درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1403/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ مسائل قضاء/

 

در تبيين عناصر محوري قضاوت در محکمه، به اين نتيجه رسيديم که گذشته از علم قاضي، محور اصلي از يک سو بينه مدعي است و از سوي ديگر اقرار مدعي‌عليه است. بعد از بينه مدعي و اقرار مدعي‌عليه که مهم‌ترين عناصرند آن‌گاه نوبت به يمين مي‌رسد؛ يمين خود مدعي‌عليه يا حلف يمين مردود که به مدعي برمي‌گردد.

در جريان بينه اگر مرد باشند دو شاهد عادل لازم است و اگر مرد نباشند دو شاهد زن به ضميمه يمين لازم است، چون دو شاهد زن به منزله يک مرد هستند و يمين هم به منزله مرد ديگر است. مدعي اگر ادعاي حقي داشته باشد و بينه مصطلح يعني دو شاهد عادل نداشته باشد، شهادت دو زن عادله از يک سو به ضميمه سوگند خود مدعي از سويي ديگر باعث مي‌شود که محکمه بتواند رأي بدهد. يمين مدعي در اينجا يمين اصيل است، يمين مردود نيست. يمين مردود در جايي است که منکر از سوگند إبا کند بگويد به اينکه اگر مدعي قَسم ياد کند من مي‌پذيرم، حلف يمين مردوده کار يمين اصلي را مي‌کند. در آنجا سوگند خود مدعي کافي است، اما اينجا سوگند ضميمه است و به منزله شهادت يک شاهد است. خودش ادعا مي‌کند دو تا زن هم شهادت مي‌دهند براي تتميم نصاب بينه، ضميمه يمين لازم است. اين را در روايات باب پانزدهم مي‌خوانيم و سندش هم معتبر است. نکته اينکه دو زن در حکم يک مرد هستند هم در پايان اين روايات است. البته روايتي که اين نکته را ذکر مي‌کند از تفسير منسوب به امام عسکري(سلام الله عليه) است که هم در سند آن صحبت است هم در اسنادش به وجود مبارک امام يازدهم.

وسائل جلد 27، صفحه 271 باب پانزده از ابواب کيفيت حکم که بعد از باب چهارده که بحث ديروز بود اين باب مطرح است. روايت اول را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل مي‌کند اما روايات بعدي را مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌کند.

مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) روايت اول را نقل مي‌کند از «مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع» وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) فرمود: «إِذَا شَهِدَ لِطَالِبِ الْحَقِّ امْرَأَتَانِ وَ يَمِينَهُ فَهُوَ جَائِزٌ»؛ يعني نافذٌ، نه جائز تکليفي، جواز وضعي دارد؛ يعني نفوذ دارد. فرمود اگر کسي ادعاي حقي داشته باشد حالا آن حق يا دين است يا عين، بالاخره ادعاي حقي داشته باشد و بينه مصطلح نداشته باشد يعني دو شاهد عادل مرد نباشد، دو شاهد زن باشند با سوگند خود مدعي، نافذ است و اين شهادت به نصاب مي‌رسد و محکمه حکم مي‌کند.

 

پرسش: ... قبل از روايات به آيه تمسک نمی‌کنيد که دو تا زن به منزله يک مرد است؟

پاسخ: بله، اينها در بحث آيات الأحکام مفصل بحث شد. اما بحث‌هاي روايي و بحث‌هاي فقهي جداست. در بحث‌هاي روايات بحث‌هاي تفسيري آنجا مفصل بحث مي‌شد که اولاً ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ‌﴾، نه «ذَوِي»! تثنيه است ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُم‌﴾[1] ، يک بحث است. در سوره مبارکه «بقره» دارد که اگر دو مرد نبود دو زن کافی است براي اينکه ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‌﴾[2] که در بحث‌هاي تفسيري مفصل گذشت. حالا اينجا هم گاهي در حواشي اين روايات آن آيات مطرح است. در بعضي از اين نصوص به خود آيه هم اشاره کرده‌اند. در اينجا فرمود: «إِذَا شَهِدَ لِطَالِبِ الْحَقِّ امْرَأَتَانِ وَ يَمِينَهُ» يمين خود مدعي «فَهُوَ جَائِزٌ»؛ يعني «نافذٌ» اين جواز وضعي است، نه تکليفي. اين روايت أولي را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد.

 

اما روايت دوم را مرحوم کليني(رضوان الله عليه) «عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ:» به صورت مرسل يا مقطوع نقل کرد «اسْتِخْرَاجُ الْحُقُوقِ بِأَرْبَعَةِ وُجُوهٍ» اين جمع‌بندي روايات وارده در باب قضاء است و يک چيز تازه‌اي نيست «اسْتِخْرَاجُ الْحُقُوقِ بِأَرْبَعَةِ وُجُوهٍ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ» که اين همان بينه مصطلح است «فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ» اين دو قسم «فَإِنْ لَمْ تَكُنِ امْرَأَتَانِ فَرَجُلٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي» اين فرع سوم «فَإِنْ لَمْ يَكُنْ شَاهِدٌ» آن‌گاه اگر هيچ شاهدي در کار نبود نه زن و نه مرد «فَالْيَمِينُ عَلَى الْمُدَّعَى عليه»[3] ؛ يعني منکر، او سوگند ياد مي‌کند و حل مي‌شود. اين جمع‌بندي روايات است يک مطلب جديدي نيست و سند قطعي هم به يک امام معصومي اسناد ندارد.

همين مطب را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد.

اما روايت سوم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجَازَ» يعني «أنفذ» «شَهَادَةَ النِّسَاءِ مَعَ يَمِينِ الطَّالِبِ» يعني مدعي «فِي الدَّيْنِ يَحْلِفُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّهُ لَحَقٌّ»[4] ؛ اين ادعايي که دارد - حالا يا کالايي مي‌خواهد يا ادعای ديني را دارد - حق است.

اين روايت مرحوم کليني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرد.

روايت چهارم را هم که باز مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک «أبِي الحسن» - ابالحسن مطلق وجود مبارک امام کاظم است - نقل کرد اين است که «قَالَ: إِذَا شَهِدَ لِصَاحِبِ الْحَقِّ امْرَأَتَانِ وَ يَمِينَهُ» يمين خود مدعي. دو نفر زن شهادت بدهند که به منزله يک شاهدند و سوگند خود مدعي که به منزله شاهد ديگر است «فَهُوَ جَائِزٌ»[5] ؛ يعني «نافذٌ» و محکمه رأي مي‌دهد.

اين روايت کليني را مرحوم شيخ طوسي به اسنادش هم نقل کرده است.

پنجم روايتي است که از تفسير منسوب به امام عسکري(سلام الله عليه) رسيده است. اين را ملاحظه فرموديد تحقيق کردنداسناد اصل اين کتاب به وجود مبارک امام عسکري معتبر نيست! در اين روايت پنجم آمده است که در اين تفسير منسوب به امام عسکري(سلام الله عليه) از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شد. آيه‌اي که دارد ﴿فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ﴾ - اين آيه را در سوره مبارکه «بقره» آيه 282 است - حضرت معنی فرمود فرمود که دو تا زن معادل يک مرد هستند. «عُدِلَت» يعني معادل قرار داده شد «عُدِلَتِ امْرَأَتَانِ» يعني معادل قرار داده شدند از عَدل نيست، از معادل بودن است. دو زن معادل قرار داده شدند «فِي الشَّهَادَةِ بِرَجُلٍ وَاحِدٍ فَإِذَا كَانَ رَجُلَانِ» اگر در محکمه دو شاهد عادل حاضر شدند «أَوْ رَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ» يک شاهد مرد و دو شاهد زن حاضر شدند «أَقَامُوا الشَّهَادَةَ قُضِيَ بِشَهَادَتِهِمْ».

 

پرسش: ... فلسفه و حکمت اينکه شهادت دو زن معادل شهادت يک مرد است چيست؟

پاسخ: الآن اينجا سؤال شده است «قَالَ وَ جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ مَا بَالُ الِامْرَأَتَيْنِ بِرَجُلٍ فِي الشَّهَادَةِ» چرا از نظر محکمه قضا دو تا زن در حکم يک مرد هستند، يک؛ دو: در ميراث چرا دو تا زن به اندازه يک مرد سهم مي‌برند؟

«وَ فِي الْمِيرَاثِ» اين دو تا سؤال را از حضرت کردند. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ ذَلِكَ قَضَاءٌ مِنْ مَلِكٍ عَدْلٍ حَكِيمٍ» اين قضاي عادلانه است که از طرف ذات اقدس الهي شده است «مِنْ مَلِكٍ عَدْلٍ حَكِيمٍ لَا يَجُورُ وَ لَا يَحِيفُ» که جوري در کارش نيست حيفي و بطلاني در کارش نيست. حيف و ميل، حيف و ميل يعني همين. «أَيَّتُهَا الْمَرْأَةُ لِأَنَّكُنَّ نَاقِصَاتُ الدِّينِ وَ الْعَقْلِ إِنَّ إِحْدَاكُنَّ تَقْعُدُ نِصْفَ دَهْرِهَا لَا تُصَلِّي بِحَيْضَةٍ وَ إِنَّكُنَّ تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ وَ تَكْفُرْنَ الْعَشِيرَ تَمْكُثُ إِحْدَاكُنَّ عِنْدَ الرَّجُلِ عَشْرَ سِنِينَ فَصَاعِداً يُحْسِنُ إِلَيْهَا وَ يُنْعِمُ عَلَيْهَا فَإِذَا ضَاقَتْ يَدُهُ يَوْماً أَوْ سَاعَةً خَاصَمَتْهُ وَ قَالَتْ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْراً قَطُّ»[6] ؛ شما زن‌ها اين‌طور هستيد بنابراين دو تا زن در حکم يک مرد است.

 

پرسش: بحث عقل در شهادت ممکن است اثر داشته باشد ولی در ارث که اثر ندارد.

پاسخ: بله، در شهادت هم اول کلام است. حالا الآن اين وضع، اين اوضاع بداخلاقي در زن‌ها بيشتر است يا در مردها؟ و اگر حکمي معلل شد به نقصان عقل، چهار مصداق دارد؛ مردها هم از نظر عقلی دو قسم‌اند بعضي ناقص‌اند بعضي متوسط. زن‌ها هم بعضي ناقص العقل‌اند بعضي در حد عالي تحصيل‌کرده‌اند استاد دانشگاه‌اند استاد حوزه‌اند و مانند آن. اگر امر دائر مدار نقصان عقل در اين حد است، مردها هم دو قسم‌اند زن‌ها هم دو قسم‌اند و قرآن کريم هم نام مردهاي فراواني را نقل کرده است و هم نام زن‌ها را هم نقل کرده است. زن‌ها را نمونه مردم معرفي کرده است نه نمونه زن‌ها! فرمود: «مثل اللذين آمنوا الذين» نه «اللاتی» مريم بنت عمران و آسيه امرائه فرعون[7] نمونه مردم خوب مريم است، نمونه مردم خوب آسيه است، نه «اللاتي»! ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾، «للذين» يعني «للذين»! مرد را بخواهند تربيت کنند مي‌گويند ببين مريم چه‌طور بود! جامعه مردم را بخواهند تربيت کنند مي‌گويند جامعه، ببينيد مريم چه‌طور بود! ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‌﴾[8] .

اگر حکمي معلّل به نقصان عقل است، چهار قسمت کنيم: مردها هم دو قسم‌اند زن‌ها هم دو قسم هستند. زن‌هايي که استاد دانشگاه هستند، استاد حوزه هستند، سوابق خوبي دارند، فررزندان خوبي تربيت کردند، حکيمانه زندگي کردند، شهادتشان مقبول است. آن زن‌هايي که اين چنين نقصان عقل دارند شهادتشان بايد ضميمه بشود. مردها هم همين‌طور هستند. اگر علت است. نظير اين بحثي که ديروز اشاره شده است. يک وقت است يک علت مستنبط است، آن برابر استنباط مجتهد است. يک وقتي علت مصرَّح است نه مستنبط. در بحث ديروز که گفته شد «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‌»،[9] «هاهنا امور اربعه»: نفرمود دندان‌هايتان را پاک کنيد، فرمود دهن را پاک کنيد که مجراي قرآن است، دندان که مجراي قرآن نيست. اين چهار امر عبارت از اين است که يک: چيزي که دهن را نجس مي‌کند. دو: چيزي که دهن نجس نمي‌کند، ولي آلوده مي‌کند. سه: چيزي که دهن را تطهير و پاک و معطر مي‌کند. چهار: چيزي که دهن را معطر نمي‌کند ولي تمييز مي‌کند. آنچه‌که دهن را نجس مي‌کند، مي‌شود حرام؛ مثل غيبت و تهمت و دروغ. اين چه کاري به دندان دارد؟! حکم معلَّل يعني حکم معلَّل! تمام فکر مجتهد بايد در مدار علت دور بزند. چرا گفتند فقاع حرام است؟ براي اينکه گفتند خمر حرام است «لأنّه مسکر»، چون «لأنّه مسکر» علت است، علت تعميم و تخصيص را به عهده دارد. از اينجا گفتند فقاع هم حرام است. اينجا هم فرمود دهن را پاک کنيد که مسير قرآن است. پس بنابراين مصداق ضعيف را ذکر کردند که مصداق قوي را بالأولوية خود شخص بفهمد. اگر فرمودند مسواک کنيد، ضعيف‌ترين مصداق همين است، چون مستحب است، واجب که نيست، نه ترکش حرام است نه فعلش واجب.

پس «فهاهنا امور اربعه»؛ يک امر حرام است که بايد مواظب باشيم. يک امر باحضاضتي است و آن اين است که دندان را آدم مسواک نکند و بيکار باشد. يک امر واجب است که حتماً صدق و صفا و وفا بايد از دهن بگذرد. يک امر مستحب هم هست که دندان را مسواک بکنيد. پس اگر گفته شد «طَهِّرُوا‌»، يعني اين. اينجا هم وقتي که استدلال شده او ناقص العقل است، بسيار خوب! اگر حکم دائر مدار نقصان عقل است زن‌هايي که در اين حد هستند با مردهايي که در اين حد هستند بايد چهار نفر شهادت بدهند يا دو تا شاهد به منزله يک مرد هستند و اگر زن‌هايي در حد مردان هستند که نمونه جامعه خوب هستند بايد شهادتشان به تنهايي قبول شود. حالا مريم(سلام الله عليها) بيت وحي و نبوت است اما إمرئه فرعون که اين‌طور نيست. فرمود زن فرعون نمونه مردم خوب است. سلاطين فراواني در عالم بودند در برابر انبياء ايستادند، در ايران هم همين‌طور بود که نامه پيغمبر را پاره کرد! اما وقتي نامه پيغمبر بنام سليمان به آن امرأه مي‌رسد، حکيمانه عاقلانه عالمانه مدبرانه جواب داد؛ گفت نامه سليمان رسيد! کدام سلطان بود - از اين سلاطين ايران يا غير ايران - که به اندازه او عاقل بود؟ گفت: سليمان نامه نوشته، ما بررسي کنيم. آن جلال و شکوه و آن بررسي و آن تحقيق را کرد. خودش به حضور سليمان آمد. چقدر قرآن از او با عظمت نقل کرد. ما هم خسروپرويز را هم داشتيم که نامه را پاره کرد.

خدا فرمود زن فرعون نمونه مردم خوب است. ملکه سبا نمونه مردم خوب است گرچه اين آيه درباره او نيامده است. ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‌﴾، بنابراين حساب و کتاب اين‌طوري است. اين انسان است و اين عقلش. اگر اين هم نظير عاقله شد که الآن هيچ کسي درباره عاقله حرفي ندارد. تصادف‌هاي خطأ محض فراوان است، اين آقا يادش رفته که هواشناسي گفته فردا آنجا نارنجي است! يادش رفته که گفتند آنجا کوه ريزش مي‌کند! اين سهو است اين نسيان است، مي‌شود خطاي محض. خطاي محض که شد ديه‌اش با عاقله است. اين حکمش استحبابي که نيست، حکم جزئي که نيست، حکم مالي است، حکم قضائي است و همه هم گفتند. يک يا دو نفر فقيه که نگفته است ولي هيچ کس به اين عمل نمي‌کند. اگر الآن به خود ما بگويند که پسرعموي شما در فلان جا تصادف کرده بياييد ديه بپردازيد، ما مي‌گوييم طنز مي‌گويي؟! اين هم حکم شرعي است. اين را هم خدا گفته است، اين را هم پيغمبر گفته است، اين را هم امام گفته است. اين خدايي که حکيم محض است آنجا هم همين حکم را دارد. اين است که امام(رضوان الله تعالي عليه) فرمود به اينکه زمان و مکان فرق دارد، نه معاذالله حکم الهي زماني است يا مکاني، خير! حلالش «الي يوم القيامة» حلال است، حرامش «إلي يوم القيامة» حرام است. اين يک اصل است. اينکه مي‌گويند «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است اين است؛ يعني بعضي از امور را ده بار بايد بگويي تا بزرگان بفهمند! اينکه صراط مستقيم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است بعد درباره برخي از علما مي‌گويند او موشکاف است يعني همين. الآن ده‌ها بار اين حکم گفته مي‌شود، برخي‌ها نمي‌فهمند! اين «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»[10] است اين صراط مستقيم است. حکم الهي «الي يوم القيامة» است ولي موضوع که عوض شد وضع که عوض شد مثل همين عاقله، حکم عوض مي‌شود. اين را بايد بحث کرد، فحص کرد. اگر جامعه‌اي به اينجا رسيد که نقصان عقل مشترک است، حکم مي‌شود مشترک. اگر نقصان عقل مخصوص زن‌هاست و مردها از اين نقصان عقل منزه‌اند، حکم مي‌شود آن.

غرض اين است که اگر موضوع عوض شد، حکم هم عوض مي‌شود، مثل همان مکيل و موزوني که همه ما مي‌دانيم. يک وقتي گردو و تخم‌مرغ ربوي نبودند، چون معدود بودند، الآن که افتادند در ترازو ربوي هستند. نمي‌شود گفت که قبلاً ربا نبود الآن ربا هست حکم خدا عوض شد! حکم خدا عوض نشد، موضوع عوض شد. سابقاً تخم‌مرغ و گردو عددي بود در معدود ربا نبود، الآن افتادند در ترازو و شدند موزون. حکم خدا عوض نشد، موضوع عوض شد. درباره نقصان عقل هم همين‌طور است.

بنابراين اگر درباره «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ» شد چهار مطلب است و اگر درباره ناقصات العقول است که بايد کاملاً ملاحظه بفرماييد.

 

پرسش: در بحث ايمان، خدا او(زن) را مثال زد نه در همه امور؟

پاسخ: بسيار خوب، خود همين دين آمده گفته اگر نتوانستي نماز بخواني، وضوء بگير در مصلای خودت بنشيني ذکر بگويي، ثواب نماز را مي‌بري، مگر همين دين اين را نگفته است؟

 

پرسش: ... ملاک نيست

پاسخ: بسيار خوب! پس بنابراين اگر تعليل است و اگر مردهايي از نظر عقلی در اين سطح بودند، دو تا مرد هم بايد شهادت بدهند و کار يک مرد را بکنند و اگر آن استدلال‌ها است که در اين کتاب زن در آيينه جلال و جمال چهل سال يعني چهل سال! چهل سال قبل اين حرف‌ها گفته شد. اگر آنهايي که آشنا هستند به علوم عقلي - ما که نمي‌توانيم در برابر فارابي‌ها و بوعلي‌سينا بايستيم - اينها آمدند تحقيق کردند، بررسي کردند، برهان آوردند، استدلال آوردند که روح، زن و مرد ندارد. بدن يا اين‌طور است يا آن‌طور. عظمت انسان به روح اوست. روح نه مذکر است نه مؤنث. يک حرفی هم آدم بايد بزند که در برابر جهان علم بتواند دهن باز کند. وقتي نتواند در برابر جهان علم دهن باز کند به آدم مي‌خندند، معلوم مي‌شود حساب و کتاب ديگري است. انسان يا مذکر است يا مؤنث؟ نخير! انسان روحي دارد مجرد که نه مذکر است نه مؤنث. يک بدني دارد که يا اين چنين است يا آن چنان. اين را چگونه آدم بايد بگويد؟! هر چه شما بگوييد، علم اين را نمي‌پذيرد. وقتي نمي‌پذيرد، نمي‌پذيرد! مائيم و تعبد «أمنّا و صدّقنا».

 

پرسش: چرا ... معيار ارزشمندی قرار می‌گيرد. ديگران اشتباه می‌کنند ما که نبايد ...

پاسخ: نه، سخن از جان است نه جاه. جان انسان و روح انسان نه مذکر است نه مؤنث.

 

پرسش: ... خيلی پررنگش می‌کنند و بعد می‌گويند چرا ...

پاسخ: غرض اين است که اگر اين علت است، مشترک بين زن و مرد است. بايد چهار قسمت کرد؛ مردها هم دو قسم‌اند: تحصيل‌کرده و تحصيل‌نکرده و دورافتاده. زن‌ها هم دو قسم‌اند: تحصيل‌کرده دانشگاه و تحصيل‌کرده حوزه، اين تحصيل‌کرده‌ها که عقلشان کامل است يا متوسط، از اينها مثلاً يک نفر شهادت بدهد کافي است، آنهايي که نقصان عقل دارند چه در زن چه در مرد، بايد دو نفر شهادت بدهند. تعليل هم براي عموميت است هم براي خصوصيت، وگرنه چرا ‌گفتند فقاع نجس است؟ براي اينکه تعليل آورده فرمود خمر حرام است «لأنّه مسکر». اين «لأنّه مسکر» دليل است بر اينکه فقاع هم همين است. علتي که براي يک شيء آوردند آن علت تعميم دارد و قرآن کريم مي‌فرمايد که نمونه مردم و جامعه خوب زن فرعون است ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا﴾، نه «للاتي آمنّ»! نمونه مردم خوب آسيه است.

 

پس معلوم مي‌شود مرد و زن در مسائل اعتقادي، علمي يکسان‌اند. در همين رواياتي که دارد زن‌ها در زمان حيض کم‌فيض‌اند، همان روايات دارد که اگر زن وضوء بگيرد در مصلّاي خودش بنشيند به اندازه نماز ذکر بگويد، ثواب همان را مي‌برد؛ اين را ترميم کردند؛ اما «و الأول و الآخر» اين است که «آمنّا بجميع ما به النبي»، بحث بحث علمي محض است، نه فتوا، در مورد اين بحث بايد کار بشود، اگر نتيجه بحث در حوزه اين شد که همين است، بله همين است، اگر نتيجه بحث اين شد که مثل عاقله است، مثل آن مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo