درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه نود و چهارم از تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهين بخش ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ صفحه 511.

همان‌طور که از مباحث قبل ملاحظه فرموديد در حقيقت در بخش ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾، به سه واژه صراط و الذين و انعمت عليهم پرداختند و الآن بحث عمده‌اي که مطرح است بعد از دو کلمه صراط و الذين که از نظر لغوي و ادبي مسائلش را ذکر فرمودند به کلمه نعمت رسيدند و اکنون دارند نعمت را که همان نعومت است و ملائمت با حقيقت انساني است دارند از منظرهاي مختلف و اعتبارات گوناگون دارند تقسيم مي‌کنند که اين تقسيم نشانگر جهاتي است که ما مي‌توانيم حقائق را ببينيم و بخش نعمت بودن يا احياناً نقمت بودن آنها را مشاهده بکنيم.

در مرحله أولي آمدند گفتند که در صفحه 509 گفتند «و قد يکون» سطرح چهارم صفحه 509 فرمودند «و قد يکون اسم النعمة لغيرها صدقا» گاهي اوقات اسم نعمت به غير سعادت اخروي هم اطلاق مي‌شود اما از آن به آن نعمت گفته مي‌شود «و لکن من حيث يفضي الي النعمة الحقيقية» از آن جهت که ما را به آن نعمت حقيقي که سعادت اخروي هست رهنمون مي‌شود منتهي مي‌کند ما را. آنها چه هستند که امکاني هستند ابزاري هستند براي رسيدن به سعادت اخروي؟ مي‌فرمايند «من الاسباب المعينة و اللذات المسمّاة نعمة» آن ابزاري و اسباب مشخصي که يا لذت‌هايي که زمينه‌ساز آن نعمت حقيقي است آنها هم نعمت به آنها اطلاق مي‌شود آن وقت مي‌فرمايند که «مما نوضحها و نشرحها بهذه التقاسيم» که چندين تقسيم را الآن از منظرهاي مختلف و اعتبارات مختلف بيان مي‌کنند تا وضعيت اين نعمت‌ها مشخص بشود.

«القسمة الأولي» را که در حقيقت تقسيم اوّلي است بيان فرمودند که «إن الاشياء کلها بالاضافة اليها علي اربعة الاقسام» که اين را ملاحظه فرموديد الآن رسيدند به تقسيم دوم «الثانية» يک نوع تقسيم ديگري را براي نعمت‌ها دارند ذکر مي‌کنند که در صفحه 93 ملاحظه فرموديد که بيان داشتند.

اکنون در صفحه 94 يعني ما در جلسه 93 هم تقسيم دوم را و هم تقسيم سوم را ديديم اکنون تقسيم چهارمي است که دارند بيان مي‌کنند در صفحه 511 که بحث امروز ما است. مي‌فرمايند که «الرابعة: إنّ الخيرات» خوبي‌ها و آنهايي که مفيد به حال انسان‌ها هستند اينها به يک اعتبار ديگري تقسيم مي‌شوند «إن الخيرات باعتبار آخر تنقسم إلى نافع و جميل و لذيذ» تقسيم مي‌شوند به آن دسته از نعمت‌هايي که هم نافع‌اند هم حَسن و جميل‌اند و هم لذت‌بخش‌اند و بهجت و سرور براي انسان مي‌آورند. اما آن نعمتي که لذت مي‌آورد و راحتي را براي انسان مي‌آورد آني است که انسان راحتش را اکنون دارد ملاحظه مي‌کند. معمولاً به آن اموري که لذت‌هاي حسي مقطعي ايجاد مي‌کنند مي‌گويند لذيذ و عمدتاً هم ناظر به مباحثي است که در دنيا مي‌گذرد. اما آنچه که واقعاً براي ابد سعادت ابد مفيد و نافع است به آن مي‌گويند نافع. پس لذيذ به آن نعمتي گفته مي‌شود در حال يعني در عالم طبيعت و دنيا يک راحتي و نشاطي براي انسان مي‌آورد. در مقابل لذيذ نافع است که يک نوع آسودگي و نشايطي براي مآل و حياط آخرت به همراه دارد «فاللذيذ هو الذي يدرك راحته في الحال» آن چيزي که انسان راحتي را از آن در حال و در عالم طبيعت ادراک مي‌کند به آ« مي‌گويند لذيذ اما «و النافع هو الذي يفيد في المآل» نافع آن حقيقتي است که آن امري است که مفيد به حال انسان هست اما به لحاظ آخرت. البته «و الجميل هو الذي يستحسن في سائر الأحوال» جميل هم هم مي‌تواند مصداق داشته باشد هم در آخرت مصداق داشته باشد که انسان از ديدن او شنيدن او حس کردن او لمس کردن او و نظاير آن حتي استشمام او احساس زيبايي و حَسن داشته باشد کما اينکه همه اينها مي‌تواند در نشأه آخرت هم اين جميل امري که با جمال و زيبايي هست انسان او را مشاهده بکند.

پس اينها همه مي‌شوند نعمت. پس آن امري که نافع است جميل است لذيذ است اين از يک جهت به آن مي‌گويند خير و در حقيقت از مصاديق نعمت محسوب مي‌شود.

اما در مقابل اين خيرات، شرور هم هستند شرور هم همين سه ويژگي را دارند يعني سه تا خصيصه را دارند مي‌فرمايند که «و الشر أيضا قد ينقسم إلى ضارّ و قبيح و مولم» شر هم اموري است که در حقيقت مي‌تواند ضار و مضر باشد هم زشت باشد و هم دردآور باشد که در حقيقت اين سه تا ويژگي در مقابل آن سه ويژگي است. ضار در مقابل نافع، قبيح در مقابل جميل و مولم در مقابل لذيذ. لذت و الم در مقابل هم‌اند مثل همّ و غم که در حقيقت اين غم و شادي که غم در مقابل فرح و سرور است. اينجا هم مي‌فرمايند که شر مي‌تواند به اين سه نوع ظاهر بشود يا ضار است يا قبيح است و يا مولم. همان‌طوري که از جلسات قبل هم ملاحظه فرموديد ما شر به عنوان يک امر وجودي نداريم. شر امر عدمي است يا عدم تمام است ليس تامه است يا ليس ناقصه. يا نبود يک شيء است مثل موت در مقابل حيات. مرض در مقابل صحت. يک وقت است که در حقيقت به عنوان يک کمالي از انسان سلب مي‌شود. مثلاً عدم بصر عدم سمع اينها از شرور هستند کوري شر است کَري شر است اين شر بودن يعني اينکه آن کمال وجود ندارد وگرنه ما در خارج يک امري داشته باشيم که مصداق بالذات شر باشد چنين چيزي نيست. همواره شرور مصاديق بالعرض هستند.

«و كل واحد من القسمين» هر کدام از اين دو قسم خير و شر دو نوع‌اند «ضربان مطلق و مقيّد» خير مطلق شر مطلق. خير مقد شر مقيد. «فالمطلق هو الذي اجتمعت فيه الأوصاف الثلاثة» اين اوصاف چه در بخش خير چه در بخش شر اگر در يک موجودي جمع شد مي‌شود خير مطلق يا شر مطلق. اگر يک چيزي بود که هم نافع بود هم جميل بود هم لذيذ بود اين مي‌شود خير مطلق. اگر چيزي بود که هم ضار بود هم قبيح بود هم مولم بود مي‌شود شر مطلق. اگر اين ويژگي‌ها را نداشت که هر سه باهم باشند مي‌شوند مقيد. «أما في الخير فكالعلم و الحكمة» علم و حکمت هر سه ويژگي خير را دارند هم نافع‌اند و هم جميل‌اند و هم لذيذ هستند «فإنّها» يعني علم و حکمت «نافعة و جميلة و لذيذة عند أهل العلم و الحكمة».

در مقابل علم که خير مطلق شد حکمت خير مطلق شد ميشود «و أما في الشرّ فكالجهل المركّب» الآن ملاحظه بفرماييد اگر به جهل مي‌گويند شر مطلق، براي اينکه در مقابل علم است علم وقتي برطرف شد و عدم العلم آمد جهل مي‌آيد و الا جهل يک امر خارجي عيني باشد که مصداق بالذاتي باشد و مفهوم جهل بر آن انطباق وجودي بخواهد پيدا کند امر عدمي است و اين امر عدمي در حقيقت عبارت است از عدم العلم. همان‌طوري که علم هم نافع است هم جميل است هم لذيذ، در مقابل آن جهل هم ضار است هم قبيح است هم مولم «و اما في الشرّ فکالجه المرکّب» انسان نداند و نداند که نداند. اين جهل مرکب است «فإنّه ضارّ و قبيح و مولم»، البته انسان جاهل درک نمي‌کند تا المش را بيابد. وقتي ما مي‌گوييم مولم است يک وقت مثلاً فرض کنيد يک امري که دارند يک بيهوشي براي انسان ايجاد مي‌کنند تا دست را که مي‌برند يا پا را که مي‌برند اين الم احساس نشود. انسان هوازده انسان هوس‌پرست انسان دنيازده نمي‌تواند از درد گناهان و معاصي اطلاعي داشته باشد اين مولم است خدا در قرآن مي‌فرمايد که «الذين يأکلون اموال اليتامي ظلما إنما يأکلون في بطونهم نارا» نار احراق دارد سوزندگي دارد درد دارد ولي آن انساني که مال دنيا براي او لذيذ است اينها را درک نمي‌کند.

بنابراين اين مولم بودن اين‌گونه از امور که شرور هستند در حقيقت حس نمي‌شوند نسبت به آن انساني که درک آن معنا را ندارد «و إنّما لا يحس الجاهل بألم جهله لشواغل الدنيا و غطاء الطبيعة» چون عالم طبيعت يک پوششي دارد که اصطلاحاً مي‌گويند حجاب ماديت که اين غطاء و حجاب از نشأه طبيعت برمي‌خيزد چرا که کل نشأه طبيعت در حجاب است براي اينکه هيچ عنصري از عناصرش نسبت به يکديگر خبري ندارند. الآن انسان اگر فرض کنيد که صد عنصر تشکيل دهنده وجود اوست هيچ کدام از عناصر آب و خاک و هوا و آتش از يکديگر خبري ندارند اين نفس است که اينها را کنار هم جمع آورده است.

اين در ارتباط با خير مطلق و شر مطلق؛ اما خير مقيد و شر مقيد «و المقيّد هو الذي فيه بعض هذه الأوصاف دون بعض» اگر مثلاً؟ نافع باشد ولي جميل نباشد يا لذيذ نباشد يا اگر لذيذ باشد ولي نافع نباشد اينها را مي‌گويند خير مقيد و شر مقيد. «و المقيّد هو الذي فيه بعض هذه الأوصاف دون بعض» مثلاً «فربّ نافع مولم» چه بسا نافع هست اما دردآورد است مثل چه؟ «كقطع الإصبع المتآكلة [1]» اگر انسان دستش به گونه‌اي بيمار شد که ممکن است ديگر اعضاء را هم سرايت بکند و آنها را هم بيمار بکند اين قطع مي‌کنند اما اين قطع انگشت گرچه نافع است اما مولم است به اين مي‌گويند خير مقيد که نافع هست اما آن لذيذ نيست جميل نيست و امثال ذلک. «فربّ نافع مولم كقطع الإصبع المتآكلة» نوشتند که «الآكلة: داء في العضو» آن بيماري که در يکي از اعضا حاصل مي‌شود را مي‌گويند آکلة.

«فربّ نافع مولم كقطع الإصبع المتآكلة» و از آن طرف هم هست «و ربّ نافع قبيح كالحمق» انساني که معاذالله به حماقت رسيده و حُمق آن دائي است که بالاترين از اين حماقت ديگر دائي وجود ندارد، اين را مي‌گويند قبيح است اما نافع نيست. پس اين مي‌شود شر مقيد يا خير مقيد مثلاً. مي‌فرمايند که حُمق يک نفعي دارد اين را اصطلاحاً مي‌گويند خير مقيد، چرا؟ چون نفع هست اما قبيح است جميل نيست. چطور اين نافع قبيح است نفعش به چيست؟ مي‌فرمايد که «فإنّه يوجب استراحة الأحمق في الحال إلى أن يجي‌ء وقت هلاكه في المآل» اگر کسي معاذالله احمق باشد و اين حماقت را بيابد که رنج فوق العاده‌اي خواهد داشت اينکه درک نمي‌کند اين حماقت را راحت است و چون راحت است در حقيقت اين نفعي است که در کنار آن وضع قبيح يا صفت قبيح قرار مي‌گيرد «فإنّه يوجب استراحة الأحمق في الحال إلى أن يجي‌ء وقت هلاكه في المآل» تا آن وقتي که روز قيامت برسد اين وقت هلاکتش برسد و از بين رفتن و مردنش برسد اين در حقيقت از اين حمق نفع مي‌برد. نفعش به چيست؟ نفعش به اين است که نمي‌فهمد و چون نمي‌فهمد راحت است. اصطلاحاً در فارسي هم مي‌گويند عقل نداري راحتي، اين هم همين‌طور است «و لذلك قيل: استراح من لا عقل له» آن کسي که عقل ندارد راحت است و در استراحت و راحتي است.

[1] الآكلة: داء في العضو.

اين هم يک نوع دسته‌بندي و تقسيم ديگري که در اين بخش آمده است.

اما دسته‌بندي ديگر و تقسيم ديگري از نعمت‌ها که از يک منظر ديگري دارد ايجاد مي‌شود به يک اعتبار ديگري اين تقسيم‌بندي هست. مي‌فرمايد که اين دسته‌بندي به اين صورت شکل مي‌گيرد که يک نعمتي است که حاوي و مشتمل بر همه نعمت‌ها است اما نعمت‌هاي دو گونه اعتبار مي‌شوند يا نعمتي‌اند که غايت مطلوب براي آنهاست و آنها ذاتاً مطلوب هستند يعني براي چيز ديگري انسان آنها را طلب نمي‌کند بالذات مطلوب‌اند و «لذاته» مطلوب هستند نه بخاطر امري ديگر. يک وقت است که لغيره مطلوب‌اند يک وقت است که لذاته مطلوب‌اند.

آنکه لذاته مطلوب است يعني خودش به اصطلاح غايت است و هدف است، اين يک دسته از نعمت‌هاست مثلاً سعادت اخروي يک دسته از نعمت‌هايي است که ذاتاً مطلوب است و لذاته کسي سعادت اخروي را براي چيز ديگري نمي‌خواهد. سعادت اخروي البته با خودش يک سلسله لوازمي دارد اما کسي سعادت اخروي براي چيزي ديگر نمي‌خواهد. اما اگر مثلاً در دنيا دارد با امکاناتي که دارد با اموال خودش با مقامات خودش دارد يک خدمتي انجام مي‌دهد اين اموال و اين مقام لذاتها مطلوب نيستند بلکه لغيرها مطلوب‌اند اينها آماده مي‌کنند انسان را براي سعادت اخروي و ابدي. اين هم نوع ديگري از دسته‌بندي و تقسيم‌بندي نعمت‌ها است.

«الخامسة: و هي الحاوية لمجامع النعم» که براي جميع نعمت‌هاست. «اعلم إنّ النعم» اين مصدّر به اعلم است که اين را بايد ما کاملاً توجه داشته باشيم. آنهايي که ما را به آن مطلوب نهايي هدايت مي‌کنند ما آنها را مقصود بالذات ندانيم مقصود بذاته ندانيم مثلاً دنيا مي‌تواند ما را به سعادت ابد برساند اين يک نعمتي است از اين جهت. ولي اگر ما اگر همين نعمت دنيا را لذاتها تلقي بکنيم يعني فقط به همين نعمت دنيا توجه کنيم مطامع دنيا لذت‌هاي دنيا و آنچه که در دنيا مي‌تواند براي ما مثلاً نافع و جميل باشد همين‌طور است در حالي که اين‌گونه نيست اين دنيا اگر ذاتاً در مسير آن سعادت اخروي قرار نگيرد چه بسا همين ضار و قبيح و مولم در بيايد. لذا اين خيلي مهم است که مصدَّر به اعلم شده و اينکه ما نعمت‌هاي لذاته را با نعمت‌ها ي لغيره تفاوت قائل بشويم و لغيره را لذاته تلقي نکنيم.

«و هي الحاوية لمجامع النعمت اعلم انّ النعم تنقسم إلى ما هي غاية مطلوبة لذاتها» نعمت تقسيم مي‌شود به آن غايت و به آن نعمتي که غايت است هدف است و مطلوب لذاته است. «غاية مطلوبة لذاتها» هدف است اما مطلوب لذاته است خودش ذاتاً کمال است براي چيزي نيست. «و إلى» يعني «تنقسم الي ما هي مطلوبة» اما «لغيرها» اما نه اينکه اينها خودش غايت باشد مثل دنيا که مطلوب هست اما «لغاية» که سعاد اخروي باشد «أما الغاية» آن غايتي که دسته اول است و لذاته مطلوب است «فهي السعادة و يرجع حاصلها إلى أربعة امور:» اين سعادت اخروي با خود چه چيزهايي دارد؟ يک سعادت اخروي که حقيقت مجرده است اينکه قابل رؤيت و ديدن و حس کردن و لمس کردن و چشيدن و بوييدن که نيست. اين يک حقيقتي است که با خودش خصائصي را و ويژگي‌هايي را دارد که به تعبير ايشان «و يرجع الحاصل السعادة الاخروية الي اربعة امور» چهار امر را اينها با خود دارند امر اثباتي و همچنين امر سلبي «بقاء لا فناء له»، يک «و سرور لا غمّ فيه»، دو «و علم لا جهل معه»، سه «و غنى لا فقر معه»، چهار. فقر در مقابل غنا، جهل در مقابل علم، غم در مقابل سرور، فناء در مقابل بقاء، همه اينها در حقيقت به نوعي عدم محسوب مي‌شوند عدم ملکه. بقاء ملکه است فناء عدم ملکه است. سرور ملکه است غم عدم ملکه است. علم ملکه است جهل عدم ملکه است غنا ملکه است فقر عدم ملکه است. اين سعادت اخروي که اين امور چهارگانه را با خود دارد اين همان نعمت حقيقي است «و هي النعمة الحقيقية» اما «و غيرها» اين سعادت اخروي که اينها را با خود دارد «يراد لأجلها» هر چيز ديگري که ما را به اين هدف نزديک کند و برساند عبارت است از نعمتي که لغيرها مطلوب است نه لذاتها.

«و لذلك‌ قال النبي صلّى اللّه عليه و آله‌ [2]: لا عيش إلّا عيش الاخرة» آن عيشي که حقيقتاً عيش است و زندگي‌اش است که مرض در آن نيست موت در آن نيست تغيير در آن نيست پيري و کهنسالي در آن نيست همواره شادابي و طراوت و تازگي و نظاير آن هست آن مي‌شود عيش حقيقي و چون حيات آخرت «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» اين‌گونه از مسائل در حقيقت در او ديده خواهد شد و لذا عيش حقيقي اين عيش خواهد بود.

[2] البخاري: كتاب الرقاق: 8/ 109.

«و أما الوسائل» در اين تقسيم‌بندي ذيلاً يک مطلبي را مطرح مي‌کنند و آن اين است که ما بايد اين ابزار و اسبابي که در مسير سعادت اخروي قرار مي‌گيرد اينها را دسته‌بندي کنيم. برخي از اينها هستند که واقعاً به حقيقت نفس انساني نزديک‌اند و کمال نفس محسوب مي‌شوند و قرب نهايي را با نفس انساني دارند. برخي‌ها از اين اسباب و علل و عوامل و همچنين ابزاري که در مسير راهيابي به سعادت اخروي در خدمت انسان قرار مي‌گيرند در آن حد از قرب نيستند بله علم، تقوا، اخلاق، ايمان، عمل صالح همه اينها انسان را به آن سعادت اخروي نزديک مي‌کند و مي‌رساند و اينها کمالات نفس هستند اخلاق تقوا ايمان عمل صالح خدمت حسن و نظاير اينها، اينها ذاتاً مطلوب نيستند آنکه مطلوب لذاته است عبارت است از سعادت اخروي. اينها کمالاتي‌اند فضائلي‌اند که به نفس انساني نزديک‌اند و انسان را به آن سعادت اخروي مي‌رساند. برخي از اين نعمت‌ها هستند که ابزار هستند اسباب هستند عوامل‌اند اما اينها در اين حد به نفس انساني قريب نيستند به بدن ما نزديک هستند. اگر چشم ما گوش ما دست و پاي ما اعضاء و جوارح ما اينها هستند اينها در حقيقت نعمت‌هايي هستند که قريب به بدن‌اند يا با بدن هستند و البته بدن سالم زمينه آن نفس سالم را هم فراهم خواهد کرد.

بعضي از نعمت‌ها هستند که قريب به بدن نيستند بعيد هستند اما به هر حال با وجود آنها انسان مي‌تواند به آن سعادت اخروي نزديک بشود و اگر نباشد نه. مال اگر در دست انسان سخي باتقواي با ايمان با عمل صالح باشد چقدر مي‌تواند انسان را به آن سعادت اخروي نزديک کند؟ يا يک مقامي حرمت اجتماعي دارد انسان، حرمت سياسي دارد قابليت قبول در نزد جامعه اينها همه‌شان به بدن انسان نزديک نيستند در حد قواي نفساني و قواي بدني، اما به هر حال عواملي‌اند که وجود آنها براي رسيدن به سعادت اخروي نافع است. لذا اين دسته‌بندي را هم اينجا دارند.

«و أما الوسائل فتنقسم إلى الأقرب الأخصّ» آنکه در نهايت قرب است و خاص است «كفضائل النفس» اين يک دسته از فضائل مثل اخلاق مثل ايمان مثل تقوا مثل عمل صالح اينها فضائل نفساني‌اند که اقرب و اخص‌اند به نفس انساني و اينها ذاتاً مطلوب نيستند بلکه مطلوب نهايي عبارت است از سعادت اخروي. «و إلى ما يليه» بعد از نفس آن فضائل و خصائصي که در بدن انساني هستند «و إلي ما يليه في القرب» آن چيزي که نزديک به اين فضائل نفساني در قرب «كفضائل البدن» سلامت بدن صحت بدن رشيدي بدن قوت بدن اينها همه‌شان فضائل بدني محسوب مي‌شوند که مي‌تواند در مسير سعادت اخروي کمک کند.

اينکه در دعاي کميل آمده است «اللهم قو لخدمتک جوارحي» در حقيقت قوي کن براي خدمت به تو جوارحم را. اين تقويت جوارح که در مسير خدمت حق سبحانه و تعالي قرار مي‌گيرد يک فضيلتي است بدني که مي‌تواند در آن نهايت و مطلوب نهايي کمک بکند. «و إلى ما يليه في القرب» آن چيزي که در حد قرب به نفس نيست قرب به بدن نيست بلکه نزديک است به بدن «و يجاوز إلى غير البدن» و از حد بدن تجاوز مي‌کند به غير بدن مي‌رسد «كالأسباب المطيفة بالبدن من المال و الأهل و العشيرة» اينها در حقيقت ملايم‌اند سازگارند و با بدن همسنخيت دارند از اين جهت که بتواند اين بدن کار شايسته‌اي انجام بدهد. «کالاسباب» و عوامل و ابزاري که مطيف به بدن هستند و حيثيت نعومت و نرمي با بدن دارند «من المال و الأهل و العشيرة». اين هم يک نوع دسته‌بندي.

پس تاکنون سه قسم شد «تنقسم الي الأقرب الأخص»، يک؛ «و الي ما يليه في القرب کفضائل البدن» دو؛ «و الي ما يليه في القريب و يجاوز الي غير البدن کالاسباب المطيفة» سه؛ و اين قسم چهارم «و إلى ما يجمع بين هذه الأسباب الخارجة عن النفس و بين الحاصلة لها كالتوفيق و الهداية فهي إذن من أربعة أنواع» نوع چهارم نوعي است که جمع بين اينها هست. ابزار و عواملي که از صحت بدن گرفته تا مال و مقام گرفته تا فضائل نفساني همه و همه اينها دست به دست هم مي‌دهند تا انسان توفيق پيدا بکند تا انسان موافق با هدف بشود توفيق يعني موافقت عمل با هدف. آن کاري که انسان مي‌کند و اين کار او را به هدف موافق مي‌کند و مي‌رساند به آن مي‌گويند توفيق. آن شأني که آن حالتي که انسان موافقت بين عمل و خواسته خودش با هدفش را احساس بکند مي‌شود توفيق.

همه اين عوامل وقتي کنار هم جمع شدند در حقيقت باعث مي‌شوند تا آن نعمت نهايي اتفاق بيافتد که جمع اينها منتهي مي‌شود به توفيق و هدايت. «و إلي ما يجمع بين هذه الأسباب الخارجة عن النفس» يک؛ «و بين الحاصلة لها» نفس دو؛ «كالتوفيق و الهداية» که اين توفيق جمع بين همه اينها است. حالا در ارتباط با اين نعمت هدايت مطالبي است که در حقيقت تحت عنوان «فهي إذن من أربعة أنواع» اين هدايتي که از اين حال حاصل مي‌شود به چهار دسته تقسيم مي‌شود إن‌شاءالله در جلسه بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo