< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

محتويات

1- آیه ۲۶

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره بقره /آیه 26/ ایمان حقیقی و تعبد در جزئیات

 

1- آیه ۲۶

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾[1]

شأن نزول آیه

آیه بیست و ششم از سوره مبارکه بقره در خصوص شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است[2] که ایشان اینچنین گفتند که وقتی که قرآن کریم برای منافقان مثال هایی در همین سوره مبارکه بقره زد، ﴿مَثَلُهُم کَمَثَلِ الّذی إستَوقَدَ ناراً﴾، این مثال آنها را برآشفته کرد که خدا به امور پست، به امور کوچک و کم اهمیت مثال نمی زند، این مثال مثالِ خدا نیست، این کلام کلامِ خدا نیست، خدا باید به امور خیلی بزرگ و بلند مثال بزند، نه این که به آتش مثال بزند. تا این که این آیه نازل شد که ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾[3] ، خدا حیا نمی کند از این که به پشه مثال بزند و حتی به کوچک تر از پشه مثال بزند، چون آنها می گفتند خدا حیا می کند به امور کوچک مثل آتش مثال بزند.

خب اگر این نقل پذیرفته شود ارتباط بین آن مثل قبلی که به آتش مثل زده است و بین این که به پشه مثل زده است و این به ظاهر پست تر و کوچک تر از مثل قبلی است و ارتباط اعتراض منافقین کاملا روشن است.

نقل دیگری هم در رابطه با شأن نزول این آیه وجود دارد[4] و آن این است که چون در قرآن کریم مثل هایی آمده است مثل این که اهل دنیا و خانه های آنها را به عنکبوت مثل زده است، ﴿مَثَلُ الّذین إتَّخَذوا من دونِ اللهِ اولیاء کَمَثَلِ العَنکَبوت إتَّخَذَت بَیتاً[5] ، خب این مثال اهل دنیا است، تا این مثال را یهودی ها شنیدند گفتند این مثل مثلِ خدا نیست، خدا به این بزرگی و به این عظمت، خدا حیا می کند به این امور پست مثال بزند، عنکبوت، خانه عنکبوت، این اصلا دیده نمی شود از کوچکی و حقارت و پستی و این کار خدا نیست که این آیه نازل شد که اگر شما به عنکبوت و مثل به عنکبوت معترض هستید، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾[6] ، خدا نه تنها از آوردن مثل به عنکبوت حیا نمی کند بلکه به پشه و فوق پشه، چون در پستی و کوچکی سخن می گوید، فوق آن هرچه بالاتر برویم کوچک تر می شود، به پشه و کوچک تر از پشه خدا مثال و مثل می زند.

به دلیل این که قرآن کتاب هدایت است، قرآن کتاب اصلاح گری است، مهم این نیست که خدای متعال به چیز عظیم مثل می زند یا به یک چیز پست مثل می زند، آنچه که از لحاظ حکمت مهم است این سازگاری و شباهت و ارتباطی است که بین مثل و مُمَثَّل وجود دارد، باید دید چقدر ارتباط بین مثل و ممثّل وجود دارد، چقدر ارتباط بین خانه عنکبوت و دنیاگرایان وجود دارد، چقدر ارتباط بین خود عنکبوت و بین کسانی که اهل دنیا را به عنوان اولیاء می گیرند وجود دارد. بنابراین این مهم است. چون خدا کار هدایت گری می کند باید هدایت گری خداوند به احسن وجه و مثل های او به احسن ارتباط باشد و الا احسن الکلام نمی شود.

همانطور که در نظام تکوین اگر خدای متعال بهترین خلق را نیافریند نظام احسن نیست، تنها که خلق مهم نیست، بین خلق باید بهترین ارتباط را ایجاد کند و هیچ اختلافی بین خلائق نباشد، در نظام تشریع و در کتاب تدوین او هم مانند کتاب تدوین او ارتباط بسیار مهم است و نظام احسن با همین قانون الهی تکمیل می شود. لذا خدای متعال حیا نمی کند از این که به پشه مثال بزند یا به عنکبوت یا به کوه و دریا مثال بزند.

مفردات آیه

استحیاء

خب چند تا کوتاه مفردات آیه را عرض کنم، ﴿یستحیی[7] حیا یک صفت انفعالی است در انسان، صفتی که درواقع از ترسیدن از یک کاری یا از اکراه از یک کاری و اراده و ترک یک کاری در انسان بوجود می آید، منتها این وصف انفعال در ذات خدای متعال محال است، بنابراین حیا در خدا از جزئی از معنای خودش منسلخ است، به معنای همان اراده بر ترک است، ﴿لایَستَحیی[8] یعنی لایُرید أن یَترُکَ، خدا اراده ترک نمی کند بر این که مثل بزند بر پشه.

یا به معنای خشوع باشد، به معنای ترس است، ﴿لایستحیی[9] یعنی این که خداوند لایخشی نمی ترسد از این که به اینها مثال بزند.

بعوضة

بعوض و بعوضة به معنای پشه است.

مَثَل

مَثَل هم به معنای نمونه، ذکر نمونه است. منتها در مَثَل یک نقش بندی وجود دارد، یعنی انسان اگر می خواهد یک چیزی را بگوید، بخواهد بگونه ای برای او نمونه بیاورد که در ذهن مخاطب نقش ببندد اسم این مثل است، لذا تمثال، مُمَثَّل به آن تصویری می گویند که نقش بسته و ماندگار است، روی سنگ اگر نقش بسته است به این می گویند تمثال. پس مَثَل آن نمونه ای است که در ذهن نقش ببندد لذا برای امور معقول قرآن کریم همواره از شیوه مَثَل استفاده کرده است تا امور معقول را که نیاز به استدلال و تدبر و تفکر بالا دارد، با مَثَل نقش بگذارد بر روی ذهن.

53 مَثَل در قرآن کریم آمده است، کتاب هایی هم در اطراف مَثَل های قرآنی نوشته شده است، باز هم جا دارد که نوشته شود.

فوقها

مطلبی که اینجا وجود دارد یکی بحث ﴿فما فوقها﴾[10] است، خدا حیا نمی کند به پشه مثل بزند، ﴿فما فوقها﴾[11] ، یا چیزی که بالاتر از پشه است، چون اینجا به پستی نگاه دارد، فوق آن پستی می شود پست تر، چون نگاه نگاهِ به پست و چیز کوچک است، به چیز بلند بگوید ﴿فما فوقها﴾[12] یعنی بزرگتر و بالاتر از آن، پس یک معنای ﴿فما فوقها﴾[13] یعنی این چیزی که ما دونها، از ﴿بعوضة﴾[14] هم کوچک تر است، این قول ابوعبیده است و اکثراً همین فرمایش را مفسرین گفتند.

قول ابن عباس و قتاده از ﴿فوقها﴾[15] یعنی هو أکبر منها، یعنی به پشه مثال بزند که کوچک تر است یا به فوق پشه که بزرگتر است، حالا عنکبوت است یا فیل است یا کوه است یا هر چیزی که از آن بزرگتر است.

قول دیگر یهم وجود دارد که این قول را هم باز به ابن عباس نسبت دادند که گفته است ﴿فما فوقها﴾[16] یعنی ﴿فما فوقها﴾[17] من الأمثال، یعنی به ﴿بعوضة﴾[18] مَثَل بزند یا به چیزی بیش از ﴿بعوضة﴾[19] ، حالا این بیش می خواهد کوچک تر باشد یا می خواهد بزرگتر باشد، این هم یک قولی است. سه تا قول در فمافوقها فرمودند.

مطلب تربیتی: تعبد

مطلبی که اینجا قابل بحث است از نظر تربیتی این بخش است، ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا﴾[20] ، کسانی که اهل ایمان هستند کوچک ترین شیء هم اگر قرآن مَثَل زده باشد آنها یقین دارند که این حق است از خدای متعال است، اما کسانی که کافر هستند، تدبر در کلام الهی ندارند می گویند ﴿مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا﴾[21] ، قصد خدا از این چه بوده است که به پشه و عنکبوت و چیزهای پست مثل زده است؟ این کار خدا نیست، قصد و هدف او چه بوده است؟ چرا چیزهای بهتر و بزرگتر و عظیم تر را مثل نزده است؟

درواقع در این آیات باز یکی از فرق های مؤمن و کافر یا مؤمن و منافق را تبیین می کند. انسان وقتی به مرحله یقین و ایمان رسید به مقام تعبد می رسد، این خیلی مسئله مهمی است، کسانی که به مقام تدین رسیدند، به مقام باور رسیدند، به ایمان رسیدند اما به مقام تعبد نرسیدند یک روز پای آنها می لغزد.

در جای جای قرآن مسئله تعبد مطرح است، خیلی مهم است که زندگی مؤمن متعبدانه باشد نه فیلسوفانه، متعبدانه باشد زندگی مؤمن.

تعبد چیست؟ تعبد این است که وقتی ما می دانیم این دین از خداست، می دانیم این احکام از خداست، می دانیم این مَثَل از خداست، می دانیم این حکم از خداست، تلاقی مؤمن با آنچه که از خدای متعال است، این نمونه آن است که در مقابل مَثَلی است که کافر بی تأمل می گوید این مثل را خدا نمی گوید، چه می خواهد و از این چه قصدی داشته است؟ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[22] ، اینها بطور مستمر می دانند، ﴿یعلمون أنّه﴾[23] ، این مثل حق است، حق از کجا حق است؟ آیا با استدلال به حق می رسند؟ با علم به حق می رسند؟ نه، دلیل حق بودن این است که ﴿أنّه الحقُ من ربّهم﴾[24] ، وقتی کلام کلامِ خداست، وقتی مثل را خدا زده است، وقتی حکم را خدا جعل کرده است حق است، چرا حق است؟ چون خدای متعال علم مطلق است، عدل مطلق است، علم مطلق است، تمام صلاح و فساد را می داند، عدل مطلق است، ظلم از ساحت خدای متعا برنمی خیزد ذره ای، ساحتی که علم مطلق است، عدل مطلق است می شود عصمت مطلقه، هر سخن که از عصمت مطلقه برآید حق مطلق است، سؤال در برابر او خودش شرک است، شانه خالی کردن در برابر او خودش شرک است، اگر قلبی باشد می شود شرک قلبی، شرک خفی، اگر لسانی باشد واقعا انسان تن ندهد به او شرک جلی می شود.

چرا خدای متعال مسئله ابلیس را در جای جای قرآن مطرح می کند؟ فلسفه این که خداوند داستان ابلیس را در سوره های متعدد ذکر کرده است این است که خدا می خواهد برای ما فلسفه سقوط یک مخلوق را از مقام قرب به أسفل السافلین برای ما تبیین کند.

چه بلایی بر سر ابلیس آمد؟ نخستین بلائی که او خود بر سر خود آورد، عبادت ابلیس که کم نبود، باور ابلیس نسبت به خدای متعال که کم نبود، مشکلی که پای ابلیس را لغزاند این بود که ابلیس تعبد نداشت، امر الهی آمده است از طرف علم مطلق، عدل مطلق که عصمت مطلق است، امر آمده است که ﴿اُسجُدوا لآدمَ﴾[25] ، همه به آدم سجده کنید، همه سجده کردند ﴿إلا ابلیس أبا و إستَکبَرَ و کان من الکافرین[26] ، ولی مسئله ابلیس چه بود؟ چرا سجده نکرد؟ مسئله او این بود که خدایا چرا من به او باید سجده کنم، این سؤال برای او ایجاد شد، چرا من برای او سجده کنم، من بهتر از او هستم، این با منطق و فلسفه من نمی سازد، ﴿خَلَقتَنی من نارٍ و خَلَقتَه من طین[27] ، نتیجه این استدلال او این بود که ﴿أنا خیرٌ منه﴾[28] ، من بهتر از او هستم و چرا من بر او سجده کنم، این چرائی آغاز بُعد ابلیس از ساحت رحمت الهی است، ابلیس تعبد نداشت، ابلیس را انداخت روی زمین، زندگی مؤمنان اگر توأم با تعبد نباشد زندگی مؤمن یک روز انسان می لغزد، خصوصا آنجایی که تکالیف الهی، اوامر الهی، نواهی الهی با منافع انسان در تضاد باشد.

کافران یا منافقین چرا می گفتند ﴿نؤمِنُ بِبَعضٍ و نَکفُرُ بِبَعضٍ﴾[29] ، بعد این را نمی پذیرد، این زندگی زندگیِ نفاق است، بخاطر این که تعبد در آن نیست، هرجا به نفع او است حاضر است، هر جا به ضرر او است می گوید این چرا اینطور است.

این چرائی هایی که امروز متأسفانه در زندگی معمولی مردم باب است، اساس این جهل است، بعضی ها خیال می کنند دین علمی این است که فلسفه احکام الهی را باید فهمید و الا نباید تن داد، فلسفه اعتقادات را باید فهمید، دین علمی به این معناست که باید مبانی دین از طریق علم باشد، یعنی انسان از طریق قطع و یقین به دین برسد، وقتی که به دین رسیدی این دین اسلام این است، قرآن این است، اما به قرآن رسیدی دانه دانه شروع کنی که این چرا، این سخت من است، این را نمی پذیرم، این مال من را به باد می دهد، این با عواطف من نمی سازد، این دیگر دین نیست.

ایمان حقیقی و تعبد در جزئیات

اصلا می دانید دین چیست؟ نکته ای است عرض می کنم، ایمان حقیقی جز تعبد نیست، ایمان واقعی جز تعبد نیست، اگر کسی ایمان را از روی علم پذیرفت این دیگر ایمان نیست، ایمان را اگر کسی همه مسائل را بخواهد ایمان بیاورد به این، یقین کند و بپذیرد این دیگر ایمان نیست، چرا؟ بدو قبول معجزه باید علمی باشد، باید یقینی باشد تا انسان به دام جاعلین و واضعین و کاذبین نیفتد، باید یقینی باشد که پیغمبر کیست، باید مشخص باشد که روایات ما کدام هستند، فقه و کلام و تفسیر ما کدام است، اما به اینجا که رسید انسان، دوباره باید یقین کند دانه دانه احکام را بپذیرد این دیگر ایمان نیست، در ایمان قطعا تعبد نهفته است و الا انسان اگر مدام علم پیدا کند و بپذیرد به علم خودش عمل می کند، هر جا علم دارد می پذیرد، هر جا علم ندارد نمی پذیرد، در ذات ایمان به جزئیات اصلا تعبد جزء ذات آن است، تعبد را اگر برداریم دیگر ایمان آنجا وجود ندارد.

این مسئله را قرآن در جای جای مختلف نقل می کند، باز جلوه ای از تعبد مؤمنان را ببینید، قرآن بعضی از آیات او محکمات است، بعضی از آیات او متشابهات است، متشابه را مؤمن ممکن است نفهمد، باید رجوع کند به معصوم، رجوع کند به کسی که ﴿ألم﴾[30] را چه کسی می فهمد چیست؟ ﴿طه﴾[31] را چه کسی می فهمد چیست؟ خب در سوره مبارکه آل عمران آیه 7 که این مطلب خیلی مطلب لطیفی است در این آیه شریفه، بسیار هم بحث برانگیز است در تفسیر دی ذیل این آیه. ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَات﴾[32] ، خدای متعال کتاب را نازل کرده است، ﴿منه آیاتٌ مُحکَمات هُنَّ اُمّ الکتاب و اُخَرُ متشابهات﴾[33] ، برخی دیگر از آیات متشابه هستند، ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِه﴾[34] ، کسانی که در دل آنها زیغی است، در دل آنها مرضی است، در دل آنها مشکل و نفاقی است، اینها می روند سراغ متشابهات.

متشابه چون قابل معنا به چند وجه است، می روند سراغ متشابه آنچه که خودشان می خواهند را از آن استنباط کنند، می روند و استنباط می کنند، چرا؟ چه می خواهند بکنند؟ ﴿يَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِه﴾[35] ، اینها می خواهند فتنه درست شود، اینها می خواهند این آیات را خودشان تأویل کنند، نمی خواهند با رجوع به اُمّ الکتاب این آیات تفسیر شود، با رجوع به متشابهات می خواهند این آیات را آنچه که خودشان می خواهند بردارند. ﴿و ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلّا الله﴾[36] ، تأویل آیات را فقط خدا می داند، جز خدا تأویل آیات را هیچکس نمی داند، این غیر از تفسیر است، تأویل آیات را جز خدا احدی نمی داند.

ادامه این می فرماید: ﴿و الرّاسخونَ فِی العلم﴾[37] ، آیا این واو در اینجا واو عاطفه است یا واو استینافیه است؟ اگر واو عاطفه باشد این گونه می شود ﴿و ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلّا الله و الرّاسخونَ فِی العلم﴾[38] ، تأویل کتاب را جز خدا و راسخون در علم هیچکس نمی داند، خب آیا استینافیه است یا این که عاطفه است؟ ﴿إلّا الله و الرّاسخونَ فِی العلم﴾[39] .

ظاهر آیه این است که استینافیه است، سابقاً هم خدمت شما عرض شد، ولو با روایات ممکن است ما اثبات کنیم که راسخون فی العلم عطف به الله است و مراد اهل بیت است، اما ما باشیم و ظاهر این آیه شریفه این باید واو استینافیه باشد، چرا ظاهر آن؟ چون بخشی از آیات متشابه است، بخشی از آیات محکم است، مؤمنان چه می خواهند بگویند؟ ﴿و الرّاسخونَ فِی العِلم یَقولونَ آمَنّا بهِ کُلٌّ من عندِ رَبِّنا﴾[40] ، راسخون فی العلم نمی گویند چون این متشابه است، چون نمی فهمیم این را کنار بگذارید، فقط برویم سراغ محکمات، نه، اینها ضمن این که متشابه را نمی دانند می گویند ﴿راسخون فی العلم﴾[41] ﴿یَقولونَ آمَنّا به﴾[42] ، ما به همین متشابه هم ایمان می آوریم، اینها هم از خداست، ﴿کُلٌّ من عندِ رَبِّنا﴾[43] ، هم محکمات از خدای متعال است و هم متشابهات از خدای متعال است، این همان مقام تعبدی است که مؤمن به اینجا می رسد. یعنی اگر هم یک چیز را نفهمید این کلام خدای من است، آن هم که محکم است کلام خدای من است، نتوانست تفسیر کند رجوع می کند به درِ خانه امام معصوم علیه السلام، اصلا بعضی از آیات قرآن تعمداً گفته شده است و تفسیر آن را احدی جز معصوم نمی داند، چرا؟ ﴿ألم﴾[44] را ما نباید بفهمیم، اصلا خدا این گونه گفته است که نفهمیم تا رجوع کنیم به درِ خانه علی بن أبیطالب، بگونه ای گفته شده است به درِ خانه اهل بیت علیهم السلام رجوع شود و از اهل آن اینها گرفته شود.

اما طبق روایاتی که فرمود راسخون در علم ما هستیم، چون بعضی از روایات و آیات راسخون در علم را مخصوص به ائمه علیهم السلام نکرده است، اما روایاتی که می فرماید راسخون در علم در این آیه ما هستیم و مفسّران قرآن ما هستیم معلوم می شود که این واو عاطفه است.

اینها تعبد مؤمن را می رساند. در مَثَل هم همینطور است، مؤمن مَثَل کوچک باشد، بزرگ باشد، چون از خدای متعال است، ﴿أمّا الّذین آمَنوا فَیَعلَمون أنَّهُ الحَقُّ من رَبِّه﴾[45] ، اینها بطور مستمر می دانند این حق است، منشأ حق چیست؟ منشأ حق از این است که خدای متعال است.

ابلیس چرا مطرود و ملعون شد؟ بخاطر این که ابلیس وقتی می دانست این دستور سجده به آدم از علم مطلق است، از عدل مطلق است، از عصمت مطلقه است، این می شود حق مطلق، او در مقابل حق مطلق تمرد می کرد و عَلَم طغیان برمی افروخت و برمی افراشت، به حضرت آدم وقتی که اشتباه کرد، خب وقتی که این علم جلوتر رفت سؤال پشت سؤال هم ایجاد می شود، به آدم هم گفتند که خب حالا تو از این درخت خوردی، خوردی که جاودانه شوی، خوردی که توحید تو قوی تر شود، این درخت معرفت بود به خورد تو داد، خب اینها را بگو به خدا، کلام آدم و حوا این بود، ﴿رَبَّنا إنّا ظَلَمنا أنفُسَنا إن لَم تَغفِر لَنا و تَرحَمنا لَنَکونَنَّ مِنَ الخاسرین[46] ، گفتگو آئین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم.

اما همین مطلب را وقتی که به ابلیس گفته شد که از بهشت باید بیرون برود و او رانده شد دوباره جدل و بحث را با خداوند شروع کرد، احتجاج کرد، خدا را حتی تهدید کرد، چرا روم به چه حجت، چه کرده ام چه سبب، بیا که بحث کنیم ای خدای فرد ودود.

این نگاه تعبد مؤمنان در جای جای قرآن کریم وجود دارد و عدم تعبد و تکلیف پذیری منافقانه و کافرانه هم وجود دارد. ﴿و أمَّا الّذین کَفَروا فَیَقولونَ ماذا أرادَ اللهُ بِهذا مَثَلاً﴾[47] ، خدا با این چه چیزی را اراده کرده است. این ی مطلب.

مطلب دیگری که وجود دارد این است که می فرماید اینها که اعتراض می کنند می گویند ﴿ماذا أراد الله بهذا مثلاً﴾[48] ، ادامه می دهند می گویند این مثال ها چه مثالی است، ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا﴾[49] ، فراوان افرادی را این مثل ها گمراه می کند، افرادی را هم هدایت می کند. قرآن جواب می دهد ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾[50] ، در حالی که جز فاسقین را گمراه نمی کند این مثل ها، خدای متعال با این مثل ها فقط فاسقان را گمراه می کند، این که خدا چگونه فاسقان را گمراه می کند، یعنی چه گمراه کردن خدا؟ پیشتر نیز اشاره بود، اینجا هم عرض می کنم.

یکی ممکن است که این اضلال الهی به معنای عذاب باشد، خداوند عده ای را در این دنیا بخواهد عذاب بدهد آنها را گمراه می کند، ممکن است از باب عذاب باشد و ممکن است خدای متعال از باب انتخاب خود آنها آنها را گمراه می کند.

در سوره مبارکه اسراء آیات 18، 19 و 20 این مسئله آمده است که خداوند می فرماید هر کس راه دنیا را بخواهد ما برای او راه دنیا را باز می کنیم، یعنی این انتخاب خودش است، هرکس راه آخرت را بخواهد ما پاداش آخرت به او می دهیم. هیچکس را از خواسته خودش محروم نمی کنید. فاسقین فسق و راه فجور را می خواهند، خداوند می فرماید خب چون اصرار دارند راه را به روی آنها باز می کنیم. این گمراه کردن فاسقان از این راه است که خود آنها گمراهی را انتخاب کردند.

در آیه 18 می فرماید: ﴿مَن کانَ یُریدُ العاجِلَةَ﴾[51] ، هر کس آجله می خواهد، این دنیا را می خواهد، راه دنیا را می خواهد، ﴿عَجَّلنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَن نُرید[52] ، ما سریعاً در اختیار او قرار می دهیم البته به کسانی که خودمان بخواهیم، ﴿ثُمَّ جَعَلنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصلاها مَذموماً مَدحوراً﴾[53] ، بعد هم جزای او را جهنم قرار می دهیم، پس اراده خود شماست، اراده دنیا بخواهید راه را باز می کنیم، ﴿و مَن أرادَ الآخرةَ و سَعی لَها سَعیاً و هو مؤمنٌ فاولئِکَ کانَ سَعیُهُم مَشکوراً﴾[54] ، هر کس راه آخرت را بخواهد برای او هم راه باز است. ﴿کُلّاً نُمِدُّ هولاءِ و هولاءِ مِن عطاءِ رَبِّکَ و ما کانَ عطاءُ رَبِّکَ مَحظوراً﴾[55] ، ما هم اهل دنیا را و هم اهل آخرت را، همه را بهره می دهیم، هیچکس از عطای الهی در این دنیا محروم نخواهد بود.

بنابراین گمراه کردن خدا نسبت به فاسقین یا ممکن است از باب عذاب باشد این گمراهی، یا از باب انتخاب خودشان باشد.

مطلبی هم مرحوم شیخ طوسی در تبیان از ابن عباس[56] نقل می کند در رابطه با ﴿لایستحیی[57] که چرا خدا حیا نمی کند به ﴿بعوضة﴾[58] . این است که پیش ما صغیر و کبیر هستند این مَثَل ها، یکی کوه است و یکی پشه است و الا پیش خدای سبحان که مَثَل می زند اینها که صغیر و کبیر ندارند، نه آفریدن کوه برای خدا سخت است، مفهوم سختی در آنجا وجود دارد و نه آفریدن پشه برای خداوند مفهوم آسانی در آن وجود دارد، همه باهم مساوی هستند، با اراده خدا همه محقق می شوند، سختی و آسانی که در ذات حق اصلا راه ندارد. علاوه بر این گاهی آیات الهی در اشیاء کوچک و پست نمایان تر است از اشیاء بزرگ و عظیم، در خصوص همین پشه امام صادق فرمود: إنَّما ضَرَبَ اللهُ المَثَلَ بِالبَعوضة، خداوند به پشه مثال زده است لأنَّها علی صِغَرِ حَجمِها، این با همین کوچکی وجودی و حجمی که دارد خَلَقَ اللهُ فیها جَمیعَ ما خَلَقَ اللهُ فی الفیل، خدا هر آنچه که در فیل با آن کِبَر جثه او آفریده است در پشه آفریده است، مَعَ کِبَرِهِ و زیادة عُضوَین، علاوه بر این که دو عضو هم بیشتر در پشه قرار داده است، زیادة عضوَین آخرَین و هما جِناحَیها[59] ، دو تا شاخ هم در پشه قرار داده است.

کتابی که در خصوص پشه نوشته شده است را مطالعه کنید، کتاب های زیاد و مقالات زیادی نوشتند، کتاب ها و مقالاتی که درمورد پشه نوشتند، عظمت این حیوان را بیشتر از عظمت فیل نشان می دهد و هنری که در این حیوان در خلقت بکار رفته است به مراتب از هنری که در فیل بکار رفته است بیشتر است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo