درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1400/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استصحاب / بررسی ادله حجیت استصحاب / دلیل چهارم: روایات / روایت چهارم از اسحاق بن عمار / فقه الحدیث روایت و برداشت مرحوم شیخ انصاری

روایت اسحاق بن عمار از نظر مرحوم شیخ، مرحوم آیت الله خویی و عده دیگری موثقه است، ولو بعضی مثل آیت الله سیستانی می‌فرمایند موثقه بودن این روایت محل تأمل است.

[١٠٤٥٢] ٢ ـ وبإسناده عن إسحاق بن عمّار قال: قال لي أبو الحسن الأوّل (عليه السلام): إذا شككت فابن على اليقين، قال: قلت: هذا أصل؟ قال: نعم.[1]

أقول: لعلّ المراد إذا حصل اليقين بعد الشك، أو يكون مخصوصاً بالشك في بعض الافعال قبل فوات محلّه لما يأتي، ويمكن أن يراد باليقين يقين عدم النقص والزيادة معاً، وذلك بأن يبني على الاكثر ثم يتمّ ما ظنّ أنّه نقص لما مضی.

فقه الحدیث و دلالت حدیث اسحاق بن عمار

اسحاق بن عمار از قول امام کاظم (علیه السلام) (ابوالحسن اول) (نکته: حضرت علی (علیه السلام) هم ابوالحسن هستند اما در عرفِ اَسناد روائی از ایشان به ابوالحسن اول تعبیر نمی‌کنند).

راوی می‌گوید قلت هذا اصل، آیا این، یک اصل، پایه و محور است؟ در اینجا اصل در لسان استعمالی و سؤال راوی به معنای اصل در مقابل اماره نیست. امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ می‌فرمایند نعم. بزرگان در فقه الحدیث معمولاً 3 معنا را احتمال داده‌اند، ولی آیت الله سیستانی یک معنای چهارم را اضافه کرده است.

معنای اول: تحصیل یقین به فراغ در مقام امتثال (اصطلاحاً به آن می‌گوییم اشتغال یقینی یستدعی فراغ یقینی را) که با حدیث هم‌خوانی دارد، چون در متن روایت می‌گوید: شک کردی که آیا نماز صبح را خواندی یا نخواندی. یعنی اشتغال یقینی ذمه به نماز صبح داری و نمی‌دانی آیا انجام دادی تا فراغ از این امر به امتثال امر حاصل شده باشد یا خیر، پس اشتغال یقینی یستدعی فراغ یقینی را. در إذا شککت در امتثال فابن علی الیقین، باید ملاک برای تو یقین به امتثال باشد. ولی در بعضی از فروض، این قاعده جاری نمی‌شود؛ مثلاً بعد از خروج وقت.

مرحوم شیخ انصاری معنای اول را انتخاب کردند و این روایت ربطی به استصحاب ندارد. ایشان می‌فرمایند این، ارشاد به حکم عقل است و حکم عقل می‌گوید تا زمانی که اشتغال ذمه داری و یقین به فراغ ذمه پیدا نکردی، باید آن عمل را انجام دهی تا به فراغ ذمه یقین کنی.

مناقشه و اشکال به برداشت منتخب مرحوم شیخ انصاری در معنای اول:

اولاً مرحوم شیخ می‌فرمایند ارشاد به حکم عقل است، پس روایت می‌شود ارشادی. در حالیکه اصل در اوامر مولویت است. در فابن علی الیقین یک معنایی را گرفته‌اید که ارشادی است و این، خلاف ظاهر است. چون ظهور امر در مولویت است، آن هم امری که از موالی و مولاهای عالم صادر شده است. وقتی اهل بیت (علیهم السلام) هم می‌گویند فرقی نمی‌کند، گویی خدای متعال فرموده، به اعتبار اینکه آنها (اهل بیت (علیهم السلام)) حجت‌های بالغه الهی هستند و حق تشریع حکم را هم دارند. اما اینکه آیا ائمه (علیهم السلام) تشریع حکم کرده‌اند یا خیر، بحث دیگری است. مثلاً حضرت علی (علیه السلام) در یک بازه زمانی زکات بر اسب را واجب کردند ولی بعد از مدتی این حکم برداشته شد. آیت الله فیاض هم می‌فرمایند اهل بیت (علیهم السلام) حق تشریع حکم دارند اما به فعلیت نرساندند.

پس اولین معنا در حدیث اسحاق بن عمار اشتغال یقینی از باب ارشاد به حکم عقل است. ولی این معنا خلاف ظاهر امر است، چون می‌گوید ارشاد به حکم عقل است، در حالیکه اصل در امر و ظهور در اوامر، مولویت است.

شاید کسی بگوید روایت در باب شک در رکعات است. إذا شککت یعنی هرگاه در رکعات نماز شک کردی و این، قرینه است که مراد، مقام امتثال و فراغ ذمه است. این درست است که در آن مقام است اما قرینه برای رفع ید از ظهور حدیث نمی‌شود، چون همان معنایی که در باب رکعات می‌گویید، می‌تواند معانی دیگری هم باشد. اگر این قرینه، قرینه معینه بود و سبب می‌شد که فقط همین معنا تعیین شود، درست بود، ولی ممکن است باب شک در رکعات نماز باشد اما اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی نباشد.

دوماً در روایت می‌گوید فابن علی الیقین و انصافاً ظهور روایت در این است که یقین فعلی موجود است، چون یقین داری و بنا را بر همین یقین بگذار. پس ملاک در نفس مکلف یقین است. در حالیکه در تحصیل یقین به فراغ ذمه، یقین فعلی وجود ندارد و شما می‌خواهید یقین ایجاد کنید و با انجام عمل احراز یقین کنید، پس یقین بالفعل وجود ندارد. مگر اینکه بگوییم روایت حمل بر سبب یقین می‌شود که یک رکعت نماز احتیاطی است.

ما این پاسخ را نمی‌پسندیم. چون می‌تواند اشتغال یقینی را اراده کرده باشد اما فابن علی الیقین یعنی بنا و پایه‌ریزی امور و محور برای تو یقین باشد. کدام یقین؟ یقین به اشتغال ذمه. پس بنا را بر یقین بگذار. وقتی یقین به اشتغال ذمه دارد، پس این هم می‌شود یقین بالفعل و لازم نیست یقین به فراغ باشد. فابن علی الیقین یعنی یقین به اشتغال ذمه. آیت الله سیستانی یقین به فراغ را در شک در رکعات معنا می‌کنند و می‌فرمایند ثانیاً لاوجه لتخصیص الروایه بخصوص الشک فی الرکعات. این عام است و اختصاص به شک در رکعات ندارد.

مرحوم شهید صدر می‌فرمایند در روایت می‌گوید فابن علی الیقین و نمی‌گوید حصل الیقین. معمولاً اگر عرب بخواهد إذا شککت فابن علی الیقین را استعمال کند و مرادش این باشد که اشتغال یقینی یستدعی فراغ یقینی را اراده کند، می‌گوید حصل الیقین. اینجا هم علی القاعده اگر حضرت (علیه السلام) می‌خواستند بگویند یقین به فراغ را تحصیل کن، می‌فرمودند حصل الیقین، ولی فرمودند ابن علی الیقین.

به تعبیر مرحوم شهید صدر در اکرم العلما حکم وجوب است، متعلق حکم اکرام است و اکرام به علما تعلق گرفته و می‌شود متعلق المتعلق. مرحوم محقق نائینی می‌فرمایند متعلق المتعلق یعنی موضوع که در مثال ما می‌شود علما. ایشان می‌فرمایند متعلق المتعلق همیشه در وجود بالفعل ظهور دارد یعنی علمایی باید باشند که شما اکرامشان کنید و اکرام کردنشان واجب شود. در فابن علی الیقین حکم وجوب است، متعلق حکم بناگذاری است، متعلق المتعلق یا موضوع یقین است و این، ظهور دارد در یقینی که بالفعل وجود دارد. در حالیکه شما می‌گویید یقین به فراغ ذمه باید حاصل کنید و این، یعنی هنوز یقینی وجود ندارد.

فرمایشات مرحوم شهید صدر خوب است، ولی ایشان فکر می‌کنند ما می‌گوییم ابن علی الیقین زمینه‌ساز یقین به فراغ ذمه است، در حالیکه ابن علی الیقین یعنی بنا را بر یقین به اشتغال ذمه بگذار. کسانی مثل مرحوم شهید صدر و دیگران چون معنای یقینی را که در قول مخالفشان هست، یقین به فراغ ذمه معنا می‌کنند، فرمایشاتشان درست است. ولی ما می‌گوییم می‌تواند یقین به اشتغال ذمه باشد. تنها محذوری که معنای اول دارد، ارشادیت آن است چون اصل در اوامر مولویت است.

معنای دوم: مربوط به محتمل است و اصطلاحاً قاعده یقین است. قاعده یقین یعنی شکی که به یقین سرایت می‌کند. آیا جور در می‌آید؟

پاسخ اول این است که اگر شک ساری باشد که اتفاقاً بنا را بر یقین نمی‌گذاریم. چون شک زمانی می‌آید که یقین به آن تعلق گرفته است. زمان حصول شک در نفس مکلف متأخر از زمان حصول یقین در نفس اوست. مثلاً من جمعه یقین داشتم که 100000 تومان به دوستم بدهکار هستم، اما امروز که شنبه است می‌گویم بدهکار نیستم و شک می‌کنم. همان چیزی که تعلق به الیقین متعلقاً و زماناً تعلق به الشک. در نتیجه شک یقین را ویران می‌کند. آقایان می‌گویند فابن علی الیقین در یقین بالفعل ظهور دارد، در حالیکه در قاعده شک ساری یقین بالفعل وجود ندارد.

پاسخ دوم این است که بعضی‌ها گفته‌اند قاعده یقین یا شک ساری قاعده‌ای است که در اذهان عرف و عقلا معهود نبوده و عمدتاً استصحاب معهود است و شاهدش این است که بنای عملیه عقلا بر استصحاب است و قاعده یقین در اذهان اشتهاری نداشته و این، برای معنای سوم (استصحاب) به منزله قرینه لبیه متصله است.

پاسخ سوم این است که راوی می‌گوید قلت هذا اصل، حضرت می‌فرمایند نعم. چیزی که اصل است، از ظهورش برداشت می‌کنیم که یک قاعده عمومی و کلی است. استصحاب یک قاعده عمومی است که در تمام ابواب فقه جاری می‌شود. منتهی این پاسخ را نمی‌پذیریم چون قاعده یقین هم می‌تواند در همه ابواب فقه جاری شود مثل معاملات. مثلاً من دیروز یقین داشتم که از کسی قرض گرفتم و باید قرضم را برگردانم، ولی امروز در آنچه که دیروز یقین داشتم، شک برایم حاصل می‌شود. به نظر ما پاسخ سوم، پاسخ کاملی برای نفی احتمال دوم نیست.

پس در روایت اسحاق بن عمار احتمال اول اشتغال یقینی یستدعی فراغ یقینی (اصالت الاشتغال) و احتمال دوم قاعده یقین یا قاعده شک ساری است.

معنای سوم: استحصاب است. فرق استصحاب با شک ساری این است که در شک ساری متعلق یقین و شک ذاتاً و زماناً یکی است و فقط حصول شک متأخر از زمان حصول یقین است. در حالیکه در استصحاب اینگونه نیست و زمان متعلق شک و یقین دوتاست. مثلاً من یقین دارم که زید دیروز عادل بوده و امروز شک دارم که آیا زید عادل است یا خیر و متعلق یقین و شک عدالت زید است اما زمان‌هایشان دیروز و امروز است. اما متعلق‌های زمان شک و یقین در قاعده شک ساری، ذاتاً یکی است و زمان حصول شک و یقین دوتاست و شک متأخر است. ولی در استصحاب متعلق شک و یقین ذاتاً یکیست و زماناً دوتاست و در حصول شک و یقین هر 3 حالت قابل تصویر است.

حالت اول این است که اول یقین باشد بعد شک در نفس مکلف که عرف روال استصحاب هم همین است.

حالت دوم این است که اول شک باشد بعد یقین. مثلاً من شک می‌کنم که امروز زید عادل است یا خیر ولی بعد یقین می‌کنم که دیروز زید عادل بود چون دیدم که توبه کرد. گاهی زمان‌ها برعکس و گاهی مقارن است. مثلاً من همین الان یقین دارم که زید دیروز عادل بوده و همین الان شک دارم که آیا زید امروز عادل است یا خیر. پس در استصحاب، حدوث شک و یقین هر 3 حالت را دارد. در قاعده یقین حصول شک حتماً بعد از یقین است، در استصحاب متعلق شک و یقین ذاتاً یکی و زماناً دوتاست، در قاعده یقین متعلق شک و یقین ذاتاً و زماناً یکیست.

فرق استصحاب با قاعده یقین این است که وقتی در قاعده یقین شک آمد، دیگر یقین وجود ندارد. چون متعلق‌ها ذاتاً و زماناً یکیست و نمی‌شود در زمان واحد هم یقین و هم شک داشته باشد، پس شک یقین را از بین برده است. ولی در استصحاب یقین و شک بالفعل موجودند چون درست است که متعلق‌ها ذاتاً یکی است اما زماناً دوتاست.

به نظر ما احتمال دلالت این حدیث بر استصحاب تقریباً مشکلی ندارد و ظهور در استصحاب دارد.

معمولاً کنار هر شکّی یک یقین است که یا یقین به وجود این شیء است سابقاً و یا یقین به عدم این شیء سابقاً. بعضی‌ها خواستند بگویند این هم یک قرینه معینه برای استصحاب است، چون در استصحاب یقین و شک هر دو بالفعل هستند. در قاعده یقین، شک و یقین هر دو بالفعل نیستند ولی این را به منزله مؤید می‌گیریم؛ چون با احتمال اصالت الاشتغال هم جور در می‌آید. اشتغال یقینی یستدعی فراغ یقینی را، در حالیکه مثلاً فراغ من فراغ مشکوک است و در آنجا هم شک و یقین با هم جمع می‌شوند. الان یقین به اشتغال ذمه دارم و الان شک در فراغ ذمه هم دارم.

لذا این را به مؤید تعبیر می‌کنیم ولو بعضی از بزرگان به گونه‌ای آورده‌اند که از آن به عنوان دلیل بر استصحاب استظهار می‌شود. ولی ما می‌گوییم دلیل نمی‌شود، چون اگر دلیل بود باید مانع اغیار شود، در حالیکه این بیان مانع اغیار نیست.

آیت الله سیستانی می‌فرمایند شاید احتمال چهارم عدم اعتنا به وساوس نفسانیه و اوهام و خیالات باطله و فاسده باشد. به وساوس و شکوکی که در نفستان می‌آید، اعتنا نکنید و محور کار یقین باشد و به دنبال یقین بروید. چون گاهی شیطان در نفس انسان القائاتی مثل القاء در طهارت و نجاست و یا شکوک دیگر می‌کند و حتی ممکن است شک ایجاد کند که آیا خدا هست یا نیست. در اینجا می‌گویند این شکوک اشکالی ندارد. راوی به حضرت (علیه السلام) گفت در ذهنم شک می‌آید که از کجا معلوم خدایی باشد. حضرت (علیه السلام) می‌فرمایند به این شکوک اعتنا نکن. از کجا بفهمیم این شک درست است یا غلط؟ هر کسی مبتلا شود خودش می‌فهمد. شکوکی که ناشی از یک عقل سلیم است، شکوکی است که بر یک محور درست استوار است نه اینکه مثلاً در اینکه چند بار دستش را شسته شک کند.

در قلت هذا اصل، ظهور کلمه اصل از باب معانی است که انّما علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا. پس معلوم می‌شود این اصل را باید به آن اخذ کرد، یعنی یک کبرای کلیه فقهیه یا یک اصل اصولیه و به قول آقایان اصل اخلاقی و تربوی نیست. اگر معنای چهارم باشد می‌شود یک اصل اخلاقی نه یک کبرای کلی فقهی یا اصولی.

اشکالی که آقایان می‌گیرند، این است که می‌گویند معنای چهارم می‌شود اصل تربیتی، ولی آقایان می‌گویند ظهور کلمه اصل یک کبرای کلی اصولی یا فقهی است. ولی ما می‌گوییم یک اصل، یک ملاک، یک پایه و بن‌مایه تربیتی است. لذا احتمال چهارم از این حیث رد نمی‌شود و می‌تواند هم دال بر اصل اخلاقی باشد و هم دال بر یک اصل فقهی و یا اصولی.

می‌فرمایند اگر یک اصل تربیتی باشد، فابن علی الیقین، یعنی محور در عقاید و امثالهم یقین باشد که در این صورت می‌شود یک احتمال پنجم که یقیناً اینگونه نیست. بعضی‌ها گفته‌اند ظهور این احتمال هم برای کلام راوی در این است که یک اصل فقهی یا قاعده اصولی است نه اصل اخلاقی، ولی ما این را قبول نداریم. لذا اتفاقاً احتمال چهارم هم یکی از محتملات است. اما با توجه به موارد استعمال و امثالهم که در شک در رکعات استعمال شده، می‌توان گفت حدیث ظهور در بحث استصحاب دارد.

لذا از مراجع موجود، هم آیت الله سیستانی و هم آیت الله فیاض در مباحث الاصول ظهور در استصحاب را می‌پذیرند. مرحوم شهید صدر می‌فرمایند اگر احتمال قاعده یقین و استصحاب برود، باز هم در اینجا استصحاب را انتخاب می‌کنیم.

فيدور الأمر بين إرادة الاستصحاب أو قاعدة اليقين ولكن لا إشكال في تعين احتمال إرادة الاستصحاب على القاعدة لظهور السياق كما قلنا في فعلية اليقين حين الشك والأمر وهو يناسب اليقين في الاستصحاب لا القاعدة لأن اليقين فيها ليس فعليا بل كان فعليا قبل الشك.

كما ان ارتكازية الاستصحاب وكثرة وتوفر ركنيه بخلاف اليقين والشك الساري إليه في قاعدة اليقين وكذلك ارتكازية حجية الاستصحاب وثبوته في الجملة في الفقه ولو بالروايات السابقة كل ذلك يصلح ان تكون مؤيدات على إرادة الاستصحاب. وتمتاز هذه الرواية على سابقتها بظهورها بل صراحتها في العموم والكبروية وقد التفت إلى ذلك السائل فسأل الإمام عليه‌السلام أن هذا أصل فأجابه انه أصل وقاعدة.[2]

چون می‌گوییم اصل استصحاب اصلی است که فقها از آن استفاده می‌کنند. آیت الله سیستانی هم می‌فرمایند اسحاق بن عمار از فقهاء اصحاب است، لذا سؤال‌ها و جواب‌های کسی مثل اسحاق بن عمار که می‌گوید هذا اصل، نشان می‌دهد که این، اصلی است که در ارتکاز بوده است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo