درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1401/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استصحاب / تنبیهات استصحاب / تنبیه پنجم / جریان استصحاب در تدریجیات

همانطور که قبلاً گفته شد تنبیه پنجم در استصحاب در امور تدریجیه است. استصحاب در امور تدریجیه در 3 مقوله محل کلام است.

1- در نفس زمان

2- در زمانیات یعنی اشیاء و اموری که به حسب ذاتشان تدرج در وجود دارند مثل تکلم و مشی

3- در اموری که مقید به زمان هستند مثل جلوس نهاری، صوم نهاری، وقوف عرفات از ظهر تا غروب

آیا در اینها مشکل جریان استصحاب حل می‌شود یا خیر و اگر حل می‌شود چگونه؟

مراد در بحث زمان طبیعی زمان نیست چون طبیعی زمان برای هیچ حکمی از احکام موضوع قرار نمی‌گیرد در حالیکه استصحاب یا باید در حکم جاری شود یا موضوع ذی حکم و دارای حکم باشد. زمان حکم نیست و اگر قرار باشد استصحاب در زمان فرض داشته باشد، به عنوان موضوع دارای حکم است و طبیعی زمان برای هیچ حکمی موضوع واقع نشده است. پس مراد چیست؟ مراد قطعه‌هایی از زمان است؛ قطع من الزمان و مفاهیمی که جعل شده، حاکی از قطعه‌های زمان است. مثلاً می‌گوییم اذا کان النهار موجوداً یجب علیک الامساک، یعنی اگر روز باشد امساک بر تو واجب است. در اینجا منظور خود زمان- یعنی روز- نیست بلکه منظور قطعه‌هایی از زمان مثل آنِ اول زمان، آن دوم، آن سوم ... تا آن صدم زمان است و لذا ما قطعه‌هایی از زمان محل کلام است.

ابتدا گفتیم اذا کان النهار موجوداً یجب علیک الامساک، اگر در تعبیر دیگر اینگونه بیان کردیم که امساک در نهار موجود است یا نیست، می‌شود فعل مقید به زمان. امساک در نهار می‌شود فعل من که این فعل مقید به زمانی است که آن زمان، نهار است.

سرّ اینکه این مطلب به عنوان یکی از تنبیهات استصحاب قرار گرفته، چیست؟ چرا مرحوم آیت الله خویی این مطلب را آوردند و آن را تنبیه پنجم استصحاب قرار دادند؟ در اینجا 3 اشکال شده است.

اشکال اول: عدم بقاء موضوع. موضوع باید باقی باشد تا جایی برای استصحاب در موضوع و یا استصحاب در حکم باشد. شرط استصحاب در حکم هم بقاء موضوع است. در حالیکه در ما نحن فیه موضوع باقی نیست چون اگر موضوع باقی باشد، در حکم شکی نداریم و بدون نیاز به استصحاب جاری است و اگر موضوع باقی نیست پس شرط جریان استصحاب (بقاء موضوع) مفقود است. لذا مرحوم آقای آخوند و دیگران می‌فرمایند اشکال اول این است که در اینجا موضوع باقی نیست. پس آیا از ابتدا دلیل استصحاب شامل اینجا نمی‌شود و مبتلا به اشکال نیست؟ مرحوم آقای آخوند می‌فرمایند خیر اشکالی ندارد چون دلیل حجیت استصحاب فقط اختصاص به بحث زمان و زمانیات ندارد که بعد بگوییم دلیل بلامورد می‌شود. دلیل حجیت استصحاب به اطلاقش إلی ماشاءالله موارد را شامل می‌شود و اگر قرار باشد استصحاب ما نحن فیه جاری نشود، اشکالی تولید نمی‌شود و اطلاق و دایره شمول به ماسوای زمان و زمانیات مقید می‌شود.

اشکال دوم: بحث تخلل عدم است. البته این قید بیشتر ناظر به زمانیات است نه ناظر به زمان. مرحوم آقای آخوند می‌فرمایند در جریان استصحاب شرط است که عدم متخلل نشود یعنی در وسط کار اعدام نباشد و عدم وجود پیدا نکند. البته این تعبیر ضیق تعبیر است. چون نمی‌شود بگوییم عدم وجود پید ا نکند بلکه باید بگوییم عدم متخلل نشود و وقتی هم که می‌گوییم عدم متخلل نشود، معنا می‌خواهد و معنایش این است که عدم بین وجودات فاصله نیندازد. اگر عدم بخواهد فاصله بیندازد باز فاصل باید شیئی باشد که فاصل باشد. لذا می‌گوییم عدم متخلل نشود. در مورد زمان، اتصال هست اما در مورد زمانیات مثل مشی و تکلم و امثالهم دائم بینشان عدم متخلل می‌شود. مثلاً استاد درس می‌دهد و وسط کلامش اشکال می‌شود و او صحبتش را قطع می‌کند و حتی بین جملاتش یک فاصله‌ای می‌اندازد. پس اشکال دوم این است که شرط جریان استصحاب عدم تخلل عدم است در حالیکه در زمانیات تخلل عدم می‌شود.

اشکال سوم: اصلاً مردّ و مرجع بازگشت استصحاب در زمان، زمانیات و افعال و امور مقید به زمان به کلی قسم ثالث است چون در اینجا یک جزء از زمان هست پس کلی زمان هم هست. مثلاً زمان نهار جزء اول زمان است و کلی زمان هم هست همچنین جزء دوم و جزء سوم، ولی نمی‌دانیم که آیا جزء صدم زمان نهار باقیست یا خیر و آن هم زائل شده و در نتیجه روز تمام شده است. پس یک فرد از زمان آمد و کلی زمان هم در ضمن آن فرد آمد و این فرد قطعاً از بین رفت و کلی زمان در ضمن این فرد هم از بین رفت. آیا فرد جدیدی از زمان نهار آمد که کلی زمان نهار در ضمن او وجود پیدا کند یا خیر؟ نمی‌دانیم. می‌گوییم شاید فرد دیگری از زمان نهار نیامده باشد. چرا نیامده باشد؟ چون ممکن است تمام شده باشد. لذا می‌شود کلی قسم ثالث. جالب اینجاست که مرحوم آقای آخوند و دیگران استصحاب را در کلی قسم ثالث قبول ندارند إلا کلی قسم رابعی که کلی مشکک بود و مشهور در کلی مشکک قائل به جریان استصحاب بودند.

در اینجا مرحوم شیخ، مرحوم آقای آخوند و بسیاری دیگر یکی از پاسخ‌هایی که دادند، این است که می‌فرمایند چه کسی گفته موضوع باقی نیست؟ موضوع باقیست و می‌گویند شما اشکال کردید که موضوع باقی نیست (عدم بقاء موضوع) ولی ما می‌گوییم موضوع باقی هست. چون آنچه که در جریان استصحاب در بقاء موضوع شرط است- به نظر عرف نه از دیدگاه عقل- بقاء موضوع است و به نظر عرف در ما نحن فیه الاتصال مساوق للوحده. عرف قائل به اتصال زمان است- چون اجزاء زمان متصل است- و حالا که اجزاء زمان به یکدیگر متصل هستند، اتصال مساوق و مساوی با وحدت است. یعنی عرف مجموعه زمان نهار را یک زمان می‌بیند و از باب اینکه یک زمان واحد است دخالتش را در حکم لحاظ می‌کند. پس چون عرف یک چیز می‌بیند- ولو موضوع واقعاً واحد نیست- آنات از زمان هر کدام مباین با آن دیگر و زمان دیگر هستند بالدقه. اما ملاک در تشخیص موضوع، بقاء موضوع و وحدت موضوع عرف عقلا است که می‌گوید موضوع برای آن عنوان و بعد اتحاد موضوع و در نتیجه بقاء موضوع را تشخیص می‌دهد و همه اینها به گردن عرف است و عرف در اینجا بیشتر از یک شیء واحد نمی‌بیند.

در مورد زمان هم همینطور است. در مورد زمانیات هم می‌گویند اگر ما از حکم رفع ید کنیم، واقعاً نقض یقین به شک صادق است و ما برای جریان استصحاب صدق نقض یقین به شک را لازم داشتیم که بعد باید نقض یقین به شک نکینم یعنی استصحاب را جاری کنیم. در اینجا مرحوم شیخ در پاسخ می‌فرمایند اصلاً شرط در بقاء موضوع صدق عرفی است و صدق عرفی هم می‌کند. مرحوم آقای آخوند می‌فرمایند گاهی صدق عرفی بقاء موضوع در امور قاره است مثل زید، عمر، بکر و امثالهم و گاهی صدق عرفی بقاء موضوع در امور غیر قاره است- اموری که در ذاتشان قرار و ثبات ندارند- ملاک صدق عرفی است و به نظر ما در اینجا صدق عرفی موجود است.

در عرف در مورد خود زمان هم تلاصق و اتصال بین اجزاء می‌شود و منشأ صدق بقاء و جواب عرفی هم به زمان و هم به زمانیات جواب داده می‌شود. تلاصق بین اجزاء زمان نیز زمینه‌ساز این است که اجزاء زمان عرفاً یک شیء هستند ولو به تعداد آنات قابل تصور اشیاء مختلف هستند. اگر اینگونه حساب کنیم، اصلاً استصحاب جاری نمی‌شود چون می‌شود اسراء حکم من موضوع إلی موضوع آخر و سر از قیاس در می‌آورد. قیاس سریان دادن حکم از موضوعی به موضوع دیگر است و در اینجا معنایش این است که حکم را از یک موضوع (زمان اول) به موضوع دوم (زمان دوم) سریان می‌دهید.

مرحوم آقای آخوند در پاسخ می‌فرمایند اگر بخواهید به دقت عقلی حساب کنید، اصلاً استصحاب جاری نمی‌شود حتی در استصحاب بقاء زید. در استصحاب بقاء زید، زید یک ثانیه قبل با زید یک ثانیه بعد به دقت عقلیه متفاوت است. پس اصلاً استصحاب در هیچ جا قابل جریان نیست و اگر هم بخواهد جاری شود، می‌شود اسراء حکم من موضوع إلی موضوع آخر و سر از قیاس در می‌آورد در حالیکه احدی قائل به قیاس در اعیان خارجیه و استصحاب بقاء آنها نیست. پس معلوم می‌شود مدار بر دقت عقلیه در بقاء موضوع نیست بلکه مدار بر دقت عرفیه است و عرف هم آن را یک پیکره واحد می‌داند.

یک پاسخ مرحوم آقای آخوند این است که صدق وحدت موضوع برای ما عرفاً کافیست.

تعبیر دیگر ایشان این است که می‌فرمایند اصلاً به فرض هم شما وحدتی در نظر نگیرید، اتصالی که قطعات زمان به هم دارند، به نظر عرف برای صدق بقاء کافیست و نفس اتصال اجزاء زمان کافیست که عرف اینها را مجموعاً یک شیء ببیند. یعنی از راه اتصال قطعات زمان جلو آمدیم.

حرف اول این بود که وقتی عرف نگاه می‌کند اینها را یکی می‌بیند.

حرف دوم این است که ولو وحدت موضوع هم نباشد، اما عرف می‌گوید به خاطر اینکه زمان این موضوع مختلف اتصال دارد، من این موضوعات مختلف را یک موضوع تلقی می‌کنم. در این صورت همان اشکال حل می‌شود.

به تعبیر دیگر به نظر عرف ملاک در اتصال و وحدت این است که یا اصلاً تخلل عدم صورت نگیرد یا اگر تخلل عدم صورت می‌گیرد، قابل مسامحه عرفیه باشد و در زمانیات تخلل عدم قابل مسامحه عرفیه است. لذا مرحوم آقای آخوند می‌فرمایند صدق استمرار و عدم نقض مهم است و هم در امور قاره و هم در امور غیر قاره محقق است مثل زمان و زمانیات.

با این بیان هم اشکال عدم وجود شیء واحد حل شد و هم اشکال تخلل عدم. چون حقیقتاً اصلاً لازم نیست موضوع شیء واحد باشد و یا تخلل عدم اشکالی تولید نمی‌کند. چون عرف می‌گوید به نظر من ملاک باید وحدت موضوع باشد و به نظر من وحدت موضوع در اینجا وجود دارد.

اشکال سوم این است که سر از استصحاب قسم سوم کلی در می‌آورد و شما (مرحوم آقای آخوند) در آنجا قائل هستید که استصحاب جاری نمی‌شود چون کلی در ضمن زمان اول با کلی در ضمن زمان دوم متفاوت است. با این بیانی که گفتیم، آن اشکال هم پاسخ داده می‌شود چون آن اشکال این بود که ما ابتدا بپذیریم که دو موضوع مختلف هستند و بگوییم زید برای کلی انسان یک موضوع است و عمر برای کلی انسان موضوع دیگری است و یقین داریم که زید در اتاق آمده پس کلی انسان هم آمده و یقین داریم که زید از اتاق رفته پس کلی انسان در ضمن زید هم رفته و شک داریم که در زمان وجود زید در اتاق یا لحظه خروج زید از اتاق عمر در اتاق آمده تا کلی انسان در ضمن عمر محقق شده باشد یا خیر. در آنجا می‌گوییم استصحاب را یا جاری می‌دانیم یا نمی‌دانیم. ولی در جایی که مرحوم آقای آخوند در استصحاب قسم سوم کلی اشکال می‌کنند، فرضشان این است که موضوعات 2تا است.

موضوع اول زید است پس کلی انسان در ضمن زید بود.

موضوع دوم عمر است پس کلی انسان در ضمن عمر بود.

اما در ما نحن فیه پاسخ این اشکال هم داده می‌شود چون موضوع به نظر عرف از ابتدا اصلاً 2تا نیست و در اینجا موضوع واحد است. شاید کسی بگوید آیا به دقت عقلیه؟ این ملاک نیست. بلکه به دقت عرفیه و عرف در اینجا موضوع را واحد می‌داند. لذا از دیدگاه عرف اصلاً در دل استصحاب کلی قسم سوم داخل نیست.

عبارتشان این است: الرابع جریان الاستصحاب فی الامور التدریجیه أنه لافرق فی المتیقن بین أن یکون من الامور القاره أو التدریجیه الغیر القاره، فرقی نمی‌کند که آن متیقن سابق از امور قاره باشد یا از امور غیر قاره و تدریجیه. فإن الامور الغیر القاره و إن کان وجودها ینصرم، متصرم الوجود است. و لایتحقق منه جزء إلا بعد من صرم منه جزء، ابتدا باید جزء اول از بین برود تا جزء دوم محقق شود. إلا أنه ما لم یتخلل فی البین العدم، مادامی که عدم در این وسط نیاید. بل و إن تخلل بما لایخل بالاتصال عرفاً، یا تخلل پیدا کند ولی چیزی که از دیدگاه عرف اشکال تولید نکند. و إن انفصل حقیقتاً، اگرچه که انفصال حقیقی و بالدقه شده است. أما کانت باقیتاً، آن امور و اجزاء به قوت خودشان باقی هستند. مطلقاً أو عرفاً، مطلقاً یعنی حتی ممکن است به دقت عقلی هم باقی هستند و أو عرفاً- که به نظر ما این بهتر است- یعنی لااقل به دقت عرفیه باقیست.

ما می‌خواهیم ببینیم آیا رفع ید از آن شیء رفع ید از متیقن حساب می‌شود یا خیر؟ بله. وقتی یک شیء واحد و متیقن الوجود است و بعد بخواهیم از آن رفع ید کنیم، می‌شود رفع ید از متیقن. و یکون رفع الید عنها مع الشک فی استمرارها و انقطاعها نقضا، نقض شمرده می‌شود و حق نقض ندارید یعنی باید استصحاب را جاری کنید. و لایعتبر فی الاستصحاب بحسب تعریفه و اخبار الباب و غیرها من ادلته لایعتبر غیر صدق النقض و البقاء کذلک قطعاً، بیشتر از این لازم نیست. بقاء کذلک یعنی بقاء از دیدگاه عرف. موضوع باقیست و عوض نشده و ملاک وحدت عرفیه است. هذا مع أن الانصرام و التدرج فی الوجود فی الحرکه فی العین و غیره إنما هو فی الحرکت القطعیه، انصرام در حرکت قطعیه است. و هی کون الشیء فی کل آن فی حد، شیء در هر آنی در یک جایی است (حرکت قطعیه). اما حرکت توسطیه این است که لتوسطیه و هی کونه بین المبدأ و المنتها، این حرکت بین مبدأ و منتها را لحاظ کنیم. مثال برای حرکت قطعیه این است که خودمان در قطار نشستیم و هر جایی با جای قبلی و بعدیش متفاوت است و مثال برای حرکت توسطیه این است که گاهی داریم از بالا به قطار و مسیرش نگاه می‌کنیم و آن مجموع را یک حرکت می‌بینیم.

مرحوم آقای آخوند می‌فرمایند فإنه بهذا المعنا یکون قاراً مستمرا، اگر حرکت توسطیه باشد یک شیء است و کسی که از بالا نگاه می‌کند، می‌بیند که این قطار از اینجا راه افتاده و به مقصد می‌رسد و مجموع را یک حرکت می‌بیند. یعنی پاسخ دیگر مرحوم آقای آخوند این است که می‌فرمایند اینجا موضوع واحده به اعتبار حرکت توسطیه است.

فانقدح بذلک أنه لامجال للاشکال فاستصحاب مثل اللیل و النهار (زمان) و ترتیب ما لهما من الآثار، آثار را بر آن بار کنیم. و کذا کل ما إذا کان الشک فی الامر التدریجی، هر امر تدریجی. من جهت الشک فی انتهاء حرکته و وصوله إلی المنتها أو أنه بعد فی البین و أما إذا کان من جهت الشک، کمیت و مقدار استصحاب دیگری دارد. فإن الشک لیس فی بقاء جریان شخص ما کان جاریاً و إلی آخر.

پس پاسخ اول مرحوم آقای آخوند این است که مدار عرفاً صدق موضوع است و از دیدگاه عرف در اینجا موضوع یکی است مخصوصاً بنا بر حرکت توسطیه.

پاسخ دوم ایشان این است که مائیم و صدق نقض عرفی. هر جا نقض عرفی صادق بود در آنجا استصحاب جاری می‌شود. یعنی نباید نقض عرفی کنیم و باید استصحاب جاری کنیم. نقض عرفی در اینجا صادق است چون عرف همه آن مجموعه را یک شیء می‌داند.

لذا برای جریان استصحاب در نفس زمان مثل یوم، لیله، شهر، سنه و امثالهم و یا در زمانیاتی که ذاتاً در ذاتشان تدریجیت نهفته است مثل تکلم، مشی و امثالهم و یا در افعال مقید به زمان مثل امساک- چون امساک در ذاتش تدرج نهفته نیست، چون اگر من یک لحظه امساک کنم، تمام است- مشکلی نیست و لذا این را قسم سوم می‌دانیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo