< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: سوره بقره /ادامه تفسیر آیه ۲۳/ ادامه بحث تحدی - ویژگی‌های تحدی قرآن

 

ادامه بحث آیات تحدی

﴿وَإِنْ كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[1]

از آیات تحدی و دعوت به آوردن همانند قرآن کریم هستیم. مباحثی محضر شما مطرح شد و مراتب تحدی اجمالاً گذشت.

در ذیل آیه می فرماید: ﴿و ادعوا شهدائکم﴾[2] ، عرض کردیم و ادعوا به معنای استنصار است، و استعینوا، یاری بطلبید از شهدای خودتان.

شهدا جمع شهید است، شهید به معنای حاضر است، ﴿مَن شَهِدَ منکُم الشَّهرَ فَلیَصُمهُ﴾[3] ، یعنی هر کسی که در ماه رمضان در این ماه حاضر است در وطن خودش روزه بگیرد، هر کسی حاضر است، غیر از مسافرین. شاهد یعنی حاضر.

یعنی می خواهد بگوید هر کسی که در پیش شما، در دسترش شما حاضر است، همه آنها را بخوانید به یاری تا در آوردن مثل این قرآن شما را یاری کنند.

این که مراد از این شهدا چه کسانی هستند؟ سه تا احتمال است، احتمال اول این که منظور از شهدا همین فصحا و بُلغا و خُطبا و شعرای عرب است. دوم این که مراد از شهدا بت هایی است که اینها می پرستیدند. چون بت ها بگونه ای بود که عقیده بت پرستان و کافران در رابطه با بت ها این بود که اینها شفیع هستند، چون شفیع هستند، شفاعت می کنند اینها ناظر و شاهد اعمال هم هستند، ﴿و یَقولونَ هولاءِ شُفَعاؤُنا عندَ الله﴾[4] ، این را در رابطه با بت ها می گفتند، لذا می فرماید اینها را که شما شفیع می دانید، اینها را قادر بر یک اموری می دانید که در آیه 18 سوره مبارکه یونس آمده است اینها را بخوانید بیایند به شما کمک کنند.

قول سوم این است که منظور از شهدا هر دو است، هم خُطبا و بُلغا و شعرا را می گوید، اُدبا را می گوید و هم بت ها را می گوید، بخاطر این که چون قرآن مثل و نظیر برای آن امکان ندارد، هم از بت ها برنمی آید، هم از اُدبا و بُلغا برنمی آید، لذا همه را فراخوانده است.

اما به نظر می رسد دو قول اخیر صحیح نباشد، بت ها را بخوانید، منظور از شهدا بت ها باشند، این اصلا با مقام تحدی نمی سازد، چرا؟ چون بت ها چیزی از آنها برنمی آید، آنها نه سخن بلد هستند، نه فصاحت و بلاغت بلد هستند، نه عربی بلد هستند، قرآن که در مقام هماورد طلبی است، در مقام بیان اعجاز خودش است چگونه ممکن است بگوید بروید این چوب و سنگ هایی که حرف زدن بلد نیستند اینها را بیاورید به شما کمک کنند یک حرف فصیح و بلیغ و ادیبانه درست کنید، این اصلا معقول نیست اما در تفاسیر آمده است. وقتی این غلط باشد، آن قول دوم هم که می گوید هر دوی اینها را بخوانید، آن هم غلط خواهد بود، مقام تحدی قرآن کریم سازگار به خواندن بت ها به همانند آوری قرآن اصلا سازگار نیست، بلکه قرآن دارای عناصری از اعجاز است که تنها مقام تحدی بر این است که بخواند افصح فصحا را و ابلغ بُلغا را و اخطب خُطبا را و اشعر شعرا را بخواند و بگوید اینها که قدرت تشخیص کار تعلیمی و کار الهی را دارند، اینها نمونه های خودشان را بیاورند و با این مقایسه کنند و بفهمند که آیا این کار الهی است یا الهی نیست و الا از بت بی جان چه برمی آید. خود این بت پرست ها هم اعتقادی نداشتند که بت ها بتوانند کلامی از خودشان صادر کنند، فصاحت و بلاغت و لسان و زبانی بلد باشند ولو کارایی هایی برای بت ها قائل بودند.

بنابراین منظور از شهدا مراد همان فصیحان و بلیغان و دانیان و پیشگویان و کاهنان و غیب گویان و لذا در آیات دیگر صریح تر این شهدا را بیان می کند، ﴿لو إجتَمَعَت الجنُ و الانسُ علی أن یَأتوا بِمثلِ هذا القرآنِ لایَأتونَ بِمِثلِه و إن کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهیراً﴾[5] و آیات دیگر هم اینچنین است. بنابراین منظور از شهدا هم روشن شد.

﴿إن کنتم صادقین﴾[6] ، خب این ذیل با بیان های مختلف در تمام آیات آمده است، مستقیم انگشت گذاشته است برای این که مخاطب خودش را تحریک کند، مخاطب خودش را به تلاش و سعی وادارد که اقدام کند بر این عمل، این خیلی حرف است.

دین اگر بُنجل باشد، یعنی ساختگی باشد، دین نباشد، به اسم دین بیاید، مکتب اگر ساختگی باشد، جنس اگر بنجل و ساختگی باشد هیچگاه صاحب آن هماورد نمی طلبد تا چه رسد به این که بخواهد تحریک هم بکند. شما الان یک جنسی را که این جنس صد درصد عیار آن طبیعی نیست، یک طلائی را ببرید همین بازار طلافروشان، اگر جنس کسی کامل باشد همه را فرا می خواند این را امتحان کنید، زیر ترازوهای خودتان، زیر آزمایش های خودتان، زیر آنچه که بلد هستید آن را امتحان کنید، طلای من ناب است، اما آن که جنس تقلبی عرضه می کند سعی می کند با یک چشم بندی این را عرضه کند، قرآن کریم این دو خصوصیت را دارد، بعد آن کسی که این جنس را برده است، جنس اگر صد درصد طبیعی است اولا می گوید امتحان کنید یقین کنید جنس من چنین است، دوم این که اگر جنس او برترین است در بازار این ادعا را هم می کند که جنس من نمونه ندارد تا بهای جنس او مشخص شود، گونه ای هم سخن می گوید که طرف را تحریک کند برای بررسی، این تنها و تنها از کسی برمی آید که جنس او جنس کامل و واقعی است، اما اگر کسی یک درصد غشّ در کار او باشد، نه تحریک می کند، نه او را به دانش و علم فرا می خواند.

0.1- دو خصوصیت قرآن: هماوردطلبی و ابتنای عقاید بر علم

این دو خصوصیت قرآن را ببینید، اولا می فرماید نظیر این را اگر می توانید بیاورید، اگر راستگو هستید که این از خدا نیست، نمونه این را همه باهم بیاورید، جن و انس جمع شوید، شعرا و خطبا و بلغا و ادبای شما همه جمع شوید بیاورید، آیه بعد هم که می فرماید﴿و إن لَم تَفعَلوا فَلَن تَفعَلوا﴾[7] ، چقدر رگ غیرت یک شاعر و فصیح و ادیب را، آن هم چند آیه می خواهد، ﴿فأتوا بسورةٍ﴾[8] ، عرض کردم سوره به چند آیه منسجم هم همخوانی و مطابقت دارد، این یک که هماوردی ندارد، نظیری ندارد، امکان ندارد اصلا مثل این شما بتوانید بیاورید، این یک.

دوم این که می فرماید مبادا آنچه را که ما عرضه می کنیم هر کس دیگری به شما عرضه می کند با گمان بپذیرید، شک که هیچ، شک هیچ اثری ندارد، شک در اسلام ملحق به وهم است، هیچ اثری ندارد، هیچگونه کاشفیت و واقعیتی در شک نیست، اگر در اصول عملیه برای شک قواعدی جعل شده است، در فقه برای شک احکامی جعل شده است، مرحوم شیخ در همان رساله شک فرمود چون هیچ کاشفیت و واقعیت و طریقیتی در شک نیست، هر جا یک حکمی در خصوص شک دیدید کان حکماً ظاهریاً، یک حکم تعبدی و ظاهری است، شک که هیچ، به ظن هم حق ندارید اعتماد کنید، به گمان هم حق ندارید اعتماد کنید، باید در خصوص یقین و اصول ایمانی به یقین فقط اکتفا کنید.

این که در مواردی باز در اصول فقه سخن از حجیت ظنون به میان می آید، ظنونی در فروع دین حجت هستند، هم احکام ظنونی در موضوعات حجت هستند، در احکام مثل خبر واحد، مثل ظواهر کتاب و سنت، مثل قول لغوی، شهرت، مثل اجماع که صحبت از حجیت آن است یا در موضوعات مثل ید، قرعه، مثل سایر قواعد، مثل اصالة الصحة، اینها در فروع دین است که بعد از اثبات و پذیرش اصول دین مورد بحث قرار می گیرد، چون در فروع دین راهی اقرب به واقع از این ظنون نداریم، چاره نداریم در فروع دین به این ظنون عمل کنیم، چاره ای وجود ندارد باید به این ظنون عمل کنیم، عقلاء هم در زندگی معمولی خودشان اگر به همین ظنون و خبر ثقه و خبر عادل و اینها عمل نکنند، زندگی آنها فلج می شود، بعد در همان فروع دین هم ما حق نداریم به هر ظنی از هر راهی عمل کنیم، ما نمی توانیم به ظن قیاسی عمل کنیم، به ظن استحسانی عمل کنیم، اصل اولی در ظنون هم حرمت است بالادلة الاربعة، اما اولا و بالذات، اولی و ثانوی در مسائل بستن اعتقاد در اصول دین هم در نبوت، هم در امامت، هم در مسائل معاد، هم در توحید، ﴿لاتَقفُ ما لیسَ لَکَ به عِلمٌ﴾[9] ، ﴿یا أیُّها الذین آمنوا إجتَنِبوا کثیراً من الظَّن إنَّ بَعضَ الظَّنِ إثمٌ﴾[10] ، ﴿إنَّ الظَّنَ لایُغنی من الحقِ شَیئاً﴾[11] ، ﴿آلله أذِنَ لکُم أم علی الله تَفتَرون﴾[12] ، بدون علم شما حق ندارید اصلا روی اصول اعتقادات با تخمین و گمان و اینها حتی نبوت مرا بپذیرید، حتی وحیانیت قرآن را بپذیرید، این نشانگر حقانیت یک دین است و در هیچ دینی به این دو نکته به اندازه قرآن اهتمام ندارد، یک: مسئله هماورد خواهی، دو: مسئله پذیرش با علم.

لذا اسلام مبادی پذیرش اعتقادی و فرعی و شرعی او همه علمی است، حتی در ظنون، در ظنون هم نکته ای لطیف وجود دارد، ما در احکام هم ولو به ظن عمل می کنیم، خبر واحد دلیل ظنی است، اجماع دلیل ظنی است، قول لغوی دلیل ظنی است، ظاهر کتاب و سنت دلیل ظنی است اما پشتوانه همه اینها علم است، باز هم درواقع ما با واسطه به علم عمل می کنیم اما چون با واسطه چاره نداریم، ولی باز درواقع به علم منتهی می شود، مبادی اینها همه علمی هستند، خبر واحد که یک دلیل ظنی است با ادله قطعی حجیت این ظن اثبات می شود برای ما، یقین داریم این ظن حجت است، ظن و گمان نداریم این ظن حجت است، یقین داریم، این همه آیات و روایات و سیره عقلاء، مرحوم شیخ انصاری در همین باب حجیت خبر واحد پنج تا آیه آورده است درحالی که دوازده سیزده تا آیه است، مرحوم شیخ پنج تا را آورده است، بعد از آیات روایات را آورده است که چهار طائفه روایات داریم، صاحب وسائل ادعا می کند این روایات متواترند و هستند، یعنی بالای دویست تا روایت داریم که از اینها به نحو اجمالی، تواتر اجمالی یا تواتر معنوی استفاده می شود که خبر واحد حجت است، اجماع علمای شیعه و سنی بر حجیت خبر واحد و ادله عقل، اجماع علما، هم اجماع قولی، از اینطرف اجماع عملی و هم سیره عقلاء و بناء عقلاء که مرحوم امام در همان مباحث اصولی خودش می فرماید بهترین دلیل بر حجیت خبر واحد همین بناء عقلاء است. به یک ظن عمل می کنیم، پشتوانه حجیتی این ظن علم است، یقین است، این همه آیات افاده علم نمی کند؟ این همه آیات و روایات و اجماع و بناء عقلا به ما یقین نمی دهد که این ظن حجت است، قول لغوی هم از ادله علمی برخوردار است، سایر ظنونی هم که ما معتقد به حجیت آنها هستیم چه در احکام و چه در موضوعات اینطور است.

هیچ دینی به اندازه اسلام و به اندازه قرآن به این دو حقیقت اهتمام ندارد، یکی هماورد طلبی، تحدی، دوم عبارت است از بناگذاری تمام اعتقادات بر علوم بی واسطه و بناگذاری فروعات هم بخشی بر علم، بخش دیگری با واسطه بر علم که شامل ظنون معتبره می شود.

آنجایی که ما علم به حجیت یک ظنی نداریم ما این را حرام می دانیم، ما قیاس و استحسان را حرام می دانیم مگر قیاساتی که افاده قطع کند و افاده ظن برای ما نکند. این مطلب اول.

مطلب دوم: ویژگی‌های تحدی قرآن

اُمّی بودن پیامبر (ص)

مطلب دوم در تحدی قرآن که قابل ملاحظه است این است که قاعدتاً قرآن کریم نباید فصیح و بلیغ باشد، قاعدتاً قران کریم نباید انسجام داشته باشد، قاعدتاً نباید معارف بلند اخلاقی و عرفانی و اجتماعی و عرصه های مختلف داشته باشد، چرا؟ علی القاعده این گونه است چون اولا ﴿بَعَثَ فی الاُمّیینَ رَسولاً منهم﴾[13] آورنده این کتاب اُمّی است، این هم یک امر تاریخی نیست، احدی تاکنون به این ایراد نگرفته است یک انسان محققی. آیه 48 سوره عنکبوت صریح بر این مطلب است که پیغمبر نه چیزی می نوشت و نه چیزی می خواند، البته این ملازم با این نیست که بلد نبوده است، چون بعضی ها می گویند این که پیغمبری نتواند بنویسد و نتواند بخواند، این نقص است و امکان ندارد رسول خدا نسبت به مردم عادی یک نقصی در وجود او وجود داشت باشد اما بعضی ها همین را کمال می دانند، می گویند بخاطر این که خواندن و نوشتن بما هو هو که فضیلت نیست، خواندن و نوشتن طریقی است برای عالم شدن، علم را پیغمبر اکرم داشت و این که نمی توانست بنویسد، نمی توانست بخواند این خودش درواقع دلیلی مضاعف بر عجاز قرآن است. قرآن هم توانائی رسول خدا را نفی نمی کند، ﴿و ما کنتَ تتلو من قَبلِه من کتابٍ و لاتَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إذاً لإرتابَ المُبطِلون﴾[14] ، تو قبل از نزول قرآن نه چیزی می نوشتی و نه چیزی می خواندی که اگر چیزی می نوشتی و چیزی می خواندی خیلی از باطل گرایان در تو شک می کردند، در قرآن شک می کردند می گفتند خب خودش نوشته است، خودش اینها را تدوین کرده است، اما همه می دانند تو نه در خطی نوشتی و نه خطی خواندی در تمام عمر خودت. البته این لازمه دارد، لازمه آن این است که پیامبر اکرم از احدی یک کلمه چیزی نیاموخته است، یک کلمه نوشتن و یک کلمه خواندن رسول خدا از احدی نیاموخته است.

علی أی حال کسی که اُمّی است و از مادر متولد شده تا وقت رسالت خودش چیزی نخوانده است، چیزی ننوشته است، بعد از رسالت هم نامه های حضرت را امیرالمؤمنین می خواندند و نامه های حضرت را امیرالمؤمنین می نوشتند، خود حضرت چیزی نمی خواند و نمی نوشت، اما این بالاخره یک لازمه دارد و آن این است که درس نخوانده است، زانو نزده است، نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمضه مسئله آموز صد مدرّس شد. اما لازمه آن این است که بلد هم نبود یعنی توانائی آن را نداشته است، ممکن است خدای متعال این توانائی را به او داده باشد ولی اگر نباشد هم حرف کسانی که می گویند این بر اعجاز می افزاید قابل دفاع است.

نزول قرآن در موضوعات متعدد

دوم این که قرآن کریم در موضوعات متعدد نازل شده است، بلاغت و فصاحت در هر کسی که ظاهر شده است در عالم در یک بُعدی ظاهر شده است، در بُعد دیگر ظاهر نشده است، کسان زیادی داریم که اینها در سجع ماهر هستند ولی در شعر ماهر نیستند، در شعر ماهر هستند ولی در نثر اصلا ماهر نیستند، در شعر هم اینطور نیست که هر کسی در هر گونه شعری مهارت داشته باشد. الان بعضی از شعرا حماسه سرا هستند، بعضی ها غزل سرا هستند اما به رباعی که می رسند دیگر این فصاحت و بلاغت و ایهام و اقتباسات و صنایعی که آنجا رعایت می کنند را می بینیم در رباعی او نیست، در دو بیتی او نیست، در قصیده او نیست. هنر بعضی ها در قصیده است، هنر یک عده در تک بیت گوئی است، اصلا نه غزل می توانند بگویند، یک بیت می تواند شعر بگوید ولی خیلی عالی و فاخر. موضوعات قرآن خیلی مختلف است، یک موضوع نیست قرآن، قرآن هم گونه های شعری دارد، سوره هایی که در جزء سی به بعد هستند غالباً از یک لحن و از یک ریتم شعری برخوردار هستند، هم جانب نظمی دارد، اما نه نظم است و نه شعر، هم جانب نظم محض دارد، موضوعات قرآن کریم خیلی مختلف است، یک وقت می بینید در اوج عرفان است و بعد از آنجا آمد به مسئله خانواده، از مسئله خانواده در کنار آن می بینید جنگ است، در کنار جنگ می بینید موضوع دیگری پدید آمد صلح است، در کنار صلح سخن از طلاق است، در کنار طلاق می بینیم سخن از قیامت است، در کنار قیامت می بینیم سخن از خلقت آسمان و زمین است، این همه موضوعات متشتت کار بشر است اما همه این موضوعات متشتت انسجام قرآن حفظ است، فصاحت و بلاغت یک دست قرآن کریم حفظ است که همه اینها را یک نفر درست کرده است و یک نفر گفته است و یک نفر نوشته است، علی القاعده نباید اینقدر یکدست فصیح و بلیغ و منسجم می بود.

سطح فصاحت و بلاغت عرب

سوم این که عرب که شعر او به اوج رسیده بود، فصاحت و بلاغت او به اوج رسید، عرب در شعر به اوج رسیده بود، شما هیچ نمونه تاریخی پیدا نمی کنید که عرب در نثر به اوج رسیده باشد، در فصاحت و بلاغت، آن هم شعر عرب را مطالعه بفرمائید ببینید شعر عرب در مورد چه چیزی است؟ تمام اشعار عرب از محسوسات است، شتر و کوه و شراب و معشوقه و گیسو و اندام و مجلس و ساقی و جنگ و شمشیر و قتل و اینها را با فصاحت و بلاغت عجیبی توصیف می کند، اما توصیفات قرآن کریم این محسوسات نیست، عمده توصیفات قرآن کریم اموراتی هستند که از حس بشر خارج هستند، سخن از بهشت و اصلا ثلث آیات قرآن مربوط به معاد است، مربوط به بهشت و جهنم است. بخشی دیگر از آیات قرآن به امور غیبی اختصاص دارد که اصلا هنوز محقق نشده است و در آینده اتفاق خواهد افتاد، بخشی در مورد نحوه خلقت آن قسمتی از آسمان و زمین است که اصلا از تصور بشر هم بیرون است، بخشی از آیات قرآن یک داستان کامل است، از اول تا آخر یک داستان را نقل می کند مثل سوره مبارکه یوسف، سوره مبارکه حضرت مریم که بخش اعظم آن مربوط به داستان است. سوره های مختلف دیگر.

قاعده اقتضا می کرد که این قرآن درواقع فصیح نباشد، بلیغ نباشد اما در اوج فصاحت و بلاغت است، این گواه بسیار خوبی بود، بی خود نبود که عرب اگر این را باطل می دانست، اصلا زندگی عرب را شما مطالعه کنید، زندگانی عرب بگونه ای است که در مقابل حق مقاومت می کرد، چه رسد به این که امری را باطل بداند، در مقابل حق مقاومت می کرد، اگر این را باطل می دانست آنوقت چه هزینه هایی را اینها متحمل شدند، هزینه های فراوان جانی، مالی، چه پیشنهاداتی به پیغمبر دادند، پیشنهاد ثروت، قدرت، بعد هم آیات قرآن آمده است آیا عرب و جزیره را تشویق و تحسین می کند؟ نه، مدام اصول اعتقادات و اخلاق اینها را می کوبد، زندگی اینها را، نحوه تعاملات اینها را، هست و نیست باورهای عرب را قرآن کن فیکون می کند، عربی که اعتقاد او سالیان سال از پدران و پدران و پدران رسیده است، چه نورانیتی این قرآن کریم داشته است که اینها پذیرفتند، پذیرفتند، چه پذیرفتنی.

بعضی ها می گویند اسلام با شمشیر ترویج پیدا کرده است، یکی از دانشمندان غربی در توصیف حقیقت قرآن و پیامبر می نویسد درست است که اسلام را شمشیر به این طرف و آنطرف برد، البته اصلاح این جمله این است که موانع تبلیغ را شمشیر برطرف کرده است، این که می گویند اسلام به شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام قد برافراشته است، یعنی هرجا تبلیغ اسلام و مبارزه با بت پرستی و شرک مانع پیدا می کرد آنجا شمشیر امیرالمؤمنین به داد او می رسید. آن دانشمند می گوید اسلام با شمشیر رفته است تا آندلس، سربازان از جزیرة العرب رفتند در اسپانیا جنگیدند برای فتوحات و برای ترویج اسلام، این درست است، می دانید از جزیرة العرب، از عربستان، از مدینه لشکر برود به اسپانیا، چیزی حدود هشت هزار کیلومتر حدوداً زمینی باید راه برود چون شش هزار و اندی کیلومتر بطور آسمان، هواپیما فقط راه می رود تا می رسد به آن قسمت هایی از آندلس که سربازان اسلام رسیدند، هشت هزار، نه هزار کیلومتر حدوداً زمینی است، چه کوه ها، چه دریاها و چه جنگل هایی را پیمودند این سربازان، این دانشمند می گوید با این شمشیر به آنجا رفته است و جنگیده است اما می گوید به من بگویید ببینم چه حقیقتی این سرباز را واداشت که از جزیره بلند شود تا آندلس برود و آنجا بجنگد یا کشته شود یا مجروح شود برگردد، شمشیر ترویج داده است اما چه حقیقتی بوده است؟ بعد می گوید حقیقتی نبود جز حقیقتی که در قرآن و نوری که در وجود و حیات و حقانیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دیدند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo