درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)/

 

«دفاع شک: و حيث ينكشف لك من ذي قبل في مباحث الماهية فائدة تقديم السلب على من حيث هي هي في قولنا الماهية ليست من حيث هي إلا هي حتى تعود الحيثية جزءا من المحمول[1] ».

در فصل نهم از منهج ثاني در باب استحاله امکان بالغير هستيم. بخشي از مطالبي که در اين فصل مطرح است مربوط به اصل امکان است چه بسا اين بايد که مثلاً در آن فصل اول و دوم مطرح مي‌شد ولي اکنون که در اين فصل مطرح است يک مقداري استطرادي است.

يک بحث اين است که آيا ما امکان بالغير داريم يا نه؟ مي‌گوييم که نه، امکان بالغير نيست و ادله‌اي براي اين امر منظور کرديم برمي‌شماريم نقد ادله و پاسخ اين نقدها و همچنين مسائلي که هست چه بسا بعضي‌ها قائل به امکان بالغير هستند و اشکالات و استدلالات و اينهاست اينها مربوط به خود اين فصل هست که عنوان داديم به آن به اينکه استحاله امکان بالغير هست و امکان بالغير مستحيل است.

اما يک سلسله مباحثي است که الآن داريم مي‌خوانيم مخصوصاً بحث‌هايي که الآن داريم مي‌خوانيم و پيش‌رو داريم مربوط به اصل امکان است که «الإمکان ما هو» و اينکه اين امکان نسبت به ماهيت چگونه است؟ آيا ذاتي است لازم است؟ اگر لازم است، لازم ماهيت است؟ اگر لازم ماهيت است چه حکمي دارد؟ و اگر به هر حال لازم ماهيت است آيا به معناي اقتضاء است يا به معناي انتزاع؟ و مطالبي از اين دست که اينها نوعاً به آن فصول اول و دوم برمي‌گردد به لحاظ ارتباط مباحث باهمديگر. وگرنه شايد ارتباط مستقيمي با بحث استحاله امکان بالغير نيست.

اين مطلب که اگر إن‌شاءالله ما خواستيم خودمان يک بحثي را تنظيم بکنيم بدانيم که چگونه است. اين کتاب اسفار به اين عظمت بالاخره مباحث اينها هم در آن هست. اما حالا که وارد اين بحث شديم که راجع به امکان و موقعيت امکان و معناي امکان و نسبتش با ماهيت و نظاير آن را داريم مورد بحث و بررسي قرار مي‌دهيم مي‌خواهيم ببينيم که بالاخره نسبت اين امکان با ماهيت چيست؟

يک بحث عمده‌اي را ما اينجا داريم مطرح مي‌کنيم و اين بحث را خوبِ خوب بتراشيم و تجريد کنيم به معناي واقعي تا خوب بحث روشن بشود لذا ايشان فرمودند براي بعضي‌ها که نتوانستند اين تجريد را انجام بدهند تعبير ايشان اين است که «استصعب حله کثير من الأذکياء» بسياري از بزرگان در اين مسئله به زحمت افتادند و امر برايشان دشوار شد چرا که نتوانستند اين مسئله را از بنيان به درستي تحليل کنند که ما الآن داريم وارد اين متن مي‌شويم لذا مي‌فرمايد «إزالة ريب» اين بحث يک شکي را يک ريبي را در دل‌ها ايجاد کرده که ما بايد اين را برطرف کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: در خود همان‌جا البته «إزالة ريب» جواب مي‌دهد ولي در همان جا هم ديروز شما جوابش را ديديد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله «دفاع شک» در حقيقت «دفع شک» است. حاج آقا هم در کتاب توضيح دادند. در آنجا يک شکي مطرح است و دفاعي از آن شک است. اين هم يک ريبي است و إزاله آن. اين شک و ريب تفاوتش در اينجا اين است که ريب يک مقدار عميق‌تر از شک است. ريب عميق‌تر است و ثابت‌تر است و لذا بايت آن را با يک بياني ديگر برطرف کرد.

 

براي رفع اين ريب اول اجازه بدهيد که اين ريب مشخص بشود که چيست و بعد ما ازاله ريب داشته باشيم.

اين شک اين است که شما وقتي مي‌گوييد که اين امکان لازم ماهيت است اين براي ما خوب واضح نيست. آيا اين بر ماهيت صادق است يا نه؟ اگر بر ماهيت صادق است پس در هر حالي صادق است چه موجود باشد چه معدوم باشد. اگر صادق است شجر ممکن است حجر ممکن است در هر حالي. آيا اين ثبوت و صدق امکان بر ماهيت به اين معناست که در حقيقت جزء ذاتياتش است يا جزء لوازم ذات به معناي عليت و اقتضاء است؟ اگر اين معنا باشد هيچ وقت قابل سلب نيست. مثلاً مگر ما مي‌توانيم حيوانيت را از انسان سلب بکنيم يا ناطقيت را از انسان سلب بکنيم؟ قبل سلب نيست. چرا؟چون اينها ذاتي هستند. يا زوجيت را مي‌شود از اربعه سلب کرد؟ قابل سلب نيست، چون لازم ذات است. هر کجا که اربعه باشد زوجيت با آن هست. چه در ذهن چه در خارج چه در مقام ذات. اگر ما اين را جزء لازم ذات دانستيم.

از سويي ديگر هم مي‌بينيم که ما مي‌گوييم «ماهية من حيث هي ليست الا هي» فقط خودش، فقط ذاتياتش. آنهايي که عينش هستند مثل «الانسان انسان» آنهايي که ذاتيات هستند و اجزاء هستند مثل «الانسان ناطق»، «الانسان حيوان». در اين حد ما مي‌توانيم براي ماهيت يک امري را ثابت کنيم.

اما زائد بر اين امر را چه؟ شما آيا امکان را در چه سطحي مي‌بينيد؟ آيا امکان را عين ماهيت مي‌بينيد؟ جزء ماهيت مي‌بينيد؟ يا خارج از ماهيت مي‌بينيد؟ اگر بخواهيد جوري تحليل کنيد جوري بيان کنيد که امکان از دايره ذات بيرون بشود و فقط و فقط آ«که مستثناست جز ذات و ذاتيات چيز ديگري نباشد بايد يک جوري تعبير کنيم که اين امکان بيرون باشد و فقط و فقط ذاتيات در درون باشند اين را چگونه تعبير کنيم؟ جوري بايد عبارت را ما داشته باشيم که اين عبارت تبيين‌کننده اين معنا باشد که جز ذاتيات چيزي در ذات نيستند. ما يک معنايي را مي‌فهميم ببينيد الآن شايد فرق بين معناي ثبوت و اثبات را اينجا بخواهيم باز بکنيم. در مقام ثبوت آنکه با ماهيت است چيزي جز ذاتياتش نيست. اما يک سلسله اموري را ما مي‌بينيم که با ماهيت هستند و بر ماهيت صادق‌اند اما جزء ذاتياتش نيستند چکار بکنيم؟ چه‌جور تعبير بکنيم که شامل فقط ذات و ذاتيات بشود آن مورد استثنا، و بقيه را ما بتوانيم سلب بکنيم؟

مي‌گويند اگر بخواهيد به غير از ذات و ذاتيات همه را سلب بکنيم مطلقا هر چه که غير ذات است سلب بکنيد بايد سلب را بر حيثيت مقدم بداريد. اين ازاله در اينجاست. براي اينکه اين ابهام برطرف بشود شما با مقدم داشتن سلب بر حيثيت، نه مؤخر داشتن آن. با مقدم سلب بر حيثيت مي‌توانيد چکار کنيد؟ مي‌توانيد هر چه که غير از ذات هست همه را سلب کني حتي امکان را سلب کنيد وجوب را سلب کنيد امتناع را سلب کنيد و امثال ذلک.

اين تعبيري که جناب حکيم سبزواري به عنوان يک بيت و نظم آورده که «و قدّم سلباً علي الحيثية ـ حتي يعمّ عارض المهية» اين در حقيقت اين ريب ازاله مي‌شود با اين. حالا توضيح بدهيم که منظور چيست و چطور به وسيله اين ريب برطرف مي‌شود؟

ما دو جور مي‌توانيم تعبير بکنيم: يک وقتي مي‌گوييم «الماهية من حيث هي ليست الا هي» اين يک جور تعبير. يک جور مي‌توانيم بگوييم «الماهية ليست من حيث هي هي الا هي» اين دو جور تعبير خيلي باهم فرق دارند که اگر حرف سلب «ليست» مقدم داشته باشد فقط و فقط ذاتيات استثنا مي‌شوند و هر چه که غير ذات است بيرون مي‌شود؛ يعني اينها سلب مي‌شوند. چيزي که سلب نمي‌شود فقط و فقط ذات است و ذاتيات. حيوان ناطق فقط سلب نمي‌شود وگرنه هر چه که غير ذات باشد سلب مي‌شود اگر ما سلب را مقدم بر حيثيت بياوريد و بگوييد «الماهية ليست من حيث هي هي الا هي» اگر اينجوري تعبير کرديد امکان را، وجوب را، امتناع را، سلب امکان را، سلب وجود را، اينها همه و همه از دايره بيرون هستند و آنکه مستثنا است فقط و فقط ذات و ذاتيات است.

اما اگر شما اين ليست را مؤخر بياوريد نه مقدم. بگوييد «الماهية من حيث هي هي ليست الا هي»، اين مؤخر داشتن لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که هر چه که ذات است استثنا مي‌شود. بعضاً يک چيزهايي هم هست که غير ذات است از لوازم ذات هست اينها هم استثنا مي‌شوند. وجوب استثنا مي‌شود امکان استثنا مي‌شود، چرا؟ چون اينها لازم ماهيت هستند. چون لازم ماهيت هستند اينها هم به همراه ذات ماهيات استثنا مي‌شوند.

ما چکار بکنيم که ماهيت را ليسيده و مجرده بنگريم به گونه‌اي که هيچ چيزي با او نباشد؟ نه لازم ماهوي، نه لازم هويتي، فقط آن چيزي که مي‌ماند و استثنا هست عبارت است از ذاتياتي که به اصطلاح مي‌گويند باب ايساغوجي است کليات باب ايساغوجي ذاتياتش است.

مي‌خواهيم چه بگوييم؟ ما مي‌خواهيم بگوييم که اين امکان و وجوب و امتناع درست است که به ماهيت چسبيده است درست است که ما از ماهيت انتزاع مي‌کنيم اما به اين معنا نيست که در حد ماهيت و در حد ذاتيات ماهيت باشد. اينها بيرون هستند وقتي ماهيت ليسيده و مجرّده را مي‌خواهيد لحاظ بکنيد هيچ کدام از اينها با او همراه نيستند ماهيت ليسيده فقط و فقط آن ذاتيات با او هستند و لاغير. با اين فرض چه مي‌شود؟ با اين فرض چه اشکالي را مي‌خواهيم رد بکنيم؟ مي‌خواهيم بگوييم که درست است که امکان بر ماهيت صادق است ولي اين صدق مثل آن صدق نيست. دو جور صدق داريم يک وقت مي‌گوييم که «الانسان ناطق، الانسان حيوان» اين صدق، صدق حقيقي است. يعني چه؟ يعني آن ذات انساني در ذاتياتش حيوانيت و نطق وجود دارد.

يک وقت هم مي‌گوييم که الانسان ممکن و در عين اين صادق است هم آن صادق است هم اين صادق است. آنکه صادق است از باب ذاتيات است کليات باب ايساغوجي است و واقعاً هم آن اما اينکه صادق است اين صدق با آن صدق فرق مي‌کند. آنکه اينها را به اشتباه انداخته به تعبير ايشان «حيث استصعب حله کثير من الأذکياء» سخت گرفتند دشوار گرفتند بسياري از اذکياء همين است که گفتند اين هر دو صادق است هم مي‌توانيم بگوييم «الانسان حيوان، الانسان ناطق، الانسان ممکن» همه صادق است. اين اگر صادق است پس بنابراين آن انسان مصداقش است. اگر مصداق است چه فرقي مي‌کند؟ با اينکه به حمل شايع هم هست چه فرقي مي‌کند که ما بگوييم «الانسان حيوان، الانسان ناطق، الانسان ممکن»؟

مي‌گويند شما براي اينکه آن ذاتيات را استثنا بکنيد و غير ذاتيات را از دايره اين استثنا خارج بکنيد «ليست» را مقدم بياوريد بگوييد «الماهية» نه ماهيت من حيث هي. «الماهية» ماهيت «ليست من حيث هي الا هي» يعني چه؟ يعني فقط و فقط آن چيزي که جزء ماهيت است فقط «هي» است يعني ذاتياتش است اما آنکه غير از ذاتيات است اين بيرون است آن استثنا نمي‌شود. آنکه استثنا مي‌شود فقط ذات و ذاتيات است. اين ماحصل آن چيزي است که در اين متن آمده است حالا اجازه بدهيد با متن جلو برويم إن‌شاءالله ابهاماتش برطرف بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، الآن هويت را کاري نداشته باشيم. الآن امکان را هم گفتيم وجوب را هم که مي‌گوييم، امتناع هم که مي‌گوييم اينها لازم ماهيت است. حيوانيت و نطق هم که ذات ماهيت است ما در حقيقت مي‌خواهيم بگوييم اين دو نوع صدق باهم فرق مي‌کند يک صدقي است که مال ذات و ذاتيات است اينها جزء ماهيات هستند اينها استثناء هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، تقدم بکنيم، فقط و فقط آن ذاتيات را استثنا مي‌کند مابقي را مثل امکان و وجوب و امتناع را استثنا نمي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: تفاوتش در اين است که مسلوب ما چيست؟ آنکه سلب بر آن وارد شده و مسلوب است چيست؟ اگر ما مقدم بداريم آنکه سلب بر آن وارد مي‌شود همه چيز است غير از ذاتيات. اما اگر سلب را ما مقدم نکنيم همه را شامل نمي‌شود چه بسا امکان و وجوب و اينها هم در اين استثنا باشند.

 

«إزالة ريب و حيث ينكشف لك من ذي قبل» در مباحث قبل ما داشتيم که چه؟ «في مباحث الماهية». «حيث ينکشف لک فائدة تقديم السلب على من حيث هي هي» چه فايده‌اي دارد که ما سلب را بر «من حيث هي هي» مقدم بداريم؟ بگوييم «الماهية ليست من حيث هي الا هي»؟ چه فرقي دارد؟ چه فايده‌اي دارد؟ مي‌گويند فايده‌اش چيست؟ «في قولنا الماهية ليست من حيث هي إلا هي» فايده‌اش چيست؟ «حتى تعود الحيثية جزءا من المحمول» اين حيثيت جزئي از محمول مي‌شود نه جزئي از موضوع. يعني چه؟ يعني آن چيزي که سلب بر آن وارد مي‌شود همه چيز است. غير از ذات و ذاتيات. «ليست من حيث هي الا هي حتي تعود الحيثية جزءا من المحمول» اين شعر را ملاحظه کنيد خيلي خدا رحمت کند مرحوم حکيم سبزواري خوب گفته: «قدّما» مقدم بداريد «سلبا علي الحيثية» تا چه بشود؟ «حتي يعمّ العارض المهية» براي اينکه مي‌خواهيد که همه را سلب بکنيد جز ذاتيات همه را مي‌خواهيم سلب بکنيم براي اينکه همه را سلب بکنيد حتي عارض ماهيت مثل امکان و اينها را سلب بکنيد سلب را مقدم بداريد. «قدّما سلبا علي الحيثية» تا چه بشود؟ «حتي يعمّ عارضا المهية» يعني سلب وارد بشود بر عارض ماهيت مثل امکان. امکان عارض ماهيت است اين هم سلب مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله معروف است لذا گفتند اين کار را بکنيد. آن کار را نکنيد «الماهية ليست من حيث هي هي الا هي» که اين «الا هي» چه چيزي را استثنا مي‌کند؟ فقط ذات را استثنا مي‌کند؟ اين در حقيقت جزء محمول قرار بگيرد نه جزء موضوع. جزء محمول قرار بگيرد فقط و فقط ذات. ماهيت نيست اگر بگوييد ماهيت «من حيث هي هي ليست الا هي»، اين در حقيقت شامل عارض ماهيت نمي‌شود فقط ذاتيات را شامل مي‌شود اما اگر بخواهيد اين استثنا مختص به ذاتيات بشود حرف سلب را مقدم بداريد.

 

يک مقدار تمرين ذهني مي‌خواهد شايد ما هم در مقام عبارت چه باشيم يک مقدار تمرين ذهني مي‌خواهد که ما اين را داشته باشيم «حيث ينکشف لک من ذي قبل في مباحث الماهية فائدة تقديم السلب علي من حيث هي هي في قولنا الماهية ليست من حيث هي الا هي» اين فايده‌اش چيست؟ «حتي تعود الحيثية جزءاً من المحمول» آن وقت نتيجه‌اش اين است: « و يكون السلب واردا على الثبوت من تلك الحيثية» هر چه که «من حيث هي هي» هر چه که مي‌خواهد ثابت باشد همه را سلب مي‌کند. الآن مي‌گوييم امکان ثابت است براي ماهيت، وجوب بر ماهيت ثابت است، امتناع بر ماهيت ثابت است، همه اينها را سلب مي‌کند اگر ما «ليست» را مقدم بداريم. «و يکون السلب وارداً علي الثبوت من تلک الحيثية لا أن يؤخر» نه اينکه اين حرف نفي يعني «ليست» را مؤخر بياوريم بگوييم «الماهية من حيث هي هي ليست الا هي»! چرا؟ «حتى يصير» اين حرف سلب «تتمة للموضوع» اين را مقدم نداريد. اگر مقدم بداريد جزء موضوع مي‌شود. اگر مؤخر بداريد جزء محمول مي‌شود. اين قيد جزء محمول مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: «حتي تتمة للموضوع و قيدا له» موضوع. «إذ لو فعل هكذا لربما[2] يكذب الحكم مطلقا» اگر ما اين‌جوري بخوانيم بگوييم که اين قيد موضوع است بگوييم «الماهية من حيث هي هي ليست الا هي»، اين دروغ مي‌شود اين حکم. چرا؟ چون لازمه‌اش اين است که شما امکان را وجوب را امتناع را هم بر آن ثابت بکنيد چون سلب بر اين که وارد نشده است. سلب بر چه چيزي وارد مي‌شود؟ از آن چيزي که بعد از سلب آمده است. يعني وقتي مي‌گوييم «الماهية ليست من حيث» اگر شما اين را نياوريد اين «ليست» را مقدم نداريد مؤخر بداريد، آن وقت مي‌شود هر چيزي که لازم اين است در حقيقت عملاً دايره استثناء ما اعم مي‌شود. ما نبايد دايره استثناء را اعم بکنيم. دايره استثناء فقط و فقط بايد ذاتيات و ذات شامل بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: جزء موضوع مي‌شود احسنتم و اين بايد از اين طرف باشد. «إر لو فعل هکذا لربما يکذب الحکم مطلقا كما إذا كان مدخول السلب مما لا يجوز أن يكون الموضوع مجردا عنه في نفس الأمر بوجه أصلا» مثل اينکه مدخول سلب از مواردي است که جايز نيست اينکه باشد موضوع مجرد از او در نفس الامر به هيچ وجه. چه چيزي به هيچ وجه جايز نيست که از موضوع جدا بشود؟ جز ذاتيات چيز ديگري نيست. اگر آمديد دايره استثنا را عام کرديد و شامل کرديد اينها هم شامل مي‌شود يعني در حقيقت اينها هم جزء ذاتيات محسوب مي‌شود.

 

پرسش: مثل امکان مي‌شود.

پاسخ: بله احسنتم، مثل امکان و وجوب و امثال ذلک مي‌شود. براي اينکه اين امر روشن بشود مي‌گويند که «فيسهل عليك» يعني با اين تبييني که ما کرديم «حيث ينکشف لک فيسهل عليک» چون اين مطلب کشف شد وروشن شد «يسهل عليک» که چه؟ «دفاع شك استصعب حله كثير من الأذكياء» دفاع شکي براي شما آسان مي‌شود که سخت شده است حل آن شک براي بسياري از بزرگان از حکمت. چرا؟ «و هو» آن شک اين است که «أنه لما صح سلب كل ما ليس من ذاتيات الماهيات إذا أخذت من حيث هي هي فكذلك يصح سلب ذلك السلب من تلك الحيثية و كما أن الإنسان المأخوذ من حيث ماهيته و طبيعته تسلب عنه الكتابة من تلك الحيثية كذلك تسلب عنه سلب الكتابة أيضا لكونهما جميعا من العوارض التي هي غير الذات و الذاتي له» انسان آيا کتابت ذاتي اوست؟ نه. لاکتابة ذاتي اوست؟ نه. پس هر دو بايد سلب بشود. هم «الانسان ليس بکاتب» هم «الانسان ليس بلاکاتب» هر دو بايد سلب بشود. کي سلب مي‌شود؟ ما چه عبارتي بکار ببريم که بتوانيم همه آن چيزهايي که غير از ذات‌اند را سلب بکنيم؟ مي‌گويند با تقديم اين «ليست» بر اين حيثيت مي‌توانيد اين کار را بکنيد. اما اگر اين را مقدم نداريد و مؤخر بداريد لازمه‌اش اين است که اينها هم در دايره آن استثنا وارد بشوند. استثنا مي‌شود چه؟ مي‌شود ذاتيات. اينهايي هم که سلب مي‌شوند هم مي‌شوند ذاتيات.

«فيسهل عليک دفاع شک استصعب حله کثير من الإذکياء و هو أنه لما صح سلب كل ما ليس من ذاتيات الماهيات إذا أخذت من حيث هي هي» اين صحيح است که هر چه که غير از ذاتيات ماهيت است از ماهيت سلب بشود. «لما صح سلب کل ما ليس من ذاتيات الماهيات إذا أخذت من حيث هي هي فكذلك يصح سلب ذلك السلب من تلك الحيثية» هم امکان را سلب مي‌کنيم هم سلب الامکان را سلب مي‌کنيم.

از باب نمونه: «و كما أن الإنسان المأخوذ من حيث ماهيته» گفتيم «الانسان من حيث هي هي» که فقط ماهيتش را لحاظ کرديم «أن الإنسان المأخوذ من حيث ماهيته و طبيعته تسلب عنه الكتابة من تلك الحيثية» کتابت از اين جهت سلب مي‌شود حتي سلب کتابت هم باز سلب مي‌شود «كذلك تسلب عنه» انسان «سلب الكتابة أيضا» همان‌طوري که کتابت سلب مي‌شود سلب کتابت هم سلب مي‌شود چرا؟ «لكونهما جميعا من العوارض التي هي غير الذات و الذاتي له».

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. منظور از سلب سلب اثبات است ولي سخن اين است که آن مصداق ما مصداق اين سلب همان‌طور که مصداق سلب نيست مصداق سلب سلب هم نيست. اين مهم است. بله سلب سلب به اثبات برمي‌گردد. ولي ما کاري به اثبات و نفي نداريم کاري به اين داريم آنکه مصداق ما هست از اين بيرون است مصداق ما فقط ذاتيات است. «كذلك تسلب عنه سلب الكتابة أيضا لكونهما» يعني هم کتابت و هم سلب کتابت «جميعا من العوارض التي هي غير الذات و الذاتي له».

 

حالا اين شک يا ريب مطرح شد ازاله‌اش هم مطرح شد وارد بحث مي‌شويم «فنقول كل ماهية إمكانية» هر ماهيت امکاني غير از ماهيتي که واجب است يا ماهيتي که ممتنع است مثل ماهيت شريک البارئ يا ماهيت واجب حالا فرضاً ماهيت داشته باشند براساس فرض. «کل ماهية إمکانية كما صح سلب ضرورة الطرفين عنه من حيث هي» وقتي شما آن را من حيث هي ملاحظه کردد هم مي‌توانيد وجوب را و هم ضرورت را سلب بکنيد. سلب ضرورتين است. «کل ماهية إمکانية کما صح سلب ضرورة الطرفين عنه من حيث هي، فكذلك يصح سلب سلب ضرورة الطرفين من تلك الحيثية» اين «تلک الحيثية» که مي‌گويند يعني اين «من حيث هي هي» ملاحظه بکنيد. «من حيث هي هي» که ملاحظه بکنيد نه امکان جا دارد و نه «لا امکان» جا دارد هيچ چيزي جا ندارد. نفرماييد اينکه نه امکان داشته باشد نه لاامکان که رفع نقيضين است! مي‌گوييم ما اين را در ارتباط با ذات مي‌گوييم که مي‌گويند: «مرتبةً نقائض منتفية» اينجا نه امکان جا دارد لذا امکان را سلب مي‌کنيم. نه سلب امکان جا دارد لذا سلب سلب امکان است. خود امکان هم که سلب مي‌شود. اما در عين حال چرا؟ چون «مرتبة نقائض منتفية» در مرتبه ذات، ما هر چه که داريم جز ذاتيات چيز ديگري نيست. نه امکان جا دارد و نه سلب امکان.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مي‌خواهيم بگوييم که الآن چطور مي‌گوييد که «الماهية من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» يعني رفع نقيضين نيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: همين. اين ارتفاع نقيضين چرا در اينجا جايز است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، بخاطر اينکه ما داريم ذات را ملاحظه مي‌کنيم. مي‌خواهيم بگوييم ذات «من حيث هي هي» هيچ چيزي جز خودش نيست. مي‌خواهيم اين را لحاظ بکنيم. چون اين را مي‌خواهيم لحاظ بکنيم اينجا مي‌گوييم «لا موجودة و لا معدومة لا کلية و لا جزئية لا ذهنية لاخارجية» الآن مسئله اين است که ما آن مصداق ما چيست؟ مصداق ما فقط و فقط ماهيت من حيث هي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: ثبوت ضرورتين بشود ما به لحاظ ذهني داريم اين کار را مي‌کنيم به لحاظ ذهني مي‌گوييم نه امکان وجود دارد نه لاامکان وجود دارد. اين يعني چه؟ مي‌شود ارتفاع نقيضين. چرا هيچ کاري ندارد؟ مي‌گويند «مرتبة نقائض منتفية» در مرتبه ذات اين‌دو اصلاً طرف نقيض مطرح نيست تا بگوييم ارتفاع نقيضين.

 

پرسش: ...

پاسخ: ممکن است باشند بله. اينکه مي‌گوييم مرتبه ذات، يعني همين بحث «من حيث هي» که مي‌گويند «من هذه الحيثية». «فنقول کل ماهية امکانية کما صح سلب ضرورة الطرفين عنها من حيث هي فکذلک يصح سلب سلب ضرورة الطرفين من تلک الحيثية فإذن الإنسان من حيث هو هو كما أنه ليس بواجب و لا ممتنع بحسب ذاته فكذلك هو من تلك الحيثية ليس بممكن بالذات» چطور شد؟ شما از يک طرف گفتيد که ماهيت يکي از اين سه تا را به صورت ضرورت داشته باشد. هر ماهيتي يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع. الآن شما مي‌گوييد که هيچ کدام را ندارد؟ پس تا الآن شما مي‌گفتيد که بالضرورة العقلية هر ماهيتي بايد يکي از اين تا حکم را داشته باشد ماهيت يا نسبت به وجود، وجود براي او ضرورت دارد يا نه! اگر ضرورت داشته باشد واجب است. اگر نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه! که مي‌شود ممتنع. اگر نه وجوب و نه عدم، مي‌شود ممکن. پس بنابراين هر ماهيتي به حصر عقلي بايد يک حکم از احکام را داشته باشد.

الآن ايشان مي‌گويند که نه، ماهيت هيچ حکمي ندارد. چه فرقي مي‌کند؟ اين دو تا را مي‌خواهيم روشن کنيم. اين شک ما اينجا اشکال ما به تعبير حاج آقا در اين کتاب اشکال دوم اينجاست. از يک طرف شما گفتيد هر ماهيتي الا و لابد براساس حصر عقلي بايد يکي از اين احکام وجوب امکان و امتناع را داشته باشد. الآن شما مي‌گوييد که ماهيت در مرتبه ذات من حيث نه واجب است نه ممتنع است نه ممکن. اينکه باهم نقض شد. تناقض مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا من اشکال را قوي‌تر بکنم: مگر نه آن است که اين هر دو صادق‌اند؟ مگر نه آن است که آن موضوع مصداق اين هر دو حکم است؟ خيلي خوب.

 

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم سخن اين است که الآن اين «استصعب الامر» اينجا شده است آمدند گفتند که اين هر دو صادق است، هم وقتي مي‌گوييم «الانسان ناطق» درست است، هم «الانسان ممکن» درست است. هر دو صادق‌اند به حمل شايع هم حمل مي‌شوند چطور در يک جا مي‌گوييد که اين استثنا شده ولي آن استثنا نشده است؟ اينجا همين است که مرحوم صدر المتألهين آمده اصطلاح را تغيير داده و گفته در آنجا مصداق است و در اينجا مصدوق است. «فنقول کل ماهية امکانية

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين يک اصطلاح است؛ يعني آنجايي که ذاتي باشد مصداق است. آنجايي که عارض ذات باشد مصدوق است.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن را کاري نداريم. اينکه اصرار دارند «من حيث هي، من حيث هي» شما نبريد بحث را آنجا. شما در مدار «من حيث هي» بحث کنيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مي‌دانم. در متن ذات الآن مي‌گوييد «انسان من حيث هي هي» ممکن است يا نيست؟

 

پرسش: ممکن هست ولي امکانش در حد ماهيت ...

پاسخ: همين است. الآن داريد تفکيک مي‌کنيد چون براساس اين مسئله است. آن آقاي مستشکل مي‌گفت، آن کسي که اشکال بر او سخت شده بود مي‌گفت که آقا، هم امکان صادق است به حمل شايع، هم ناطقٌ و حيوانٌ چه فرقي مي‌کند؟ اينجا ما داريم جدا مي‌کنيم. مي‌گوييم صدق دو گونه است يک وقت صدق به اعتبار ذات و ذاتيات است درست است. يک وقت است که به اعتبار لوازم ذات است يا به تعبير که در کتاب ملاحظه مي‌فرماييد به اعتبار ذاتي باب برهان است نه ذاتي باب ايساغوجي.

 

«فنقول کل ماهية إمکانية کما صح سلب ضرورة الطرفين عنها من حيث فکذلک يصح سلب سلب ضرورة الطرفين من تلک الحيثية» آن وقت «فإذن الانسان من حيث هو هو کما» حالا اينجا اشکال شروع مي‌شود: «کما أنه ليس بواجب» انسان واجب نيست درست است. «و لا ممتنع بحسب ذاته» اين هم درست است «فکذلک هو من تلک الحيثية أيضا ليس بممکن بالذات» نه واجب است نه ممتنع است نه ممکن. اينجا اشکال پيش مي‌آيد.

«و قد مر» که اين اشکال است: «أن لا شي‌ء من الأشياء بأي وجه أخذ خال عن الوجوب و الامتناع و الإمكان الذاتيات» اين اشکال است. «و أن الممكن في مرتبة ذاته ممكن بالذات» اين هم که در مرتبه ذاتش ممکن است. حالا اينکه مي‌گوييم در مرتبه ذات، دقت بفرماييد که مراد از اين مرتبه ذات، ذاتيات نيست. يعني ما ممکن را با قطع نظر از ماسوي که مي‌سنجيم در مرتبه ذات مي‌سنجيم اين امکان برايش هست. «و أن الممکن في مرتبة ذاته ممکن بالذات لا ينفك عنه الإمكان الذاتي في تلك المرتبة و ذلك» چرا؟ «لأن[3] الماهية و إن لم يصدق عليها من جهة ذاتها شي‌ء من العرضيات» داريم جواب مي‌دهيم مي‌گويد: «لأن الماهية و إن لم يصدق عليها من جهة ذاتها» يعني «من جهة هي هي»، «شي‌ء من العرضيات اللاحقة بأن يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي لكن يصدق على الماهية المأخوذة من حيث هي كثير من العرضيات» يا واجب است يا ممتنع است يا ممکن است و بسياري ديگر «و هي التي لا تخلو الماهية عنها في نفس الأمر على نحو لا يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي فالعوارض التي لا تنفك الماهية عنها أبدا يمتنع صدق سلوبها عليها» اين را يک بار توضيح بدهيم اقلاً تا اينجاي متن خوانده بشود.

يک بار ديگر: و ذلك لأن الماهية و إن لم يصدق عليها من جهة ذاتها» اگر چه وقتي «من حيث هي هي» ملاحظه‌اش مي‌کنيم «لم يصدق عليه شي‌ء من العرضيات» هيچ کدام از اينها بر آن صادق نيست که او مصداق باشد گرچه مصدوق هست ولي مصداق نيست. «و إن لم يصدق عليها من جهة ذاتها شي‌ء من العرضيات اللاحقة» مثل امکان، وجوب، امتناع «بأن يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي» که ماهيت «من حيث هي» از جهت ذاتش اينها بر آن عارض بشوند مثل ناطق مثل حيوانيت، اين‌جور نيست. «لكن يصدق على الماهية المأخوذة من حيث هي كثير من العرضيات» شما وقتي ماهيت «من حيث هي» با قطع نظر از غير. يک وقت او را لحاظ مي‌کنيد به لحاظ ذاتش، جز ذاتيات چيزي نيست. يک وقت با قطع نظر از غير ببينيد چه چيزي بر آن عارض است؟ اين مي‌تواند امکان و وجوب و امتناع باشد.

«لکن يصدق علي الماهية المأخوذة من حيث هي» اين «من حيث هي» آقايان را به اشتباه نياندازد که لحاظ ما هم «من حيث هي» است! يعني با قطع نظر از غير، اين ممکن است يا واجب است. «لکن يصدق علي الماهية المأخوذة؟ من حيث هي کثير من العرضيات و هي التي لا تخلو الماهية عنها في نفس الأمر» در واقع ماهيت هم از او جدا نيست. بالاخره يا ممکن است يا واجب است يا ممتنع است. «على نحو لا يكون جهة العروض هي الماهية من حيث هي» اين را هم دقت کنيد که جهت عورض، ماهيت «من حيث هي» نيست، بلکه به لحاظ اينکه اين امور عرضي بر ماهيت هستند هستند.

پس در حقيقت يک وقت «من حيث هي» معيار و مدار ماست. هيچ چيزي جز ذاتيات عارض نمي‌شود. يک وقت است که «ماهيت من حيث» از جهت ذات ملاک نيست بلکه از جهت اموري که بر اين ماهيت عارض مي‌شود هست. «و هي التي لا تخلو الماهية عنها في نفس الأمر علي نحو لا تکون العروض هي الماهية من حيث هي فالعوارض التي لا تنفك الماهية عنها أبدا يمتنع صدق سلوبها عليها» إن‌شاءالله براي جلسه بعد.

 


[1] . و يتوجه النفي إلى القيد ليفيد قولنا الإنسان ليس من حيث هو بموجود و لا بمعدوم أن الإنسان ليس له الوجود الخاص أي بأن يكون حيثية الوجود حيثية الإنسان- و يكون الوجود عينا أو جزءا و إن لم تخل عن الوجود بنحو العروض للمساوقة بينهما، س ره‌.
[2] . و إن لم يكذب في بعض الموارد و أما مورد الكذب فكما إذا كان مدخول السلب- من عوارض الماهية كالوجود و الوحدة و الإمكان و الشيئية و غيرها و أما مورد عدم الكذب فكما إذا كان مدخول السلب من عوارض الوجود.بيان ذلك أن للماهية بالقياس إلى عوارضها حالتين- إحداهما عدم الاتصاف بها و لا بنقائضها حين ما أخذت من حيث هي هي كما في العوارض التي تعرضها بشرط الوجود كالكتابة و الحركة و نحوهما.و الثانية الاتصاف بها حين أخذت كذلك كما في العوارض التي يلحقها مع الوجود- لا بشرط الوجود كالوجود و نحوه فالماهية بالقياس إلى عوارض الوجود خالية عن الطرفين و أما بالقياس إلى عوارض نفسها فإنها و إن لم تخل عن أحد الطرفين لكن ليست حيثية نفسها حيثية ذلك العارض فالذي شرطوه من أن لا يكون السلب بعد الحيثية إنما هو بالقياس إلى عارض الماهية نفسها إذ الخلو عن عوارض الوجود و عن مقابلها في تلك المرتبة جائز فإذا قلنا الإنسان من حيث هو ليس بموجود لا يتوجه النفي إلى الوجود بنحو خاص أعني وجود الكون عينا أو جزءا بل إلى الوجود مطلقا فيلزم أن يكون الإنسان من حيث هو أي نفس الإنسان خاليا عن الوجود مطلقا و هو باطل بخلاف عكسه كما مر، س ره‌.
[3] . و الظاهر أن يجاب بأن السلب الذي هو معنى الإمكان هو السلب التحصيلي و معنى ليس الناقصة و هو لا يقبل ورود سلب تحصيلي آخر عليه و أما السلب الذي ورد عليه سلب آخر في قولنا سلب سلب ضرورة الطرفين فهو سلب عدولي مأخوذ محمولا و لا يوجب هذا السلب ارتفاع الإمكان، ط.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo