درس خارج فقه آیت الله جوادی
90/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
يكي از مواردي كه رد و أرش هر دو در او ساقطاند آن است كه ذوالخيار كسي كه خيار عيب دارد عالماً عامداً تأخير بياندازد نه رد كند و نه درخواست أرش تأخير اعمال خيار باعث سقوط رد و أرش است معاً اگر جاهل بود كه خيار دارد تأخيرش مسقط نيست ولي اگر عالم بود كه خيار دارد يعني حق الرد دارد حق الأرش دارد معذلك هيچ كدام از اين دو را طلب نكرده است خيار ساقط است بكلا شقيه يعني هم حق الرد ساقط است و هم حق الأرش اين صورت مسئله چرا براي اينكه خيار عيب يا فوري است يا بالفور است يا بالتراخي اگر خيار بالفور بود وقتي فوراً اعمال نشد هيچ كدام از دو طرف اين حق ثابت است و اگر خيار بالتراخي بود نه بالفور در صورت تراخي معنايش اين است كه اين شخص تا يك مدتي فرصت دارد اعمال بكند ولي اگر عالماً عامداً با اينكه ميداند اين كالا معيب است هيچ اقدامي نكرده است اين عرفاً كشف از رضاي به عقد ميكند همين كشف عرفي ميشود حجت و همين حجت باعث سقوط الرد و الأرش است بنابراين تأخير ذوالخيار در اعمال خيار بالرد او الأرش باعث سقوط خيار است بكلا شقيه آن صورت مسئله اين هم دليل مسئله در تبيين دليل مسئله اينچنين گفته ميشود كه خيار عيب فوري است يا غيرفوري فوري بودنش به احد الوجهين است چرا فوري است براي اينكه مرجع اصلي اصالة اللزوم است ادله خيار عيب مقدار متيقني را از عموم يا اطلاقات اصالة اللزوم خارج كرده است در بقيه آن زمان به آن مرجع اصلي رجوع ميكنيم مرجع اصلي ما ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه دلالت ميكند براينكه هر عقدي لازم است مگر اينكه دليل خاص بر خياري بودن اقامه بشود در جريان اصالة اللزوم ملاحظه فرموديد كه دو مبنا بود يك مبنا اين بود كه اينگونه از عمومات يعني ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و امثال ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ دو تا مطلب را ميفهماند يكي همگاني يكي هميشگي يكي كلي يكي دائم كلي معنايش اين است كه «كل فردٍ فردٍ فردٍ» مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است هميشگي يعني «كل فردٍ فردٍ في كل زمانٍ زمانٍ» مشمول اين عموم است بنابراين پيام ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ دو تا عموم است يك عموم افرادي يعني همگاني است يك عموم ازماني يعني هميشگي است و كاملاً منطقه اينها از هم جدا است اگر اين عقد خاص كه معيب فروخته شد «وقع العقد علي المعيب وستقر خيار العيب» در چنين فضايي اين اگر بخواهد از تحت عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خارج بشود بايد منطقه خروجش مشخص باشد هر زماني كه خارج شد محكوم بالخيار است هر زماني كه ما شك كرديم كه آيا اين عقد از عموم خارج شد چون عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ هم افرادي است هم ازماني هم همگاني است هم هميشگي و پيامش اين است كه « كل عقدٍ عقدٍ في كل زمانٍ زمانٍ» لازم است يك مقطع خاصي از اين عموم ازماني خارج شد بقيه داخل در تحت اين عموم است خيار عيب فوريبودنش يقيني است اما بعد از گذشت يك مدت ما نميدانيم كه اين عقد همچنين خياري است يا نه آن عموم ازماني اين را ميگيرد چون اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ميگفت كه اوفوا به كل عقد في كل زمان ما زمان اول و دوم و سوم مثلاً اين لحظات ابتدائي را يقيناً ميدانيم از عموم خارج شده است طبق نصوص دليل خيار عيب بقيه كه شك كرديم مرجع اصالة اللزوم است كه از اين عموم لفظي استفاده بشود مستحضر بوديد كه مرحوم شيخ(سلام الله عليه) اين راه نپذيرفتند ميفرمودند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ فقط يك پيام دارد و آن همگاني بودن است هميشگي بودن را عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را نميرساند عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ميگويد كه «كل عقدٍ عقدٍ» واجب الوفا است اگر يك عقدي واجب الوفا بود مستمراً بايد وفا كرد هميشگي به دنبال او هست اما اگر يك عقدي از اين عموم خارج شد چه يك روز چه صد سالش بيتفاوت است او ديگر تخصيص زائد نيست تا شما بگوييد شك در تخصيص زائد مثل شك در اصل تخصيص است به اصالة العموم مراجعه ميكنيم اين دو تا پيام مستقيم را نميشود از﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ به دست آورد كه يكي اينكه «كل عقدٍ عقدٍ في كل زمانٍ زمانٍ زمانٍ» را از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نميشود استفاده كرد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ فقط آن همگاني بودن را دلالت ميكند ميگويد «كل عقدٍ» اگر يك فرد داخل در عموم بود هميشه هست و اگر يك فرد خارج بود هميشه خارج ميشود ديگر اين قطعات مشمول عموم نيست تا شما اگر شك در قطعه بعدي كرديد بگوييد شك در تخصيص زائد به منزله شك در اصل تخصيص است به عموم مراجعه كنيد پس در اينگونه از موارد چه دليلي داريد بر اصالة اللزوم در قطعات بعدي از زمان ايشان به استصحاب تمثل ميكردند تقريب ميكردند ميگفتند كه وقتي بيعي بين بايع و مشتري برقرار شد اين فرشي را كه فروشنده به خريدار فروخت ملك طلق خريدار شد در مقطع اول كه فروشنده مثلاً خيار دارد ميتواند مراجعه كند اما در مقطع دوم وسوم كه ما شك كرديم آيا خيار دارد يا ندارد ما لزوم عقد را از اينجا ثابت ميكنيم با اين راه ثابت ميكنيم ميگوييم كه قبل از اينكه اين بايع فسخ كند اين فرش ملك طلق خريدار بود حالا كه بايع گفت «فسخت» ما نميدانيم اين فرش از ملك خريدار خارج ميشود يا نه ملكيت مشتري را نسبت به اين استصحاب ميكنيم اين «ينتج نتيجتاً مساوقتاً لزوم العقد» وگرنه مثبت نيست اين اصل يك همچنين راهي را مرحوم شيخ طي كرد
پرسش: ...
پاسخ: نه در آن مسئله اصلي ولي در مقام بيع وقتي در مقام خيار عيب مشتري ميگويد ولي آن راهي را كه مرحوم شيخ در تحرير مسئله اصالة اللزوم بيان ميكردند ايشان فرمايششان اين بود كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و امثال ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾دو تا پيام رسمي در عرض هم ندارد يكي همگاني و يكي هميشگي فقط همگاني را ميفهماند يك فرد كه خارج شد چه كوتاهمدت چه درازمدت يك تخصيص است براي اثبات اصالة اللزوم به استصحاب تمسك ميكرد به هر تقدير اصالة اللزوم به وسيله احد الامرين ثابت ميشود «كلٌ علي مبناه» لكن شما دليلتان بر فوريت اصالة اللزوم است ميگوييد اين مقدار كه ما يقين داريم به عنوان خيار عيب خارج شده است بقيه اگر تأخير كرد حق الرد و الأرش ساقط است حداكثر حرفتان اين است ديگر ميگوييد چون خيارعيب فوري است و اين شخص تأخير انداخت پس رد و أرش هر دو ساقط است ميگوييم اين دليل آن مدعا را ثابت نميكند چرا براي اينكه تأخير به زعم شما لزوم را درست ميكند تأخير به زعم شما حق الرد را ساقط ميكند آن وقا چرا حق الأرش را ساقط كند مگر أرشگيري با لزوم عقد مخالف است رد با لزوم عقد بله مخالف است ممكن است عقدي لازم باشد و كسي نتواند او را رد كند ولي أرش همچنان باشد نظير تصرف نظير حدوث عيب اينها مسقط رد است ديگر ردند ديگر اما مسقط أرش كه نيستند كه پس بنابراين شما با هر مبنايي كه باشد لزوم عقد را ثابت كرديد در رتبه بعد لزوم عقد كه مستلزم سقوط أرش نيست نعم لزوم عقد مستلزم سقوط رد است خب «هذا تمام الكلام» در صورتي كه ما از
پرسش: اگر اين عيب كاشف از رضايت باشد عرفاً
پاسخ: حالا بياييم مسئله دوم الآن وارد آن ميشويم مسئله فوريت تا اينجا تمام شد اما اگر كسي بگويد ما كاري به فور و تراخي نداريم بله ما نميتوانيم تراخي را ثابت كنيم اگر فوريت ثابت نشد يا تراخي ثابت نشد و همچنين تراخي ثابت نشد يا تراخي ثابت شد اگر كسي عالم به عيب بود عالماً عامداً نه رد كرد نه أرش گرفت معلوم ميشود كه حق خودش را ساقط كرد اين تهاون اين سهلانگاري عمدي مصداق مسقط الحق است حق الرد و حق الأرش را ساقط ميكند اين دليل دوم پس خيار يا بالفور است طبق اين مباني يادشده يا بالفور نيست اگر بالفور بود چون شخص اعمال نكرد هر دو امر ساقط است پاسخش اين هست كه بله اگر بالفور هم باشد عقد در رتبه بعد لازم ميشود يعني حق الرد ساقط است نه خيار بكلا شقيه حتي أرش هم ساقط باشد دليل دوم در توجيه اين مطلب كه تأخير اعمال مسقط رد و أرش اين بود كه تهاون و سهلانگاري كسي كه كالاي معيب را خريد عالم به عيب است عالماً عامداً حقش را اعمال نكند اين لدي العرف معلوم ميشود حق خودش را ساقط كرده است اين هم ناتمام است براي اينكه حداكثر آن است كه اين تهاون كشف از رضاي به لزوم عقد بكند ديگر بيش از اينكه نيست كه لزوم عقد هم حق الرد را ساقط ميكند نه حق الأرش را هيچكدام از اينها دليل نيست بر اينكه أرش بگويد هر دو را ساقط ميكند ما هم دليل نداريم تا بگوييم خيار ساقط شده است تا شما بگوييد خيار دو شعبه دارد يكي رد و يكي أرش وقتي خيار ساقط شد رد و أرش هر دو ساقط است بالاتر از او در تحريرهاي قبلي اين نكته مطرح شد كه معلوم نيست أرش در حوزه خيار باشد خيار بين قبول و نكول است اين أرش يا حقي است كه شارع مقدس قرار داده فرموده كه شما كه مشتري هستيد حق تقريم داريد بالفعل چيزي طلب نداريد حق داريد كه فروشنده معيبفروش را محكوم به غرامت كنيد شما او را تقريم كنيد يك، يا نه خود شارع مقدس بالفعل يك غرامتي جعل كرده است للمشتري علي عهدة البايع دو أرش چه حق التقريم باشد چه الغرامة المجهوله باشد كلاهما از حوزه خيار بيرون است خيار بين امضا و رد است خب اين سه مرحله شد در يك مرحله اشكال بود كه اين تهاون كشف از رضا نميكند مرحله دوم برفرضي كه كشف از رضاي به لزوم بكند رضاي به لزوم مسقط رد است نه مسقط خيار تا شما بگوييد خيار دو شعبه دارد هر دو شعبهاش ساقط شد مرحله سوم اين است كه برفرض تهاون كاشف از رضا باشد و اين رضاي مكشوف به معناي اسقاط الخيار باشد شما نميتوانيد ثابت بكنيد ثابت هم نكرديد كه أرش در متن خيار قرار دارد حداكثر خيار بين امضا و رد است أرش يا حق التقريم است يا غرامت مجعوله است و قبلاً بود الآن هم هست و لااقل من الشك را استصحاب ميكنيم بنابراين اين فرمايش كه تأخير مشتري باعث سقوط الرد و الأرش است معاً ما در تعليل خوب دليل خوب پيدا نكرد معلن تشد «اضعف الي ذلك» در اين قسمتها شما چرا به نصوص خاصه خيار عيب مراجعه نميكنيد ادله خيار عيب مخصوصاً مرسله جميل محور أرشگيري را بقاي عين و عدم بقاي عين ميداند در صورت تغيير و عدم تغيير و رد و عدم رد هم در همين فضا ميداند در مرسله جميل ميفرمايد كه اگر اين كالاي معيب كه خريده شد قائم به عينها وجود داشت ميتواند رد كني اگر قائم به عين نبود نميتواني رد كني ولي ميتواني أرش بگيري چون فور چه تراخي معيار اين است دست شما را باز گذاشته اين يك حق موسع است همانطور كه شما يك واجب موسع داريد حق موسع هم داريد اگر گفتند ظهرين وقتش از زوال شمس است تا غروب آفتاب يعني اين يك واجب موسع است در اينگونه از موارد هم حق موسع را شارع جعل كرده منتها توسعهاش ديگر توسعه عرفي است يك وقت است آنقدر دراز مدت ميشود كه عرف ديگر حكمميكند به سقوط آن مطلب جدا است بنابراين از آنطرف ما دليلي نداشتيم بر سقوط الأرش و الرد معه از اين طرف دليل داريم كه أرش ثابت است چرا براي اينكه حتي رد ثابت است هر دو ثابت است چرا براي اينكه پيام مرسله جميل اين است كه معيار در رد كردن و در أرشگيري اين است اگر اين كالا كه معيب است قائم به عينه بود تغييري در او پيدا نشد ميتواني رد كني اگر تغييري در او پيدا شد اما بالتصرف او بالعيب الجديد و مانند آن نميتواني رد كني بلكه ميتواني أرش بگيري چه فور چه تراخي پس بنابراين از دو منظراين مدعا بيدليل شد
پرسش: ...
پاسخ: خب اين مرسله كه با اينكه خودش آمده بالصراحه روشن كرد فرمود مرزبندي كرد فرمود تا اين عين باقي است ميتواني رد كني آن وقت شما چگونه ميتوانيد مرزبندي كنيد بگوييد الآن دو روز تأخير انداخت پس حق و رد ساقط است
پرسش: اگر رضايت داده بود چه
پاسخ: اگر رضايت داده بود ولي رضايت كه يكي از مسقطات همان رضايت است يكي از مسقطات رد هم تصرف است يكي از مسقطات رد هم حدوث عيب است كه هر كدام در جاي خودشان بحث شد اما صرف تأخير بما انه تأخير حق الرد را ساقط كند به چه دليل آنها كه مسقط است كه همه ما پذيرفتيم و وصفش هم گذشت تصرف هست كشف رضا كرديم هست عيب جديد هست اينها مانع ردند اما صرف تأخير بما انه تأخير مسقط رد باشد به چه بيان با اينكه مرسله جميل معيار رد را مشخص كرد فرمود اگر اين كالا سر پا هست ميتواني رد كني اگر سرپا نيست ميتواني أرش بگيري
پرسش: ببخشيد آن ضرر .. نميشود اين هر وقت دلش خواست برگرداند
پاسخ: بله ميخواست اين الآن بكند ميخواست تبري كند شارع مقدس دست او را هم باز گذاشته اگر از همان اول اعلام بكند كه اين كالا معيب است مشتري اگر اين اعلام او را پذيرفت و قبول كرد معذلك اقدام كرد قاعده لاضرر جاري نميشود چون در صورت اقدام را نميگيرد نه ميتواند رد كند نه ميتواند أرش بگيرد يا اگر تبري كرد و خود را تبرئه نمود مشتري هم قبول كرد مشتري نه حق رد دارد نه حق أرش اينها راههايي است كه شارع مقدس بازگذاشته
پرسش: ...عقلا نميپسندند مذموم ميدانند اينكه خريدار بخواهد تأخير بياندازد
پاسخ: نه در درازمدت تأخير بياندازد يك ماه بله نه ما يك كالايي فرشي بوده خريده روز اول اين كار را نكرد روز دوم اين كار را نكرد روز سوم هم اين كار را نكرد شما بگوييد حقش ساقط شد خب چرا
پرسش: أرش ساقط نميشود حق الرد ساقط شد
پاسخ: چرا ساقط شد اگر كشف بكنيم كه او راضي به لزوم معامله است نه راضي به اصل معامله
پرسش: عامداً و عالماً.
پاسخ: بله ميگويد كه من كه حقم وسيع است كه اين روزها كار داشتم نرسيدم بعد ميروم اين فرش را پس ميدهم به چه دليل حقش ساقط است او كه معيب ميفروشد بايد از همان اول اين خطرات هم پيشبيني كند بگويد اين معيب است مشتري هم قبول ميكند و ديگر نه حق رد دارد و نه حق أرش يا تبري كند خود را تبرئه كند مشتري هم بپذيرد ديگر مشتري نه حق الرد دارد نه أرش اما يك كالاي عيبناكي را به مردم ميفروشد بايد لوازمش را هم ملتزم بشود ديگر
پرسش:حاج آقا مشتري عالماً و عامداً اين كار را كرده رفته معيب را گرفته بعد از چند روز ...
پاسخ: آن بحثش گذشت كه در صورت علم اگر اقدام بكند حق الخيار اصلاً نيست الآن بعد العيب فهميد در صورت مسئله اين بود كه «وقع العقد علي المعيب» يك، «واستقر خيارالعيب» دو بعداً مشتري عالم به عيب شد سه، حق الخيار براي او روشن شد چهار، حالا يا اعمال ميكند بالرد يا اعمال ميكند بالأرش در اختيار او است دليلي بر فوريت نيست نه فوريت دليل بود براي اينكه حداكثر باعث سقوط حد الرد است نه آن تهاون و سهلانگاري دليل بود بر سقوط أرش چون حداكثر اثرش سقوط الرد بود گذشته از اينكه نصوص خاصه خيار عيب مخصوصاً مرسله جميل اين پيامش اين است كه مادامي كه عين باقي است ميتواني رد كني وگرنه أرش بگيري و نميشود گفت كه مرسله درصدد اين نيست و اطلاق ندارد و درصدد بيان چيز ديگر است مگر مرسله درصدد بيان چيست تا شما بگوييد مرسله درصدد بيان يك مطلب ديگر است پس درصدد بيان فور و تراخي نيست اين اطلاق ندارد اصلاً مرسله درصدد بيان خيار عيب است محدوده خيار عيب را دارد بيان ميكند گذشته از اينكه برفرض خيار ساقط بشود شما بايد ثابت بكنيد كه أرش در حوزه خيار است درحاليكه ممكن است خيار بين رد و قبول باشد و أرش يك حق جدايي باشد كه شارع مقدس اين حق را جعل كرده يا به صورت حق تقريم يعني مشتري ميتواند فروشنده را بدهكار كند يا نه خودش غرامت مجعوله من ناحية الشارع است كه بالفعل بايع عهدهدار خسارت و غرامت و تفاوت اين كالا است براي مشتري حالا چون روز چهارشنبه است يك حديث نوراني هم از اهل بيت(عليهم السلام) هم بخوانيم درباره اينكه چرا دعاهاي ما مستجاب نميشود در يكي از نوبتها اين حديث نوراني خوانده شد كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند چرا ما دعا ميكنيم و مستجاب نميشود فرمود «لانكم تدعون من لا تعرفونه» كسي را دعا ميكنيد كه نميشناسيد خب اين سائل كه بيگانه از مسائل اسلامي نبود يك رهگذري نبود كه حضرت به او بفرمايد «لانكم تدعون من لا تعرفونه» ظاهراً يكي از همين شاگردهاي حضرت بود يكي از همين مؤمنين بودند در آيه مباركه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ آمده است كه بسياري از مردم كه اهل ايمانند اينها مشركاند گرچه در ذيل اين آيه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ روايتي است كه از معصوم(عليه السلام) سؤال كردند چگونه اكثر مؤمنين مشركاند فرمود همين كه ميگوييد «لو لا فلان لهلكت» اگر فلانشخص نبود بيمار ما شفا پيدا نميكرد يا اگر فلان شخص نبود مشكل ما حل نميشود اين يك شرك مخفي است براي اينكه فلان شخص را شما مبدبد اثر قرار داديد در حاليكه ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ بلكه بايد گفت كه خداي سبحان خدا را شكر ميكنيم كه به وسيله فلان شخص مشكل ما را حل كرد كه فلان شخص در حد يك وسيله است ابزار كار است مثل آبي كه از لوله ميآيد انسان كه از لوله كه تشكر نميكند آن آب آدم را سير ميكند ديگر منتها لوله وسيله است اين لولهكشي وسيله است و مانند آن اين شخص وسيله است كه باين خير به وسيله او ميآيد مبدأ اصلي خداي سبحان است ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اما آيا معناي اين آيه كريمه كه فرمود﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ منحصراً همين هست كه در روايت بيان شده كه مثلاً همين تعبيرهاي ناروا كه ميگوييم اول خدا دوم فلان شخص از اين قبيل است چون خدا اولي نيست كه دومي داشته باشد كه اينكه ميگوييم «لو لا فلان لهلكت» يا ميگوييم اول خدا دوم فلان شخص بله اينها يك شرك مستور است منتها ميبخشند ما را آيا پيام آيه در همين محور است ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ يا بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) به عبد الاعلي كه به عبد الاعلي فرمود«من زعم انه يعرف الله يا يعبد الله بمثالٍ او صورةٍ فهو مشرك» او را هم ميگيرد به عبد الاعلي فرمود هر كس خدا را با صورت و مثال و معنا بشناسد اين مشرك است بيان ذلك اين است كه ما درخت را ميشناسيم شجر و حجر و آب و ارض وسماء را ميشناسيم چطور ميشناسيم راه شناخت ما اين است كه شجر مثلاً به عنوان جسم نامي اين در ذهن ما ميآيد تحليل ميكنيم جوهرش را جنساش را فصلاش را ميشناسيم ميگوييم ما درخت را شناختيم انسان را شناختيم ستاره را شناختيم چرا براي اينكه ماهيت اينها به ذهن ميآيد يك، اين ماهيت دو تا وجود دارد يك وجود ظلي دارد در ذهن دو، يك وجود واقعي و اصيل دارد در خارج اين س آنكه مشترك بين ذهن و عين است همان ماهيت است و ما پس بنابراين درخت را شناختيم و اب را شناختيم و مانند آن اگر كسي ـ معاذ الله ـ خيال كند خداي سبحان به ذهن ميآيد ماهيت دارد خب آن شده ماهيت و مفهوم و آمده در ذهن ديگر اين ديگر خالق ارض و سماء نيست اين همان بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه به صورت مرسل در اين كتابها مرحوم ميرداماد و ديگران نقل كردند جلوي اين فكر را ميگيرد كه فرمود « كل ما» نه كلما «كل ما ميزتموه بادق معاني در اوهامكم فكذا و فكذا فهو مخلوقٌ مثلكم مردود اليكم» هر چه كه به ذهن آمده اين ديگر خدا نيست يك صورت ذهنيه است پس آنكه خدا است خارجيت و واقعيت عين ذات او است كه بيرون ذهن ما است كه ما به او دسترسي نداريم آنكه در ذهن ما است كه يك صورت ذهني و مفهوم است لذا حضرت به عبدالاعلي فرمود «من زعم انه يعرف الله او يعبد الله بصورة فهو مشرك او مثالٍ فهو مشرك» غالب ما گرفتار اين محدودهايم ما خدا را با دليل فلسفي يا كلامي يا استفاده از ظاهر آيات نقلي ميشناسيم يك تصوري از خداي سبحان داريم همين برابر همين تصور ما او را عبادت ميكنيم و از او چيز ميطلبيم البته «بما انه موجودٌ في الخارج» ميگوييم اما وقتي گفتيم «بما انه موجودٌ في الخارج» اين لفظ واقع اين لفظ خارج را كه ميگوييم اين لفظ از محدوده لفظ ما كه تجاوز نميكند يك، معناي واقع معناي خارج اين خارج يك «خا» است و «الف» است و «را» و «جيم» اين خارج كه در ذهن ما ترسيم شده است كه ما ميگوييم كاري به ذهن نداريم كار به خارج داريم اين خارج خارج به حمل اولي است ذهن به حمل شايع است اينكه از ذهن شما بيرون نرفته شما ميگوييد من آقا با واقع كار دارم هر چه هم خودتان را خسته كنيد اين واقع يك «واو» است و يك «الف» است و يك «قاف» است و يك «عين» اين يك مفهومي است در ذهن ما اين واقع است به حمل اولي ذهن است به حمل شايع اين مثل كودكي است كه عكس ميوه را در آينه ميبيند اين حمله ميكند به طرف اينه كه آن ميوه را بگيرد به آن ميگويند آن داخل خبري نيست ما غالباً همين طور هستيم فيلسوف ما همين طور است متكلم ما اين طور است محدث ما اين طور است مفسر ما اين طور است ما با مفاهيم كار داريم خب اينكه به عبد الاعلي فرمود خدا را با اينها نميشود شناخت معلوم ميشود يك راه ديگر است ديگر آن روايت نوراني كه در تحفالعقول آمده كه اگر يك كسي چيزي يا كسي غائب باشد او را بايد از راه اوصاف و لوازم و علائم شناخت اول علائمش را ميشناسيم بعد خودش را اما اگر يك چيزي حاضر و مشهود باشد اول خودش را ميشناسيم بعد اوصافش را اين استدلال را وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در حديثي كه در تحفالعقول هست غير از آن حديثي است كه مرحوم صدوق در توحيد از عبد الاعلي نقل كرده كه آن روايت هم به يك مناسبتي در يك روزي خوانده شد وجود مبارك امام صادق ميفرمايد كه خدا مشهود و غائب نيست او همه جا حاضر است او را بايد ديد و شناخت بعد حالا جوشنكبير را از او انتزاع كرد كه او حكيم است عليم است حي است غفور است ودود است اين هزار و يك وصف را از او بايد گرفت اول او را بايد شناخت بعد اوصافش را بايد شناخت بعد تنزير ميكند ميگويد شما در سوره يوسف چه ميبينيد در سوره يوسف برادران يوسف وقتي در پايان امر كه برادرشان را شناختند گفتند ﴿أَ إِنَّكَ َلأَنْتَ يُوسُفُ﴾ گفتند آيا تو يوسفي نگفتند يوسف تويي مخاطب را ديدند شناختند همين مخاطب معروف آنها را راهنمايي كرد به اسم يوسف اول مسما را شناختند بعد اسم را اول موصوف را شناختند بعد وصف را فرمود برادران يوسف نگفتند يوسف تويي گفتند تو يوسفي ديگران اوصاف يوسف را ميشنيدند جمال يوسف را ميشنيدند علائم يوسف را ميشنيدند بعد آن علائم و اوصاف را بر يك شخصي تطبيق ميكردند ميگفتند آن يوسفي كه ما ميشناسيم تويي اين از وصف به موصوف پي بردن از اسم پي به مسما بردن است اما وقتي انسان خودش مخاطب را ميبيند اول او را ميبيند او را ميشناسد بعد به اسماء و صفات او پي ميبرد گفت ما خدا را بايد اين طور بشناسيم او كه حاضر است كه شمايي كه طبق تعليم او هميشه با او حرف ميزنيد ميگوييد ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ﴾ او كه مشهود است ديگر مخاطب است ديگر اينها كه لغو نيست در عمود دين ما اين حرفها آمده كه با او خطاب ميكنيم معلوم ميشود او مخاطب است او حاضر است او را بايد ببينيم بعد بگوييم تو اللهي حياي قيومي صمدي لم يزلي و مانند آن خب چطور بشناسيم او را فرمودند «من عرف نفسه فقد عرف ربه» آن براهين براي تبيين و براي توجيه آن حرفها است براي ديگران اگر كسي خداشناسي را بخواهد براي ديگران روشن كند بحثهاي فلسفي و كلامي و تفسيري و روايي راهگشا است اما براي خود ما بايد او را ببينيم خب چه را ببينيم او كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ با چشم ديده نميشود ميفرمايد بله اين درست است او﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ اما «تدركه القلوب بحقائق الايمان» هست كه در درون جان ما چشم و گوشي هست حالا ما اين چشن را بستيم گوش را قفل كرديم مطلب ديگر است ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ حالا آن چشم را بستيم آن گوش را بستيم اين راه ديگر است اگر در سورهٴ مباركهٴ حج فرمود ﴿لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ همين است خب پس ما اين چشمي در درون ما هست كه با اين چشم ميشود خدا را ديد در بيان نوراني حضرت امير اين بود كه «لا تدركه الابصار» بعد «تدركه القلوب بحقائق الايمان» خب مااگر آن چشم دل را باز كنيم خدايي كه به ما دلمايه داده است او را مشاهده ميكنيم وقتي او را شناختيم اسماء و صفاتش را يكي پس از يگري كشف ميكنيم و او را عبادت ميكنيم ما دو سبب از اسباب منع صرف در ما هست يكي نميدانيم معبود ما كيست يكي نميدانيم مقصود ما چيست معبود ما نميدانيم كسي به همين دليلي كه الآن غالب ما مبتلاييم مقصود ما هم يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنه» غالب ما اين طوريم ديگر يا براي اينكه از سوخت و سوز نجات پيدا كنيم يا براي اينكه از لذت ﴿ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ طرفي ببنديم عبادت ميكنيم لذا ميبينيد هر كتابي كه هر كاري كه ثواب فراواني براي او نوشته شده فوراً به دنبال او ميرويم غالب ما يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنه» كم نبودند عالماني كه ميگفتند اين عبادتها باطل است منتها حالا خيلي از يعني عده زيادي از فقها نه اكثر اينها غالباً ميگويند اين عبادت صحيح است براي اينكه خود حضرت فرمود عبادت سه قسم است عابدان سه قسماند اما بزرگاني نظير ابنطاووس و امثال ابنطاووس فتوا به بطلان بطلان يعني بطلان ميگفتند شما خدا را بهانه كردي براي اينكه نسوزي پس معبود تو چيز ديگر است خدا را بهانه كردي كه بهشت بروي پس معبود تو چيز ديگر است اما آن بزرگان ميگويند نه خدا را عبادت ميكند منتها نميفهمد از خدا چه بخواهد ميگويد من را نسوزان يا به بهشت ببر پس ما هم در معبود مشكل داريم هم در مقصود مشكل داريم اگر كسي در معبود مشكل نداشت اگر كسي در مقصود مشكل نداشت يقيناً مستجابالدعوه است اين بيان نوراني را وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيان كردند مرحوم ابن بابويه قمي در كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 400 اين مطلب را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد فرمود كه «ربّ اشعث اقبر ذي تمرين مدفعٍ بالابواب لو اقسم علي الله عزوجل لابره» گاهي ممكن است كسي ژوليدهمو باشد ژندهپوش باشد كهنهجامه باشد كه به دو قرص نان شب و روز بسنده ميكند و همه اينها را از در خانهشان ميرانند كه «مدفع بالابواب» است يا مرقع اثواب است طبق نسخه ديگر ترقيع يعني رقعهزدن يعني وصلهدوزي جامه نور در برندارد همين جامه كهنهاي كه چند تا تكه كرده پوشيده اين اگر خدا را قسم بدهد خدا يقيناً كارش را انجام ميدهد به قسم او اعتنا ميكند شوق «ربّ اشعث اقبر ذي تمرين او تِمرين مدفعٍ بالابواب او مرقع للاسباب لو اقسم علي الله عزوجل لابره» ما در دعاها ميگوييم خدايا تو را قسم ميدهيم به جلالت به جمالت بخشي از دعاهاي سحرهاي ماه مبارك رمضان هم قسم است ديگر خدايا تو را به اسماء حسنايت قسم بدهيم تو را به جمالت قسم بدهيم تو را به قدرت و علمت قسم بدهيم حضرت فرمود اگر اين قسم بدهد يقيناً خداي سبحان به قسمش بها ميدهد و عمل ميكند كه اميدواريم خداوند اين مقام را نصيب همه ما بفرمايد.
«والحمد لله رب العالمين»