درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه پنجاه و یکم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم مرحوم صدر المتألهین بخش تفسیر سوره «فاتحه» صفحه 434 «الفصل الخامس في أن الباري هو الحق و كل ما سواه باطل دون وجهه الكريم‌» همان‌طوری که از مباحث گذشته روشن شد مرحوم صدر المتألهین ذیل بحث لفظ و کلام الله، لفظ شریف و جلاله الله مطالبی را بیان فرمودند و اذکاری که در این رابطه مطرح بود و به بحث توحید رساندند و توحید را به توحید خواص و عوام و اخص تقسیم کردند و اذکاری که در این رابطه مطرح بود را ذکر کردند و فرمودند که ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» آن ذکری است که برای توحید خاص است.

اکنون برای روشن شدن این ذکر و توحید خاص نکاتی را در این فصل پنجم بیان می‌کنند که عمده مطالب در این فصل روشن می‌شود. آنچه که از مقدمات بیان شده است و نفی اندیشه و تفکری که جناب فخر رازی و دیگران در این رابطه داشته‌اند و مبانی و مبادی‌ای که لازم بود برای این بحث بیان بشود ذکر شد اما مبتنی بر آن مبانی، اکنون نتیجه‌گیری می‌کنند و می‌فرمایند که آن حقیقتی که شایسته عنوان حق است و بر او حق اطلاق می‌شود جز باری سبحانه و تعالی نیست و هر چه که غیر باری است معدوم و باطل است و تنها آنچه که از واجب و باری سبحانه و تعالی آشکار شده است وجه کریم حق است.

اینجا در حقیقت یک نکته پر رمز و رازی بیان می‌شود که نسبت بین واجب سبحانه و تعالی و ماسوا را روشن می‌کند اگر در سوره مبارکه «سجده» آیه کریمه و شریفه‌ای که در باب برهان صدیقین است که ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‌ أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾[1] آمده و این ﴿عَلی‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾ نظام عالم وجود را روشن می‌کند و حق را و همچنین آنچه که از او به عنوان وجه کریم او صادر می‌شود را بیان می‌کند و با این لحن وضعیت نظام هستی را روشن می‌کند که خدای عالم شاهد بر نظام هستی است و نه تنها او شهید و آگاه است بلکه ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾، یعنی حق سبحانه و تعالی به عظمت وجودی که نسبت به همه اشیاء دارد نسبت به آنها مقوم وجودی است و آنها متقوم‌اند نه اینکه علت باشد و موجودات ماسوایی معلول باشند. این نحوه نگاه که از ناحیه کریمه مذکوره آمده است در نگرش فلسفی جایگاه ویژه‌ای دارد و جناب صدر المتألهین این نگرش را دارند اینجا تشریح می‌کنند و می‌فرمایند که این‌جور نیست که نسبت حق سبحانه و تعالی با عالم و ماسوی الله نسبت صادر و صدور باشد و خدای عالم، عالم را به عنوان علت آفریده باشد و جهان معلول حق باشد بلکه او مقوم است و جهان متقوم به اویند با نفی ذات و ماهیت، نسبت بین وجودات ممکنه و وجود واجب را یک نسبت فوق العاده لطیف و ظریفی را بیان می‌کند که عالم در حد شأن واجب است و متقوم به واجب سبحانه و تعالی است و واجب تعالی مقوم وجودی او و ذی شأن است این رابطه را می‌توان به عنوان وجه شناسایی کرد و شناخت.

این سخن را که «فأینما تولوا فثم وجه الله» یعنی ماسوی الله وجه اویند و به لحاظ فلسفی متقوم‌اند به قوام وجودی حق و حق سبحانه و تعالی مقوم آنهاست حالا آیا این تشریح یک تشریح فلسفی است و یا نگرش‌های عرفانی را باید ضمیمه کرد تا این وجه الله شناخته بشود این نکته‌ای است که باید بیشتر راجع به آن بحث و گفتگو کرد.

بنابراین گرچه با نظام علّی بحث را آغاز می‌کنند و با درگاه علت و معلول بحث را آغاز می‌کنند اما این نظام علّی و معلولی را تبدیل می‌کنند به نظام مقوّم و متقوّم و در نهایت از این نظام متقوم و مقوم وجه الله را نتیجه می‌گیرند آن‌گاه شهادت خود و احاطه وجودی خود بر ماسوا را به عنوان وجه کریم یاد می‌کنند که باید با دقت فراوان این جملات ارزشمندی که جناب صدر المتألهین پایه‌ریزی کردند را باهم مرور کنیم.

«الفصل الخامس في أن الباري هو الحق» یعنی حق سبحانه و تعالی و الله سبحانه و تعالی که باری است و آفریدگار نظام هستی است تنها اوست که حق است شاید تعبیری به بلندا و ظرافت تعبیر حق نباشد که بر حق سبحانه و تعالی و باری اطلاق می‌شود هیچ موجودی در سرای هستی عنوان حق را ندارد حق فقط و فقط مختص به ذات حق است و حق سبحانه و تعالی و باری سبحانه و تعالی شأنیت آن را دارد که حق نامیده بشود و ماسوای باری هر چه که هستند باطل‌اند و معدوم‌اند «فی أن الباری هو الحق و كل ما سواه باطل دون وجهه الكريم‌» که باید نسبت بین باری و وجه را هم إن‌شاءالله با بیاناتی که می‌فرمایند خوب بیابیم.

بیان این مسئله را می‌فرمایند که «بيانه: إنّ العليّة و المعلوليّة كما ثبت و تقرّر» کما اینکه این را بسیار هم در آثار فلسفی‌شان و همچنین در این کتاب به صورت اجمال بیان فرمودند «لا يكونان إلّا في نفس الوجود» یعنی ما نباید نظام علّی و معلولی را در یک نظام ماهوی که آن‌گونه که مشائیین و اشراقیین و دیگران ارزیابی می‌کردند در آن سطح ملاحظه بکنیم بلکه نظام علّی و معلولی فقط و فقط در شأن وجود است و محور علّیت را وجود تعیین می‌کند. اما باید دید که این نسبت علّت که جاعل است و معلول که جعل در آن قرار گرفته است به درستی دیده بشود.

«لما علمت انّ المهيات لا تأصّل لها في الكون و لا في الجعل» ماهیات اصلاً اصالتی ندارند تحققی ندارند موجودیتی در نظام هستی و در جعل ندارند اینها یک سلسله امورات اعتباری و انتزاعی هستند که به ذهن می‌آیند وگرنه در خارج کمترین اثری برای آنها نیست «لما علمت انّ الماهیات لا تأصّل لها فی الکون و لا فی الجعل» و این مطلب هم باز روشن شد «و علمت أيضا إنّ هويّة الشي‌ء و ذاته هي عين نحو وجوده الخاص به» یعنی آن چیزی که هویت حقایق را آشکار می‌کند و تأمین می‌کند چیزی جز نحوه وجود خاص اشیاء نیستند و ذات آنها و ماهیت آنها هیچ در هویت آنها دخیل نیست بلکه آن ماهیات یک سلسله امور اعتباری و انتزاعی‌اند که در ذهن جایگاه دارند «و علمت أیضا ان هویة الشیء و ذاته» که اینجا ذات به معنای هویت است نه ماهیت به معنای «ما یقال فی جواب ما هو». «هی» آن هویت «عین نحو وجوده الخاص به» آن هویت چیزی جز جودات خاص اشیاء نیستند.

از این رو بنابراین آنچه را که علت و جاعل جعل می‌کند چیزی جز نفس وجود نیست همان‌طوری که خود جاعل به وجودش حقائق را ایجاد می‌کند «فالجاعل جاعل بنفس وجوده و المجعول مجعول بنفس وجوده جعلا بسيطا لا بصفة زائدة على نفس هويّته الوجودية» این‌جور نیست که ذواتی باشند و این ذوات با جعل الهی موجود شده باشند که این موجودیت برای آنها به عنوان یک امر زائد بر ذات تلقی بشود. نه، بلکه هویت آنها و ذات و حقیقت آنها همان وجودی است که از ناحیه جاعل جعل می‌شود «ذات ثبت له المعلولیة» نیست همان‌طوری که برای ذات باری سبحانه و تعالی «ذات ثبت له العلیة» نیست برای معلولات هم «ذات ثبت له المعلولیة» نیست بلکه آنها عین معلولیت هستند همان‌طوری که واجب سبحانه و تعالی عین علت است و جعل آنها هم جعل بسیط است یعنی خدای عالم وجودات را به جعل بسیط جعل می‌کند وقتی خدای عالم این جعل را قرار داد بله از آن مجعول یک ماهیتی انتزاع می‌شود و در ذهن قرار می‌گیرد لذا فرمود «و الجاعل جاعل لنفس وجوده» یعنی خداوند عالم «ذات ثبت له الجاعلیة» نیست «ذات ثبت له العلیة» نیست بلکه به نفس وجودش جاعل است و علت. کما اینکه مجعول هم به نفس وجودش مجعول است «و المجعول مجعول بنفس وجوده جعلا بسیطا لا بصفة زائدة علی نفس هویّته الوجودیة» این‌جور نیست که در حقیقت جعل به آن اشیاء بخورد و اشیاء ذاتاً و ماهیةً بخواهند این جعل الهی را پذیرا باشند «لا بصفة زائدة علی نفس هویّته الوجودیة» غیر از آن هویت وجودی آنها هیچ چیز دیگری شأنیت پذیرش این جعل را و این عینیت را ندارد.

با این تقریر که چنین خوانشی باید از نظام علّی و معلولی داده بشود و ما فکر نکنیم که واجب سبحانه و تعالی «ذات ثبت له العلیه» است و ماهیات و ممکنات «ذوات ثبت لها العلیة» باشد بلکه اینها این ماهیات به عین ذاتشان و به عین هویتشان اینها مجعول هستند. با این نوع از نگاه می‌بینیم که وقتی واجب سبحانه و تعالی با ممکنات ارتباط دارند دیگه این‌جور نیست که نحوه این ارتباط یک ارتباط دوگانه‌ای باشد که از یک سو واجب سبحانه و تعالی با علیتش و از سوی دیگر معالیل با ذواتشان و ماهیاتشان علیت الهی را پذیرا باشند بلکه ما دو وجود غیر از این دو وجود که وجود جاعل است یا وجود علت است و وجود معلول چیز دیگری نداریم و اینها در نهایت ارتباط و وثاقت هستند.

«فإذا تقرّر هذا فنقول: لمّا كان كلّ موجود معلول فهو في حد ذاته» اگر گفتیم هر موجودی معلول است نه یعنی «ذات ثبت له المعلولیة» بلکه «فهو فی حد ذاته متعلّق بغيره و مرتبط به» که همان علت باشد. با این نوع از نگاه می‌توانیم رابطه بین علت و معلول را بهتر بیابیم «فيجب أن يكون ذاته الوجودية ذاتا تعلقيّة و وجوده و وجودا تعلقيّا لا بمعنى انّه شي‌ء و ذلك الشي‌ء موصوف بالتعلّق بل هو بما هو هو عين معنى التعلّق بشي‌ء و الانتساب إليه» این نسبت بین علت و معلول یک نسبت تعلقی است یک نسبت ارتباطی است و چیزی جز این تعلق و ارتباط این نسبت را تأمین نمی‌کند و ما نباید به سراغ امر دیگری غیر از این تعلق و ارتباط باشیم. باید که این تعلق را تمام حقیقت نظام وجود بدانیم «فيجب أن يكون ذاته الوجودية» یعنی ذات وجودی واجب سبحانه تعالی «ذاتا تعلقيّة و وجوده و وجودا تعلقيّا» یعنی نسبت به عالم حق سبحانه و تعالی یک وجود تعلقی و ارتباطی دارد که همان وجه کریم حق شناخته می‌شود همان شهود حق و اشراق حق نسبت به ماسوی الله است. «لا بمعنى انّه شي‌ء و ذلك الشي‌ء موصوف بالتعلّق» نه اینکه حق سبحانه و تعالی یک چیزی باشد و آن چیزی که به حق سبحانه و تعالی مربوط است موصوف به تعلق «بل هو بما هو هو عين معنى التعلّق بشي‌ء و الانتساب إليه» بلکه حق سبحانه و تعالی «بما هو هو» از آن جهت که او خودش هست «عین معنی التعلق بشیء و الانتساب الی شیء و إلّا» اگر ما بخواهیم نسبت واجب به ممکنات را غیر از این بدانیم که خدای عالم غیر از این تعلق و ارتباط بخواهد امر دیگری را با خود داشته باشد «و إلّا فلو كانت له هويّة غير التعلّق و الافتقار إلى الجاعل و يكون التعلّق و الافتقار زائدين على ذاته فلم يكن ذاته بذاته متعلّقا بفاعله مجعولا له فيكون المجعول بالذات شيئا آخر و هو خلاف المقدّر» بنابراین باید این رابطه بین واجب سبحانه و تعالی و باری تعالی و ممکنات را به گونه‌ای دریابیم و دریافت کنیم که هیچ امر زائدی غیر از وجود واجبی سبحانه و تعالی و وجود ممکنات اینجا مطرح نباشد که موجب زیادتی در نظام هستی دیده بشود و غیر بخواهد دخالت بکند. «و إلّا فلو كانت له» یعنی برای واجب سبحانه و تعالی «هويّة غير التعلّق و الافتقار إلى الجاعل» اگر واجب سبحانه و تعالی از سوی علت و ممکنات از سوی معالیل یک هویتی غیر از تعلق و افتقار به جاعل داشته باشند یعنی همان‌طوری که واجب سبحانه و تعالی به نفس ذاتش جاعل است ممکنات به نفس ذات و هویتشان مجعول هستند و این مجعولیتی که برای ممکنات است همان تعلق و افتقار را دارد تأمین می‌کند «و إلّا فلو كانت له» برای این شیئی که تعلق به واجب دارد «هويّة غير التعلّق و الافتقار إلى الجاعل و يكون التعلّق و الافتقار زائدين على ذاته» یعنی هم از ناحیه علت زائد بر ذات بخواهد باشد هم از ناحیه معلول بخواهد زائد بر ذات باشد «فلم يكن ذاته بذاته متعلّقا بفاعله» با این حال بنابراین ذات ممکن بذاته متعلق به فاعل نیست که مجعول فاعل باشد بلکه مجعول فاعل یک امری است و ذاتش به گونه دیگری است «مجعولا له فيكون المجعول بالذات شيئا آخر و هو خلاف المقدّر».

این دقتی که الآن جناب صدر المتألهین دارند راجع به این است که ما ماهیات را از کلیت نظام هستی باید برچینیم و حضور ماهیت در نظام معرفتی یک نوع مزاحمت معرفتی ایجاد می‌کند و باعث اختلال می‌شود به شدت جناب صدر المتألهین دارند ماهیت را از مدار وجود خارجی بیرون می‌برند و فقط و فقط در ذهن برای آنجا جایگاه قائل‌اند و باعث می‌شوند که وجودات در حقیقت به محض وجود دیده بشوند و نه امر دیگر.

می‌فرمایند که «فیکون المجعول بالذات شیئا آخر و هو خلاف المقدّر» آن چیزی که مقدر شد این شد که ماهیات و ذوات اشیاء در جایگاه جعل و علت و امثال ذلک قرار نمی‌گیرند ما علیت را مختص به وجود دانستیم جعل هم به وجود مرتبط است و وجود امر دیگری مثل ماهیت اختلال معرفتی ایجاد می‌کند لازم است که یک بار دیگر عبارت را ملاحظه بفرمایید «و إلّا فلو كانت له هويّة غير التعلّق و الافتقار إلى الجاعل» اگر ما برای آن شیئی که منتسب به واجب است یک هویتی غیر از تعلق و افتقار به جاع لقائل باشیم و این تعلق و افتقار «و يكون التعلّق و الافتقار زائدين على ذاته» که ذات و ماهیتش یک چیزی و تعلق به غیر و افتقار به غیر چیز دیگری باشد بنابراین «فلم يكن ذاته بذاته متعلّقا بفاعله مجعولا له» آن چیزی که اکنون نیازمند به علت است ذوات اشیاء و ماهیات اشیاء نیستند که جعل به آنها تعلق بگیرد و واجب علت آنها باشد آنها در جایگاه خود هستند و وجود برای این ماهیات حاصل می‌شود پس بنابراین ماهیات مجعول نیستند ذوات اشیاء ربطی به واجب سبحانه و تعالی پیدا نمی‌کنند در حالی که نه، اینها براساس نسبت تعلقی به واجب سبحانه و تعالی آنها را باید این‌جوری ملاحظه کرد «فيكون المجعول بالذات شيئا آخر و هو خلاف المقدّر».

«و يكون هذا المفروض مجعولا مستقلّ الحقيقة غير متعلّق الهويّة بفاعله» اگر ما اینها را در کسوت ماهیت بنگریم و جعل به ماهیت ارتباطی نباشد و وجود بخواهد برای آنها به یک صورت جعل ترکیبی اتفاق بیافتد «و یکون هذا المفروض مجعولا مستقل الحقیقة غیر متعلق الهویّة بفاعله» این لازمه‌اش این است که آن چیزی که ما فرض کردیم که به جهت ارتباطش با فاعل ارتباط مستقیمش مجعول باشد این حقیقتش باید استقلال وجودی پیدا کند و تعلق غیر متعلق الهویة بفاعله. لازمه‌اش این است که ما ذوات اشیاء را ببینیم این ذوات اشیاء مستقل الحقیقه‌اند تعلقی به فاعلشان ندارند آنکه تعلق به فاعل دارد وجودی است که «علی رغم» ذوات و ماهیت اشیاء حق سبحانه و تعالی برای آنها جعل کرده است. این به این معناست که ذوات اشیاء مستقل الحقیقه هستند و به واجب تکیه‌ای ندارند تعلقی ندارند آنچه که برای آنها جعل می‌شود از ناحیه واجب و باری سبحانه و تعالی به بیرون از حقیقت این موجودات مستقل الحقیقه اصابت می‌کند.

«فإذا ثبت انّ كل علّة علّة بذاتها»، یک؛ «و كلّ معلول معلول بذاته»، دو؛ «و ثبت انّ ذات الشي‌ء هي وجوده و انّ المهيّات امور كليّة اعتباريّة منتزعة من أنحاء الوجودات بحسب هويّاتها فينكشف انّ المسمّى بالمعلول ليست هويّته أمرا مباينا لهويّة علّته المفيضة و لا يمكن للعقل أن يشير في المعلول إلى هويّة منفصلة عن هويّة موجده» از این به بعد با تشریح نسبت بین معلول و علت و اینکه معالیل هیچ شأنی غیر از شأن وجود ندارند و شأن ماهوی آنها صرفاً یک سلسله مسائل ذهنی و انتزاعی است با فهم این مسئله می‌روند به سراغ اینکه این رابطه را مستقیم‌تر و نزدیک‌تر کنند. اگر در جلد دوم اسفار گفته می‌شود که ارجاع علیت به تشأن همین سخن را جناب صدر المتألهین با این بیان دارند مطرح می‌کنند.

می‌فرمایند که «فإذا ثبت انّ كل علّة علّة بذاتها»، از آن تعبیر که خدای عالم «ثبت له العلیه» نیست بلکه او بالذات علت است و علیت بذاته از او جاری و صادر می‌شود «فإذا ثبت انّ کل علّة علّة بذاتها»، یک؛ و در جانب معلول هم «ذات ثبت له المعلولیة» نداریم بلکه «ذات هی عین المعلولیة» است «و كلّ معلول معلول بذاته و ثبت انّ ذات الشي‌ء هي وجوده و انّ المهيّات امور كليّة اعتباريّة منتزعة من أنحاء الوجودات» که این هم حرف آخر و نهایی است که ماهیت را از مدار هستی بیرون می‌برند و روشن می‌کنند آنچه که تحقق دارد جز وجود چیز دیگری نیست. «و ثبت انّ ذات الشئ هی وجوده و انّ المهیات امور کلیة اعتباریة منتزعة» ماهیات هستند که فقط در اذهان حضور و ظهور دارند که کلی‌اند اعتباری‌اند و از حقیقت برخوردار نیستند منتزع‌اند از انحاء وجودات «بحسب هويّاتها».

اگر چنین نگاهی حاصل شد ما علت را آن‌گونه دیدیم معلول را هم این‌گونه دیدیم «فينكشف انّ المسمّى بالمعلول ليست هويّته أمرا مباينا لهويّة علّته المفيضة» این نوع نگاه که حاصل می‌شود که این «ذات ثبت له العلیة» نیست یا «ذات ثبت له المعلولیة» نیست بلکه «ذات هی عین العلیة و ذات هی عین المعلولیة» است وقتی چنین معرفتی حاصل شد «فینکشف ان المسمّی بالمعلول لیست هویته أمرا مباینا لهویة علته المفیضه» از این به بعد دیگه رابطه بین وجود علت و وجود معلول از آن قالب ذهنی به در می‌آید و عین می‌شود و معلول شأن واجب می‌شود. «و لا يمكن للعقل أن يشير في المعلول إلى هويّة منفصلة عن هويّة موجده» این نوع از نگاه را باید با دقت دید اینها یک نوع شهود عقلی است که فراتر از فهم عقلی است ایشان می‌فرماید که دیگه «و لا یمکن للعقل» عقل اگر واقعاً رابطه وجودی بین علت و معلول را در ساحت وجود ارزیابی کرد دیگه «و لا یمکن للعقل ان یشیر فی المعلول الی هویة منفصلة عن هویة موجوده» رابطه بین معلول و علت را در فرض تشأن باید ارزیابی کرد در فضای مقوم و متقوم باید بررسی کرد نه فضای علت و معلول. «الی هویة منفصلة هو هویة موجده حتّى يكون هناك هويّتان مستقلّتان في الإشارة العقليّة إحداهما مفيضة و الاخرى مفاضة» ما در حقیقت چنین نگاهی تا قبل از این شناخت نسبت بین علت و معلول می‌داشتیم این همان بحث علیتی است که دارد ارجاع می‌شود به تشأن. اینجا همان نقطه تماس است «و لا یمکن للعقل ان یشیر فی المعلول الی هویة منفصلة عن هویة موجده حتی یکون هناک هویتان مستقلتان فی الاشارة العقلیة» بگوییم که «إحداهما» مفیض است و دیگری مفاض. «و إلّا لم يكن ذاته بذاته مفاضة. نعم للعقل أن يشير إلى المهيّات و الأعيان الثابتة، لعدم تعلّقها بذواتها إلى علّة فاعلة فإذن المجعول بالجعل البسيط لا ذات له مباينة لذات مبدعه»، اصرار را ملاحظه می‌فرمایید که ما باید نوع نگاهمان را به این ارتباط بین معلول و علت تغییر بدهیم و این دو تا دو امر جدای از همدیگر ندانیم که یکی مفیض باشد و دیگری مفاض. «و إلّا» اگر بخواهد این‌گونه باشد «لم يكن ذاته بذاته مفاضة» وگرنه ذات ممکنات بذاتشان مفاض نیستند. یعنی لازمه‌اش این است که بگوییم این ذوات به گونه‌ای هستند «ذوات ثبتت لها المجعولیة المعلولیة» و ما در حالی که این ذوات را عین مفاضه می‌دانیم عین حقیقتی است که از حق سبحانه و تعالی صادر شده‌اند. «و الا لم یکن ذاته بذاته مفاضة نعم للعقل أن يشير إلى المهيّات و الأعيان الثابتة، لعدم تعلّقها بذواتها إلى علّة فاعلة فإذن المجعول بالجعل البسيط لا ذات له مباينة لذات مبدعه» نگرش مباینتی بین علت و معلول بین ذات باری و ذات ممکنات را می‌خواهند بردارند بلکه جایگزین آن نگرش مقوم و متقوم را بیان بکنند وقتی ما ذوات و ماهیات را برداشتیم و نوع ارتباط را در سایه وجود علت و وجود معلول دانستیم طبیعی است که باید این رابطه را رقیق ملاحظه بکنیم.

«و إلّا لم يكن ذاته بذاته مفاضة. نعم للعقل أن يشير إلى المهيّات و الأعيان الثابتة» بله عقل می‌تواند به ماهیات و اعیان ثابته مراجعه بکند و در حقیقت آنها به عنوان امور انتزاعی هستند که از وجودات انتزاع شده‌اند «نعم للعقل أن يشير إلى المهيّات و الأعيان الثابتة، لعدم تعلّقها بذواتها إلى علّة فاعلة» چون در حقیقت آنها به ذواتشان به علت فاعله وابستگی ندارند تعلق آنها از ناحیه ماهیات آنهاست که «عند الحق سبحانه و تعالی» به لحاظ علمی محفوظ هستند. «نعم للعقل أن يشير إلى المهيّات و الأعيان الثابتة، لعدم تعلّقها بذواتها إلى علّة فاعلة فإذن المجعول بالجعل البسيط لا ذات له مباينة لذات مبدعه».

بنابراین نوع نگاهی که نسبت به معلول و علت است با این بیان تغییر خواهد کرد «فإذا المجعول للجعل البسیط» که نگوییم «ذات ثبت له العلیه، ذات ثبت له المعلولیة» این‌جور نیست «فإذا المجعول للجعل البسیط لا ذات له مباینة لذات مبدئه» اینها چون جز وجود چیز دیگری نیستند به وجودشان با وجود حق سبحانه و تعالی که مبدئشان است مرتبط‌اند و اینها می‌شوند شأن باری و متقوم به باری و نظایر آن و دیگه از نظام علّی و معلولی بیرون می‌آیند.

این بخش از متن را إن‌شاءالله با دقت بیشتری باید در فضای تتمه متن ملاحظه بکنیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo