درس خارج فقه استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1400/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه خانواده / مسئله ازدواج مسلمان با غیرمسلمان / تبیین معنای کفر و شرک در آیات - وجه جمع بین آیه 5 سوره مائده و سایر آیات دال بر عدم جواز ازدواج

5 آیه داریم که از آنها برای عدم جواز ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب استفاده می‌شود. در نقطه مقابل این 5 آیه، آیه 5 از سوره مائده را داریم که از آن، جواز ازدواج با زنان اهل کتاب استفاده می‌شود. مفسرین در این مورد 2 وجه جمع گفته‌اند.

وجه جمع اول

البته همچنان که آیت‌الله شبیری فرموده‌اند، وجه بعیدی است چون در سوره ممتحنه هم که می‌فرماید در مورد زنانی که قبلاً مسلمان نبودند و بعد ادعای اسلام کردند و آنها را آزمایش کنید، وجهی برای اختصاص زنان اهل کتابی که مسلمان شدند، وجود ندارد.

وجه جمع دوم

ازدواج با محصنات اهل کتاب اشکال ندارد. این وجه می‌گوید آیه 5 از سوره مائده را بر عقد و نکاح موقت و منقطع حمل می‌کنیم که اشکال ندارد و منظور آن آیاتی که می‌گویند اشکال دارد، نکاح دائم است. این هم جمع بین آیات که 5 آیه در یک طرف و یک آیه در طرف دیگر قرار دارند.

قائلین به این جمع می‌گویند اجماع داشتیم که نکاح با کافر غیر کتابی جایز نیست و شهرت قوی داریم بر جواز عقد منقطع با اهل کتاب و حتی بعضی‌ها ادعای اجماع هم بر آن کرده‌اند. البته به مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ مفید نسبت‌داده‌شده که حتی منقطع را هم جایز نمی‌دانند. اما این نسبت اول کلام است که حتی نکاح منقطع را هم مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ مفید جایز ندانند چون تعبیرشان این است که می‌گویند تزویج با کفار جایز نیست که در این صورت در بسیاری از جاها مرادشان عقد دائم است و یا انصراف به دوام دارد؛ لذا حتی اینکه مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ مفید هم مخالف باشند در نکاح منقطع، اول کلام است.

محل کلام مرحوم سید مرتضی در دعوا با سنی‌ها این است که ما (شیعیان) برای احکاممان ادله داریم. ایشان طبعاً دعوایی که با آنها می‌آورد، در موردی است که محل کلام بوده و عقد دائم است؛ لذا این ادعا و فتاوای فقهای ما به طبع سنی‌ها نیست؛ لذا بعضی‌ها می‌گویند باتوجه‌به این خصوصیت اینکه مرحوم سید مرتضی می‌گوید اجماع داریم، این اجماع در نکاح دائم است که ازدواج با اهل کتاب جایز نیست.

پس علماء ما نوعاً نکاح منقطع را جایز می‌دانند. اولاً چه کسی گفته مرحوم سید مرتضی مخالف است؟ بنابراین عبارت مرحوم شیخ مفید ظاهر است که عقد منقطع با غیرمسلمان اجماعاً جایز نیست چون ایشان در فرق بین دائم و منقطع سخنی از اهل کتاب نیاورده که بگوید عقد منقطع آنها جایز است. یعنی مرحوم شیخ مفید در عقد منقطع اهل کتاب تصریح به جواز نکرده است و از اینکه تصریح به جواز نکرده، مشخص می‌شود که نظر ایشان این است که عقد منقطع اهل کتاب جایز نیست.

قائلین به وجه جمع دوم بر مدعایشان 2 شاهد دارند.

شاهد اول می‌گوید هرگاه واژه اجورهنّ در قرآن استعمال شده، در ناحیه عقد موقت است.

شاهد دوم بر این وجه جمع این است که مرحوم علامه مجلسی در مرآةالعقول می‌فرمایند ذکر و تعیین مهریه در عقد موقت رکن است و اگر نامی از اصل و مقدار دقیق مهریه گفته نشود، عقد موقت از اساس محقق نشده چون رکن بوده و رکن هم اگر نباشد، عقد باطل است، بر خلاف عقد دائم که حتی اگر مهریه هم در عقد ذکر نشود، اشکال ندارد. چون آیه قرآن تصریح می‌کند إذا اتیتموهن اجورهن، پس معلوم می‌شود که در این آیه، منظور عقد موقت است. وإلا در عقد دائم شرط الزامی نیست.

سؤال: آیا اتیتموهن اجورهن در صیغه محل کلام است؟ یعنی اجرشان را بدهید و کم انصافی نکنید. شاید کسی بگوید سخن از ایتاء معمولاً ناظر به عقد منقطع است.

وجه جمع دوم شاید وجه جمع بدی نباشد، البته این 2 شاهد، شاهد بودنشان مقداری سخت و مشکل است. شاید باتوجه‌به روایاتی که داریم و بر اساس آن روایات که مشهور بین دائم و منقطع تفصیل داده‌اند، شاید وجه جمعی است که بعضی از بزرگان بین این آیات و باتوجه‌به آن روایات، باقوت و قدرت فرموده‌اند، وإلا این وجه جمع به وجه جمع تبرعی نزدیک‌تر بود تا وجه جمع عرفی استظهاری.

در بعضی از آیات ادله‌ای داریم که آقایان می‌گویند اهل کتاب هم مشرک هستند.

1- آیه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[1] از که تصریح کرده که اهل کتاب مشرک هستند و شرک در عبادت دارند.

2- آیه ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[2] که مشرکین به دیگران هم اطلاق شده یعنی هر کسی که به دین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایمان نیاورد مثل یهود و نصاری.

3- آیه ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[3] که چون یهود و نصارا بیشتر از کفار از غلبه دین حق ناراحت بودند.

4- آیه ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[4] که اهل کتاب گفتند یهودی یا نصرانی باشید تا هدایت پیدا کنید ولی ما ملت حضرت ابراهیم هستیم و حضرت ابراهیم مشرک نبود، به قرینه صدر آیه که می‌گوید یهودی یا نصرانی باشید. یعنی یهود و نصاری جزء مشرکین هستند. پس مشرکین بر اینها اطلاق شده است.

5- آیه ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[5] که حضرت ابراهیم (علیه السلام) حنیف مسلم بود و از مشرکین نبود یعنی یهودی و نصرانی نبود. البته در اینجا ما کان من المشرکین ظهور دارد در اختلاف یهودی و نصرانی با مشرک. چون یک بار گفته یهودی و نصرانی نبود و یک بار می‌گوید ما کان من المشرکین یعنی کافر هم نبود. یعنی این تکرار اصل این است که مفاهیم احترازیت داشته باشند. ولی به حسب ظاهر اگر نگوییم ظهور در مفارقت دارد، ظهور در دلالت واژه مشرکین بر عمومیت نسبت به اهل کتاب هم ندارد.

6- آیه ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[6] که بعضی‌ها خواستند از لانشرک به شیئا استفاده کنند که شما (اهل کتاب) شرک نورزید. بعضی‌ها پاسخ می‌دهند که منظور این است که آن دسته از اهل کتاب که شرک در عبادت می‌ورزیدند، شرک را کنار بگذارند، نه اینکه همه اهل کتاب و یا اینکه می‌گوید ما و شما، هیچ کدام شرک نورزیم. ولی قرآن روی مشترکات ما تأکید می‌کند چون خودش می‌گوید کلمة سواء و ما و شما که هر دو به شرک قائل نیستیم، روی همین مشترکاتمان باید تمرکز کنیم. لذا بعضی‌ها می‌گویند این آیه مؤید این است که آنها مشرک نیستند.

7- آیه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا﴾[7] که ای اهل کتاب در دینتان غلو و زیاده‌روی نکنید و در مورد خدای متعال غیر از حق نگویید. اینکه می‌گوید خدای متعال اینگونه هست و حضرت عیسی، کلمه خدا و پسر مریم است، یعنی از اینکه می‌گوید خدای متعال یک خداست و حضرت عیسی خدای سوم نیست، معلوم می‌شود که آنها حضرت عیسی را خدای سوم می‌دانستند و خدای سوم دانستن هم یعنی شرک.

در نقطه مقابل این آیات، چند آیه داریم.

1- آیه ﴿مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾[8] که به 3 واژه تصریح می‌کند. اول کفروا، دوم اهل کتاب، سوم مشرکین. یعنی معلوم می‌شود که عنوان عامی بر مشرک و اهل کتاب منطبق است (کفروا)، اما با تکرار لا بر سر مشرکین کاملاً ظاهر می‌کند که مشرک با اهل کتاب فرق می‌کند.

2- آیه ﴿لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾[9] که شما حتماً امتحان و آزمایش می‌شوید در مال و جانتان و حتماً از اهل کتاب خواهید شنید که شما را آزار می‌دهند. شاهدش اینجاست که کاملاً ظهور دارد در دوئیت که هم واو آورده و هم عامل جار را تأکید کرده که از آن استظهار می‌کنیم که دوتاست. اول من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و دوم من الذین اشرکوا.

3- آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ [10] که می‌یابید نسبت به مؤمنین، یهود و کسانی را که مشرک شدند. در اینجا اگر قرار باشد ذکر عام بعد از خاص باشد، معنا ندارد.

چرا یهود را اول آورده است؟ اگر قرار باشد مراد از الذین اشرکوا بعد از یهود، عام باشد، نصاری بعد، که در دل اشرکوا هست. پس چرا جدا آورده است؟ اشرکوا بعد از یهود ذکر عام بعد از خاص نیست. وإلا هیچ کس یهود را به تنهایی و در دل اشرکوا نگفته بلکه هر دو (یهود و نصاری) را گفته است.

لذا به قرینه ذکر بعدی که نصاری را می‌گوید اقربهم مودتاً، معلوم می‌شود مراد از اشرکو قبلی معنای عام از یهود و نصاری نیست و ذکر عام بعد از خاص در اینجا معنا ندارد و این، بهترین قرینه و شاهد است برای اینکه مراد از الذین اشرکوا غیر از یهود و نصاری است.


[4] سوره بقره، 135.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo