درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/06/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسي/

 

جلسه چهاردهم از تفسير آية الکرسي از کتاب تفسير جناب صدر المتألهين(رضوان الله تعالي عليه) و امروز پانزدهم شهريور 1402 است. المسألة الرابعة في أن موضوع لفظ الجلالة ما ذا؟ همانطور که مستحضريد جناب صدر المتدلهين مباحثي که حول آية الکرسي هست به بيست مقاله تقسيم کرده‌اند و هر فقره‌اي از فقرات آية الکرسي را به يک مقاله اختصاص دادند.

اولين فقره، فقره لفظ جلاله اسم الله سبحانه و تعالي است به عنوان اولين بخش از آية الکرسي: ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم﴾ که مراد از الله چيست؟ لفظاً، کتباً آيا عربي است عبري است سرياني است اسم است صفت است جامد است مشتق است که تاکنون سه مسئله از مسائل اين مقاله مطرح شد و اکنون مسئله چهارم از اين مقاله است که با اين عنوان آغاز شده است «في أن موضوع لفظ الجلالة ما ذا؟» و اين را در صفحه 61 کتاب دنبال مي‌کنيم.

آيا لفظ و جلال الله سبحانه و تعالي در مقابل چه حقيقتي وضع شده است؟ اين لفظ الله و اين اسم بر چه حقيقتي بناست دلالت بکند؟ آيا بر ذات دلالت مي‌کند؟ بر اوصاف دلالت مي‌کند؟ آيا اين اوصاف اوصاف حقيقي‌اند يا اوصاف اضافي‌اند اگر اوصاف حقيقي‌اند آيا ايجابي‌اند يا سلبي‌اند و ديگر مسائلي که حول اين مسئله وجود دارد. جناب صدر المتألهين در ابتدا مي‌فرمايند که اساساً به صورت کلي اسمائي که واقع بر مسمّيات هستند نُه تا هستند يعني ما يک حقيقتي داريم که از آن به مسمّي ياد مي‌کنيم و يک لفظي داريم که اين لفظ دارد از اين مسمّي حکايت مي‌کند حالا آن مسمّي چگونه حقيقتي است بجاي خود محفوظ. اما آنچه که به عنوان اسم و يا لفظ از آن مسمّي دارد حکايت مي‌کند چگونه است؟

اين مسئله به اين امر اختصاص دارد يعني مسئله چهارم به اين امر اختصاص دارد که آيا لفظ شريف جلاله الله سبحانه و تعالي اين الله که اسم است بر کدام مسمّي دارد دلالت مي‌کند و آيا مسمّاي اين اسم چيست؟ همان‌طور که اشاره شد جناب صدر المتألهين در ابتدا مي‌فرمايند که اساساً اسم که واقع است بر مسمّي نُه تا است. اول اين نُه تا اسم را که بر مسمّي حکايت و دلالت دارد را بر مي‌شمارند بعد مي‌روند به سراغ اينکه آيا لفظ جلال الله سبحانه و تعالي بر کدام نوع از اين مسمّيات تسعه دلالت مي‌کند؟

حالا مي‌خواهيم اين مطالب را از رو بخوانيم که توضيحاً بيان در متن بيان بشود و تکرار نشود.

«المسألة الرابعة في أن موضوع لفظ الجلالة ما ذا؟ اعلم أن أقسام الأسماء الواقعة على المسمّيات تسعة» اقسام اسمائي که واقع مي‌شوند بر مسمّيات، مسمّي يعني همان حقيقتي که بناست اين اسم از آن حقيقت حکايت کند و بر آن دلالت بکند اين اقسام نُه تا است.

«أولها» اولين نوع از اين اسماء واقع بر مسمّيات «اسم الشي‌ء بحسب ذاته» يک وقتي ما يک اسمي را بر يک مسمّايي وضع مي‌کنيم و موضوع است براي مسمّي و مسمّي ذات شيء است و حقيقت شيء است. وقتي مي‌گوييم زيد، اين زيد اسمي است که دلالت بر حقيقت و ذات زيد مي‌کند. اين يک نمونه بود اسم شيء به حسب ذاتش يعني مسمّي همان حقيقت و ذات است.

نوع دوم از اين اقسام اسمائي که واقع مي‌شوند «ثانيها اسمه» اسم شيء است «بحسب جزء من أجزائه» ما يک حقيقتي داشتيم و يک مسمّايي داشتيم که اين مسمّي مرکّب بود از دو جزء يا بيش از دو جزء هر کدام از اين جزء هم اسمي دارند. گاهي اوقات يک اسم در مقابل جزئي از آن مسمّي واقع مي‌شود. مثلاً وقتي مي‌خواهيم اين حيوان جزئي از انسان است اين حيوان اسم است اولاً و بر جزئي از انسان دلالت و حکايت مي‌کند، ثانياً. «كالحيوان على الإنسان»، اين هم نوع دوم که اسم به حسب جزء مسمّي ست.

نوع سوم اسم يک شيء است به حسب صفت حقيقي که قائم به ذات است «ثالثها اسمه بحسب صفة حقيقيّة قائمة بذاته» ما يک صفت حقيقي داريم و نه صفت اضافي که اين صفت هم قائم به ذات است و اسم بر آن صفت دلالت مي‌کن. مثلاً اگر ما يک زنگي و سياه گفتيم أسود يا به يک شيء حارّي گفتيم حار، اين حار يا اين اسود اسم هستند و اين اسم وضع مي‌شود در مقابل يک صفت حقيقي که آن صفت حقيقي همان اسود بودن است يا حار بودن است و اسم اسود و حار بر آن صفت حقيقي که قائم به ذات است دلالت مي‌کند و از آن حکايت مي‌کند اين نوع سومي از اقسام اسماء شيء است.

نوع چهارمي که براي اين اقسام اسماء ذکر کردند اين است که يک اسمي را ما قرار مي‌دهيم و موضوع‌له آن اسم عبارت است از يک صفت، اما يک صفت اضافيه مثل مالک مملوک رئيس مرئوس و نظاير آن «و رابعها اسمه بصفة إضافية كالمالك و المملوك و المتيامن» کسي که در يمين و قسمت راست است «و المتياسر»، آن کسي که در قسمت چپ است. اينها در حقيقت اسمائي هستند که به يک صفت اضافي دارند دلالت مي‌کنند. مالک چطور اضافه است؟ براي اينکه بالنسبه به آن مملوک وقتي ما اضافه مي‌کنيم مي‌شود مالک. اين صفت صفت حقيقي که نيست. وقتي يک شخصي را به لحاظ آن مملوکي که دارد مالي که دارد او را به لحاظ آن مال مي‌سنجيم و بررسي مي‌کنيم عنوان مالک مي‌آيد يا عنوان رئيس مي‌آيد يا عنوان مرئوس مي‌آيد و نظاير آن. بنابراين اين اسم يعني اسم مالک يا اسم مملوک و امثال ذلک اينها وضع شده‌اند در مقابل يک امري که اين شخص به آن امر اضافه مي‌شود. «کالمالک و المملوک و لامتيامن و المتياسر». اين هم نوع چهارم که اسمي است دلالت مي‌کند بر صفت اضافي.

نوع پنجم اسمي است که دلالت مي‌کند بر يک صفتي اولاً و آن هم صفت هم سلبي است نه ايجابي. يعني سلب يک کمالي است مثل جاهل. يک وقتي مي‌گوييم عالم، يک صفت ايجابي است. حقيقي و ايجابي است. اين صفت صفتي است که سلبي است اضافي نيست البته ولي يک کمالي سلب مي‌شود يا اعمي. اين اعمي اسم است براي آن انساني که فاقد بصر است و لذا اين اسم در مقابل فاقد بصر به عنوان يک صفتي که آن صفت هم سلبي است واقع مي‌شود. «و خامسها اسمه بصفة سلبية كالجاهل و الأعمى». اين هم نوع پنجم.

نوع ششم آن نوعي است که يک اسمي دلالت مي‌کند بر يک صفت حقيقي؛ اما آن صفت حقيقي يک اضافه‌اي هم براي او هست يک وقت يک صفت حقيقي را انسان لحاظ مي‌کند بدون اينکه يک اضافه‌اي براي او باشد مثلاً ناطق يک وصفي است که بدون اضافه وقتي همين انسان را بررسي مي‌کنند اين اسم را براي صفت او مي‌آورند. ولي يک وقت اسم را براي شخصي قرار مي‌دهند در مقابل يک صفتي که آن صفت اولاً حقيقي است و ثانياً آن صفت حقيقي براساس اضافه شکل گرفته است مثل عالم و قادر که اگر معلوم نباشد عالم نيست مقدور نباشد قادري نيست. «و سادسها اسمه بصفة حقيقية مع إضافة لها إلى شي‌ء كالعالم و القادر» پس اسم قادر و عالم بر يک صفت حقيقي که اضافه به يک امر ديگري شده است دلالت مي‌کند. اين نوع ششم.

نوع هفتم اين است که اين اسم وضع مي‌شود موضوع است و موضوع‌له اين اسم يک صفت حقيقي است با يک اضافه‌اي که براي آن صفت است و يک شيئي يا ببخشيد، سابع آن اسمي است که بر يک صفت حقيقي اطلاق مي‌شود و البته آن صفت حقيقي جهت صفت سلبي دارد. يعني چه؟ يعني در عين حالي که يک صفت حقيقي هست اما يک کمالي را به گونه‌اي براي او وضع مي‌کنند که اين کمال يک حالت سلبي برايش وجود دارد مثلاً کإطلاق الجوهر. اين جوهر را مي‌گوييم که لفظ جوهر بر چه چيزي اطلاق مي‌شود؟ موضوع است براي چه چيزي؟ موضوع‌له جوهر چيست؟ موضوع‌له جوهر يعني موجود بالفعلي است که «لا في موضوع» است.

اين موجود بالفعل يک صفت حقيقي است اولاً اما يک صفت سلبي هم کنارش هست و آن «لا في الموضوع» است «و سابعها اسمه بصفة حقيقية مع صفة سلبية كإطلاق الجوهر بمعنى «الموجود بالفعل لا في الموضوع» على ما له وجود زائد على مهيته» ما يک ماهيت داريم و يک وجود. وجود جوهر اين‌گونه است که «إذا وجد» اين جوهر «لا في موضوع» پس اولاً وجود است و کمال وجودي است و ثانياً با يک صفت سلبي همراه است. اين هم نوع هفتم.

نوع هشتم از اين اسماء «ثامنها اسمه» اين اسم وضع شده است در مقابل يک صفت اضافي «بصفة إضافية» ولي آن صفت اضافي يک حيثيت سلبي هم با آن هست. پس بنابراين اولاً اين اسم وضع شده است موضوع است و موضوع‌له اين اسم يک صفت اضافي است که آن صفت اضافيه با يک صفت سلبيه همراه است. «مع صفة سلبية كالأول اين واژه اول را که شما تحليل مي‌کنيد مي‌بينيد که «فإن معناه سابق غير مسبوق» سابق است يک صفت اضافي است غي مسبوق است يک صفت سلبي است که وقتي ما اول را اين‌جور تعريف مي‌کنيم مي‌گوييم اول يعني چه؟ اول يعني سابق است سبقت گرفته از امور ديگر و ثانياً اينکه هيچ چيزي بر او سبقت نگرفته است. پس موضوع مي‌شود اول اما موضوع‌له سابق غي مسبوق است. اين هم نوع هشتم.

نوع اخير و نهايي هم «تاسعها صفة حقيقية مع إضافة و سلب» يک صفت حقيقي است که حقيقتاً کمالي را به همراه دارد اين اسم در مقابل آن صفت حقيقي است که اين صفت حقيقي هم يک حيثيت اضافه دارد مثل ناطق نيست که بدون اضافه باشد. مثل قادر است مثل عالم است اما يک حيثيت سلبي هم با آن هست. مثلاً اگر ما مجرّد را يا منزّه را اين چناني بدانيم اين نزاهت و تجريد صفت حقيقي است و اضافه هم هست و لکن با سلب همراه است که مثلاً مقارن با مادّيت نيست. مقارن با جسميت نيست و امثال ذلک.

«فهذه أقسام الأسماء» اينها نُه نمونه از اسماء هستند که مقول هستند «المقولة» يعني موضوع واقع مي‌شوند «على الشي‌ء» شيء موضوع‌له است «و لا يكاد تجد اسما خارجا عنها، سواء كان للّه أو لمخلوقاته» ما خارج از اين نُه نوع اسم نداريم چه بخواهيم بر خداي عالم سبحانه و تعالي اطلاق کنيم چه بر غير خدا. «و لا يکاد تجد اسما خارجا» از اين اقسام نُه‌گانه خواه براي خدا بخواهيم اسم وضع کنيم يا براي مخلوقات خداي عالم.

بعد از اينکه روشن شد که ما اين نُه اسم را داريم اين کبراي کلي است. مي‌خواهيم در مقام تطبيق ببينم که اسم شريف الله موضوع است براي چه چيزي؟ که موضوع‌له آن و مسمّاي آن چه چيزي است؟ آيا ذات باري سبحانه و تعالي مسمّاي اين الله است يا يک صفت ديگر. اعم از صفت حقيقي يا اضافي؟ آيا آن صفت حقيقي ايجابي است يا سلبي؟ اين را مي‌خواهيم بررسي کنيم.

«إذا تقرّر هذا فلقائل أن يقول: لما تبيّن و تحقق أن حقيقته تعالى، المقدسة عن لوث الأفهام و الأوهام بحسب هويته الغيبية (العينية- ن) غير قابلة لاسم و لا رسم و لا حد و لا إشارة»، جناب صدر المتألهين همان‌طور که از فرمايشات قبلش استفاده شد ايشان معتقدند که براي آن حقيقت حق سبحانه و تعالي که فراتر از افهام و اوهام هست و به جهت آن حيثيت غيبي او و اطلاقي او قابليت اين را ندارد که اسمي يا حدّي يا رسمي يا اشاره‌اي حتي به او بشود، بنابراين آنچه را که از الله داريم مربوط به ذات الهي نخواهد شد. آن ذات فراتر از آن است که يک اسمي بر او بخواد دلالت بکند. اسم دون آن است که بر حق سبحانه و تعالي بخواهد حکايت و دلالت بکند. يعني مسمّي آن قدر وسيع است که اسم طاقت آن را ندارد که بر آن مسمّي شاهد و دليل باشد.

يا اين اسم آن قدر در مقابل مسمّي ضعيف است که حيثيت دلالتي براي آن مسمّي و ذات ندارد. اين الله پس براي چيست؟ مي‌فرمايند که مفهمي از مفاهيم تعيني از تعينات باري سبحانه و تعالي را مي‌تواند حمل کند و بر آن وضع بشود.

«و إنما ألفاظ الأسماء و الصفات» آن عناويني که ما براي خداي عالم وضع مي‌کنيم موضوع ما «جارية على ذاته‌ باعتبار مفهومات هي نعوت كمالية أو إضافية أو سلبية» حالا يا اسم الله سبحانه و تعالي است يا ساير اسماء است. «عليم، قدير، حکيم، مريد» ساير اسماء اينها هيچ کدام شأنيت اين را ندارند که بر آن ذات «لا يتناهي» بخواهند حمل بشوند لذا موضوع‌له اين اسماء حتي لفظ الله براساس اين بيان تعيني از تعينات است. بله، اگر تعين جامع‌تري باشد الله سبحانه و تعالي بر آن دلالت مي‌کند.

«و إنما ألفاظ الأسماء و الصفات جارية علي ذاته سبحانه و تعالي باعتبار مفهومات هي» که آن مفهومات «نعوت کمالية»، يک؛ يعني حقيقيه هستند «أو اضافية أو سلبيه». مثلاً «فالاسم «اللّه» لا يكون موضوعا للذات الأحدية» چرا؟ چون ذات احديت فوق آن است که لفظ الله سبحانه و تعالي بخواهد بر آن حقيقت دلالت بکند پس الله براي چه دلالت مي‌کند براساس اين تحليل؟ «بل لواحدة من الصفات الحقيقية أو الإضافية» تعيني از تعينات حقيقي يا اضافي واجب سبحانه و تعالي اينها مي‌تواند موضوع‌له اين اسم يعني اسم الله يا ساير اسماء باشد. «فالاسم الله لا يکون موضوعا للذات الأحدية بل لواحدة من الصفات الحقيقية أو الإضافية» بلکه دلالت مي‌کند و موضوع است براي يکي از صفات احديه يا اضافيه حالا خواه اين صفت اضافي «سواء كانت مع السلوب أم لا» يا آن صفت حقيقي مع السلوب باشد يا نباشد.

اين تا اينجا فرمايش جناب صدر المتألهين در خصوص اينکه موضوع‌له لفظ الله چيست و الله براي چه چيزي وضع شده است؟ مسمّايش کدام است؟ يک قائلي اينجا يک سخني دارد که سخن تحليلي مفصلي هم هست گرچه جناب صدر المتألهين در مقابل آن پاسخ خاص خودش را دارد.

مي‌فرمايد که شما با تحليل نُه‌گانه‌اي که در ارتباط با انواع اسماء ياد کرديد ما مي‌آييم بررسي مي‌کنيم ببينيم آيا لفظ شريف الله سبحانه و تعالي در کدام يک از آن اقسام نه‌گانه قابل طرح و بحث است ما وقتي ساير اسماء را نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم که آنها ظرفيت اين را ندارند براي آن ذات بخواهند دلالت بکنند تنها عنواني که مي‌تواند موضوع بايد و وضع شده باشد براي آن موضوع‌له که مسمّاي حقيقي و ذات حقيقي باشد فقط و فقط اسم شريف الله است.

«لكن لقائل أن يعارض ذلك» ممکن است يک نفري در مقابل اين قولي که بيان شد سخن معارض بياورد و ايراد کند و بگويد که «و يقول: إن الاسم «اللّه»» اگر اسم الله به صورت قياس استثنايي «لو لم يكن موضوعا للذات» اين مقدم. تالي که همه توالي را مي‌شمارند بعد مي‌فرمايند «و التالي بأسرها باطل» که همه توالي باطل‌اند. مي‌فرمايند اسم الله اگر موضوعي نباشد براي ذات باري يعني وضع نشده باشد، «لكان إما موضوعا لصفة كمالية» اين يک؛ چهار سطر پايين‌تر: «و إما أن يکون موضوعا لطفة إضافية محضة» دو؛ يک سطر پايين‌تر: «و إما أن يکون موضوعا للسلوب المحضة کلاقدوسية و الفردية و الجلالية» اين سه؛ چهار دو سطر پايين‌تر: «و إما أن يکون موضوعا لجزء من الذات و أيضا مستحيل». ايشان مي‌فرمايد که هر مطلبي شما بخواهيد در مقابل اسم الله بياوريد غير از ذت، هيچ کدام از آنها شأنيت اين را ندارند که مسمّاي الله باشند و موضوع‌له الله قرار بگيرند و لفظ جلاله الله بخواهد بر آنها دلالت بکند. چه صفت حقيقي چه صفت اضافي چه اين صفت حقيقي با اضافه باشد و ايجابي باشد سلبي باشد فرقي نمي‌کند هيچ کدام از مسمّيات غير از ذات حق سبحانه و تعالي اهليت و شأنيت آن را ندارند که بخواهند در مقابل لفظ الله به عنوان مسمّي و موضوع‌له شناخته بشوند.

«لکن لقائل أن يعارض ذلک فيقول: إن الإسم «الله»» يعني اسم الله «لو يم يکن موضوعا للذات» اگر موضوع براي ذات باري سبحانه و تعالي نباشد «لکان» اين چهار تا تالي فاسد پيش مي‌آيد پس بنابراين حتماً براي ذات واجب باشد «لکان إما موضوعا لصفة کمالية بخصوصه» يا اگر براي اسم الله نباشد يا يک صفت حقيقي کمالي را در حقيقت دارد دنبال مي‌کند مثل «كالعالم مثلا أو القادر أو غيرهما-» مثل مريد، محيي و امثال ذلک. اين اگر موضوع براي صفت کمالي باشد «کالعالم و امثال ذلک»، «فكان المفهوم من كلمة «اللّه» هو بعينه المفهوم من «العالم» مثلا»، در اينجا اگر لفظ الله بر ذات دلالت نکند بر همين صفت مي‌تواند دلالت بکند مثل عالم مثل قادر. وقتي مي‌گوييم الله عالمٌ يعني العالم عالم، القادر قادر و امثال ذلک. مفيد فايده‌اي نخواهد بود. چون بنا شد که بر ذات اطلاق نشود بر يک صفت کمالي اطلاق بشود. وقتي صفت کمالي شد گفتيم «الله عليم» الله که بر ذات دلالت نمي‌کند. وقتي بر ذات دلالت نکرد و بر صفت کمالي مثل علم دلالت کرد مي‌شود الله عليم، أي عليم عليم. الله قدير أي قدير قدير.

«و کان المفهوم من کلمة الله هو بعينه المفهوم من العالم مثلا» حالا يا عالم يا قادر يا مريد و امثال ذلک. «و لم يكن لقولنا «اللّه عالم»» براي الله عالم يک معناي زائدي پيدا نمي‌شود براي اينکه آن الله هم مثل عالمٌ و به معناي عالمٌ شده است چون بر ذات دلالت نمي‌کند. «و لم يکن لقولنا الله عالم معنى زائدا على معنى أحد جزئيه»، يکي از دو جزئيش که همان عالم باشد. چه مي‌شود؟ «بل يكون مثل قولنا:» اين برگشتش به اين است که بگوييم «اللّه اللّه» يا برگشتش به اين است که بگوييم «و العالم عالم» چون الله که بر ذات دلالت نمي‌کند صفت کمالي علم است وقتي گفتيم «الله عالم» يا يعني «الله الله» يا مي‌شود العالم عالم».

«حيث لم يفد المجموع معنى غير ما أفاده أحد جزئيه»، چون مجموع چيزي غير از يکي از آن دو جزء که مثلاً عالم باشد يا قدر باشد دلالت نمي‌کند «و التالي باطل فالمقدّم مثله» در حالي که ما وقتي مي‌گوييم «الله عالم» يک اراده‌اي غير از «العالم عالم يا الله و الله» داريم و حتماً يک معنايي اضافه بر آن وصف کمالي داريم. اين يک تالي فاسد.

تالي فاسد دوم: «ان اسم الله» اين مقدم بر هر چهار تا قضيه است. «إن الاسم الله لو لم يکن موضوعا للذات لکان إما موضوعا لصفة کمالية» که الآن خوانديم «و إما أن يكون موضوعا لصفة إضافية محضة» اضافيه محضه است «كالأولية و السببيّة و الآخرية و الغائية» و امثال ذلک که اينها اضافه محضه هستند اضافه‌اي هستند که فقط آن حيثيت اضافه‌شان مورد توجه است عالميت قادريت سببيت عليت و نظاير آن. «و هو أيضا باطل بمثل البيان المذكور» آنجا چطور گفتيم «العالم عالم» وقتي مي‌گوييم «الله عالم» برگشتش به اين مي‌شود که «العالم عالم» اينجا هم برگشتش به اين مي‌گويد که اگر گفتيم «الله له الاولية له السببية» ديگر الله در اينجا بر ذات دلالت نمي‌کند بلکه بر همان صفت اضافه محضه دلالت مي‌کند. اين نوع دوم.

نوع سوم يعني تالي سوم مقدمش که قبلاً گفتند در آن سطر اول «إن الاسم الله لو لم يکن موضوعا للذات» دو تا تالي را خوانديم تالي سوم: «و إما أن يكون موضوعا للسلوب المحضة كالقدّوسية و الفرديّة و الجلالة»، چون شما مي‌گوييد که اسم الله را بر ذات نمي‌شود اطلاق کرد. موضوع الله ذات نيست. بسيار خوب! اگر ذات نباشد، يا صفت حقيقي است يا صفت اضافيه محضه است يا صفت امر سلبي است سلوب محضه «کالقدوسية و الفردية و الجلالة» يعني الله سبحانه و تعالي دلالت مي‌کند بر جهات سلبي مثل قدّوسيت و فرديت و جلالت. اين هم بديهي البطلان است «و هو ظاهر الاستحالة»؛ نمي‌شود گفت که الله و مراد از الله قدوسيت باشد فرديت باشد، چون اساساً الله حيثيت ايجابي دارد و آن‌گونه از اوصاف حيثيت سلبي دارند. «لأنّا لا نفهم من هذا اللفظ إلا تحصيل أمر حقيقي أو إضافي، لا رفع أمر» ما از اين لفظ الله يا يک صفت حقيقي را که ايجابي باشد و کمالي باشد دو صفت اضافي را مي‌توانيم تلقي کنيم. مثل قادر يا مثل ناطق است که حقيقي بدون اضافه است يا با اضافه است مثل قادر و عالم. نمي‌شود ما بگوييم که الله دلالت مي‌کند بر يک امر سلبي «لا رفع امر». اين هم تالي سوم.

اما تالي چهارم يعني اول بگوييم که «ان الاسم الله لو لم يکون موضوعا للذات»، «و إما أن يكون موضوعا لجزء من الذات» اگر براي ذات نباشد جزئي از ذات باشد «و هو أيضا مستحيل» اينجا هم باز نمي‌شود بگوييم الله دلالت بکند بر جزئي از ذات آن مسمّي و حقيقت. چرا؟ براي اينکه الله اگر بخواهد دلالت بر جزء آن ذات بکند پس ذات مي‌شود مرکّب و واجب سبحانه و تعالي منزه از ترکيب است. «و هو أيضا مستحيل لاستلزامه تركّب الواجب تعالى عنه علوا كبيرا».

«و الحال في كونه موضوعا للمركب من بعض المعاني المذكورة مع بعض يعرف بما ذكرناه من الاستحالة» در حالي که اگر اين لفظ الله وضع شده باشد براي مرکّب از بعضي از معاني که بگوييم الله يعني دلالت مي‌کند بر جزء مسمّي يعني مسمّاي حق سبحانه و تعالي مرکّب است از جزئي که از آن به الله ياد مي‌کنيم و جزء ديگر. اين است که کاملاً محال است. در حالي که «و الحال في كونه موضوعا» وضع شده باشد لفظ الله «للمركب من بعض المعاني المذكورة مع بعض يعرف بما ذكرناه من الاستحالة» اين يعني اگر بخواهد بعضي با بعضي ديگر ترکيب بشوند تا الله را معاذالله بخواهند حقيقتش را تشکيل بدهند اين مي‌شود ترکيب.

بعد از اين تحليل که با يک مقدم و چهار تالي مي‌خواهند بگويند که و التالي بأسرها باطل لازمه‌اش اين است که بفرمايند بسيار خوب، پس به هيچ کدام از آن نُه مطلبي که شم کفتيد نُه گونه گفتيد، اسم الله قابل اطلاق نيست نه بر صفت حقيقي نه بر صفت اضافي، نه اضافيه محضه نه اضافه حقيقي نه سلبي نه ايجابي، براي هيچ کدام از اينها قابليت اطلاق ندارد و موضوع براي آنها نخواهد بود از اين رهگذر پس فقط و فقط مي‌ماند اينکه اسم ذات باشد.

«فلم يبق من الاحتمالات التسعة المذكورة الحاصلة من وقوع الأسماء على المسمّيات إلا واحد» از آن نُه تايي که شما فرموديد ما تا هشت را در تحليل‌هاي اين مقدم و تالي‌هاي چهارگانه برديم و ديديم که هيچ کدام از اينها ظرفيت اين را ندارند اسم الله اطلاق بشوند. «و هو كون الاسم «اللّه» واقعا على الذّات»، اين نشان مي‌دهد که فقط و فقط بر يک مسمّي مي‌تواند دلالت بکند و آن جز ذات باري سبحانه و تعالي نيست «و هو کون الاسم الله واقعا علي الذات دالّا عليها مطابقة، لاستحالة غيره» چرا؟ چون هر چه که غير ذات باشد الله بر او اطلاق نمي‌شود و محال است که بر غير الله اطلاق بشود غير ذات و غير آن مسمّي اطلاق بشود.

«لما علمت» چرا؟ چون شناختي «من استحالة التوالي بأسرها» تمام اين چهار تا تالي باطل بود. مقدم ما چه بود؟ مقدم ما اين بود که اگر اسم الله موضوع براي ذات نباشد چهار تا تالي فاسد پيش مي‌آيد «التوالي بأسرها باطل» و محال است. «لما علمت من استحالة التوالي بأسرها عند فرض المقدمات الثمانية المحتملة في بادي النظر»، که شما بياييد آن مقدمات را يعني از آن نُه تا نوع از اقسام موضوع همه را بگذاريد کنار يکي مي‌ماند.

وقتي اين توالي فاسد شدند پس آن مقدمه هم فاسد مي‌شود. مقدم چيست؟ اين بود که اگر اسم الله بر ذات اطلاق نشود اين هم باطل مي‌شود پس طبعاً اسم اله فقط و فقط بر ذات اطلاق مي‌شود. «و أن فساد التوالي يستلزم فساد المقدمات، و كذا استحالة المفهوم المردّد بين التوالي يستلزم استحالة المفهوم المردّد بين شقوق المقدّم» بله استحاله مفهومي که مردد بين توالي است اين مستلزم چيست؟ مستلزم استحاله و محال بودن مفهومي که مردد بين شقوق مقدم است يعني همان‌طوري که توالي باطل شده‌اند و اين شقوق در آنها که چهار تا بود همه و همه باطل شناخته شده‌اند مقدماتشان هم به همين صورت باطل خواهد شد.

«و استحالته يوجب ثبوت نقيضه» و استحاله اين مقدم هم موجب مي‌شود که نقيضش ثابت بشود يعني چه؟ يعني اگر ما گفتيم که اگر اسم الله بر ذات دلالت نکند اين باطل شد نه! نقيضش اثبات مي‌شود. نقيضش چيست؟ که اسم الله بر ذات دلالت مي‌کند «و استحالته» يعني استحاله مقدم «يوجب ثبوت نقيضه» مقدم را. که اصل مقدّم عبارت بود اگر الله بر امر ذات دلالت نکند نقيضش مي‌شود اگر الله بر ذات دلالت بکند. «و هو الذي ادّعيناه» اين همان چيزي است که ما ادعا کرديم نقيض مقدم چيست؟ «من كون‌ لفظ الجلالة بإزاء الذات الأحدية المعرّاة عن الاعتبارات - حقيقة كانت أو إضافية أو سلبية -» يعني در تمام اين انحاء نه‌گانه‌اي که ملاحظه فرموديد هشت تا اينها قابليت اين را ندارند که اسم الله بر آنها اطلاق بشود «و هو» يعني آن نقيض مقدم چيست؟ «و هو الذي ادّعيناه» که ما چه ادعا کرديم؟ «من کون لفظ الجلالة» يعني الله «بإزاء الذات الأحدية المعرّاة» يعني موضوع‌له الله، خود الله موضوع است. موضوع‌له الله ذات احديتي است که معرّاة است از اعتبارات. حالا اين اعتبارات حقيقيه باشند يعني صفت حقيقي باشد يا اضافيه باشند مثل رياست و مرئوسيت يا سلبيه باشد مثل جلالت و فرديت و قدّوسيت و نظاير آن.

«و إلا يلزم كون هذا الاسم مع جلالته» اگر بر آن هشت نوع که نمي‌شد محال بود بيان شد که محال است. اين الله بر ذات هم دلالت نکند لازمه‌اش اين است که اين اسم الله سبحانه و تعالي مهمل باشد «و الا» يعني اگر دلالت بر ذات احديت نکند «يلزم کون هذا الاسم» يعني الله «مع جلالته مهملا» يعني قابل استفاده بر هيچ چيزي نباشد. «غير موضوع لمعنى و هو ظاهر البطلان» ما که نتوانستيم بر صفت اعم از صفت حقيقي و اضافي و سلبي و ايجابي و نظاير آن الله را دلالت بدهيم محال شد طبق ترسيمي که شد طبعاً مي‌ماند روي الله که ذات باشد. ذات را هم اگر شما انکار بکنيد طبعاً اين اسم جلاله مي‌شود مهمل و قابليت حمل بر هيچ چيزي را نخواهد داشت.

«و الا يلزم کون هذا الاسم مع جلالته مهملا غير موضوع لمعني و هو ظاهر البطلان».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo