درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1400/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استصحاب / بررسی ادله حجیت استصحاب / دلیل چهارم: روایات / فقه الحدیث صحیحه اولی زراره / بیان مناقشات در استدلال به صحیحه اولای زراره (اصل سببی و مسببی)

بر صحیحه اولای جناب زراره بر حجیت استصحاب مناقشه شد که در اینجا 2 اصل وجود دارد. یکی اصل سببی و دیگری اصل مسببی. اصل سببی استصحاب عدم نوم و اصل مسببی استصحاب بقاء طهارت است. مثلاً فردی وضو گرفته و شک دارد که آیا خوابش برده یا خیر. در اینجا باید علی القاعده اصل در ناحیه سبب جاری شود که بشود استصحاب عدم تحقق نوم نه استصحاب بقاء طهارت که اصل مسببی است. در حالیکه امام (علیه السلام) اصل را در ناحیه مسبب جاری کردند و فرمودند إنه علی یقین من وضوئه و لاینقض الیقین بالشک ابدا. یعنی حضرت اصل را بردند در ناحیه وضودار بودن و طاهر بودن از حدث در ناحیه مسبب.

در جلسه قبل 3 پاسخ از این مناقشه و اشکال داده شد و گفتیم که پاسخ‌های کاملی به نظر نمی‌رسند، إلا پاسخ اول که مانعی در این پاسخ نبود، ولو آیت الله وحید در کتاب المغنی فی الاصول همه این پاسخ‌ها را رد کردند.

پاسخ چهارم در ما نحن فیه: قبل از بیان این پاسخ، 2 اصل سببی و مسببی تارتاً متخالفان و أخری متوافقان هستند. به تعبیر ایشان در ما نحن فیه هم مثلاً یک لباس قبلاً نجس بوده و با آب مشکوک الطهاره‌ای که حالت سابقش طهارت بوده، این لباس را شستیم. آیا در اینجا اصل سببی و مسببی متخالف هستند یا متوافق؟ در اینجا استصحاب طهارت آب می‌گوید آب پاک است و لباسی هم که با آن آب شستیم، طبعاً پاک است، ولی استصحاب بقاء نجاست لباس می‌گوید لباس نجس است. پس اثر در ناحیه اصل سببی به طهارت لباس و اثر در ناحیه اصل مسببی به نجاست لباس منتهی می‌شود. پس در اینجا اصل سببی و مسببی متخالفان شدند.

ولی گاهی متوافقان هستند مثلاً حالت سابقه آب نجاست بوده و ما با آن آب لباس نجس را شستیم، در اینجا حالت سابقه آب نجاست بوده و شک داریم که این آب طاهر شد یا خیر؟ لذا با استصحاب نجاست آب، لباسی که با این آب شستیم، می‌شود نجس. چون لباس قبلاً نجس بوده و آب هم که نجس است و انگار با آب نجس لباس نجس را شستیم، پس نسبت به لباس حکم به نجاست می‌شود. استصحاب در نجاست لباس هم این است که چون شک داریم آبی که با آن، لباس نجس را شستیم، پاک بوده یا نجس، فرض این است که استصحاب نجاست در آب جاری شد و در لباس هم استصحاب بقاء نجاست را می‌کنیم.

پس مقدمه پاسخ چهارم این است که تارتاً اصل سببی و مسببی از حیث حکم، متخالفان و أخری متوافقان هستند.

در ما نحن فیه هم کسی که چهارمین جواب را از این مناقشه بر استدلال به صحیحه جناب زراره می‌دهد، می‌گوید ما نحن فیه من هذا القبیح است. چون 2 اصل داشتیم، یکی استصحاب عدم حدوث نوم (اصل سببی) و دیگری استصحاب بقاء طهارت وضوئی یا حدثی (اصل مسببی). فرض مسئله این است که شخص وضو داشت و طاهر بود (یعنی طهارت حدثی نه طهارت خبثی) و چرت کوچکی زد و نفهمید که خوابش برده یا خیر. اگر خوابیده باشد پس وضویش باطل است و در غیر این صورت وضو و طهارتش باقی است.

در اینجا اگر استصحاب عدم حدوث نوم جاری کند، نتیجه و اثرش طهارت حدثی است و در استصحاب طهارت حدثی هم شک دارد که خوابش برد، تا طهارت حدثی از بین برود یا خیر، استصحاب طهارت یعنی وضو دارد و در ما نحن فیه 2 اصل متوافقان شدند. پس تا الان 2 مقدمه را گفتیم.

1- تارتاً اصل سببی و مسببی اثراً متخالف هستند و أخری متوافق هستند.

2- ما نحن فیه مصداق متوافقان است.

نتیجه این است که وقتی متوافقان باشند، دیگر حکومت معنا ندارد. در این صورت اینجا جایی نیست که اصل سببی بر اصل مسببی مقدم باشد، لذا امام (علیه السلام) در این صحیحه اصلی را که ما به آن می‌گوییم اصل مسببی، فرمودند و نگفتند أنه علی عدم تحقق نومه و کان من یقین ثم شک فیه، که الان شخص بگوید پس نخوابیدم، بلکه حضرت می‌فرمایند إنه علی یقین من وضوئه و لاینقض الیقین بالشک ابدا.

آیت الله وحید می‌فرمایند در اینجا اصلاً نمی‌شود اصل مسببی را جاری کرد چون اگر اصل سببی بخواهد با یک تعبد شرعی جاری شود، اصلاً نوبت به اصل مسببی نمی‌رسد. مثلاً مولا در حکومت توسعه‌ای می‌گویند نماز را باید با وضو یا غسل (طهارت حدثیه) خواند و در بیان دیگر می‌فرمایند الطواف بالبیت صلوة. در اینجا دایره نماز را که موضوع است، توسعه می‌دهد. دلیلی که می‌گویند الطواف بالبیت صلوة، این است که در نتیجه همه احکام نماز را دارد. پس موضوع را توسعه داد و اگر این را جاری نکنیم، الصلوه تحتاج إلی الطهاره، ثم ماذا؟ چه ربطی به الطواف بالبیت صلوة دارد؟ پس ابتدا باید الطواف بالبیت صلوة را جاری کنیم تا دایره موضوع نماز وسیع‌تر شود. وإلا اگر این جاری نشود و آن دیگری را جاری کنیم، اثری نسبت به طواف بار نمی‌شود.

در حکومت تضییقی هم همین است و در آنجا هم وقتی می‌گوییم اکرم العلما و بعد مولا می‌گویند الفاسق لیس بعالم، شاید کسی بگوید می‌خواهیم به آن اصل محکوم عمل کنیم، در این صورت نقض غرض مولا می‌شود چون مولا می‌خواسته بگوید عالم فاسق عالم نیست، پس حداقل اکرامش واجب نیست. در حالیکه اگر بخواهیم به آن محکوم عمل کنیم، می‌گوییم چون عالم است باید اکرامش کنیم. پس در حکومت یا دایره دلیل محکوم به وسیله دلیل حاکم موضوعاً توسعه و یا تضییق پیدا می‌کند و با جریان اصل حاکم که توسعه یا تضییق موضوع را ایجاد کرد، دیگر بدون توجه به اصل حاکم نوبت به اصل محکوم نمی‌رسد، بلکه باید اصل حاکم را لحاظ کرد و ما نحن فیه من هذا القبیل.

اگر بگوییم انشاءالله نخوابیدم، تعبداً شکی برای ما می‌ماند که آیا وضویم باطل شده یا خیر؟ خیر. حال اینکه موضوع استصحاب بقاء حدث، شک است. یعنی ابتدا باید شک کنیم و بعد استصحاب بقاء حدث کنیم و اگر استصحاب عدم نوم را تعبداً جاری کردیم، دیگر برای ما شکی در بقاء طهارت باقی نمی‌ماند، بلکه می‌گوییم أنا متطهر بالطهاره الحدثیه. وقتی در اینجا این اصل قابل جریان است، برای اصل محکوم موضوع باقی نمی‌گذارد. به تعبیر دیگر می‌شود سالبه به انتفاء موضوع که موضوعش شک بود، البته انتفاء موضوعش وجداناً نیست بلکه تعبداً است.

تفاوت ورود و حکومت تضییقی در این است که در ورود تعبد است و جایی برای موضوع دیگری باقی نمی‌ماند، ولی در حکومت تعبد است و موضوع آن تعبداً توسعه پیدا می‌کند. ولو آیت الله وحید در اینجا بحث حکومت را مطرح کردند، ولی در اینجا بحث ورود است. ولو اینکه این دو اصطلاح گاهی به جای هم به کار می‌روند. چون در ورود ابتدا عنایت تعبد من الشرع بود، ثم انهدام موضوع دلیل مورود. توسعه و تضییق موضوع در دلیل محکوم نشده بلکه با جریان اصل در ناحیه نوم و استصحاب عدم نوم، وجداناً، می‌توانیم بگوییم أنا لست بشاکٍ فی بقاء طهارتی.

در اینجا موضوع دلیل دوم ما شاک بودن است، یعنی من الان تعبداً شاک نیستم. در اینجا بعضی‌ می‌گویند اگر تعبداً شاک نیستید، اسمش را بگذارید حکومت. هر دو می‌شود، ولی تنها فرقش این است که در ورود وجداناً شاک نیستیم ولی در اینجا ابتدا یک تعبد است و بعد هم نمی‌شود بگوییم وجداناً شاک نیستیم بلکه دوباره تعبداً شاک نیستیم و اگر اینگونه لحاظ کردیم، طبعاً همان حکومتی که ایشان می‌فرمایند، صحیح است.

آیت الله وحید در پاسخ در المغنی فی الاصول جلد اول صفحه 96 تعبیری دارند و می‌فرمایند الحق فی الجواز. ایشان می‌فرمایند اصل حاکم و محکوم 2 نتیجه دارد. یکی نتیجه علمی و دیگری نتیجه عملی. اگر نتیجه عملی آنها با هم مخالف بود، طبعاً اصل حاکم بر اصل محکوم مقدم است. اما اگر نتیجه عملی آنها یکی بود، فرقی نمی‌کند که این اصل یا آن اصل جاری شود. اثر استصحاب عدم نوم شد بقاء طهارت حدثی و اثر استصحاب طهارت حدثی هم شد بقاء طهارت حدثی.

وقتی 2 اصل حاکم و محکوم از نظر نتیجه و ثمره عملی یکی بودند، فرقی نمی‌کند که کدام را جاری کنیم. اما اگر اصل حاکم و محکوم از نظر ثمره عملیه متفاوت بودند، در اینجا جاری نکردن اصل سببی و رفتن به سراغ اصل مسببی معنایش لغویت اصل سببی است و به تعبیر ایشان می‌شود نقض غرض است که بالاتر از لغویت می‌یاشد و شارع می‌خواسته بگوید عالم فاسق اکرام نشود، در حالیکه اگر به اکرم العلما که اصل مسببی است، اخذ کنیم، معنایش این است که باید آن عالم فاسق را اکرام کنیم، در حالیکه شارع می‌خواسته با اکرام نشدن آن عالم فاسق، او ادب شود. اگر ضابطه و قانون عقلی خود را لحاظ کنید که اگر یک اصلی سببی باشد و جاری شود دیگر موضوعی برای اصل مسببی باقی نمی‌ماند، باید همه جا اینگونه باشد، نه در جایی که بگویید متوافقان هستند. در متوافقان زمانی نوبت به دومی می‌رسد که اولی نباشد.

پاسخ پنجم این است که امام (علیه السلام) می‌خواهند ببینند هدف اصلی جناب زراره چیست. هدف اصلی جناب زراره این است که آیا وضویش با این خواب باطل شده یا خیر؟ امام (علیه السلام) چون متوجه بودند که شک او (جناب زراره) در این است که آیا طهارتش از بین رفته یا خیر، آن واسطه در استدلال را که جریان اصل در ناحیه عدم نوم است، به وضوحش واگذار کردند و به سراغ گمشده جناب زراره رفتند. گمشده جناب زراره این است که وضویم باقی است یا خیر؟ حضرت آن روال را در این طرف پیاده کردند و گو اینکه خواستند با این تعبیر، آن طرف قضیه را هم به او یاد بدهند. لذا شاید این تعبیر ما با جواب اول هم یکی شود که تعبیر حضرت تعبیر کنایی است.

فقط یک اشکال در تعبیر کنایی وجود دارد و آن اینکه در تعبیر کنایی معنای اصلی مفارغت نمی‌کند ولی بالکنایه یک معنای دیگری را هم می‌فهماند. وقتی می‌فرمایند خاکستر خانه زید زیاد است، واقعاً زیاد است، در اینجا آیا معنای اصلی مفارغت کرده؟ خیر. ولی در عین حال بالکنایه خواسته بگوید خیلی مهمان دارد که البته دروغ هم نگفته و در کنایه کثیر الرماد هم هست. در حالیکه در ما نحن فیه وقتی حضرت بفرمایند تو از حیث طهارت حدثی طاهر هستی، آیا آن معنای اصلی که معنای دلیل حاکم باشد، اراده شد؟ خیر. از اینکه می‌گویند تو طاهر هستی، کنایه از این است که اولاً و بالذات خود موضوع صادق باشد و ثانیاً بالکنایه بخواهند بفهمانند که به اصطلاح معنای این، سر جای خود محفوظ باشد.

در اینجا به روال عرفی و قبل از یادگیری مطلب، آیا به ذهن خطور می‌کرد که استصحاب عدم نوم _در نتیجه استصحاب بقاء طهارت که مسبب از آن است_ جاری شده است؟ عرف عام این را نمی‌فهمد بلکه عرف خاص و عرف فقها که جناب زراره هم جزء فقهاست، این را می‌فهمد. پس به روال کسی مثل جناب زراره اخذ می‌کنیم و می‌گوییم جواب اول که کنایی است، درست است و یا به روال عرف بما هو عرف اخذ می‌کنیم و می‌گوییم امام (علیه السلام) جواب به طهارت دادند، به خاطر اینکه در ضمن آن گمشده جناب زراره را هم جواب داده باشند.

احتمال دیگری هم هست و آن اینکه بگوییم تمام این حساب و کتاب‌ها برای رسیدن به حکم است و در اینجا هر دو با هم جاری می‌شوند، ولی انصافاً اگر اولی جاری شود، موضوع برای دومی باقی نمی‌ماند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo