درس فلسفه تفسیر استاد مرتضی جوادی‌آملی

1400/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه تفسیر

 

سرفصل بحثمان تحت عنوان امکان تفسير است و گفتيم از دو منظر مي‌توانيم بحث دنبال مي‌شود يک بحثي است که آيا اين کتاب قابليت تفسير را دارد يا خير؟ دوم اينکه آيا انسان مي‌تواند و امکان اين را دارد که مفسر قرآن باشد يا نه؟ در بخش اول بحث اين است که چون قرآن ساحتش ساحت دنيايي نيست و از جايگاه ديگري آمده است و نازل شده و تجلي قرآني و تجلي الهي بار يافته و مراحلي را طي کرده، طبعاً حتماً لايه‌هاي مختلفي دارد و چون لايه‌هاي مختلفي دارد اين لايه‌ها را ما بايد کنار بزنيم و اين حقيقت را آشکار و هويدا کنيم.

اين را داريم تبيين مي‌کنيم وقتي گفته مي‌شود که ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ يعني اين کتاب را شما از جايگاه بلندمرتبه‌اي دريافت کرديد و حقيقت قرآن اينجا نيست اين از سراي ديگري است از نقطه ديگري دارد با شما حرف مي‌زند. اين موقعيت قرآني از آن جهت که کلام الهي است اين قرآن کلام خداست بسيار والا و بلندمرتبه است. ما در جلسه قبل براساس هستي‌شناسي گفتيم که حداقل سه نشأه را قرآن مطرح است نشأه قبل است نشأه مثال است و نشأه طبع. البته آن نشأه الهي است که بحث‌هاي اسماء الله است بجاي خود؛ يعني قرآن يک نشأه جبروتي دارد و يک نشأه ملکوتي دارد و يک نشأه ... اينها منازل قرآن است جناب صدر المتألهين در کتاب مناظر الإلهية اين معنا را در آن بخش مربوطه دارد چون اين کتاب المظاهر الإلهيه در دو بخش تنظيم شده است بخش اول راجع به توحيد است و بخش دوم در ارتباط با معاد است.

اين قرآن که از جايگاه الهي نازل شده اين معنا را در حقيقت دارند مي‌گويند که حالا دارم المظاهر الإلهيه را نگاه مي‌کنم که عين آن عبارت را که جناب صدر المتألهين دارند را داشته باشيم و ارجاع بدهند خدمتشان که اصلاً اين عبارت را به همين صورت ملاحظه بفرماييد.

اين بحث ... ايشان دارند که خدمت شما نشان خواهيم داد اين را شواهد قرآني در اين مسئله فراوان است که قرآن از منظرهاي مختلف و از ميادين متعددي آمده است اينجا اين عبارت را ملاحظه بفرماييد در باب ... حتماً تا پايان بحث اين عبارت را خدمت شما مي‌گوييم که با توجه به اينکه قرآن براي منازل مختلف هست که ... خاص خودش را دارد ... طبيعي است که نسبت به مناظر ديگر ... تفسير ... بنگريم البته اين قابل توجه است که وقتي قرآن در ... وجود دارد با لفظ و عبارت و امثال ذلک همراه نيست قرآن ملکوتي قرآن جبروتي قرآن لاهوتي با يک حقائقي روبروست که ما نمي‌توانيم براساس نظام طبيعي و امکانات و قواعدي که در نظام طبيعي است از لايه‌هاي برتر استفاده کنيم براي اينکه ابزاري که ما در اختيار داريم نمي‌تواند حقائق برتر را تفهيم بکند آنجا بايد ابزار خودش را داشته باشيم تا بتوانيم اين لايه‌هاي برتر را باز کنيم.

لذا ما فعلاً گفتيم که از آن منصرف هستيم و فارغ هستيم و از ما هم کسي نخواسته که ما پرده‌برداري کنيم و تفسير کنيم قرآن در لايه‌هاي ملکوتي‌اش يا جبروتي‌اش و امثال ذلک. اينها ... البته چرا. پس ما در منزل طبيعت هستيم اولاً و اين قرآن هم در منزل طبيعت به عربي مبين تبديل شده است و با امکانات و ابزاري که در نشأه طبيعت است به ما رسيده است يعني ما با قواعد ادبي سروکار داريم و با قواعد ... سروکار داريم با قواعد اصولي سروکار داريم و اين قواعد مي‌تواند راه را براي ... باز کند يعني مباحثي که امروز به عنوان ... مطرح است همه اينها کارآمد است و ما در مقام فهم و معرفت اين قرآن تلاش بکنيم و بتوانيم بحث‌ها را بيابيم.

نکته قابل توجه اين است که درست است که اين قرآن نازل شده ولي وقتي که نازل مي‌شود به اندازه خودش عمق حقائق را در حقيقت مي‌يابد به فرمايش بسيار ... از استاد آيت الله جوادي آملي وارد شده و اين را بارها و بارها بيان فرمودند و شما هم با اين بيان آشناييد و آن اين است که قرآن تجلي الهي است و «علي نحو التجلي» نازل شده نه «علي نحو التجافي»! به تعبير ديگر قرآن يک حبل آويخته است ولي انداخته نيست اين حرف خيلي مهم است و خيلي معنا دارد و شما براساس اين حرف اين جواب سؤال را که آيا قرآن امکان تفسير دارد يا ندارد را مي‌توانيد داشته باشيد.

چرا؟ قرآني که در حقيقت نازل شده اگر به نفع تجافي باشد؟ يعني اينکه اين قرآني که در نشأه طبيعت است با قرآني که در نشأه ملکوتي است يا نشأه جبروتي است هيچ ارتباطي ندارد مثل باران است به تعبير آيت الله جوادي آملي که وقتي باران نازل شد اين بالا نيست آب افتاده است و فقط در نشأه طبيعت است ولي چون قرآن «علي نحو التجلي» است و نه «علي نحو التجافي» هر آنچه که در بالا دارد به ميزاني که در نشأه طبيعت مي‌تواند داشته باشد را به همراه خودش دارد. چون به همراه خودش اين مسئله را دارد بنابراين اين است که براساس حبل متين بگيريم و بالا برويم. بگيريم و بالا برويم و اعتصام کنيم حبل الله و تمسک کنيم عروه وثقاي الهي را، اين نياز به تفسير دارد نياز به جنبه ... دارد.

اگر قرآن «علي نحو التجلي» شد و حبل ممدود شد امکان تفسير کاملاً وجود دارد ولي اگر «علي نحو التجافي» شد يعني کاملاً زميني شد و هيچ پيوندي بين اين قرآن با قرآن ملکوتي و جبروتي نيست، يعني ما نمي‌توانيم از جايگاه قرآن خبري بگيريم و منشأ غيبي باشد و اطلاعي براي ما باشد. در حقيقت با اين وضع، امکان تفسير از ما گرفته مي‌شود اگر «علي نحو التجافي» باشد. پس اين باراني که از بالا مي‌بارد و «علي نحو التجافي» در طبيعت و زمين قرار گرفت، پيوندي بين اين و ابري که از آنجا نشأن گرفته است نيست يعني نمي‌توانيم از اين قطره باران از حقيقت ابر سخن بگوييم اين يک موجود زميني است در طبيعت است اينکه از ابر آمده يا چگونه بوده است را ما هيچ خبري از اين نداريم چه بسا اين در صدها نشأه تگرگ و برف و ... باشد ما هيچ خبري نداريم. اين مراحلي که اين قطره باران از آسمان فرود مي‌آيد و چند چرخ مي‌زند تا برسد به طبيعت وقتي مثلاً فاصله يک کيلومتري از زمين هست، نمي‌دانيم که چه حالتي و چه شرايطي دارد! وقتي رسيد به نشأه طبيعت همين است و ما از اين قطره باران نمي‌توانيم نشأه برتر را انتظار داشته باشيم.

ولي قرآن مجيد چون «علي نحو التجلي» است کاملاً آنچه را که در نشأه طبيعت دارد به جهت پيوندي که با مراحل برتر دارد و اين تعريف را ما در سنت حضرات معصومين(سلام الله اجمعين) داريم که اينها فرمودند اين قرآن طرفي از آن به دست شماست و طرف ديگر بدست خداست. تعبير حاج آقا حتماً در گفته‌هاي ايشان و تصاوير ايشان ملاحظه فرموديد که هميشه دست مبارکشان بالاست و مي‌فرمايند که اين قرآن هست و اين تا ـ به تعبير ايشان که مي‌کشند ـ تا اين نشأه اله بايد که با اعتصام و تمسک به آن بالا رفت.

اينها براي چيست اين سخنان؟ فراموش نکنيد دوستان ما داريم امکان فلسفي و ... تفسير قرآن را بررسي مي‌کنيم. چون قرآن «علي نحو التجلي» است و نه «علي نحو التجافي»، يک؛ و ريشه و منشأ اصلي قرآن از ساحت الهي است، دو؛ و مقاطعي و مراحلي از وجود را يکي پس از ديگري پشت سر گذاشته و نازل شده است، سه؛ بنابراين ما با زيارت چهره طبيعي و عربي مبين قرآن به دنبال علي حکيم هستيم ما از اين فضاي عربي مبين به فضاي علي حکيم ره بسپاريم اينجاست که با تفسير امکان‌پذير است با تبيين امکان‌پذير است و اگر خداي عالم به پيغمبرش مي‌فرمايد که ما اين کتاب را فرستاديم ﴿لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ آيه را ملاحظه بفرماييد ﴿لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ اين نشان از اين است که اين تفسير و اين کتاب و آنچه که بر آنها نازل شده است نيازمند به ﴿لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ سوره مبارکه «نحل» آيه 64 ﴿و ما انزلنا اليک الکتاب الا لتبين لهم الذي اختلف فيه و هدي و رحمة لقوم يؤمنون﴾ ما اين کتاب را نازل نکرديم مگر اينکه تو براي آنها تبيين کني آنچه را که در نشأه طبيعت اينها باهم اختلاف دارند. اختلاف دارند در زمينه‌هاي مختلف علمي عملي نظري سياسي و اجتماعي فرهنگي هر چه که هست اين قرآن مي‌تواند براي آنها بيان باشد.

يا در همين سوره مبارکه «نحل» آيه 44 مي‌فرمايد که ﴿و أنزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ يکي در آيه 44 يکي هم در آيه 64 است با بيست آيه فاصله هر دو در سوره مبارکه «نحل» است ﴿و أنزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم تذکرون﴾. اين هم آيه ديگري است که نشان از ضرورت تفسير است يک آيه ديگري هم باز مستقيماً آياتي است که بالصراحه دلالت مي‌کند خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي در الميزان شيوه همين است شيوه اين است که براساس آيات الهي، ما آيات ديگر را تفسير کنيم ﴿القرآن يفسر بعضه بعضا﴾ قرآن آيا تفسيربردار هست يا نه؟ يک سلسله مسائل عقلي دارد که بعضاً اشاره کرديم و اين آيات هم که شواهد قرآني است بر اين معنا.

شما آيه 187 سوره مبارکه «آل عمران» را ملاحظه بفرماييد ﴿و إذ أخذ الله ميثاق الذين اوتوا الکتاب لتبيننه للناس و لا تکتومونه و نبذوه وراء ... ثمنا قليلا و بئس ما يشترون﴾ اين آيه 187 سوره مبارکه «آل عمران» است که اينها آياتي هستند که بالصراحه دلالت دارند بر تفسير شدن قرآن آن هم رسول گرامي اسلام مأمور است از ناحيه پروردگار عالم که قرآن را تبيين کند. پس بنابراين ما از منظري بايد در جهت پاسخ به اين سؤال که آيا قرآن امکان تفسير دارد يا نه؟ اين‌جور صحبت کنيم که با توجه به اينکه قرآن يک حقيقت عِلوي دارد و مراحلي را طي کرده و «علي نحو التجلي» است بنابراين براي اينکه اين قرآن را فهم بکنيم و حقائقش را بيابيم و ريشه‌ها و اصلش را دنبال کنيم اين‌گونه است.

غافل نيستيم دوستان بزرگوار که ما در نشأه طبيعت داريم زندگي مي‌کنيم و نشأه طبيعت امکانات و شرايط خاص خودش را در حقيقت دارد. اين قرآن درست است که در نشأه طبيعت الآن وجود دارد و با الفاظ و عبارات و امثال ذلک است اما حتي در همين نشأه طبيعت باز جهاتي وجود دارد ابعادي از مسائل انساني است که با قطع نظر از نگرش‌هاي برتر قرآني يعني جنبه ملکوتي و جبروتي و اينها حتي با اين جنبه مُلکي قرآن که ما روبرو هستيم جهات عميقي در همين فضا وجود دارد برخي از مسائل سطحي و گذراست فهم آنها نيازمند به تفسير و تبيين چنداني ندارد ولي در همين نشأه طبيعت با حقائقي در همين قرآن مجيد ما روبرو هستيم که حتماً بايد از تفسير استفاده کنيم. بسياري از آيات الهي هستند که ناظر به حيثيت‌هاي معارفي‌اند اسماء حسناي الهي را دارند توحيد الهي را دارند.

در سوره مبارکه «سجده» که بحث آيات آفاقي و آيات انفسي مطرح است در آنجا مي‌فرمايد که ﴿و کذلک نري آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين انه﴾ بله، سوره مبارکه «فصلت» آيه 53 اين است که ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين أنه الحق أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد﴾ اينکه خداي عالم بر هر شيئي شهيد است يعني آگاه است يعني مشرف است يعني همه چيز در تحت احاطه علم و قدرت الهي است آنها محيط‌اند و خداي عالم محيط است آنها در يد قدرت الهي هستند و خداي عالم اينها را اشراب کرده، خدا مفيض است و آنها مستفيض هستند و امثال ذلک، اين اشراف وجودي اقتضاء مي‌کند که ما هر چه را که مي‌خواهيم بشناسيم اول خدا را بشناسيم و با خدا او را بشناسيم و خدا را با او قبل از او و بعد از او بشناسيم.

اينکه در ... فرموده است که هيچ چيزي نشناختم مگر اينکه قبل از اينکه آن شيء را بشناسم خدا را قبل از او شناختم ببينيد همين سخن را آيت الله جوادي آملي در بحث علم ديني بسيار روشن و واضح دارند مطرح مي‌کنند مي‌گويند ما نبايد علم را به تبع معلوم مثله کنيم مثله کنيم يعني چه؟ يعني مبدأ خارجي را قطع بکنيم ... آمده منتها را قطع کنيم به کجا مي‌خواهد منتهي بشود؟ وقتي حقائق را ما اين‌جوري مثله کرديم علمي که متعلق به اينهاست اين علم هم مثله خواهد شد يعني اين علم نمي‌تواند از آن حقيقت حکايت بکند لذا به تعبير استاد اين است که ما در دانشگاه‌ها مثلاً با لاشه علم روبرو هستيم با طبيعت روبرو هستيم نه با خلقت. آغاز و انجام يک شيء برداشته بشود شيء از خلقت مي‌افتد و شيء طبيعي مبدل مي‌شود.

اينکه مي‌فرمايد من هيچ چيزي را نديدم مگر اينکه قبل از او و با او و بعد از او خدا را ديده‌ام اين يعني چه؟ يعني اشياء غير از آن ماده خودشان يک جهات وجودي دارند که اين جهات وجودي با آنهاست چيزي ما در عالم نداريم که منهاي مبدأ و منتها وجود داشته باشد و لذا از همين جا به تعبير ايشان علم ديني شکل مي‌گيرد. علم ديني آن علمي است که حقائق را در پسِ پرده فاعلشان و مبدأ و منتهايشان مي‌بينيم ملاحظه کنيد اين آيه را «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يبين لهم أنه الحق» آيات آفاقي آيات انفسي، شايد اين چندان نيازي به توضيح نداشته باشد گرچه هر کدام از اينها بحث خودش را دارد فيلسوفان تا اينجا جلو آمدند و لذا نظام علّي و معلولي را در دو حيثيت آيات آفاقي و آيات انفسي تحليل مي‌کنند و جلو مي‌روند.

اما اين بحث بحثي است که به عنوان برهان صديقين از زمان جناب فارابي و جناب بوعلي سينا تا زمان مرحوم علامه طباطبايي با بيست تقرير بعضاً اين برهان صديقين ارائه شده است اين آيه مي‌فرمايد که ﴿حتي يبين لهم أنه الحق﴾ بعد ﴿أ و لم يکف بربک﴾ شما چرا دنبال آيات آفاقي و دنبال آيات انفسي هستيد؟ آيا کفايت نمي‌کند شما را خود خدا؟ آيا نمي‌توانيم بگوييم که آفتاب آمد دليل آفتاب؟ خود خدا دلالت بر وجود او مي‌کند يعني وجود او دلالت بر وجود او مي‌کند! چون او هست پس بايد باشد، زيرا ما به ضرورت هستي او پي مي‌بريم.

واجب يعني چه؟ واجب يعني موجودي که وجود براي او ضرورت دارد و عدم براي او ممتنع است و اين با تأمل در خود ذات واجب سبحانه و تعالي حاصل مي‌شود و الا نيازي به آيات آفاقي و انفسي نداريم ﴿أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد﴾ اين بحث برهان صديقيني که حکماء و عرفا مطرح مي‌کنند ذيل همين مسئله است. شما اين را مثلاً در کجا مي‌توانيد تحقيق کنيد؟ آيا واقعاً ما همه‌اش مي‌گوييم که طبيعت هست آسمان و زمين هستند انسان هست بالاخره آيات آفاقي آيات انفسي اينها دلالت بر ذو الآيه مي‌کند اينها نشانه‌اند و خداي عالم صاحب نشانه است. اما قصه اين است که براي جهات وجودي حق سبحانه و تعالي ما نيازي به اينها نداريم. «أ لغيرک من الظهور حتي يکون هو المظهر لک بأبي أنت و أمي يا اباعبدالله» شما اين مطالب را در فرمايشات مواليمان اوليايمان امامان بزرگوارمان و از جمله بيانات سالار شهيدان حسين بن علي «أ لغيرک من الظهور حتي يکون هو المظهر لک» اگر بنا باشد به اصطلاح اين شعاع و آن شعاع، آن روزنه و اين روزنه نشان خدا باشد يعني ما براي شناخت آفتاب نياز داريم که اين روزنه و آن روزنه را ببينيم تا خدا را يعني آفتاب را ببينيم؟

ما ... چون در اين روزنه نور آمده و پرتو افکنده شده پس حتماً يک خورشيدي باشد که اين‌جوري است! اما اين انساني که تأملش در خود هستي واجب سبحانه و تعالي است از اين طرف و آن طرف نمي‌نگرد. از اين دست آيات در قرآن بسيار زياد هستند در باب اسماء الهي اوصاف الهي شما مي‌بينيد که آيا متکلمين و حکماء در باب اسماي الهي چقدر نظرات متفاوتي را ارائه کردند گاهي مخالف هم گاهي مختلف هستند و نظرات مختلفي هست اما آنچه که مي‌تواند جنبه‌هاي اسماء و صفات الهي را تأمين کند اين هزار اسم از اسماي الهي را بيان بکند در حقيقت اين است.

بنابراين حتي ما با قرآن نازل هم که مواجه و روبرو هستيم چون اين قرآن نازل دارد با انديشه بشري سخن مي‌گويد و انديشه بشري هم جايگاه مختلف دارد، برخي از مسائل واضح است و شايد نياز به تفسير چنداني نداشته باشد ولي برخي ديگر از مسائل اين قدر پيچيده است که حتي در سطح نازلش هم نيازمند به تفسير است. ملاحظه بفرماييد ما مثلاً حالا براي اينکه انس ما با مباحث فقهي الحمدلله زياد است و نوع دوستان ما در مباحث فقه و اصول حضور دارند خدا حفظ کند آيت الله جوادي آملي را که در فهم مسائل فقهي کاملاً قرآن را به صحنه آوردند يکي از خدمات ارزشمند اين استاد بزرگوار اين است که قرآن در صحنه فقه ما دارد حرف اول را مي‌زند.

يعني چه؟ يعني آنچه را که خداي عالم در باب احکام ـ حالا حِکَم بجاي خودش بماند ـ در باب احکام فرمودند راجع به نماز روزه خمس زکات حج جهاد در باب قضاء در باب احکام قضايي احکام جزائي و نظاير آن هر چه که هست اين تحت عنوان آيات الأحکام اينها را آيت الله جوادي آملي با عمق قرآني به صحنه آوردند و اينها افق‌ها و چارچوب‌هايي است که فقيه نبايد از اين افق و چارچوب‌ها بيرون باشد و واقعاً اطلاقاتش و عموماتش را در حقيقت آيت الله جوادي آملي به صحنه فقه راه دادند و اين سخن که برخي از بزرگان اصول فرمودند که معاذلله آيات الهي يا قرآن در مقام بيان احکام نبوده در مقام بيان شريعت نبوده، اين سخن مطرود است مردود است اين را حتماً دوستان با کمال قوّت از اين نظر هم خوب بشناسيد و هم خوب از اين نظر دفاع کنيد، چون بعضي اين‌جور تحليل مي‌کنند که خداي عالم در قرآن در مقام بيان احکام نبوده و چون در مقام بيان احکام نبوده اطلاقاتش و عموماتش خيلي کارآمد نيست!

اين سخن را شما لطفاً به لحاظ تحقيقي دنبال کنيد شما بزرگواران عرض مي‌کنم ما الآن سطح چهار تفسير هستيم مي‌خواهم بنا نيست که اين حرف‌ها را بزنيم کلاسي مثل کارشناسي و اينها بخواهيم دنبال کنيم اين الآن از مسائلي است که مي‌توانيد دو بدو «أعوذ بالله مثني و فرادي» دو بدو يا حتي سه به سه اين‌گونه از بحث‌ها را دنبال کنيد. الآن بعضاً در مسائل فقهي صاحب‌نظراني هستند که چنين اظهار نظر کردند ولي آيت الله جوادي آملي با قاطعيت تمام بحث حضور عمومات و اطلاقات قرآني را در عرصه فقه قطعي مي‌دانند و وقتي وارد مسائل مي‌شوند کاملاً اول آيات الهي را مي‌بينند و بعد به سراغ روايات مي‌روند و به روايات را با آيات در حقيقت معارضه مي‌دانند و در چارچوب آيات، روايات را معنا مي‌کنند يعني باورشان اين است که آنچه که در قرآن آمده است کاملاً در مقام تشريع است در مقام بيان احکام الهي است اطلاقات و عمومات جايگاه اصلي خودش را دارد و برعکس اين رواياتي که در باب مسائل فقهي است اگر با آيات قرآني سنجيده نشود و محک آياتي بر آنها منطبق نشود هرگز همان روايات هم نمي‌توانند براي ما کارساز باشد بلکه چون در روايات آمده است آيت الله جوادي آملي بسيار بر اين موضع پافشاري مي‌کنند که قرآن ميزان روايات ماست ما زماني مي‌توانيم روايات را درست بدانيم که مخالفتي با آيات الهي نداشته باشد لذا سنجه روايات با قرآن يک امر قطعي و ضروري است چرا که قرآن مصون و منزه از هر نوع دس و وضع و جعل و امثال ذلک است و لکن روايات با اين حقيقت روبرو هستند مدسوس موضوع مجعول و نظاير آن در روايات زياد است و براي پاکسازي اين مسائل از صفحه رواياتمان لازم است که اينها را با قرآن بسنجيم. خصوصاً رواياتي که در باب نصوص علاجيه گفته شده است ارجاع به قرآن و احراز عدم مخالفت با قرآن يک امر قطعي شناخته شده است.

باز از فرمايشاتي که جا دارد دوستان محققانه اين را دنبال کنند و کار تحقيقي خودشان قرار بدهند اين است که آيت الله جوادي آملي مي‌فرمايد که ما دو طايفه از روايات داريم يک طايفه در باب نصوص علاجيه است که اگر رواياتي باهم تعارض کردند آنهايي که مخالف با کتاب الله هستند آنها را کنار بزنيد آنهايي که موافق هستند اخذ کنيد اين يک بحث و يک دسته از روايات که زياد هم هستند. يک دسته و يک طايفه از روايات هست که مي‌فرمايد همه روايات را اصلاً روايات چه معارض باشند چه نباشند چه اصلاً يک روايت باشد يعني معارضي نداشته باشد و چه داشته باشد هر چه هست بايد ببينيم که آيا مخالفت با کتاب معاذالله دارد يا نه؟ اگر داشته باشد ولو روايت صحيح باشد و مدارکش درست باشد رجالش درايه‌اش و امثال ذلک، اگر مخالف با کتاب الله بود قطعاً نمي‌تواند سند معرفت ديني ما باشد ما با آن روايت کاري نداريم علمش را به اهلش واگذار مي‌کنيم بدون اينکه با اين روايت مخالفت بکنيم به دنبال قطعيت معرفتي خودمان از جايگاه قرآن هستيم و اين را دنبال مي‌کنيم.

پس اين نشان از اين است که جايگاه قرآن در حل مسائل به عنوان يک ابزار اصلي و نخستين دارد کارآمدي پيدا مي‌کند و بايد که اين مسئله را در حقيقت دوستان مدّ نظر داشته باشند. ما همچنان داريم در باب امکان تفسير باهم صحبت مي‌کنيم که قرآن اين امکان تفسير را دارد زيرا از جايگاهي آمده است که هم مباحث را در طول خودش دارد و هم در عرض طبيعت به صورت گسترده دارد مطرح مي‌کند فقط با نگرش‌هاي حسي نيست اين‌جور نيست که ما در قالب‌هاي فقط تجربي ظاهري بتوانيم اجازه بفرماييد حتي آنهايي که پديده‌هاي تکويني را دارند تفسير مي‌کنند شما مي‌بينيد که به هر حال در فضاي علوم تجربي يک نوع تفسير است وقتي دانشمندان ساينتيست و عالمان علوم تجربي دارند پديده‌ها را شناسايي مي‌کنند اينها هم دارند تفسير مي‌کنند خصائصش را درمي‌آورند ويژگي‌هاي يک پديده را دارند بررسي مي‌کنند آثار و نتايج را مي‌بينند وقتي يک داروشناس و گياه‌شناس يک گياهي را دارد بررسي مي‌کند و آثار و خواصش را در مي‌آورد اين هم به يک نوع تفسير است تفسير پديده‌هاي تکويني است.

بنابراين با قطع نظر از نگرش‌هاي ملکوتي و جبروتي و امثال ذلک، همين قرآن در نشأه طبيعت هم که آمده امکان تفسير پيدا مي‌کند زيرا جنبه‌هايي که در اين قرآن وجود دارد به گونه ديگري است. اجازه بدهيد باز يک شاهد ديگر و نمونه ديگري را عرض کنيم که اينها نشان از اين است که قرآن تفسيربردار است و امکان تفسير دارد اين البته از ساحت دوم هم که من بايد از ساحت دوم هم مطالبي را عرض کنم و از جايگاه مفسر که آيا انسان چون ما اين موضوع را به دو بخش تقسيم کرديم يک بخش در ارتباط با خود قرآن است که آيا اين امکان تفسير دارد يا ندارد؟ دوم اين است که آيا انسان مي‌تواند مفسر قرآن باشد يا نه؟ که اين هم جاي بحث و گفتگو هست که بايد راجع به اين باهم صحبت کنيم.

با اين تبييني که ارائه شد و شواهدي که دارد ارائه مي‌شود ما بيشتر پي مي‌بريم که ما نيازمند به تفسير هستيم مثلاً مباحثي که عمق پيدا مي‌کند و نظري مي‌شود و از ساحت حد حسي و تجربي بالاتر مي‌آيد اينجا ما احساس تفسير را بيشتر مي‌کنيم و اگرچه عالمان علوم تجربي يا حتي کيهان‌شناسان رياضيدانان مهندسان احساس مي‌کنند که اينها هم مي‌توانند در حوزه علوم قرآن پيش بيايند و تفسير کنند که اين هم مطلب حقي است و ما نبايد تفسير را مصادره کنيم و فقط يک علم حوزوي بدانيم زيرا قرآن به مباحث اجتماعي فراواني پرداخته به مسائل تربيتي فراواني پرداخته مسائل اخلاقي فراواني، مسائل سياسي فراواني، الآن فيلسوفان سياست فيلسوفان اجتماع، فيلسوفان اخلاق فيلسوفان تربيت، همه و همه اينها پشت دروازه قرآن ايستاده‌اند و مي‌خواهند ببينند که به هر حال اين حقيقت وحياني از اين مسائل چگونه حرف مي‌زند و پرده‌برداري مي‌کند؟

ما اتفاقاً اگر راه بدهيم اينها به صحنه قرآن نزديک بشوند آن جنبه مبدأ و منتها را کاملاً مشاهده مي‌کنند. الآن دانشمندان علوم طبيعي در باب آب و هوا و خاک و اينها دارند بررسي مي‌کنند اما اينها الآن پشت دروازه قرآن هستند بيايند خودشان را در صحنه قرآن ببينيد که قرآن مي‌فرمايد «هو الذي انزل من السماء ماءا» اين «هو الذي» آنها را با يک واقعيتي ديگر روبرو مي‌کند ما وقتي اينها را کنار مي‌زنيم و فيلسوفان طبيعت را فيلسوفان اخلاق را فيلسوفان سياست را کنار مي‌زنيم چه در حوزه علوم انساني و چه در حوزه علوم تجربي و چه در حوزه علوم رياضي اينها را نامحرم تلقي مي‌کنيم و وقتي نامحرم تلقي کرديم و دست رد به سينه اينها زديم، طبعاً اينها دنبال مبدأ و منتها نيستند چون با واقعيتي که روبرو هستند همين آفتاب و آسمان و زمين است و با حقائق غيبي که آفريدگاري داشته باشند و آغاز و انجامي براي آنها باشد که روبرو نيستند. وقتي اين‌جوري باشد طبيعي است که ما مي‌توانيم در حقيقت راه بدهيم و فيلسوفان را وارد کنيم و آنها هم مي‌بينند که همه جا در باب مسائل تربيتي «هو الله الذي، هو الله الذي» به تعبير استاد آيت الله جوادي آملي يا مصدّر به «هو الذي» است يا مزيل به «إن الله هو الغفور الرحيم»، «هو الحکيم العزيز» است اين آياتي که يا آغازش يا انجامش با جلوه‌هاي توحيدي همراه است.

اي کاش ما شيوه‌هاي تعامل با اصحاب علم را بهتر مي‌دانستيم و اجازه مي‌داديم اينها بيايند و آنها را هم در فضاي تفسير راه مي‌داديم و آنها با يک واقعيت عظيمي روبرو مي‌شدند که خداي عالمي که دارد در جزئيات زندگي انساني دخالت مي‌کند در مثلاً باب ارث مي‌فرمايد که مثلاً طبقه اول طبقه ثانيه طبقه ثالثه هر کدام چه دقائق رياضي بکار رفته است که الآن بعد از 1400 سال در باب سهم الإرث هيچ اختلالي در اين خصوص پيدا نکرده است. اين خيلي دقيق بايد باشد چه نگاه رياضي بايد در تشکيلات است من نمي‌توانم بگويد در ذهن الهي معاذلله خداي الهي که ذهن ندارد در فيض و افاضه او اين مسائل آماري و رياضي چقدر با دقت در آن شرائط خاص آمده است آن زمان‌ها ارث را براساس اعتبارات اجتماعي تقسيم مي‌کردند اما نظام اجتماعي که اين اسلام ايجاد کرده است به چه کساني در چه طبقاتي است و با چه حدي ارث تعلق گرفته است؟ بسيار اينها شيرين و گوارا هست.

اجازه بدهيد خاطره‌اي را عرض کنم دوستان بزرگوار! من سال 64 و 65 در دانشکده حقوق دانشگاه تهران علوم قضايي مي‌خواندم و موقع امتحان رفتم براي اينکه امتحان بدهم، در دانشگاه کتابخانه حقوق رفتم مطالعه بکنم آنجا آقاي دکتر استاد دکتر محمدتقي دانش‌پژوه حتماً آقايان اسم ايشان را يادداشت بفرماييد مراجعه کنيد که ايشان آملي هستند و آملي بودن و مرحوم شدند و با آيت الله جوادي آملي نوه‌دايي و نوه عمه هستند يعني فاميل‌اند من آن زمان سن چنداني نداشتم سال 65 شايد چندان که منظور خيلي با اينها چون جوان بوديم شناخت آن‌چناني نداشتيم. ولي مي‌شناختم و عظمت اين شخص را مي‌دانستم رفتم خدمت ايشان و عرض سلام و ارادت کردم و خودم را معرفي کردم و ايشان هم اظهار محبت کرد گفت چه مي‌کني؟ گفتم الآن در دانشکده حقوق دارم علوم قضايي مي‌خوانم. بعد ايشان که فرانسه زندگي مي‌کرد زبان فرانسه را آشنا بود اين مطلب را گفت که هيچ مي‌داني که حقوق مدني ما از فرانسه آمده ولي قبل از اين، فرانسه آمد از فقه اماميه حقوق مدني ساخت الآن اين حقوق مدني که ترجمه حقوق فرانسه است ريشه در فقه اماميه دارد و هفتاد درصد حقوق مدني ما در حقيقت از فرانسه است ولي چون از فقه اماميه گرفته شده است کل اين حقوق مدني تقريباً پذيرفته شده در قبل از انقلاب؛ يعني 60 سال قبل 50 سال قبل از فرانسه آمد ترجمه شد و در بدنه جامعه ديني ما البته در دانشگاه آن زمان پذيرفته شد نه به عنوان يک امر غير ديني، حقوق مدني است از فرانسه آمده ولي چون اينها با فقه اماميه آشنا بودند.

بعد اين نکته را ايشان فرمودند که هيچ مي‌داني که ارث فرانسه طابق النعل بالنعل ارث اماميه و شيعه است يک بررسي بفرماييد من در آن زمان شرايطي نداشتم شايد الآن امکان‌پذير باشد که ارث فرانسه طابقه النعل بالنعل ارث اماميه است و از فقه اماميه گرفته شده است. ببينيد وقتي ما اجازه مي‌دهيم راه مي‌دهيم و در حقيقت مي‌آيد، ممکن است بخش‌هايي را نپذيرند ولي آن سرآمد و صلابتي که در نظام علمي ما شکل مي‌گيرد دانشمندان آنها کاملاً مي‌پذيرند 1400 سال قبل به دختر به همسر و مادر و پدر بخواهند به عنوان طبقه اول ارث بدهند و سهم تعيين بکنند در عصر جاهليت جهلا اين يک نشان از يک تمدن بارز است يک فرهنگ غني انساني و الهي است حالا آن زمان اين حرف‌ها که نبود آنها جنگ و جدال بود يک بحثي است در ارث تحت عنون عول و تعصيب، اضافه که مي‌آمد مي‌گفتند اين عموي ما آن دايي ما و فلان اينها برند اجتماعي ما هستند ما بايد آنها را تقويت کنيم به زن بده چست؟ به دختر بده چيست؟ اينها را در مباحث فکري و فرهنگي‌مان داريم اينها اسلام است اينها نشان از انسانيت و فرهنگ و تمدني است که در متن جاهليت جهلا شکل گرفته است اينها نشان از عظمت اسلام است که مي‌توانيم امروز به خوبي نشان بدهيم.

جهات فراواني ديگري است و شواهد ديگري است که از اين به بعد کار شما دوستان و محققان است که دنبال کنيد و براساس اين شواهد بيابيد که قرآن در عرصه طبيعت و در حد نازل خودش اين امکان برايش هست که تفسير بشود به جهت اينکه لايه‌هاي مختلفي دارد. اگر يک امري لايه‌هاي مختلفي نداشت در يک سطح بود در يک تراز حسي و تجربي سطحي بود نيازمند به تفسير نبود بلکه اکنون هم که حتي در نظام طبيعت آمده، در اين نظام هم همواره پيچيدگي‌هايي نه پيچيدگي‌هايي که به اصطلاح با تعقيب همراه باشد بلکه بحث‌ها لايه برمي‌دارد تفسير مي‌خواهد تبيين مي‌خواهد و نظاير آن.

اين يک طرف از بحث است که ما شواهدي را عرض کرديم و إن‌شاءالله دوستان دنبال مي‌کنند و اين بحث امکان تفسير سرفصل‌هايش ارائه شده اما بخش‌هاي ديگر با کار خود محققين ما جلو مي‌رود. اما آن جنبه دوم که آيا انسان امکان تفسير دارد يا نه؟ آيا انسان مي‌تواند با چنين حقيقتي روبرو بشود و بخواهد که قرآن را تفسير بکند حالا اينجا اتفاقاً يک بحثي است که بسيار بحث روز هم هست و خيلي از مسائل هم اينجا مي‌تواند مطرح بشود.

پس ما از آن طرف کاملاً برايمان محرز است که قرآن امکان تفسير دارد لايه‌هاي مختلف دارد جنبه‌هاي گوناگون دارد و مسائل نيازمند به تحليل علمي است عقلي است تجربي است رياضي است و نظاير آن هر کدام از اينها تفسيري نياز دارد. ولي انسان اما آيا انسان اين امکان را دارد يا ندارد؟ ما از ساده‌ترين بحث آغاز مي‌کنيم ساده‌ترين بحث اين است که انسان اگر با ادبيات عرب آشنا باشد ظواهر و عبارت‌هاي اولي را مي‌فهمد وقتي گفته مي‌شود به اينکه «ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين» اين مي‌گويد يعني آن کتاب ترديدي در آن نيست و براي انسان‌هاي پرواپيشه و پرهيزکار اين هدايت است. اين را مي‌فهمد وقتي با ادبيات عرب آشنا باشد. و يک قدم جلوتر بياييد اگر با دانش و مهارت‌هاي بيان و معاني و فنّ فصاحت و بلاغت و اينها آشنا باشد کاملاً فصيح بودن قرآن را در ظواهر همين الفاظ مي‌بيند و مشاهده مي‌کند. پس انسان اوّلي که منظور انسان اوّلي يعني انساني که با کف قرآن مي‌خواهد روبرو بشود اين‌گونه از مسائل در حقيقت او را به قرآن نزديک مي‌کند در گام اول او را به قرآن نزديک مي‌کند.

اما اگر ما بخواهيم جهات ديگري که در قرآن آمده آنها را بيابيم و بررسي کنيم مي‌بينيم که فقط به همين ميزان کافي نيست. اگر ما واقعاً نگرش‌هاي مثلاً فقهي يا کلامي يا اخلاقي و تربيتي يا مسائل معارفي مسائل توحيدي و امثال ذلک را بخواهيم بيابيم مي‌بينيم که هر کدام از اينها نيازمند يک دانش عميق‌تري است يک آگاهي عميق‌تري است. ما صرفاً با آشنايي با کتاب با ادبيات عربي نمي‌توانيم آن دقت‌هاي تربيتي و اخلاقي را بيابيم. وقتي مي‌فرمايد که «قد افلح من تذکي فقد خاب من دسيها» يا «فألهمها فجورها و تقواها و نفس و ما سويها فألهمها فجورهاي و تقواها» ما در فضاي مسائل تربيتي بدون توجه به اهتمام به مباحث نفس و شناخت مسائل نفساني نمي‌توانيم با يک حقيقتي روبرو شويم «و نفس و ما سويها» يعني چه؟ «قد افلح من تزکي» يعني چه؟ ترجمه‌اش اين است که آن کسي که تزکيه کرد به رستگاري مي‌رسد موفق مي‌شود اما تزکيه چيست موفقيت چيست فلاح کدام است به کدام بخش از انسان مربوط است مراد از نفس چيست آيا نفس موجود مادي است يا موجود مجرد است؟ آيا نفس داراي مراتبي است يا نه، تزکيه نفس چيست تهذيب نفس کدام است، اينها مگر بدون دانش فلسفه يا دانش اخلاق، کسي مي‌تواند اين‌گونه از مسائل را بيابد؟ همين‌جا اتفاقاً بحث مکتب تفکيک هم مطرح است دوستان حتماً بايد ملاحظه بکنند ما يک سلسله ظواهري را از اين آيات مي‌فهميم اما اگر کسي معتقد نباشد که نفس يک حقيقت مجرد است يک نفس داراي تعالي و درجات وجودي است يک نفس مي‌تواند براساس حرکت جوهري به مراحل برتر دست پيدا کند نفس مي‌تواند به تجرد تام راه پيدا کند نفس مي‌تواند با عاقل يعني حقائق مجرد محض يعني با عقل متحد بشود.

قطعاً وقتي خدا مي‌فرمايد که ﴿قد افلح من تزکي﴾ نه يعني يک سري مسائل را ما آشنا شويم کتاب اخلاق بنويسيم يا اخلاق را تدريس کنيم اينکه ذهني نيست اينکه ذهني و اعتباري نيست نفس بناست تدرّج وجودي پيدا کند يکي از مباحثي که ما بسيار با آن روبرو هستيم و شما دوستان مي‌توانيد در فرمايشات استاد معظم حضرت آيت الله جوادي آملي هم کاملاً اين معنا را ملاحظه بفرماييد مسئله تقرب به ساحت الهي است. اين تقرب يعني چه؟ دو رکعت نماز صبح بجا مي‌آورم «قربة الي الله» اين تقرب يعني چه؟ قطعاً تقرب مکاني نيست از قلمرو ماده بيرون است چون خداي عالم در فضاي ماده که نيست خداي عالم در فوق تجرد زيست مي‌کند حالا زيستي هم که مي‌کنيم تعبير، تعبير عاميانه است و شايسته جناب حق سبحانه و تعالي نيست ولي حيات الهي را ما بايد به آن تقرب بجوييم اين‌طور هست يا نيست؟ ﴿فاعبد ربک حتي يأتيک اليقين﴾ تا يقين الهي براي تو حاصل بشود اين محصول عبادت است.

اين عبادت چکار مي‌کند؟ اين عبادت تقرب مي‌آورد. لطفاً توضيح بدهيد که مراد از اين تقرب چيست؟ يک؛ و امکان تقرب وجود دارد يا نه؟ و اگر اين امکان وجود دارد ما از چه راهي به قرب الهي مي‌رسيم؟ من چون اواخر زمان ماست و شما را هم بيش از اين خسته نکنم و يک مقدار هم دير آمدم به صحنه اين جلسه علمي، اکتفا کنم به اين بخش و إن‌شاءالله ادامه بحث را به جلسه بعد موکول کنيم.

استاد اين مطلب را دارند شما حتماً به منابع حاج آقا دسترسي داريد من معرفي کنم جناب آقاي تقي‌پور به دوستانمان اين مرقوم را نرم‌افزار را اهدا مي‌کنيم إن‌شاءالله. نرم‌افزار مرقوم يعني مجموعه آثار استاد يعني 230 جلد کتاب است و به صورت کتابخانه ديجيتال در اختيار دوستان قرار مي‌گيرد که إن‌شاءالله اين کتاب را داشته باشند. بله، لطف فرمودند جناب آقاي تقي‌پور هم اظهار محبت کردند و هست. اين به عنوان هديه‌اي از بخش تفسير خدمت دوستان که با اين مسئله شما آشنا باشيد.

اين نرم‌افزار که الحمدلله خيلي هم کار شده و سرچ‌هاي مختلف دارد مي‌توانيد همين مسئله را در آثار حاج آقا ببينيد اين معنا را آيت الله جوادي آملي بيان فرمودند که اگر ما مي‌گوييم که ما به خداي عالم تقرب مي‌جوييم شما لطفاً به لحاظ تفسيري مشخص کنيد که اين تقرب چگونه امکان دارد؟ من خيلي گذرا عرض مي‌کنم و آن اين است که اگر حقائق «علي نحو الماهيات» باشد ماهيات که مثار کثرت است وقتي مثار کثرت بود ما وحدتي نداريم وقتي وحدت نداشتيم پس بنابراين تقربي نداريم هر کسي در جايگاه خودش است قرب به حق معنا ندارد. اگر ما اصالة الماهوي باشيم هرگز ما نمي‌توانيم قرب را تصور کنيم براي اينکه هر موجودي انسان نبات جماد فلک ملک عرض کرسي لوح قلم هر موجودي در جايگاه خودش هستند و امکان قرب ندارند.

اگر اصالة الوجودي باشيم و اصالة الماهوي نباشيم ولي قائل به تباين باشيم يعني موجودات هر کدام در جايگاه خودشان هستند کثرت، کثرت حقيقيه باشد و به وحدت برنگردد باز هم ما مسئله تقرب به ساحت الهي را نداريم. اگر اصالة وجودي باشيم و تشکيکي هم باشيم يعني تبايني نباشيم ولي اشتداد و تضعف را و حرکت جوهري را به آن معتقد نباشيم باز هم هر موجودي در جايگاه خودش است شدت و ضعف است اما اشتداد و تضعف نيست. وقتي اين‌گونه بود باز حرکت جوهري وجود نداشت اشتداد و تضعف نبود باز تقرب معنا پيدا نمي‌کند.

اگر ما اصالة الوجودي باشيم، يک؛ قائل به تشکيک که شدت و ضعف است باشيم، دو؛ و اشتداد و تضعف را در کنار بحث حرکت جوهري بپذيريم، سه؛ آن‌گاه است که مي‌توانيم بگوييم تقرب معنا پيدا مي‌کند؛ يعني اگر ما فلسفي آن هم بر مبناي حکمت متعاليه نيانديشيم اصلاً نمي‌توانيم تقرب به ساحت الهي را توجيه کنيم تبيين کنيم تفسير کنيم وقتي اين دانش‌ها در کنار ما قرار مي‌گيرد ما مي‌توانيم معناي تقرب به حق را بفهميم و بيان کنيم و تفسير کنيم.

شما نگاه کنيد آن کساني که با اين مايه‌هاي علمي آشنا نيستند در باب تقرب به ساحت الهي همين‌جور خيلي عوامانه حرف مي‌زنند. ما بايد به ساحت الهي نزديک شويم اگر ساحت الهي جا دارد مکان دارد حتي مکانت به معناي مراحل اوليه دارد انسان به جايي مي‌رسد که «إن المصلي يناجي ربّه»، «الصلاة معراج المؤمن» با اين نوع نگاه‌هايي که در باب معرفت الهيه وجود دارد اين چگونه امکان‌پذير است که انسان بخواهد بدون اين‌گونه از معارف حکم پيدا کند. البته نگرش‌هاي عرفاني عميق‌تر و وسيع‌تر اين مسئله را به ما نشان مي‌دهد. تفسير را راحت‌تر مي‌کند ولي به هر حال ما امکان اين معنا را زماني پيدا مي‌کنيم که در خودمان اين مسائل را ايجاد کنيم فهم کنيم.

شما در مسائل کلامي ببينيد يک فخر رازي پيدا مي‌شود که از اول تا آخر قرآن، قرآن را بر مبناي جبر تفسير مي‌کند! يک زمخشري پيدا مي‌کند کشاف مي‌نويسد و اول تا آخر قرآن را بر مبناي تفويض پياده‌سازي مي‌کند و تفسير مي‌کند! ولي يک حکيمي مثل جناب صدر المتألهين يا مرحوم علامه طباطبايي يا مثل حضرت آيت الله جوادي آملي مي‌آيد اول تا آخر قرآن را بر مبناي عقلانيت وحياني تفسير مي‌کند و قرآن را با قرآن تفسير مي‌کند.

آيا مکتب کلامي اشعري کم طرفدار دارد؟ کم کتاب و آثار در اين رابطه وجود دارد؟ مکتب کلامي تفويض را شما چگونه مي‌توانيد با اين مکاتيب برخورد بکنيد؟ آن صاحبان مکتب تفکيک که قائل به نگرش‌هاي فلسفي و مثلاً حکمت متعاليه نيستند و با آنها در تضاد هستند و متأسفانه فکر مي‌کنند که اين‌گونه از دانش‌ها در تضاد با قرآن معاذالله دارد قرار مي‌گيرد و اينها فکر مي‌کنند مثلاً اگر کسي اسفار بخواند يا اگر کسي الهيات شفا بخواند از قرآن و روايات دور مي‌ماند و فاصله مي‌گيرد! من با يکي از همين بزرگان اهل اين نظريه صحبت مي‌کردم گفتم با همان استدلالي که شما از شيخ و آخوند يعني رسائل و مکاسب حرف مي‌زنيد ببخشيد از مکاسب و کفايه حرف مي‌زنيد ما وقتي از شيخ و آخوند يعني شيخ الرئيس بوعلي سينا و آخوند ملاصدرا حرف مي‌زنيم با همان ميزان حرف مي‌زنيم براي ما اسفار و الهيات شفا همان حکمي را دارد که براي شما کفايه و مکاسب دارد. مگر کفايه و مکاسب معاذالله در مقابل قرآن و روايات عترت هستند؟ اينها هم همين تلاش را مي‌کنند آنها راجع به احکام، اينها راجع به حِکَم و معارف. براي ما اين‌گونه از دانش‌ها دارد در اين سطح معنا پيدا مي‌کند و ارائه مي‌شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo