درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

با عذرخواهي از تأخير امروز و تعطيلي ديروز که متأسفانه ما به جهت مباحث درماني تهران بوديم إن‌شاءالله بحث را ادامه مي‌دهيم. «و للإشعار بأن المعتبر من کمال القوة العملية ما به نظام المعاش و نجاة المعاد و من النظرية العلم بأحوال المبدإ و المعاد و التدبر فيما بينهما من حق النظر و الاعتبار قال أمير المؤمنين ع‌: رحم الله امرأ أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم[1] ‌ من أين و في أين و إلى أين‌ و إلى ذينك الفنين رمزت الفلاسفة الإلهيون حيث قالوا تأسيا بالأنبياء ع الفلسفة هي التشبه بالإله‌ كما وقع في الحديث النبوي ص: تخلقوا بأخلاق الله‌ يعني في الإحاطة بالمعلومات و التجرد عن الجسمانيات».

در اين مقدمه‌اي که جناب صدر المتألهين پايه‌ريزي فرمودند اصولي را دارند بيان مي‌کنند که چهار اصل در اينجا هست بلکه اصل پنجم هم مي‌شود در آن ملاحظه کرد تعريف فلسفه، تقسيم فلسفه، غايت فلسفه و شرف و جايگاه فلسفه مطالبي است که بالصراحه به آنها تصريح شده است و شيوه‌اي که در فلسفه بکار مي‌رود هم بيان شده است لذا اين چهار پنج امر گرچه امور جزئي ديگري هم در اين خلال مطرح است اين مباحثي است که در اين مقدمه آمده است.

مي‌فرمايند با عبارتي که امروز ملاحظه فرموديد «و إلي ذينک الفنين رمزت الفلاسفة الإلهيون» با توجه به اين دو فنّي که در حکمت وجود دارد يعني فنّي که به حکمت نظري مربوط است و فنّي که به حکمت عملي مربوط است. در همين رابطه يک اشاره‌اي را حضرت استاد در خلال مباحث دارند که بحث امروز ما تبيين آن اشاره‌اي است که استاد دارند و إن‌شاءالله دوستان هم بزرگواري مي‌فرمايند و براي مطالعه اين فضا باز مي‌شود با اين تبييني که إن‌شاءالله امروز عرض مي‌کنيم. اين دو تا فن يکي به عنوان حکمت نظري شناخته شده است و ديگري هم به عنوان حکمت عملي شناخته شده است.

حکمت نظري آن دانشي است که به هست و نيست‌ها کار دارد و وجود انسان به هيچ وجه در آن دخيل نيست چه انسان باشد چه نباشد اين نظام هستي اين‌گونه هست و خداي عالم اين نظام را اين‌گونه ايجاد کرده است البته جايگاه خود حق سبحانه و تعالي به عنوان مبدأ المبادي و غاية الغايات است اما موجودات ديگر که به عنوان موجودات امکاني هستند در عوالم وجود هر کدام در جايگاه خودشان هستند اين عوالم وجود هم عبارتند از عالم عقل عالم نفس و عالم طبع.

در حکمت عملي که محورش عمل انسان است و حضور انسان به اين حکمت لباس حکمت مي‌پوشاند اگر انسان نباشد چنين چيزي اصلاً وجود ندارد چنين حکمتي وجود دارد که از آن به حکمت عملي ياد مي‌کنند. اين نوع از حکمت در حقيقت مباحثي است که با محوريت انسان تأمين مي‌شود حالا يا انسان به لحاظ مسائل فردي‌اش يا به لحاظ مسائل خانوادگي‌اش و يا به لحاظ مسائل اجتماعي‌اش اما انسان از آن جهت که انسان است محور حکمت است بايدها و نبايدهايي که به انسان تعلق دارد موضوع اين حکمت است.

در تقسيم اين دو امر که عرض شد يکي از اين دو حکمت، معيار مشخص شد اگر چيزي انسان محور آن حکمت باشد آن را مي‌گويند حکمت عملي و آن دانش و حکمتي که انسان هيچ نقشي در پيدايش آن ندارد بلکه نسبت به آنها متأثر است و کاشف آنهاست مي‌گويند حکمت نظري. اما خود

 

پرسش: ...

پاسخ: به دانش کاري نداريم آنکه هست و نيست است مطلب است دانش نه. هست و نيست‌ها از اينکه انسان باشد يا نباشد مبدأيي هست منتهايي هست موجودات عالم به عقل و نفس و طبع تقسيم مي‌شوند مراحل وجودي هست انسان فقط در اينجا کاشف است هيچ کاري در اينجا ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: فرقش در اين است که انسان محور کار نيست در مورد دوم انسان محور کار است لذا مي‌گوييم بايدها و نبايدهاي انساني موضوع بحث است حالا تهذيب يا تطبيق.

 

پرسش: ...

پاسخ: آنها بحث علوم انساني‌شان همين‌طور است اينها يا در باب تهذيب فرد است فلسفه اخلاق و اينهاست يا تهذيب فرد در جامعه است يا فعاليت‌هاي تدبير منزلي وجود دارد يا بحث سياست مدن است لذا همه‌اشن در بحث حکمت عملي‌اند همان دانش‌ها در باب حکمت عملي هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: وجه تمايز اصلي‌شان اين است که آنها آزاد شکل مي‌گيرند يعني از هست و نيست‌ها فارغ‌اند يک نکته‌اي را در اين رابطه عرض کنيم فرق اساسي همين است که در فلسفه اسلامي اين بايدها و نبايدها متأثر از هست و نيست‌ها هستند و هر آنچه را که نظام حکمت نظري بيان داشته است حکمت عملي هم خودش را متأثر از آن مي‌بيند اين انسان از جايگاه نفس او موضوع مباحث است نفس چه حقيقتي دارد؟ يک حقيقت مجرد دارد مبدأ اين نفس غايت نفس و خيلي از بحث‌هايي که ما در اليهات بالمعني الأعم و بالمعني الأخص مي‌بينيم بعد مي‌آيد در حوزه مباحث علوم انساني اينها نقش دارد. اما در علوم انساني که امروز در جامعه جهاني يا جامعه غربي مطرح است اين هيچ برخوردار از قصه الهيات يا حکمت نظري نيست اما يک واقعيتي اينجا هست.

 

يک مطلبي را ملاحظه بفرماييد گاهي وقت‌ها اين فرمايشات و نظراتي که دوستان مطرح مي‌کنند بابي را باز مي‌کند خوب است و ما عملاً خودمان را از سطح اسفار بايد بالاتر بياوريم و اين حرف‌ها باعث غناي بيشتر بحث‌ها مي‌شود. تا قبل از جريان رنسانس جامعه بشري تقريباً حرکت واحدي داشت در يک نظام سنتي خودش حالا دين اسلام بود دين مسيحيت بود دين يهوديت بود و امثال ذلک، مسيري را که طي کرد کاملاً اين مسير متخذ از منابع وحياني حالا به اصطلاح عامّش که يهودي‌ها هم دارند مسيحي‌ها هم دارند ساير اديان هم دارند آنها بوده و انسان عمدتاً مباحثش را با خدا و با جهان غيب گره مي‌زده است هر مسئله‌اي بود به هر حال خودش را با آن جهان مرتبط مي‌کرده است. اين يک واقعيتي بود و يک سنّتي بود که کاملاً بدنه اجتماع را گرفته بود همه اجتماع خواصشان عامّشان و امثال ذلک براساس اين نگاه مباحث زندگي و حياتشان را و حتي دانش و علم خودشان را براساس اين مي‌بستند.

حالا گهگاهي اگر هم استفاده مي‌کردند ولي واقعيتش اين بود که به هر حال با رسيدن يعني پناه بردن به خدا و همچنين برخورداري از آنچه را که انبيايشان صحفشان و کتبشان گفته بودند عمل مي‌کردند از دوران رنسانس حالا قرن شانزدهم است نيمه قرن پانزدهم است هر چقدر که هست از آن زمان يک اتفاقي براي جامعه بشري افتاد که اين اتفاق مثل يک سيل بنيان‌کَني بود که همه گذشته را زير آب بُرد يعني ما امروز با يک واقعيت چهارصد پانصد ساله و چهار پنج قرني روبرو هستيم که اين درست است عده‌اي الآن در فضاهاي سنتي هستند ولي شما وقتي جوامع غربي و شرقي را نگاه مي‌کنيد مي‌بينيد که همه‌شان رفتند زير اين سير. چيزي از فرهنگ نمانده، چيزي از زبان نمانده، چيزي از آداب و رسوم نمانده است. آداب و رسوم و فرهنگ و زبان، آن چيزي است که دارد کم‌کم مي‌آيد و همه جا را مي‌گيرد. چندي قبل اعلام کرده بودند که مثلاً چندين زبان از دور خارج شد فرهنگ‌ها زبان‌ها آداب و رسوم، اينها در يک فضايي آخرين نفس‌ها را دارند مي‌کشند دارند منقرض مي‌شود اين نسل فرهنگي.

مهم‌ترين اصلي که در آن فرهنگ گذشته بود اين بود که خودشان را به دين و منابع وحياني مي‌رساندند و از آنجا کمک مي‌گرفتند تورات اين‌جوري مي‌گويد انجيل اين‌جوري مي‌گويد زبور اين‌جوري مي‌گويد و از آنجاست. امروز ما با يک واقعيتي روبرو هستيم واقعيت چهار پنج قرني که اين واقعيت دارد مي‌آيد تا ما را هم ببرد يعني آن‌جوري که الآن سيطره فرهنگي و ابزارها و تکنولوژي و امثال ذلک دارد قرار مي‌گيرد مي‌آيد تا اين فرهنگ را ببرد.

حالا ما داريم مقاومت مي‌کنيم داريم دست و پا مي‌زنيم داريم سنت خودمان را وفادار مي‌کنيم داريم فلان مي‌کنيم اما مي‌بينيم که يکي پس از ديگري جامعه ما، جوان‌هاي ما خانواده‌هاي ما و بسياري از مسائل ما هم‌اکنون متأثر اين امکاناتي که آمده اين تکنولوژي‌هايي که آمده اينها همين‌جوري نيست اين در حقيقت يک هويتي را با خودش دارد. يک هويتي را با خودش دارد اين هويت باورهايي را با خودش دارد که اين باورها را هم براي اينکه از کاروان سنت عقب نماند اينها را هم دين اسمش را گذاشته مثلاً به اومانيسم را دين مي‌نامد در حالي که اومانيسم اصلاً نفي صد درصد دين است يعني جايگزين کردن نه جانشين. جايگزين کردن انسان بجاي خدا! يعني ما معاذالله خدايي، وقتي خدايي نباشد وحي‌اي نيست نبوتي نيست رسالتي نيست کتابي نيست الآن قرآن به نظر اين تفکر يک کتاب تاريخي شده است مال يک زماني خوب بوده است. آنکه الآن ما مي‌گوييم کتاب زندگي و روز است يک کتاب تاريخي شده است و باور به اين مسئله معاذالله به عنوان يک باور به خرافه است. اين چيزي است که دارد مي‌آيد و بسياري از روشنفکران ما و انديشمندان و امثال ذلک به آن رسيدند و الآن دارند در اين فضا متأسفانه کار مي‌کنند ما هم از اين طرف کار نکرديم ما هم روي بنيان‌هاي خودمان نايستاديم و نتوانستيم دفاع کنيم نتوانستيم اينها را به صحنه بياوريم نتوانستيم بروز بودن قرآن را و منابع وحياني را در حوزه اقتصاد فرهنگ جامعه ووو امثال ذلک بسازيم و طبعاً آنها مي‌گويند که شما چه داريد؟ از اسلام براي اينکه بتوانيد جامعه را بسازيد آينده و حال را بسازيد شما چه درايد؟ اين فرمايشات بسيار خوب بالاي سر ماست ولي يک زماني اينها مؤثر بود اما الآن اينها که کارآمد نيست اينها که کارآيي ندارد! شما داريد مدام مشت بر صندان مي‌کوبيد اين چيست؟ براي چه اين کار را مي‌کنيد؟

ما با يک واقعيتي روبرو هستيم که اين واقعيت با خودش علم دارد فرهنگ دارد و آداب و رسوم دارد و اينها را اين نکته‌اش مهم است که با يک هويتي مستقل براي آن رقم زده که اين جابجايي کردن ندارد. بنده اتفاقاً اين مطلب را ديشب خدمت حاج آقا عرض مي‌کردم که اينکه شما مي‌فرماييد ما به اين علم موجود يک بال «هو الأول» بدهيم و يک بال «هو الآخر» بدهيم اين علم موجود مي‌گويد من خودم دارم شما براي چه مي‌خواهيد به من بدهيد؟ من اصلاً چيز ديگري را قبول دارم! من به «هو الأخر و الآخر» کاري ندارم من يک هويت مستقلي دارم من روي مکتب اومانيسم و روي سکولار و روي فلان شده شکل پيدا کردم يعني چه که شما مي‌خواهيد «هو الأول» را به من بدهيد؟ «هو الآخر» را به من بدهيد؟ من يک هويتي دارم اينها که علم ديني را نمي‌پذيرند مبنايي که حاج آقا در بحث علم ديني دارد که آنکه الآن موجود است اين علم را شما اگر به آن هو الأول ببخشيد هو الآخر ببخشيد اين لاشه علم مي‌تواند تبديل بشود به يک پرنده و پرواز بکند و انسان را با خودش ببرد اين مي‌شود علم ديني. اين فرمايش حاج آقاست که بسيار فرمايش اصيل و متيني است ولي بايد اين واقعيت را پذيرفت که آن چيزي که الآن به عنوان علم موجود است اين را نمي‌شود ديني کرد. اين را نمي‌شود ديني کرد چرا؟ چون اين با خودش يک سلسله باورهايي دارد که اصلاً «هو الأول و هو الآخر» را نمي‌پذيرد نه اينکه شما بخواهيد به آن بچسبانيد. ذاتاً دارد دفع مي‌کند مي‌گويد هو الأول يعني چه کسي؟ يعني خدا؟ من که گفتم نباشد معاذالله! «هو الآخر» يعني چه کسي؟ من گفتم که باور ديگري دارم من آمدم خودم را بسازم من خودبنياديم اومانيسم آمده است شما چکار مي‌خواهيد بکنيد؟

فرمايش حضرت استاد(دام ظله) بسيار فرمايش اصيل و متيني است حقائق خارجي اگر بخواهند در کسوت علمي آشکار بشوند حتماً بايد که به لحاظ نظام فلسفي آن آغاز و انجام با آنها باشد. ولي با واقعيتي ما طرف هستيم که اين واقعيت خودش به زبان خودش دارد مي‌گويد که من اينها را قبول نمي‌کنم. شما مي‌فرماييد که در دانشگاه‌ها بيايند اين «هو الأول و الآخر» را اضافه بکنند کجا اضافه کنند؟ به چه چيزي اضافه بکنند؟ شما نمي‌توانيد به يک موجودي که خودش حرف دارد زبان دارد فرهنگ دارد و دارد خيلي پويا حرکت مي‌کند خودش را باور دارد ولو غلط ولي خودش را باور دارد با چنين واقعيتي مي‌خواهد چکارش بکنيم؟ بله، اگر خنثي بود بي‌ارتباط و بي‌ريشه بود مي‌توانستيم بگوييم که اين موجودي که بنام علم الآن وجود دارد علم پزشکي علم زيست‌شناسي علم معدن علم هر چه که هست شما بگوييد که اينها را چه کسي آفريده است؟ به چه منظوري آفريده است؟ مي‌گويد من اصلاً با اينها کاري ندارم. علمي که الآن من دارم مي‌سازم اصلاً با اينها کاري ندارم! اين است که يک واقعيتي در خارج وجود دارد چه کسي اين را ايجاد کرده و به چه منظوري ايجاد کرده من نمي‌دانم! خوبشان اين‌جوري هستند يک بينگ‌بنگي به قول خودشان اتفاق افتاد يک انفجار بزرگي اتفاق افتاد عالم پديدار شد و اين موجودات هستند و من بناست با اين موجودات زندگي کنم و براي خودم زندگي بسازم و اصلاً در گذشته آن کسي کمال‌مند بود که اهل زهد و رغبت باشد اما امروز آن کسي کمال‌مند است که بيشتر استفاده بکند!

مي‌گويند چه کسي امروز انسان کمال‌مند و سعادتمند کيست؟ آنکه از طبيعت حداکثر استفاده را بکند. همه غرايزش را إعمال کند اين انسان، انسان کامل‌مندي است در گذشته مي‌گفتند هر چه بي‌رغبت‌تر زاهدتر بي‌توجه‌تر باشد اين‌جوري است اصلاً آن فرهنگ را با خودش مي‌آورد آن ارزش‌هايش مي‌شود هر چه استفاده کردي بيشتر بارک الله به تو!

 

پرسش: ...

پاسخ: اصلاً کاري به افراط و تفريط دارد مي‌گويد اين فرهنگ استفاده بکن بيشتر از طبيعت لذت ببرد، بيشتر از اين آب، بيشتر از اين هوا، بيشتر از اين غذا، بيشتر از اين غرائز، تو چقدر توان داري که همين است هستي همين است وقتي «مات فات» تمام شد و رفت! اگر چنين اعتقادي دارد مي‌آيد اين اعتقاد با خودش علمش را مي‌آورد فرهنگ و ارزش‌هاي خودش را هم مي‌آورد. يک زماني ارزش در چه بود؟ در اين بود که انسان زاهدانه زيست کند بي‌رغبت باشد بي‌توجه به دنيا باشد همه‌اش توجه به آخرت داشته باشد اينها ارزش بود اينکه الآن آمده کاملاً دارد برعکس عمل مي‌کند شما چگونه مي‌خواهيد «هو الأول و الآخر» را به او بگوييد؟ اين نيست که شما بخواهيد با اين کار علم ديني درست کنيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا، ولي هستي‌شناسانه‌اش محدود است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، هستي‌شناسي‌اش محدود است مي‌گويد اگر مبدأيي باشد منتهايي باشد بله.

 

پرسش: ...

پاسخ: در ساختاري که ايشان دارد طراحي مي‌کند همين است مي‌گويد کل هستي را خداي عالم آفريد او يا با زبان قول يا با زبان فعل در نظام هستي حضور دارد قولش را بررسي کنيد علم ديني است فعلش را بررسي کنيد علم ديني است ببينيد اين ساختار همين‌جوري که ملاحظه مي‌کنيد اصلاً يک ساختار ديگري است.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن حکمت عملي است ولي ببينيد همه فرمايشات شما

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن مي‌خواهم عرض کنم که ما با يک واقعيتي روبرو هستيم که يکي از بحث‌ها اين است که اسلامي سازي علوم. اين علومي که در خارج هست ما مي‌خواهيم اين را اسلامي کنيم مي‌توانيم بکنيم؟ اين علوم موجود با خودش حرف دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: در ساختاري که حضرت آقا تعريف مي‌کنند فرمايش جناب عالي درست است بله. آقا مي‌فرمايند که عالم يا فعل حق يا قول حق، کشف هر کدام از اينها مي‌شود علم ديني.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، عالم را عرض کرديم. آنچه که در ارتباط با انسان است مقوله ديگري است. علم ديني آن است لذا مي‌گويند اگر با فقه مغاير نباشد علم ديني مي‌شود و اگر باشد علمي ديني نمي‌شود. در ارتباط با علوم انساني است.

 

پرسش: ...

پاسخ: سخن اين است که اين حقيقتي که الآن به عنوان يک رويکرد عالَمي در جامعه ما وجود دارد اين را به ما بلحاظ تاريخي بررسي کنيم که چگونه شکل پيدا کرده است؟ چه مکاتبي آمدند آمدند آمدند به اينجا رساندند؟ الآن يکي از مباحث فکري اينها بحث معرفت‌شناسي است در بحث معرفت‌شناسي تا بحث شکاکيت و نسبيت رفتند پس کشف ما هم زير سؤال است يعني چيزي ما نداريم به آنها بگوييم! ما اصلاً گويا اينجا نشستيم آنها آنجا نشستند به هم داريم سنگ مي‌پرانيم گفتگو نمي‌کنيم. اگر دو نفر کنار هم حرف بزنند که ديالوگ نيست دو منولوگ يک ديالوگ که نمي‌سازد. ما ده تا منولوگ داريم اين ده تا منولوگ مي‌شوند ده نفر يک ديالوگ نمي‌سازد. ما در اين فضا هستيم که مبناي فکري‌مان اين است بنيان‌هاي فکري به اين صورت است که به هر حال نظام هستي مبدأيي دارد منتهايي دارد و هر آنچه که در نظام هستي است تجلي حضرت حق است يا تجلي فعلي است يا تجلي قولي است اين يک ساختار ديگري است اين را بگذاريم کنار، اين سنت است و همين را داريم ادامه مي‌دهيم. ولي واقعيتي که کنار اين سنت در اين چهار پنج قرن شکل گرفته است و کاملاً يکي يکي سنگرها را دارد فتح مي‌کند و کنار مي‌زند حالا ما اينجا در ايران هستيم و در کشورهاي اسلامي منابعي داريم قوّتي داريم و امثال ذلک ولي کشورهاي شرق آسيا و غرب و آسياي ميانه چه دارند؟ اينها به راحتي تحت الشعاع اين فرهنگ قرار گرفته‌اند و دارند قرار مي‌گيرند يک چيز آداب و رسوم سنتي سفره‌شان را اين‌جوري بگذارند و لباسشان را اين‌جوري بپوشند و دکمه پيراهنشان را اين‌جوري بگذارند اين برايشان مانده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها از بين مي‌رود. اين با زبان دارد زبان غالبي مي‌شود همين زبان انگليسي دارد کاري مي‌کند کارستان بله! شما الآن من در چندين سال قبل که دبي بودم يک پسر يا دختر جوان دبي‌اي نمي‌داند که نعم يعني آري، لا يعني نه! Yes و No را فقط مي‌شناسند عربي است ولي تمام زبانشان اين‌جوري است. بنابراين قصه مسئله جدي‌تري است. ما امروز به بحثمان نرسيديم.

 

پرسش: ...

پاسخ: پس وقت هم تمام شده است ما عملاً وارد بحثمان نشديم اين سؤال يک سؤال جدي و واقعيتي است به لحاظ مباحث هستي‌شناسي و فرهنگي و مباحثي ديگر واقعيت ماست جامعه حوزوي ما و جامعه علمي ما بايد بداند بخشي از جامعه ما مي‌دانند ولي عمدتاً در فضاي سنت هنوز داريم زندگي مي‌کنيم نمي‌دانيم که چه واقعيتي و چه هجمه‌اي الآن وجود دارد حالا ببينيد من اسمش را نگذارم تهاجم و امثال ذلک، اين حرف‌هاي سياسي را نمي‌خواهيم بزنيم. ما مي‌خواهيم بگوييم يک واقعيتي در جامعه انساني امروز دنيا موجود است که اين مبتني بر يک نوع باورها و حتي اعتقادات و فرهنگ‌هايي است که کاملاً با آن چيزي که ما در بساط سنت‌مان داريم متفاوت است و در حقيقت اين دو، دو مقوله‌اي هستند که بايد به تعارض بين اين دو انديشيد و به گونه‌اي حکم کرد که آيا اينها قابليت جمع دارند يا ندارند يا يکي بايد در ميدان باشد؟ الآن ما مي‌گوييم که حق با ماست اين نگرش است مبدأ دارد منتها دارد بياييم! مي‌گويند اگر تو اين‌جوري هستي پس بيا جامعه را بساز! بيا اقتصادش را بساز! فرهنگش را بساز! روابطش را بساز! بياور! تو الآن تمام مباحث خودت را از ما داري وام مي‌گيري، تکنولوژي خودت را از ما مي‌گيري، امکانات خود را از ما داري ياد مي‌گيري و همين کاري که داري انجام مي‌دهيد ما داريم به شما مي‌دهيم تو خودت مبتني بر اين چه چيزي ساختي براي جامعه آوردي؟ اين مسئله اين است!

 

اولاً راجع به آنها إن قلت و قلت دارند مسئله معرفت وقتي به اينجا رسيد ما الآن کلاً مي‌گوييم که «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» مي‌گويند «کونه بنفسه» کجاست؟ کشف کجاست؟ اصلاً ما يک واقعيتي داشته باشيم اصلاً ما کشف که هيچ، کاري به کشف هم نداريم، واقعيت کجاست؟ اصلاً واقعيتي نيست، اينکه شما مي‌بينيد ما اسمش را ديوار بگذاريم يا در يا هر چيزي، عيب ندارد، ولي آيا واقعاً ديوار واقعيت دارد؟ در واقعيت دارد؟ فرش واقعيت دارد؟ انسان واقعيت دارد؟ آسمان و زمين واقعيت دارد؟ ما الآن داريم با اينها زندگي مي‌کنيم ببينيد که چنين نگاهي الآن به لحاظ مباحث معرفتي راه پيدا کرده به لحاظ بعد معاذالله حالا براي اينکه چون مي‌گويند که انسان بدون دين نمي‌شود، اسم اينها را هم گذاشتند دين، به اينها مي‌گويند دين.

با اين نگاه ما بگوييم خفته‌ايم بهتر است! جامعه ما در فضاي خودمان داريم دست و پا مي‌زنيم مدام فقه و اصول و مدام حديث و مدام روايت و امثال ذلک!

 

پرسش: ...

پاسخ: همين «هو الأول و الآخر» حاج آقا مي‌شود. مي‌گويد من اصلاح را نمي‌پذيرم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، ما با علم و دين مشکلمان را حل مي‌کنيم خود ما يعني همين سنت، علم توليد مي‌کند و با دين هيچ اصطکاکي ندارد بلکه دين کاملاً تشريع مي‌کند ولي با اين واقعيت موجود در خارج نمي‌توانيم جمع شويم، چرا؟ چون اين موقعيت خارج يم‌گويد که من خودبنياد هستم من مستقل هستم من «هو الأول و الآخر» نمي‌خواهم. من اصلاً با «هو الأول و الآخر» معاذالله منافات ذاتي دارم با هم جمع نمي‌شويم! وقتي يک نفر گفته است که معاذالله خدا رفت و تعابير آن چناني دارد، اين انسان آمده تا الآن تا قبل از رنسانس خدا حاکم بود الآن انسان حاکم است انسان و هر آنچه که خواسته‌هاي اوست تمنّيات اوست ووو اين واقعيت است مبتني بر اين، کشور ساختند جامعه ساختند علم ساختند ارزش ساختند فرهنگ ساختند شما الآن نگاه کنيد اين ورزش‌هايي که هست اين فضاي موسيقي که در دنيا وجود دارد چه مي‌کند؟! اينها زاده همين فرهنگ است يک چيزي گفتند که انسان در کنار موسيقي آرامشي مي‌گيرد! بله، اما ببينيد که اين موسيقي چه مي‌کند يعني اگر شما نگاه کنيد شايد سي درصد و بيست درصد از هزينه‌هايي که در فضاي امروز جهان دارد مصرف مي‌شود همين موسيقي است از دانشگاه‌هايش و دانشگاه‌هاي خاص و کنسرت‌ها و وسائل موسيقي ابواب مختلف، سبک‌هاي مختلف خواننده‌هاي مختلف در رشته‌هاي مختلف، آيا کم هستند در فضاي موسيقي در دور دنيا؟ هر مطلبي را که باشد شما مي‌بينيد صدر و ذيلش را با موسيقي مي‌بندند! اين يک واقعيت موجود است موسيقي هم به عنوان يک ارزشي از ارزش‌هاي همين مکتب است هنر هست موسيقي هست نقاشي و همه مباحثي که وجود دارد.

ما نتوانستيم ما هنر نقاشي را حتي موسيقي را بزرگ‌ترين کتاب فارابي در علم موسيقي است موسيقي علم است از زير مجموعه رياضيات است و باورساز است خيلي کار ارزشمند است ولي ما توانستيم آن مسير فارابي را ادامه بدهيم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: حاج آقا مي‌فرمودند که مرحوم فاضل توني استادشان مي‌گفتند آن چيزي که معجزه پيغمبر است مي‌شود حرام باشد؟ که حضرت داود جوري نغمه داشت که آسمان و زمين را با خودش هماهنگ مي‌کرد «و اوّ بي يا جبال ...» ببخشيد از دوستان فضاي مجازي هم عذرخواهي مي‌کنيم اين حرف‌ها گفته بشود يک مقدار هم ...


[1] . الأين الأول إشارة إلى المبدإ: كان الله و لم يكن معه شي‌ء و الثالث إلى المنتهى‌ ﴿إِنَّ إِلى‌ رَبِّكَ الرُّجْعى‌ كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾‌ الأول قوس النزول و الهبوط- ﴿اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً﴾ و الثالث قوس العروج و الصعود ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‌ رَبِّكِ﴾‌ و أيضا الأول إشارة إلى أفول النور استتر بشعاع نوره عن نواظر خلقه- إن لله سبعين ألف حجاب من نور و سبعين ألف حجاب من ظلمة و إلى ليلة القدر ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾ و الثالث إشارة إلى طلوع النور ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾‌ و إلى يوم القيامة- ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ و أما الثاني فهو يوم الوسط و يوم السير فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا* و يوم التدبر في آيات الله جل سلطانه و بهر برهانه‌ ﴿سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‌ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَ﴾‌، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo