن‌ أو خارج‌ كالإنسان نوع‌ أو كاتب (3)؛

و أما الصیغ الإنشائیة، فهی (4) على ما حققناه فی بعض فوائدنا (5) موجدة لمعانیها (4) فی نفس الأمر أی‌ قُصِدَ ثبوت معانیها (4) و تحققها (4) بها (6) و هذا (7) نحو من الوجود و ربما یكون هذا (8) منشأ لانتزاع‌ اعتبارٍ مترتب علیه (9) شرعا و عرفا آثارٌ (10) كما هو الحال فی صیغ العقود و الإیقاعات.

    1. ای الجمل الخبریّة.

    2. ای نفی النسبة بین طرفی الجمل الخبریّة.

    3. «الإنسان نوعٌ»، مثال برای ثبوت نسبت در ذهن است و «الإنسان کاتبٌ»، مثال برای ثبوت نسبت در خارجی، زیرا «نوع» بودن از صفات مفاهیم ذهنیّه بوده و ظرف ثبوت آن، ظرف ثبوت موضوع خود (مفهوم إنسان)، یعنی ظرف ذهن می باشد و نوعیّت نمی تواند برای انسان در خارج ثابت گردد، به خلاف «کاتب» بودن که از صفات وجود خارجی إنسان بوده و ظرف ثبوت آن، خارج می باشد[2] .

    4. ای الصیغ الانشائیّة.

    5. و هو کتاب فوائد الاصول الذی هو تعلیقة المصنّف رحمه الله علی کتاب فرائد الاصول لشیخه الانصاری رحمه الله.

    6. ای عبارت «بها» جار و مجرور و متعلّق به «قُصِدَ» می باشد ای: «قُصِدَ بالصیغ الانشائیّة، ثبوت معانیها و تحقّق معاینها».

    7. ای قصد ثبوت شیءٍ و تحقّققه.

    8. ای قصد ثبوت شیءٍ و تحقّققه.

    9. ای علی ذلک الإعتبار.

    10. مثلاً قضیّه «زوّجتُ هنداً من فلانٍ»، منشأ انتزاع زوجیّت است که شرعاً موضوع برای وجوب تمکین بر زوجه و وجوب نفقه بر زوج قرار داده شده است، کما اینکه قضیّه «هندٌ طالقٌ»، منشأ انتزاع بینونت است که شرعاً موضوع برای وجوب رعایت عدّه برای زوجه و وجوب نفقه در أیّام عدّه در صورت رجعی بودن طلاق برای زوج قرار داده شده است.

 

متن کتاب: نعم‌ لا مضایقة فی دلالة مثل صیغة الطلب‌ و الاستفهام و الترجی و التمنی‌ بالدلالة الالتزامیة على ثبوت هذه الصفات‌ (1) حقیقة (1) إما لأجل وضعها (3) لإیقاعها (4) فیما إذا كان الداعی إلیه (4) ثبوت هذه الصفات (5) (6) أو انصراف إطلاقها (3) إلى هذه‌ الصورة (7) (8)، فلو لم تكن هناك قرینة (9)، كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غیرهما بصیغتها (10) لأجل‌ كون الطلب‌ و الاستفهام و غیرهما قائمة بالنفس، وضعا (11) أو إطلاقا (12) (13).

    1. ای من الطلب و الإستفهام و الترجّی و التمنّی.

    2. ای فی النفس.

    3. ای هذه الصیغ من صیغة الطلب و الاستفهام و الترجّی و التمنّی.

    4. ای ایقاع الطلب و الإستفهام و الترجّی و التمنّی و انشاء هذه المذکورات.

    5. ای ثبوت هذه الصفات من الطلب و الإستفهام و الترجّی و التمنّی فی نفس المُنشِئ.

    6. یعنی به اینکه گفته شود صیغه طلب مثلاً وضع شده است برای انشاء طلب در صورتی که انگیزه مُنشِئ از انشاء طلب، ثبوت صفت طلب در نفس مُنشِئ باشد؛ در نتیجه استعمال صیغه طلب در أوامر امتحانیّه و إعتذاریّه و امثال آنها که در واقع، هیچ طلبی در نفس مُنشِئ وجود ندارد و انگیزه مُنشِئ، اساساً طلب نیست، مجاز خواهد بود.

    7. ای الی خصوص صورة کون الداعی الی انشاء الطلب و الإستفهام و الترجّی و التمنّی، ثبوت هذه الصفات فی نفس المُنشِئ.

    8. یعنی به اینکه گفته شود صیغه طلب مثلاً وضع شده است برای مطلق انشاء طلب، چه صفت طلب در نفس مُنشِئ ثابت بوده و انگیزه مُنشِئ از انشاء طلب، همین طلب و میل نفسانی او باشد و چه صفت طلب در نفس مُنشِئ ثابت نبوده و انگیزه او از انشاء طلب، امر دیگری مثل إمتحان و إعتذار و امثال آن باشد؛ در نتیجه استعمال صیغه طلب در أموار إمتحانیّه و إعتذاریّه نیز حقیقت خواهد بود، ولی در صورتی که صیغه طلب بودن قرینه و به صورت مطلق استعمال گردد، انصراف به خصوص صورتی خواهد داشت که صفت طلب در نفس مُنشِئ ثابت بوده و انگیزه مُنشِئ از انشاء طلب، همین طلب و میل نفسانی او باشد.

    9. بنا بر مبنای وضع صیغ مذکوره برای إنشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ، مراد از این قرینه، قرینةً صارفة از اراده مجاز یعنی انشاء به داعی غیر این صفات می باشد و بنا بر مبنای وضع صیغ مذکوره برای مطلق انشاء، چه به داعی وجود این صفات و چه به دواعی دیگر، مراد از این قرینه، قرینه معیّنه می باشد که تعیین می کند آیا مراد، إنشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ می باشد یا إنشاء به دواعی دیگر.

    10. ای بصیغة الطلب أو الإستفهام أو غیرهما.

    11. بنا بر مبنای وضع صیغ مذکوره برای إنشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ، در صورت عدم نصب قرینه صارفه بر اراده مجاز، این صیغ لفظاً دلالت بر انشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ خواهند داشت.

    12. بنا بر مبنای وضع صیغ مذکوره برای مطلق إنشاء، چه به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ و چه به دواعی دیگر، در صورت عدم نصب قرینه معیّنه، اطلاق این صیغ انصراف به انشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ خواهند داشت.

 

    13. ممکن است در مقام اشکال بر ادّعای مرحوم مصنّف بنا بر مبنای وضع صیغ مذکوره برای إنشاء به داعی وجود این صفات در نفس مُنشِئ گفته شود بنا بر این مبنا، وجود این صفات در نفس مُنشِئ، جزء موضوعٌ له این صیغ بوده و دلالت صیغ مذکوره بر جزء معنای خود، از قبیل دلالت تضمّنیّه خواهد بود، نه دلالت التزامیّه؛

در پاسخ گفته می شود بنا بر این مبنا، وجود این صفات در نفس مُنشِئ، قید برای موضوعٌ له این صیغ می باشد و همانطور که در علم منطق مطرح شده است، آنچه جزء داخل در مقیَّد می باشد، نفس تقیّد است، و امّا قید، خارج از مقیَّد به حساب می آید، لذا گفته می شود آنچه جزء معنای موضوعٌ له این صیغ می باشد، اشتراط إنشاء به داعویّت وجود این صفات در نفس مُنشِئ برای تحقّق إنشاء می باشد، و امّا نفس وجود این صفات در نفس مُنشِئ، خارج از موضوعٌ له این صیغ بوده و دلالت این صیغ بر آن از قبیل دلالت التزامیّه خواهد بود[3] .


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo