< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره بقره /مطالب پایانی آیه ۲۵

 

مطالب پایانی آیه ۲۵

﴿كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ بْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[1]

در آیه بیست و پنجم از سوره مبارکه بقره برخی از نعمت هایی که مورد بشارت مؤمن که دارای عمل صالح است و پیش از آن ایمان خدا و رسول خدا و وحی و آیات بینات آورده است را می شمارد.

بخشی که همان باغ های بهشتی و روزی هایی که از آن باغ های بهشتی به آنها می رسد و با اشتیاق می گویند این همان است که پیشتر به ما روزی داده اند.

﴿و لَهُم فیها أزواجٌ مُطَهَّرَةُ و هم فیها خالدون﴾[2] ، مجدد ازواج مطهره و خلود در بهشت را به عنوان الطاف دیگر حضرت حق به عنوان بشارت ایمان و عمل صالح مطرح می کند.

چهار تا مطلب اینجا باقی مانده است که لازم است بحث کنم و این آیه را تمام کنم.

مطلب اول: زوال‌ناپذیری اجر بندگان

اولین مسئله ای که لازم است اینجا مورد بحث قرار بدهم بحث زوال ناپذیری اجر بندگان است. این که خدای متعال در آیات متعدد سخن از بشارت به ایمان و عمل صالح به میان می آورد گویای این حقیقت است که بندگان هیچگاه هیچ یک از اعمال صالح آنها زائل نمی شود و نادیده گرفته نمی شود.

در قرآن آیات فراوانی بطور صریح بر این حقیقت دلالت دارند. گاهی می فرماید: ﴿إنَّ اللهَ لایُضیعُ أجرَ المؤمنین﴾[3] گاهی می فرماید: ﴿إنَّ اللهَ لایُضیعُ أجرَ المُحسنین﴾[4] گاهی سخن از زائل نشدن اجر تقوا و اجر صبر به م یان آمده است مانند آیه 90 در سوره مبارکه یوسف، ﴿قالوا أإنَّکَ لَأنتَ یوسفُ قالَ أنا یوسف و هذا أخی قَد مَنَّ اللهُ علینا إنَّهُ مَن یَتَّقِ و یَصبِر فإنَّ اللهَ لایُضیعُ أجرَ المُحسنین﴾[5] ، هر کس تقوا پیشه کند، این را در جائی جناب یوسف به برادران که وقتی او را در کمال اقتدار و در کمال عظمت و در کمال ناباوری مشاهده کردند با تعجب گفتند ﴿إنَّکَ لأنتَ یوسف﴾[6] ، آیا تو یوسف هستی؟ ﴿قالَ أنا یوسف و هذا أخی﴾[7] ، من یوسف هستم و این هم برادر من است، ﴿قد مَنَّ اللهُ عَلَینا﴾[8] ، خدای متعال به من منت گذاشته است، البته که اجر الهی همه منت است، هیچکس از خدای متعال طلب ندارد، هیچکس مستحق از خدای متعال نسبت به اجر نیست، چون آنچه که انسان در مقام بندگی می آورد همه وظیفه انسان است، اما خدا منت گذاشته است، ﴿قَد مَنَّ اللهُ عَلَینا أنَّهُ مَن یَتَّقِ و یَصبِر﴾[9] ، هرکس تقوا پیشه کند و هرکس برای خدای متعال صبر کند ﴿فإنَّ اللهَ لایُضیعُ أجرَ المُحسنین﴾[10] ، خداوند اجر محسنین را زائل نمی کند.

البته این که خدا چقدر اجر می دهد برای اعمال صالح، در بعضی از آیات عدد مشخص می کند، مثل این که ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ أمثالِها و مَن جاءَ بِالسَّیِئَةِ فلایُجزی إلا مِثلَها و هم لایُظلَمون﴾[11] ، هرکس یک حسنه بیاورد ده برابر خدای متعال به او جزاء می دهد و هرکس یک سیئه بیاورد ﴿فلایُجزی إلّا مِثلَها﴾[12] .

چرا سیئه یکی بیشتر نیست؟ چون اگر جزای سیئه را خداوند بیش از سیئه بدهد ظلم می شود، ﴿إنَّهُ لیسَ بِظَلّامٍ للعَبید﴾[13] ، خدای متعال اندکی ظلمی مرتکب شود ظلام می شود و او ﴿ظَلّامٍ للعَبید﴾[14] نیست، این تعبیر برای مرحوم علامه طباطبائی است در المیزان که می گوید خدا ظلام نیست نه این که ظالم است و ظلام نیست، از باب صیغه مبالغه، این از این باب است که اگر خدای متعال بخواهد ذره ای ظلم کند برای خدای متعال می شود ظلام.

هرکسی در جایگاه خودش برای او محاسبه می شود و عقل برای او محاسبه می کند مقدار ظلم و سعه و عظمت آن ظلم را.

بنابراین سیّئه را اگر بخواهد خدای متعال جزاء بدهد ﴿لایُجزی إلا مثلها﴾[15] ، فقط مثل آن، چون بیش از آن ظلم می شود لذا بر این اساس امر او هم بر این است، ﴿فَمَنْ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ﴾[16] اگر تعدی و تجاوز بر شما می شود، اگر بنای قصاص دارید به همان میزان که تعدی شده است باید تعدی کنید و بیش از آن نباید باشد.

پس گاهی عدد مشخص می کند، عشر به نظر می رسد این ده برای بیان کمّیت نیست، این برای بیان کثرت است، این مثل همان ﴿لَیلَةُ القدرِ خَیرٌ من ألفِ شَهرٍ﴾[17] است.

عدد ده خودش از اعداد تکثیر است، بخاطر این که در آیات دیگر می بینیم از عدد دیگری هم در خصوص حسنات استفاده می کند. ﴿مَثَلُ الّذینَ یُنفِقونَ أموالَهُم فی سبیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أنبَتَت سَبعَ سَنابلَ فی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِأةُ حَبَّةٍ﴾[18] ، اینجا عمل صالح انفاق را هفتصد برابر قرار داده است، این هم باز برای تکثیر است، این به این معنا نیست که هفصد و یک برابر نمی شود، این به این معنا نیست که هشتصد برابر نمی شود، کما این که ﴿لَیلَةُ القدرِ خَیرٌ من ألفِ شَهر﴾[19] به این معنا نیست که دیگر هزار و یک ماه نیست.

اینها چون ذهن مخاطب قرآن ذهن محاوره ای است، ادبیات قرآن ادبیاتی است که از محاوره فاصله ندارد. ما اگر بخواهیم به یکی بگوییم دوستت دارم، مخصوصا ذهن او با عدد و ارقام باشد، کمّیت را نمی توانیم بگوییم چقدر دوستت دارم، لذا ممکن است به او بگوییم من هزار تا تو را دوست دارم، خصوصا به این بچه ها انسان مجبور است با عدد بگوید. گاهی کمیت قابل تبیین نیست، کیفیت قابل تبیین نیست، این را با کمیت تبیین می کنند، قرآن هم با همین زبان محاوره عدد را، اما خیلی جاها عدد را کنار گذاشته است، مطلبی را گفته است که فراتر از این عددها می نماید.

در آیه 34 و 35 سوره مبارکه قاف می فرماید: ﴿اُدخُلوها بِسلامٍ ذلکَ یَومُ الخُلود﴾[20] ﴿لَهُم ما یَشائونَ فیها و لَدَینا مَزید[21] ، به این بهشت درآیید با امنیت، ﴿لَهُم ما یَشائونَ فیها و لَدَینا مَزید[22] ، هر چه که بخواهند برای آنها در اینجا است، هر اندازه و هر چیزی که بخواهند است، اما تنها این نیست که ﴿و لَدَینا مَزید[23] ، باز در نزد ما بیش از آن است که اینها می خواهند.

﴿لدینا مزید[24] یعنی زیاده بر آنچه که دل آنها می خواهد در نزد ما اجر و پاداش است، به نظر شما این زیادی چقدر است؟ فقط خدای متعال می فهمد حد این زیادی چقدر است، چون می فرماید ﴿لدینا مزید[25] .

این عباراتی که گاهی ضمیر به الله اضافه می شود، گاهی ضمیر فاعلی مراد خدای متعال است، گاهی فاعل خدای متعال است، اینها از درک ما خارج است، وقتی می فرماید: ﴿إنّ الله غفورٌ شکور﴾[26] که خدا چه اندازه از بنده ای که بخواهد گناه ببخشد می بخشد، این را فقط خدا می فهمد چقدر می بخشد. این که می فرماید ﴿الله شکور﴾[27] ، خدا حق شناسی می کند، فقط خود خدای متعال می فهمد و درک می کند که چه اندازه حق شناسی می کند، این خارج از درک و شعور ما است.

﴿یَرفَعِ اللهُ الّذین آمَنوا منکُم و الّذین اوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ﴾[28] ، خدای متعال اهل ایمان را بالا برده است و اهل علم را چند درجه بالا برده است، چند درجه بالا برده است؟ چقدر عالم را بالا برده است؟ اهل ایمان را یک درجه، ﴿یَرفَعِ اللهُ الّذین آمَنوا منکُم و الّذین اوتوا العلمَ دَرَجاتٍ﴾[29] ، خدا علما و مقام علما را خیلی بالا می برد، درجات، چند تا درجه؟ فقط خدای متعال خود درک می کند که عالم را تا چقدر بالا می برد، چون ﴿یَرفَعِ اللهُ الّذین آمَنوا منکُم و الّذین اوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ﴾[30] ، لذا این ﴿لدینا مزید[31] خارج از عدد است و چون خدای متعال بخل در درگاه او نیست، حسد به ذات او راه نمی یابد، عجز در بارگاه او وجود خارجی ندارد بلکه همه احسان است و همه لطف است و همه کرم است و همه رحمت است، هیچ حدی برای بخشش خدا و اجر خدا بنده نمی تواند قائل و متصور باشد. این مطلب اول که از این بشارت های قرآنی زوال ناپذیری اجر منّی بندگان است که هرگز اینها نه تنها زائل نمی شوند بلکه به مراتب بیش از آن که بنده توقع آن را دارد خدای متعال به او برمی گرداند اما سیئه را به اندازه خودش چون عدالت همین را اقتضا می کند.

مطلب دوم: زنان بهشتی

مطلب دومی که قابل بیان است در ذیل أزواج مطهرة باید عرض کنم، ﴿لهم أزواجٌ مطهرةٌ﴾[32] ، اولا باز لام اختصاص دلالت بر عظمت است، این دیگر امانت و موقت نیست دست اینها، برای خودشان است، ﴿لهم أزواجٌ مطهّرةٌ﴾[33] ، هم برای مردان و هم برای زندان.

اینها مطهّر از چه چیزی هستند؟ امام صادق فرمود: لایَحِضنَ و لایَحدِثنَ[34] ، اینها عادت ماهیانه دنیائی دیگر آنجا نیست، حدث ها هم آنجا نیستند، حدث اکبر، حدث اصغر، آن حدث هایی که موجب زوال طهارت است آنجا نیست.

روایات دیگری دارد جامع تر، اینها مطهر هستند یعنی از هر رذیله اخلاقی و روانی و رفتاری و از هر خبث و نقص و عیب ظاهری اینها پاک و پاکیزه هستند[35] که چنین خدای متعال برای زن و مرد آنجا مهیا کرده است.

ارزشمندتر بودن زنان مؤمنه دنیایی نسبت به حور العین

مطلبی که اینجا وجود دارد و نکته لطیفی است عرض کنم و آن این است که زنان بهشتی نصیب مردان بشود بهتر است؟ مردان بهشتی و غلمان نصیب زنان شود بهتر است؟ یا این که شوهران دنیائی آنها نصیب آنها شود و زنان دنیائی آنها نصیب آنها شود؟ کدام یک از اینها بهتر است؟

اگر انسان زوجه مؤمنه ای در دنیا داشته باشد، زوج مؤمنی در دنیا داشته باشد، وقتی وارد بشوند به بهشت، حورالعین می آیند کنار و اطراف مردی را که مؤمن بوده است، وارد بهشت شده است و همسر او را هم خدا همانجا بهشتی کرده است و آنجا بهم رسیدند، حورالعین وقتی دور مؤمن بهشتی را می گیرد با این که حورالعین این همه توصیف شده است در قرآن، مردان بهشتی اینها را اینقدر ناچیز می بینند در مقابل زوجه خودشان، به اینها می گویند شما ثمره اعمال ما هستید، شما در مقابل این زن مؤمنه من چیزی نیستید، شما نتیجه و مزد عمل من هستید، مثل مزدی که انسان در دنیا برای عمل خودش پول می گرفت، مگر با یک جان قابل مقایسه بود، لذا در آن دنیا ازواج مطهرة اگر همین زوج های مؤمنه ای باشد که از این دنیا انسان برود به آن دنیا و آن زوج خودش یا هر مؤمنه دیگری در آنجا قرین و مصاحب شود، ارزش این حتی به مراتب و اهمیت و عظمت این بالاتر است از آنچه که خدای متعال به عنوان جزای اعمال برای انسان قسمت می کند.

مطلبی که در همینجا در کنار بشارت بگویم. این مسئله اگرچه کلامی است ولی این بشارت هایی که در قرآن آمده است، بشارت های الهی، آیا خدا از این بشارت برمی گردد؟ امکان برگشت است؟ این همه می گوید بعد نه قیامتی باشد، نه بهشتی باشد، نه میوه ای، هیچ نباشد، امکان این است یا نه؟ آیا امکان بسته شدن جهنم وجود دارد یا ندارد؟

خدای متعال اگر بخواهد از وعده های خودش برگردد محال است، چرا؟ بخاطر این که لازمه آن کذب و دروغ است، این همه گفته است من می دهم آنوقت ندهد این دروغ است. هر قول و تعهدی که انسان بدهد و قول و تعهد خودش را عمل نکند دروغ گفته است، از همان اول دروغ گفته است.

اما وعید چطور؟ اگر کسی به کسی وعید بدهد که اگر این کار را نکردی کتک می خوری، این کار را نکردی زد و بند است، تو را می گیرند، تو را می بندند، تو را زندان می کنند، این وعید را داده است اما وقت عمل به این وعید عمل نکند این قبح ندارد، بلکه حسن هم دارد، یعنی اگر از وعید چشم بپوشد، از وعید خودش عفو بکند، چشم بپوشد، ببخشد، این اشکالی ندارد، هم عقلاً اشکال ندارد، هم عند العقلاء اشکال ندارد، البته به شرطی که چشم پوشی از وعیدها با عدالت ناسازگار نباشد، یعنی ظلم به دیگری نباشد. مگر این که خدای متعال دیگری را هم که به او ظلم شده است خود با عنایات خود راضی کند تا او که راضی شد دوباره از وعیدهای دیگران چشم بپوشد.

بنابراین اگر خدا از عقاب هایی که وعید به آن عقاب ها داده است، البته ما دلیلی نداریم که خدا چشم پوشی می کند، هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم که خدا از وعید خودش دست برخواهد داشت، بلکه ظواهر ادله نقلیه ما، آیات و روایات ما و حکم عقل طبق قاعده عدالت عقل ظاهر آنها این است که وعیدها هم سر جای خودشان باقی است. اما امکان این که خداوند دست از وعید بردارد عقلاً وجود دارد، ولو نقلاً هم گفته است من وعید می کنم این اشکالی ندارد بلکه اگر عفو و اگر غفران باشد حسن هم دارد.

مطلب سوم: بحث خلود

مطلب سوم بحث خلود است، ﴿خالدین فیها[36] ، این که مُخلَّد می شوند در بهشت، ﴿لهم أزواجٌ مطهَّرَةٌ و هم فیها خالدون﴾[37] ، اینها مخلّد هستند.

معنای خلود: اقامت طولانی

اولا خلود به معنای جاودانگی نیست، خلود به معنای اقامت طولانی مدت است، راغب هم در مفردات دارد، دیگران هم دارند. خلود به معنای اقامه طولانی مدت است، البته به معنای جاودانگی هم می آید، منتها هر یک را باید با قرینه فهمید، اما بی قرینه اگر می آید چون غالباً برای اقامه طولانی است حمل می شود به همین معنای اقامه طولانی. منتها آیات بهشت در قرآن با قرینه ابداً فراوان آمده است.

در سوره مبارکه بیّنه آیه 8 می فرماید: ﴿جَزاءُهُم عندَ رَبِّهم جَنّاتُ عدنٍ تَجری من تَحتِها الأنهارُ خالدین فیها أبداً﴾[38] ابداً را در آیه 11 سوره طلاق هم آورده است، در آیه 9 سوره تغابن هم آورده است. همانطور که ﴿جزاءُهُم جَهَنَّمَ و هم فیها خالدون﴾[39] هم آمده است، أبداً هم تکرار شده است در مواقعی. بنابراین بهشت به قرائن مختلف نقلی ابدی است.

خلود که سخن از خلود به میان می آید در این آیات، این نشان می دهد اولا خود بهشت جاودانه است، بساط بهشت برچیدنی نیست، این روشن است.

این که می فرماید: ﴿هم فیها خالدون﴾[40] این نشان می دهد انسان در بهشت دیگر نمی میرد، ما دیگر در بهشت مرگ نداریم، مرگ فقط برای همین دنیا است، از مرگ این دنیا که عبور کردیم دیگر در قبر مرگ نداریم، در برزخ مرگ نداریم، در قیامت مرگ نداریم، در صراط مرگ نداریم، در بهشت هم مرگ نداریم، در جهنم هم مرگ نداریم. خلود نشان می دهد که ﴿هم فیها خالدون﴾[41] مرگ در آنجا نیست، انسان در آنجا مرگ ندارد.

سوم این که انسان خروج هم ندارد، ﴿هم فیها خالدون﴾[42] انسان متنعّم است و انسان ولو نمی میرد و بهشت هم جاودانه است، انسان را از بهشت خارج نمی کنند، از باب جزاء در آنجا این انسان خواهد ماند.

منظور خلود با جاوادنگی، جاودانگی با اقامت طولانی چه فرقی دارد.

فرق دارد، اقامت طولانی مثلا فرض کنید در این دنیا اگر انسان صد و بیست سال عمر کند این یک عمر طولانی است ولی تا ابد بخواهد عمر کند جاودانه می شود، جاودانگی ابدیت است یعنی أمد و حدّ و انتهایی برای او وجود ندارد، اما طولانی که طولانی در مقابل کوتاه مدت است، طولانی است یعنی یک أمدی بالاخره دارد ولی طول می کشد.

خب اگر اینجا ﴿خالدین[43] در آیات مثلا ﴿أبداً﴾[44] دارد.

أبداً هرجا دارد به معنای جاودانگی و ابدیت است، اما أبداً اگر ندارد، بدون قرینه، اگر جای دیگر هم قرینه پیدا نکردیم به معنای طولانی بودن است. می خواهد عظمت مسئله را بیان کند.

(23:12)

بله، آنها هم کفار و مشرکین و افرادی که آنجا خلود آنها را به عنوان خلود جاودانه مطرح می کند.

مطلب آخری که وجود دارد این است که قرآن چرا مسئله خلود را مطرح می کند؟ چرا در کنار اجر مسئله خلود را قرآن کریم مطرح می کند؟

بخاطر این که انسان در فطرت خودش، اینها مباحث روانشناختی قرآن است، بزرگ ترین، عظیم ترین، محبوب ترین حس فطری انسان حس جاودانگی خواهی است، حس ابدیت طلبی است، انسان به هیچ چیز به اندازه جاودانگی خواهی وابسته نیست، برای جاودانه شدن انسان حاضر است هر هزینه ای را بکند و از هر چیزی بگذرد.

آدم و حوا را هم اگر شیطان خواست فریب بدهد با این که آنها مستقیم از خدای متعال امر و نهی داشتند، ازا روی همین حس آمد که با آنها تکلم داشته باشد. در سوره مبارکه اعراف آیه بیستم سخن شیطان به آنها این بود، ﴿ما نَهاکُما رَبُّکُما عن هذِهِ الشَجَرَةِ إلّا أن تَکونا مَلَکَین أو تَکونا من الخالدین﴾[45] ، خدای متعال منع نکرده است شما را از این شجره، مگر به این دلیل که خواسته است و ترسیده است شما هردو ملک باشید اگر از این بخورید یا اگر از این بخورید شما خالد و جاودانه باشد، ﴿أو تکونا من الخالدین﴾[46] .

حس جاودانگی انسان خیلی حس بزرگی است، خدای متعال از همین حس می خواهد برای هدایت انسان بهره بگیرد. اول آیه با آخر آیه چقدر پیوند دارد، ﴿بشّر الذین آمنوا و عملوا الصالحات﴾[47] ، پایان آیه می فرماید: ﴿هم فیها خالدون﴾[48] ، بین خلود در بهشت و بین عمل صالح چه ارتباطی وجود دارد، بین آن بشارت و بین این خلود؟ کسی که حس جاودانگی دارد، حس ابدیت دارد قطعا کسی که باور به ابدیت دارد دنبال عمل ابدی می گردد و بطور طیبعی کسانی که دنبال ابدیت و جاودانگی هستند روی به سوی عمل صالح خواهند آورد.


[35] البرهان في تفسير القرآن، البحراني، السيد هاشم، ج1، ص156.. این تفسیر در «البرهان» آمده، اما روایتی ذکر نشده است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo