< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره بقره /آیه 27/ عهد الهی

 

﴿الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُوْلَئِكَ هُمْ الْخَاسِرُونَ﴾[1]

آیه بیست و هفتم از سوره مبارکه بقره وصف افرادی را می کند که پیمان های الهی را و عهدهای الهی را شکسته اند. ﴿الّذینَ یَنقُضُونَ عهدَ الله﴾[2] ، کسانی که نقض می کنند عهد خدا را.

1- مفردات آیه

کلمه نقض در مقابل ابرام است. ابرام به معنای محکم کردن یک امر است، نقض در مقابل آن به معنای سست کردن و نابود کردن یک امر و شکستن یک امر است. وقتی می گوید نقض عهد، عهد هم به معنای پیمان و قراردادی است که انسان با شخصی یا با خدای متعال آن پیمان را می بندد. نقض عهد به معنای شکستن و نابود کردن پیمان و عهد است.

میثاق گاهی به معنای مصدر می آید یعنی خود میثاق که به معنای امر محکم است، همان به معنای امر است، گاهی به معنای مصدری می آید، به معنای توصیف می آید، همانطور که میعاد گاهی به معنای توعید می آید، میثاق به معنای توثیق یعنی این که انسان یک امری را محکم انجام بدهد، محکم کردن، اما میثاق به معنای اسمی همان امر محکم است، عبارت دیگری از عهد است.

﴿الذّینَ یَنقُضُونَ عَهدَ الله من بعدِ میثاقِه﴾[3] ، کسانی که عهد خدا را بعد از ﴿میثاقه﴾[4] ، ضمیر میثاقه اگر میثاق را به معنای عهد بگیریم، به معنای امر محکم بگیریم به الله برمی گردد، اما اگر به معنای مصدری، به معنای محکم کردن یک امر بگیریم به همان عهد برمی گردد. کسانی که نقض می کنند و می شکنند عهد و پیمان خدا را، بعد از محکم کردن آن عهد، ظاهر آن این است که ضمیر به عهد برمی گردد، بعد از محکم کردن آن عهد، چون کمی نامأنوس است اگر ضمیر را به الله برگردانیم چون تکرار می شود، عهد خدا را می شکنند بعد از عهد خدا، بعد از میثاق خدا، چون همین که می گوید عهد الله این جمله بعدی که میثاق خدا و میثاق الله باشد در همان جمله اول وجود دارد و از آن درک می شود.

خب این ﴿الذین﴾[5] هم می تواند در محل نصب باشد و صفت برای فاسقین باشد که در آیه گذشته آمد. هم خودش می تواند در محل رفع باشد و مبتدا باشد، خبر آن هم ﴿اولئِکَ هم الخاسرون﴾[6] باشد. فاسقان کسانی هستند که اینچنین هستند یا کسانی که نقض پیمان و عهد الهی می کنند بعد از محکم کردن آن عهد، تعهدی که نسبت به آن پیمان داشته اند، ﴿و یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَلَ و یُفسِدونَ فی الارض﴾[7] و پاره می کنند، قطع می کنند، فاصله می اندازند آن چیزهای را که خدا به آن چیزها امر کرده است، این که پیمان، پیوند ایجاد کنند بین آن چیزها نه این که فاصله بیندازند، قطع به معنای بریدن و فاصله انداختن به معنای دو چیز است. در مقابل وصل است که به معنای پیوند ایجاد کردن به معنای دو یا چند چیز است.

﴿و یُفسِدونَ فی الارض﴾[8] و فساد می کنند در روی زمین، ﴿اولئِکَ همُ الخاسرون﴾[9] ، اینها افرادی هستند که بسیار زیان می بینند و زیان کار هستند.

2- مراد از عهد الله

این که ماهیت عهد الله چیست که می فرماید کسانی که عهد خدا را و میثاق خدا را قطع می کنند، نقض می کنند. بعضی ها مانند زمخشری[10] گفتند این عهد همان عهد فطری است که در فطرت و عقول هر انسانی پیمان با توحید وجود دارد، ما با توحید پیمان بستیم، خدای متعال خداوند های متعددی را در مقابل ما گذاشت و از ما یک پیمانی گرفت، ﴿ألَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلی﴾[11] ، فطرت انسان، عقل انسان این پیمان را بسته است که جز خدای واحد خدایان دیگری را نپذیرد. بعضی ها می گویند این عهد را می شکنند، عهد فکری را می شکنند و راه کفر را می روند، نبوت و آیات خدای متعال را انکار می کنند. زمخشری این را قائل است.

البته این که ما در فطرت خودمان، در عقل خودمان و در وجود خودمان قطعا اگر تأمل کنیم خود عقل پی می برد به وجود صانع و خدای متعال، در این شکی نیست. آیات متعددی هم این مطلب را به ما متذکر شده است. همین آیه 53 سوره مبارکه فصلت می فرماید: ﴿سَنُریهِم آیاتِنا فی الآفاق و فی أنفُسِهم حتی یَتَبَیِّنَ لَهُم أنَّهُ الحق﴾[12] ، آیات الهی را در آسمان و زمین و در افق ها و در وجود خودتان قرار دادیم، پی بردن به صانع یک امر فطری است، همین برهان علت و معلول را که به عنوان برهان فلسفی بر وجود صانع استدلال می کنند، این برهان به سادگی در وجود یک بچه شیرخواره وجود دارد، شما الان بچه ای که شیر می خورد، شش هفت ماهه است، پستانک این بچه را از دهان او بردار، بدون این که شما را ببیند، این بچه فوری می گردد دنبال این که کسی این کار را انجام داد، یعنی این بچه می فهمد یک پستانک از دهان بدون علت جابجا نمی شود حتما کسی این را برداشت، بازی او را شما جابجا کنید، وسائل او را بردارید، لباس او را از جلوی چشم او بردارید، خود او را تکان بدهید، بچه می فهمد که هیچ کاری که در اطراف او انجام می شود بدون علت نیست، حتما کسی این کار را انجام داده است، اگر کودک این کار را می فهمد نشان می دهد که برهان علت و معلول که هر معلولی علتی دارد یک امر فطری است، یک امری است که حتی کودکان هم این مسئله را درمی یابند. کودکانی که مسائل هزارگونه را باید با قدرت تمییز بفهمند علت و معلول را در همان کودکی بچه ها از همان شیرخوارگی می فهمند.

این درست است، شکی نیست ولی بعید است، بسیار بعید است که خدای متعال سر این امر فطری و آن عهد ازلی و فطری که با زبان فطرت ﴿ألَستُ بِرَبِّکم﴾[13] گفته است ﴿قالوا بلی﴾[14] ، بر این عهد به ما استدلال و احتجاج و توبیخ کند، چون این عهد عهدی است که نامه ندارد، زبان ندارد، مدرک ندارد، بیان نشده است، به گوش نرسیده است، به آن عهد اطلاق نمی شود، به آن میثاق اطلاق نمی شود، عهد خدا ﴿من بعد میثاقه﴾[15] ، عهدی بوده است که پشت آن عهد یک محکم کردنی بوده است.

یکوقت است یک تعهد است، یکوقت است پشت این تعهد می گویند قبول داری؟ شما اقرار می کنی می گویی من قبول کردم و امضا هم می کنی، این مثاق من بعد پیمان و عهد است.

عین همین ما آیه داریم. در آیه 81 از سوره مبارکه آل عمران هم اصل میثاق و عهد آمده است و هم این که این عهد را محکم کرده است و لذا کلمه میثاق را هم اینجا بکار می برد، ﴿و إذ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَبیئین﴾[16] ، خدای متعال از همه پیامبران و بالتبع وقتی این میثاق از پیامبران گرفته می شود این میثاق برای امت آنها است چون اشاره دارد که بعد از شما اگر پیامبری آمد، آیه ای اورد، نشانه ای آورد، آیا قبول خواهید کرد و او تصدیق کنند کتاب شما بود و باورهای شما؟ شما او را قبول خواهید کرد بعد از خودتان، بعد از این که من به شما کتاب دادم، این ناظر به امت است ولو خطاب و میثاق آن برای نبی است، مثل بسیاری از مطالبی که خدای متعال با پیامبر در قرآن حرف می زند اما با مخاطبین و امت حرف می زند. ﴿و إذ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَبیئین لَما آتَیتُکُم من کتابٍ و حکمةٍ﴾[17] ، من کتاب دادم به شما و بعد از آن که به شما حکمت دادم، ﴿ثُمَّ جاءَکُم رَسولٌ مُصَدِّقٌ لما مَعَکُم﴾[18] ، بعد رسولی آمد و تصدیق کرد آن کتاب و حکمتی که با شماست، ﴿لَتُؤمِنُنَّ به و لَتَنصُرُنَّهُ﴾[19] ، شما باید به آن پیغمبر ایمان بیاورید، باید آن پیغمبر را یاری کنید، ﴿قال﴾[20] ، این محکم کردن پیمان است، این که پیمان را مطرح می کند ﴿قالَ أأقرَرتُم و أخَذَتُم علی ذلِکُم إصری﴾[21] ، آیا اقرار کردید و بر این امر مهم اقرار دارید و این امر مهم مرا اخذ کردید و گرفتید؟ ﴿قالوا أقرَرنا﴾[22] ، خدای متعال از همه پیامبران پیشین اقرار گرفته است بر آمدن خاتم، از همه انبیاء و امت های آنها اقرار گرفته است،﴿یَعرفونَهُ کما یَعرفونَ أبناءَهُم﴾[23] ، همانطور که فرزندان خودشان را می شناختند، پیامبر خاتم را می شناختند، اسم و مشخصات او را می شناختند، منتها اینها کسانی بودند که ﴿یَکتُمُونَ ما أنزَلنا من البَیِّنات﴾[24] ، اینها کتمان کردند.

بنابراین مراد از این پیمان پیمانی است که خدای متعال از انبیاء پیشین گرفته بود نسبت به آمدن پیامبران بعدی، خصوصا حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و همین مناسبت هم دارد که این آیه در کنار آیات انکار نبوت و وحی پیغمبر آمده است.

لذا فرمایشی که زمشخری دارد خیلی پذیرفتنی نیست اما این وجه را اکثر مفسرین گفتند، شیخ طوسی گفته است، دیگران از اهل سنت مانند فخر رازی و اینها گفتند که مراد از این عهد عهدی است که خدای متعال از پیامبران پیشین نسبت به آمدن انبیاء بعد و خصوص حضرت گرفته بود، پس مراد از این عهد عهدِ پیامبران است.

3- حق الله و حق الناس

مطلب دومی که اینجا وجود دارد دارد این است که ﴿الّذینَ یَنقُضُونَ عهدَ الله﴾[25] . خدای متعال در مسائل پیمان و اوامر و نواهی خودش در قرآن خیلی محکم سخن گفته است. یکوقتی است عهد ناس مطرح است، یکوقتی است عهد الله مطرح است، حق الناس مطرح است، حق الله مطرح است، ما خیال می کنیم اهمیت حق الناس از حق الله بیشتر است، این در اذهان ما وجود دارد که اهمیت حق الله کمتر از حق الناس است، این باور غلط است.

حق الناس یک ویژگی دارد که از این جهت حق الناس سخت تر از حق الله است، بخاطر این که کار انسان وقتی به ناس افتاد اگر نبخشید چه می کنی، غیبت او را کرده است، تهمت به او زده است، دروغ به او بسته است، افترا بوده است، حق الناس به گردن او آمده است، این ناس اگر نبخشد این انسان چه می کند؟ با توبه که حق الناس بخشیده نمی شود، حق الناس باید از خود ناس طلب بخشش شود، در اسلام یک خط قرمز است، خدای متعال از سر سوزن تعدی به حقوق مردم گذشت نمی کند.

این روایت خیلی درس آموز است، یک طور بیان نگاه اسلام به حقوق بشر است، یکی از سرداران پیغمبر به شهادت رسید، رسول خدا خودش او را تشییع کرده است، خودش او را کفن کرده است، خودش او را داخل قبر گذاشته است، خودش برای او نماز خوانده است، مگر پیغمبر نماز چند نفر را خوانده است، راه به راه که نماز نمی خواند، مگر پیامبر چند نفر را خودش با دست خودش داخل قبر گذاشته است، این شخص را پیامبر خودش داخل قبر گذاشته است، ملائکه در این تشییع شرکت کرده بودند، بعد وقتی حضرت لحد را پوشاند گفتند خوش به حال این شهید، شهیدی که در راه اسلام، در مجاهده و در رکاب پیغمبر، سردار رسول خدا شهید شده است، حضرت برای این که این شبهه ذهن را باز کند فرمود نه، او را الان نگهداشتند، یک مشکلی دارد، چرا؟ چون عبایی که او روی دوش خودش می انداخت آن عبا غصبی بود، این بیان را پیغمبر اینجا دارد. حالا عبایی که آن روز روی تن عرب بود مثل عباهای امروز نبود که قیمتی داشته باشد، قباها از پارچه های معمولی آن زمان می دوختند اسم آن عبا بود، یعنی یک پارچه بی ارزش کم قیمتی، ظلم در این اندازه به حقوق مردم در اسلام نمی تواند خونی را که در رکاب پیغمبر ریخته شده است برای دفاع از قرآن، آن خون نمی تواند این ظلم را پاک کند، ظلم این چنین است.

شهدا هم اگر با ریخته شدن اولین قطره خون همه گناهان آنها بخشیده می شود، گناهانی است که مربوط به حقوق الهی است، حقوق ناس را باز خدای متعال باید با فضل خودش با ناس یک طوری معامله کند، چون بدون رضایت مردم اگر خدا بخواهد به اینها پاداش بدهد و عقاب نکند عدالت زیر سؤال می رود.

این درست است که این خصوصیت در حق الناس وجود دارد که این را نمی بخشند اما گناهانی که مربوط به خدای متعال است با توبه بخشیده می شود. کسی عرض کرد یا رسول الله اگر کسی یک گناه قتل انجام داد خدا او را می بخشد؟ فرمود می بخشد اگر توبه کند، اگر این گناه قتل پیغمبری باشد، حضرت فرمود می بخشد، اگر دو تا پیغمبر، سه تا پیغمبر، فرمود اگر کسی هفتاد پیغمبر را بکشد توبه واقعی کند خدای متعال او را می بخشد، خداوند از باب رحمت فقط درِ توبه خودش را به یک روی نفر بسته است، از روایات برمی آید و او قاتل امام حسین علیه السلام است، درِ رحمت به روی او کلا قفل است و بسته شده است، حالا رحمت خود اباعبدالله ممکن است شامل همچین آدمی هم شود، این یک مسئله دیگری است. آن شاعر گفت که ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش، از بس که کرم دارد و آقاست حسین.

این خصوصیت در حق الناس وجود دارد ولی خدای متعال با توبه، ﴿یا عِبادیَ الّذین أسرَفوا علی أنفُسِهِم لاتَقنَطوا من رحمةِ الله إنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُنوبَ جَمیعاً﴾[26] ، خدا جمیع ذنوب را می بخشد، چقدر تأکید در این آیه است. یا خودش برای تأکید آمده است، أیها برای تأکید آمده است، آمنوا برای تأکید آمده است، ﴿لاتقنطوا﴾ [27] دوباره جمع آورده است برای تأکید آمده است، ﴿من رحمة الله﴾[28] ، ﴿الله﴾[29] را ظاهر کرده است باز هم برای تأکید آمده است. کلمه رحمت، می توانست بگوید ﴿لاتقنطوا﴾[30] ، بجای رحمت صفت دیگر خدا را بیاورد، برای تأکید است. ﴿إنّ﴾[31] برای تأکید آمده است، ﴿إنّ الله﴾[32] می توانست بگوید إنّه، باز ﴿الله﴾[33] را ظاهر کرده است برای تأکید آمده است، ﴿یغفر﴾[34] ، فعل مضارع است باز هم برای تأکید و استمرار است، ذنوب را جمع آورده است، الف و لام بر سر آن است باز هم برای تأکید آمده است، دوباره پشت آن ﴿جمیعاً﴾[35] را آورده است باز هم برای تأکید، خدای متعال گناهان را این گونه می بخشد، درِ توبه این رقم باز است.

اما همه اینها به معنای این نیست که اهمیت حق الناس بیشتر از حق الله است، نه، حق الله مهم است، این حق الناس فقط خصوصیت آن این است که ناس نمی بخشد، ممکن است نبخشد اما حق الله با توبه بخشیده می شود. هیچ حق الناسی نیست اولا که در کنار آن حق الله نباشد، هر حق الناسی حق اللهی در کنار آن است، بخاطر این که شریعت و خدای متعال همه این حقوق مردم را بیان کردند که حقوق مردم چه چیزهایی هستند، چون حقوق مردم ذیل امر و نهی الهی بیان شده است خود عصیان این حق الناس کنار آن یک حق اللهی است که ما نمی بینیم. ما بگونه ای از حق الله سخن می گوییم که اصلا حرمت و حریم این حق شکسته می شود، بگونه ای می گوییم این زنا شده است، زنا اگر شده است، شرب خمر اگر شده است، آبرویی رفته است یا نرفته است، اگر آبروی شوهر رفته است، آبروی پدر رفته است حق الناس است و الا حق الله است، آنوقت بگونه ای سخن می گوییم که انگار این حق الله اصلا مهم نیست، شرب خمر کرده است، اگر کسی را اذیت کرده است این حق الناس است و الا حق الله است، حق الله مهم نیست؟ حق الله خیلی مهم تر از حق الناس است، خدای متعال با لطف خودش گناهان ما را با توبه می شورد و با توبه قبول می کند. ﴿عهد الله﴾[36] خیلی مهم تر از عهد مردم است، ولو در خصوص عهد مردم خدای متعال فرمود: لاایمانَ من لا أمانَةَ له، لا دینَ من لا عَهدَ له، ایمان ندارد کسی که امانت مردم را برنگرداند. دین ندارد کسی که به عهد و به قولی که به مردم داده است پایبند نباشد، همه اینها یک طرف اما عهد الله مهم تر از عهد مردم است، عهد الله خیلی مهم تر است.

یک روایتی را من خدمت شما می خوانم، جلد 85 بحار الانوار صفحه 316 [37] که این روایت از رسول خداست در تبیین اهمیت حق الهی و حدود الهی، سَأَلَهُ إمرأةُ من خثعم، زنی از قبیله خثأم از پیامبر سؤال کرد، فَقالَت یا رسول الله إنَّ فریضَةَ الحجِ أدرَکَت أبی شَیخاً کبیراً، وقت حج آمده است، فریضه حج به گردن پدرم آمده است و پدرم شیخ و پیرمردی است که لایَستَطیعُ أن یَستَمسِکَ علی الراحلة، این توان ندارد که روی مرکب بنشیند و متعادل بماند، فهل ترا أن أحُجَّ عنه، آیا عقیده داری که من به نبابت از او حج بیاورم؟ فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم نعم، فرمودند بله حج را از پدرت برو بیاور، فَقالت یا رسول الله أیَنفَعُهُ ذلک، آیا من این حج را بیاورم سودی به حال پدرم دارد؟ قال نعم، حضرت فرمود سود دارد، أرَأیتِ، نمی بینی یا نظر تو در این مورد چیست که لو کان أبی دَینٌ، اگر بر دوش پدر تو یک بدهی مالی بود، حق الناس بود، اگر این بود فضیتِه عنه و تو قضا می کردی دین را از او بدهی او را می دادی، نَفَعَهُ، نظر تو چیست این نفع نداشت؟ قالت نعم، بله یا رسول الله اگر بدهی او را می دادم که قطعا به حال او نفع داشت، خب این حج حق الله است، فقال فَدَینُ الله أحَقُّ بالقضا، حضرت فرمود دین الهی أحق به قضا است از دین مردم، چطور اگر به مردم بدهی داشت پرداخت می کردی برای پدرت سودمند بود اما حالا حق الله بر گردن او است پرداخت نکنی، حق الهی أحق به قضا است، دَین و بدهی الهی أحق به قضا است. حقوق خدای متعال خیلی بالاتر از حقوق مردم است، اصلا مردم بالذات در جهان احدی حقی ندارد، همه حقوق به خدای متعال برمی گردد، خداست که بالذات و بالاستحقاق همه حقوق برای او است.

این مسئله در عهد الهی خدای متعال اینجا نشان می دهد، کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از میثاق او، ﴿و یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَلَ و یُفسِدونَ فی الارض اولئِکَ هم الخاسرون﴾[38] ، سر این خسران ان شاء الله بحث خواهم کرد، اینها چقدر زیان می کنند، کسانی که عهد و امر و حقوق و حدود الهی را می شکنند، اینها چقدر زیان می کنند.

4- مراد از «ما أمر الله به أن یوصل»

مسئله دیگری که اینجا چند جمله عرض کنم بحث ﴿أمَرَ الله به أن یوصل﴾[39] است. این ﴿أمَرَ الله به أن یوصل﴾[40] آنچه که خدا امر کرده است که به آن چیز پیوند ایجاد شود، این چیست که اینها قطع می کنند؟

باز هم اینجا بعضی ها گفتند مراد صله ارحام است، ﴿أمر الله به أن یوصل﴾[41] منظور همان صله ارحام است. بسیار بعید است این باشد، چون مسئله صله ارحام مسئله اخلاقی است، الان مباحثی که اینجا مطرح است مسائل اعتقادی مطرح است نه مسائل اخلاقی.

بعضی مثل بیضاوی گفتند تمام اموری است که خدا راضی به ترک آن نیست، چه صله رحم باشد، چه فرائض باشد، چه اجتماعات واجب باشد، چه امر نبوت باشد، همه اینها که خدا امر کرده است ما پیوند داشته باشیم با آنها، همه را شامل می شود.[42]

احتمال سوم این است که مراد از این که می فرماید خدای متعال امر کرده است ﴿یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَل﴾[43] ، این درواقع تفسیر همین ﴿یَنقُضونَ عهدَ الله﴾[44] است، ﴿یَنقُضونَ عهدَ الله﴾[45] یعنی ﴿یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَل﴾[46] ، اینها کسانی هستند که پاره می کنند، می برند و قطع می کنند چیزهایی را که خدای متعال به آن چیز امر کرده است پیوند ایجاد شود. این تفسیر را اگر در نظر بگیریم نسبت به جمله قبل، جمله قبل چه شد؟ خدای متعال از انبیاء پیمان و وعده گرفت که اگر بعدها پیامبر مصدّقی آمد او را هم قبول کنید، نگویید ﴿نؤمِنُ بِبَعضٍ و نَکفُرُ بِبَعضٍ﴾[47] ، بعضی را قبول می کنیم و بعضی را قبول نمی کنیم. این همین است، پیمان الهی را شکستند، ﴿یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَل﴾[48] ، اینها پاره کردند، بخشی را پذیرفتند و بخشی را نپذیرفتند، ﴿یَقطَعونَ ما أمَرَ اللهُ به أن یوصَلَ﴾[49] ، وصل یعنی پیوند بین دو چیز یا اشیاء، قطع یعنی گسستن آن پیوند و بریدن. اینها قطع می کنند آن چیزهایی را که خدای متعال امر کرده است به آن چیز، امر کرده است که ﴿أن یوصل﴾[50] این که پیوند ایجاد شود بین آنها، بین همه پیامبران پیوند ایجاد شود و قبول شود و باور شود.

این واو واوِ تفسیر است.

تفسیر واو را واو می گیریم که عطف تفسیری ﴿یقطعون﴾[51] به ﴿ینقضون﴾[52] است.

(30:10)

وقتی شامل نبوت شد، بطور طبیعی شامل ولایت هم می شود، چون نبوت که می گوییم یا ما جاء به النبی، هرچه که پیغمبر آورده است، بطور طبیعی شامل ولایت اهل بیت علیهم السلام هم خواهد شد.

این مسئله را هم عرض کنم، عهد الهی و حق الهی کوچک و بزرگ ندارد، تمام حقوق و حدود الهی بزرگ هستند، این که شما گناهان را تقسیم می کنید بین گناهان صغیره و بین گناهان کبیره، مرحوم ابن ادریس صاحب سرائر یک مبنائی دارد در باب گناهان کبیره و صغیره، ایشان می گوید ما اصلا گناه صغیره نداریم، تمام گناهان کبیره هستند، این که برخی صغیره و برخی کبیره هستند اینها به نسبت با همدیگر مقایسه می شوند برخی صغیره و برخی کبیره هستند، بعضی ها وعده عذاب دارند، بعضی ها وعده عذاب ندارند، خب این که وعده عذاب است عذاب او شدید است، نسبت به آن چه که وعده عذاب ندارد یا عذاب او خفیف است کبیره می شود. اما همه این گناهان در محضر خدای متعال وقتی با خدا حساب شود و نسبت سنجی شود همه گناهان گناهان کبیره می شوند، همین که انسان علم طغیان در مقابل اراده الهی برافرازد این یک گناهی است که عمق این گناه و مصیبت را کسی نمی تواند حد کند. همه عهد و حق و حدود خدا کبیر هستند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo