< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

99/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره بقره /ادامه تفسیر آیه ۲۳/ نفی ریب از قرآن-موارد تحدی

 

ادامه تفسیر آیه ۲۳ سوره بقره

مطالب سه‌گانه

در ادامه تفسیر آیه بیست و سوم از سوره مبارکه بقره سه تا مطلب[1] را امروز باید بررسی کنیم.

مطلب اول: بررسی رابطه «لاریب فیه» با «ان کنتم فی ریب»

یکی این که در آیه اول سوره مبارکه بقره که ﴿ألم﴾[2] است، پشت آن فرمود: ﴿ذلِکَ الکَتابُ لارَیبَ فیه هُدًی للمتقین﴾[3] ، این آیه دوم از سوره بقره مبیّن این بود که در این کتاب هیچ ریبی نیست، نفی شک و ریب از کتاب کرد، اما در آیه 23 همین سوره می فرماید﴿: و إن کُنتُم فی رَیبٍ ممّا نَزَّلنا علی عبدِنا فَأتوا بسورةٍ من مثله﴾[4] ، آن عدم ریب در قرآن و نفی ریب در قرآن کمی ناسازگار نشان می دهد خودش را با وجود ریب در قرآن که اینجا به نوعی اعتراف می کند، ﴿إن کنتم فی ریب﴾[5] .

وجه جمعی که مفسّرین محترم بین این دو فرمودند دو تا وجه جمع است، یکی این که گفتند لارَیبَ فیه ولو در قالب خبر بیان شده است ولی حقیقت آن انشاء است یعنی نهی از ریب است، یعنی هیچکس نباید شک کند در قرآن کریم. نهی از ریب است. چون چیزی که از حق مطلق و عدل مطلق و علم مطلق صادر می شود این شک بردار نیست کسی بخواهد در او شک کند، جایز نیست در قرآن شک کنید، نهی باشد از ریب.

اگر نهی باشد از ریب، این نظیر سایر آیاتی است که خبر است ولی در مقام انشاء است، مانند ﴿الحَجُّ أشهُرٌ معلومات فَمَن فَرَضَ فیهنَّ الحجَّ فلارَفَثَ و لافسوقَ و لاجدالَ فی الحج﴾[6] ، خب ﴿لارفق و لا فسوق و لاجدال فی الحج﴾[7] خبر است، نزدیکی با زنان و گناه و جدال در حج نیست و حال آن که کلی جدال در حج ممکن است باشد، این خبر است ولی در مقام انشاء است، می خواهد بگوید نزدیکی و گناه و جدال ممنوع است، جایز نیست، نهی از این امور است، ﴿لاریب فیه﴾[8] هم نهی از شک در قرآن است. اگر نهی باشد این دیگر ایراد ندارد که در آیه دیگری بگوید ﴿إن کنتم فی ریب مما نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾[9] . این یک جمع.

جمع دیگر این است که بگوییم نفی ریب از حقیقت قرآن کرده است، ﴿لاریب فیه﴾[10] چون از حق مطلق صادر شده است، از عصمت مطلقه صادر شده است، از علم و عدل مطلق صادر شده است این هدایت محض می شود، نور محض می شود، این در حقیقت آن شک وجود ندارد، این خالص یقین است، شک از کجا می آید؟ شک در قلب خود شکاکین است، ﴿و إن کُنتُم﴾ [11] و لذا شک را به قلب خود شکاکان نسبت می دهد ﴿و إن کنتم فی ریب مما نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله،﴾[12] حالا قلب شما مریض است، آگاهی ندارید، در جهل و تجاهل و لجاجت هستید، نمونه ای از این را، سوره ای از این را شما بیاورید.

یعنی جمع آیه شریفه این می شود که در حقیقت قرآن شک نیست، هر کس شک دارد با تدبر و تحقیق و تأمل شک او زائل می شود، این دو تا جمع بین دو آیه است، درواقع در آیات متعددی از این گونه آیات هم داریم که تدبر کنید، شک شما برطرف می شود﴿، أفلایَتَدَبَّرونَ القرآنَ و لو کانَ من عندِ غیرِ الله لَوَجَدوا فیهِ إختلافاً کثیراً﴾[13] ، یک تدبری در قرآن کنید، اگر قرآن من عند غیر الله بود باید کلی تناقض و ناهمگونی و تضاد در آن یافت می شد و حال آن که یک تضاد در آن وجود ندارد، شکل اهل تدبر زائل می شود.

در سوره مبارکه یونس آیه 16 رسول خدا یک جمله ای دارد خیلی جمله دقیقی است، ﴿فَقَد لَبِثتُ فیکُم عُمُراً من قبلِه أفلاتَعقِلون﴾[14] ، ضمیر این ﴿من قبله﴾[15] به خود نزول قرآن برمی گردد، یعنی من قبل از نزول قرآن یک عمر، چهل سالگی بر پیغمبر قرآن نازل شده است، قبل از آن من یک عمر در بین شما زندگی کردم، عمر چهل ساله خودش یک عمر است﴿، فَقَد لَبِثتُ فیکم عُمُراً من قَبلِه أفلاتَعقِلون﴾[16] ، فکر نمی کنید که چهل سال زندگی من که کودکی من بود، نوجوانی من بود، جوانی من بود، میانسالی من گذشت، یک دروغ کسی از من نشنید، یک بداخلاقی کسی از من ندید، یک خیانت کسی از من نشنید، پیامبر در نوجوانی خودش، در کل مکه معروف شد به محمد امین صلی الله علیه و آله و سلم که هرجا حضرت وارد می شد نمی گفتند احمد آمد، محمد آمد، می گفتند جاء الامین، امین آمد، یعنی امین عَلَم شده بود در وجود مقدس پیامبر خاتم.

اگر بر فرض قرآن نبود اصلا، معجزه پیغمبر نبود، یک عده انسان ادعای هدایت گری می کردند، یک عده انسان ادعای اصلاح گری می کردند، ادعا می کردند ما می خواهیم شما را به بهشت ببریم، مردم می خواستند تحقیق کنند که حرف چه کسی را قبول کنند، امامت و ولایت و رسالت چه کسی را قبول کنند، قرآن هم نبود باز مشهادت عینی که مردم از تاریخ زندگی پیامبر را داشتند آدرس خانه پیغمبر را می داد، ﴿فقد لبثتُ فیکم عُمُراً من قبله أفلاتعقلون﴾[17] ، یک فکری بکنید، در آن زمانی که خبر از مروّت نبود، خبر از مروّت نبود پیمان بزرگی که در مکه بسته شد، رسول خدا که از تاجران غریبه ای که وارد مکه می شوند و مورد ظلم واقع می شوند حمایت کند، اولین پیمان حمایت از مظلوم در مکه توسط جوانی به نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم بسته شد که به رسالت نرسیده بود، در آن زمان که اصلا سخن از تدبیر نبود، اصلا تاریخ عرب را، زندگی عرب را شما نگاه کنید زندگی قبیله ای بود، در زندگی قبیله ای اصلا تدبیر اجتماعی معنا نداشت چون هر قبیله که کنار همدیگر زندگی می کردند خودشان قوانین منحصر به خودشان را داشتند و این قوانین منعکس بود از عقائد، از خرافات و از کینه توزی های زندگی های قبیله ای. کأنّ هر قبیله ای مثل یک کشور مستقل زندگی می کرد، حکومت نبود که، تدبیر نبود، روابط بین قبائل از نظر تاریخی در عصر ظهور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مانند روابط بین الملل و بین کشورهای امروزی بود، آن زمان تدبیر اجتماعی خیلی معنا نداشت، تدبیر بین القبائل معنا نداشت و لذا به اندک بهانه ای جنگ بین قبائل شروع می شد.

در جریانی که سیل آمد به مکه و خانه خدا تخریب شد، پیامبر حدود بیست و دو سه ساله بود، خب خانه خدا را تعمیر کردند، رسید به اینجا که حجر الاسود را نصب کنند، نصب حجر الاسود یک افتخار بسیار بزرگی بود برای عرب هر کس که این کار را انجام می داد، روایت هم داریم حجر الاسود را جز معصوم نمی تواند نصب کند، مثلا اگر کسی بخواهد امام زمان سلام الله علیها را ببیند یک راه آن این است که اگر حجر الاسود بیفتد بخواهند نصب کنند این را معصوب نصب می کند، روایت آن هم معتبر است. خب سیل آمد و تعمیر کردند، می خواهند حجر الاسود را نصب کنند، حالا این افتخار باید نصیب چه کسی شود، چون نصب این را یک افتخار بسیار بزرگی می دانستند، چهار قبیله اصلی مکه آنجا هر کدام داعیه دار نصب حجر شدند، آرام آرام نزاع بالا گرفت، هر کدام می گفتند ما، نزاع بالا گرفت و واقعا اکابر آنها دیدند این جنگ بالا بگیرد، خون و خون ریزی بین چهار قبیله که کل مکه را در بر می گرفت، دیگر کسی باقی نمی ماند، گفتند صبر کنید یک راهکاری پیدا کنیم، با نزاع این حل نخواهد شد، هیچ قبیله ای هم حاضر نبود این افتخار را به دیگری واگذار کند، فکر کردند برای این که این جنگ را بخوابانند، گفتند منتظر می مانیم اول کسی که از درِ مسجد الحرام آمد داخل او را حَکَم قرار می دهیم، هر حکمی که او کرد همه می پذیریم، او گفت قبیله الف، قبیله ب تن می دهیم، همه این را امضا کردند، البته در دل خودشان گفتند که اگر به نفع ما بود می پذیریم، اگر نبود دوباره انکار می کنیم و حرف اول ما، همه این حرف را زدند، چون بعداً گفتند اگر این تدبیر نبود نزاع باقی بود، تا این تصمیم گرفته شد از درِ مسجد الحرام رسول خدا آمد، این تعبیر را همه گفتند جاء الامین، امین آمد، پیامبر آمد و نزدیک شد و جریان را گفتند، حضرت عبای مبارک خودشان را درآوردند، چهارگوش زمین انداختند، حجر را داخل آن گذاشتند فرمودند من می خواهم این افتخار نصیب همه قبائل مکه شود، من می روم بالا، حجر را شما به دست من بدهید، منتها هر قبیله یک نماینده بفرستد که یک گوشه ای از این عبا و سنگ را بگیرد به من بدهند من نصب کنم، این را قبول کردند و در حقیقت با تدبیر پیغمبر یکی از نزاع های محتمل بزرگ مکه خوابید و تمام شد، حجر را هم خود حضرت نصب کرد، حجر الاسود هم به دست خود پیغمبر اکرم نصب شد. تدبیر رسول خدا، امانت داری رسول خدا، صداقت پیغمبر، پاکی پیغمبر، قبل از این که به نبوت هم برسد خلوت در حراء برای رسول خدا یک سلوک سالیانه بود، سالی بعضی از روایات دارد چهل روز، بعضی از روایات دارد یک ماه پیغمبر در حراء خلوت می کرد آن هم در زمانی که اصلا نمی دانستند خلوت با خدا چیست، مفهوم هایی را پیغمبر قبل از نزول قرآن آورد به جزیره، در مکه اصلا آن مفاهیم بلند اخلاقی نبود، صله رحم را نمی دانستند، رسول خدا کفیل امیرالمؤمنین علیه السلام شد خودشان، این خیلی مهم است این مسئله، شخصاً کفیل امیرالمؤمنین علیه السلام شد که به حضرت و به امورات حضرت خودش رسیدگی کند، عموهای خودشان را چقدر احترام کردند پیغمبر، همین ابولهب که قرآن با این تندی با او برخورد می کند، من خیلی گشتم ببینم تعبیری از خود پیغمبر هم در برخورد با ابولهب پیدا می شود یا نه، با این که نسخه ابولهب را قرآن پیچید و برخورد او را، اما به همان پیغمبر اکتفا کرد و صله رحم را رسول خدا انجام می داد و رحم را در خصوص ابولهب هم حتی سعی کرد حضرت حفظ و حراست کند.

این مفاهیم بلند را، ﴿فقد لبثتُ فیکم عُمُراً من قبله أفلاتعقلون﴾[18] ، بنابراین شک برای خود قرآن نیست، شک در ساحت پیغمبر نیست، ﴿إن کنتم﴾[19] می خواهد بگوید شما هستید که شک می کنید، شک در دل شماست که با تدبر این شک های شما از بین می رود.

یک جریانی را در مورد سراقة بن مالک عرض کنم، خدای متعال هم چون دنبال هدایت است، چون هادی است، چون رسول خدا را برای هدایت فرستاده است دم به دم خداوند برای اثبات قرآن خودش، اثبات رسول خودش، اثبات ولیّ خدا دم به دم خداوند آیه و نشانه می فرستد، منتها تدبر و تفکر و اندیشه می خواهد، پیامبر وقتی از مکه بیرون آمد در جریان آغاز هجرت و فرار از مکه درواقع که امیرالمؤمنین در بستر حضرت خوابید و پیامبر از مکه بیرون آمد، به تعقیب پیغمبر افتادند یک عده، یک شخصی بود به نام سراقة بن مالک که اسم این آدم در کتب رجالی هم ترجمه آن آمده است، این آدم کارشناس ردیابی بود، رد افراد را می زد و پیدا می کرد، رد پیغمبر را او زد، رسول الله هم از مکه درآمد خلاف جهت حضرت حرکت کرد، یعنی از آن راهی حرکت نکرد که مثلا به مدینه می رود، راه اگر از شمال بود حضرت از جنوب درآمد بیرون و به طرف جنوب حرکت کرد، این راه را زد، آمد نزدیک آن تپه ای شد که پیغمبر پشت آن تپه بود، حیوانی که او سوار بود، اسبی که او سوار بود، پاهای این حیوان رفت در خاک گیر کرد و حیوان حرکت نکرد، آمد پایین با زحمت این حیوان را حرکت داد تا آمد رسید به آن دره ای که پیغمبر در آن دره در حال حرکت بود، این حیون تا زانوان او در خاک رفت، دوباره آمد پایین حیوان را با یک زحمت از آنجا بیرون آورد، حرکت کرد رفت رسید به پیغمبر، به چند قدمی رسول خدا هم تشنه بود، گرسنه بود، مسلّح شاید نبود، خلاصه یک وضعی داشت حضرت در آنجا، این حیوان تا شکم فرورفت در خاک، هر کاری کرد که این حیوان را از این خاک دربیاورد نتوانست، یک نگاهی کرد به پیغمبر یک نگاهی کرد به این حیوان، یک تأمل کوتاهی کرد فرمود این شخص معمولی نمی تواند باشد، سومین بار است این حیوان در خاک خشک فرو می رود، فرمود من زیاد احتمال می دهم که تو انسان معمولی نیستی، اما برای این که باور کنم اسب من را از خاک بیرون بیاور، حضرت یک اشاره ای کرد حیوان از خاک بیرون آمد، خیلی متحول شد سرادقة، به پیامبر عرض کرد شما گرسنه ای، تشنه ای، پول هم که نداری، این تازیانه من را بگیر، جلوتر که می روی چوپان هایی را می بینی، گله های گوسفندانی مشغول چرا هستند، آنها چوپان های من هستند، تازیانه مرا که نشان بدهی آنها به تو آب و غذا می دهند، تو را کمک می کنند تا بتوانی بروی، من هم از اینجا رفتم، دنبال تو هستند، آنها را منحرف می کنم که به تو نرسند به این زودی، حضرت آنجا نمی پذیرفت این تازیانه را و فرمودند که ما از کافران چیزی نمی ستانیم، آنجا گفتگوهایی داشتند و این شخص ایمان آورد به رسول خدا.

شک ها در دل است اما اگر تدبر کنند در قرآن، صاحب قرآن، زندگی صاحب قرآن، این شک ها همه از بین خواهند رفت، لذا هم در مورد خودش حضرت فرمود: ﴿فقد لبثتُ فیکم عمراً من قبله أفلاتعقلون﴾[20] ، هم در مورد قرآن می فرماید: ﴿أفَلایَتَدَبَّرونَ القرآنَ و لو کانَ من عندِ غیرِ الله لَوَجَدوا فیهِ إختلافاً کثیراً﴾[21] ، تدبر در قرآن و حیات رسول خدا بسیاری از این شک ها را قطعا از بین خواهد برد.

مطلب دوم: موارد تحدی در قرآن

مطلب دوم موارد تحدّی در قرآن است. در یک جا می فرماید: ﴿فأتوا بسورةٍ من مِثله﴾[22] ، در یک جا می فرماید: ﴿لایَأتونَ بمثلِ هذا القرآن﴾[23] ، در یک جا می فرماید: ﴿فأتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِه مُفتَرَیاتٍ﴾[24] ، ده تا سوره بیاورید. در قرآن کریم تحدی مراتبی دارد که ما مراتب تحدی را بسیار مورد نزاع است که مراتب تحدی از کجا شروع می شود، آیا یک آیه اول است یا مجموع قرآن یا ده سوره؟ بعضی ها بر حسب نزول اینها را بحث کردند، بعضی ها بر حسب صعوبت کار اینها را بحث کردند، بعضی ها کمی سلیقه ای بحث کردند، بعضی ها استدلال های فراوانی کردند. این را ما در مقاله مستقلی ان شاء الله ارائه می کنیم و در تفسیر مقارن هم ان شاء الله آراء و نظریه ها در این مسئله خواهد آمد ولی اجمالاً عرض می کنم که قرآن کریم در تحدّی خودش در چهار مرتبه تحدی دارد از سخت به آسان تر، ولو ممکن است اینها از جهت نزول اختلاف زمانی داشته باشند ولی قرآن را باید در مسئله اعجاز به عنوان یک فرهنگ منسجم ببینیم.

آنچه که سخت تر است تحدی به کل قرآن است، ﴿قُل لَئِن إجتَمَعتِ الإنسُ و الجنُ علی أن یَأتوا بِمثلِ هذا القرآن لایَأتونَ بِمِثلِهِ و لو کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظهیراً﴾[25] ، اگر جن و انس جمع شوند که به مثل این قرآن چیزی بیاورند نمی توانند مثل این قرآن را بیاورند ولو همه همدیگر را یاری کنند و پشت به پشت همدیگر بدهند.

مثل قرآن یعنی تمام فصاحت و بلاغت قرآن، یعنی تمام خبرهای غیبی قرآن، انسجام قرآن، معارف بلند اخلاقی قرآن، موضوعات متعدد قرآن، این از یک صعوبت خارق العاده عقلی برخوردار است.

دوم تنزل می کند از کل قرآن به ده سوره از قرآن. در آیه 13 سوره هود می فرماید: ﴿أم یقولون إفتراه﴾[26] ، اینها می گویند کل قرآن افترا و دروغ است، ساخته شده خود این شخص است، ﴿قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات﴾[27] ، بگو ده سوره مثل این قرآن را شما هم خودتان بسازید، این ﴿بمثل هذا القرآن﴾[28] غیر از ﴿مفتریات﴾[29] است. ﴿بمثل هذا القرآن﴾[30] یعنی خبرهای غیبی را هم داشته باشد، اما ﴿مفتریات﴾[31] فقط عمدتاً شامل فصاحت و بلاغت است چون خود ساخته است، خودتان بسازید و بیاورید. در این بمثل این قرآن اینها می توانند یک کتاب دیگری که ادعا می کردند آسمانی است بیاورند، اصل تورات را بیاورند، اصل انجیل را بیاورند، بگویند این مثل قرآن است، هم خبر غیبی دارد، هم فصیح است، هم بلیغ است إلی آخر. اما اینجا می گوید خودتان بسازید، اگر می گویید این خودساخته است، خب خودساخته را دیگران هم می توانند بسازند، ﴿فأتوا بعشر سور مثله مفتریات﴾[32] .

﴿و اُدعوا من إستَطَعتُم من دونِ الله إن کُنتُم صادقین﴾[33] ، این ذیل را همه دارد، آنچه که در توان شماست آنها را بخوانید و بیایند.

در مرتبه سوم، خب خبر از ده سوره هم نشود، در مرحله سوم می فرماید یک سوره بیاورد، ﴿و إن کُنتُم فی رَیبٍ ممّا نَزَّلنا علی عَبدِنا فأتوا بِسورةٍ من مِثلِه و اُدعوا شُهَدائَکُم من دونِ الله إن کُنتُم صادقین﴾[34] همه یاوران انصار خودتان راهم دعوت کنید اگر راست می گویید، باز هم ﴿و ادعوا شهدائکم إن کنتم صادقین﴾[35] ، این ذیل را دارد. پس اینجا می گوید ده سوره بیاورید.

به من بگویید ببینم آوردن ده سوره سخت است یا آوردن یک سوره؟ نکته ای است که می خواهم عرض کنم و روی آن تأمل کنید. آوردن ﴿عشر سورٍ مفتریات﴾[36] سخت است یا ﴿بسورةٍ من مثله﴾[37] ؟ بعضی ها عکس این را فرمودند، تأمل کنید ببینید از این می توانید از این دفاع کنید. گفتند آوردن ﴿عشر سورٍ مفتریات﴾[38] راحت تر است، اگرچه همه غیر ممکن است، اما ﴿عشر سورٍ مفتریات﴾[39] از ﴿بسورة من مثله﴾[40] راحت تر است، چرا؟ چون ﴿بسورةٍ من مثله﴾[41] کلمه ﴿مفتریات﴾[42] را ندارد، سوره ای باید بیاید مثل قرآن، یعنی هم فصاحت آن، هم بلاغت آن، هم غیب آن، هم ساختار آن و هم انسجام آن با آیات دیگر بخواند که این کلام کلامِ خداست، در این یک سوره، اما ﴿عشر سورٍ مفتریات﴾[43] ، ده سوره بیاورید که خودساخته باشد، لازم نیست سوره الهی پیدا کنید یا خودتان نوشتید حتما هماهنگ بتواند نظیر قرآن شود، نه، خودتان بنشینید، تمام رفقای شما بنشینید، هزار نفر هزار تا ده آیه بسازید، فصیح ترین آنها را که ساخته خودتان است در حد ده تا سوره، مثلا ده تا سه تا آیه به ما ارائه بدهید، این راحت تر است از ﴿فأتوا بسورةٍ من مثله﴾[44] ، بعضی ها این فرمایش را دارند، این را عرض کردم فقط در ذکر شما باشد برای تأمل.

پس مرتبه سوم می گوید حالا که ده سوره نمی توانید، ﴿فأتوا بسورةٍ من مثله﴾[45] ، یک سوره بیاورید.

در مرتبه چهارم باز از اینها تنزل می کند، در آیه 49 سوره قصص می فرماید: ﴿قُل فَأتوا بِکتابٍ من عندِ الله هو أهدی منهُما أتَّبِعه إن کُنتُم صادقین﴾[46] ، این هم عجیب است، خودتان نمی توانید بسازید، نمی توانید بنویسید، بالاخره خدای متعال در هر زمان در روی زمین کتابی دارد یا ندارد؟ پیغمبری دارد یا ندارد؟ ﴿ما کُنّا مُعَذِّبینَ حتی نَبعَثَ رَسولاً﴾[47] ، اگر بیان نباشد، کتاب نباشد، پیغمبر نباشد، جهنم معنا ندارد، عقاب معنا ندارد، حساب معنا ندارد، ﴿ما کُنّا مُعُذِّبین حتی نَبعَثَ رسولاً، لایُکَلِّفُ اللهُ نَفساً إلا ما آتاها﴾[48] ، باید اول بیان کند بعد او را مکلّف کند و الا تکلیف برچیده می شود. بالاخره یک کتابی الهی است یا نه؟ شما می گویید این کتاب الهی نیست خودش ساخته است، خیلی خب، شما ﴿قل فأتوا بکتاب من عند الله﴾[49] ، شما یک نوشته ای را، یک کتابی را بیاورید که آن کتاب از طرف خداست، ﴿هو أهدی منهما﴾[50] ، البته ضمیر این منهما به قرآن و تورات برمی گردد، مخاطب آن کسانی است که هم تورات اصلی را منکر بودند که بر موسی توراتی نازل نشده است و هم قرآن را منکر بودند، شما بالاخره یک کتابی است که آن کتاب را بیاورید که ﴿هو أهدی منهما أتّبعه إن کنتم صادقین﴾[51] ، شما بیاورید او هدایت گر است، چون او اگر الهی است این انسانی است او باید اصلاح گر تر باشد، او سعادت زندگی بشر را بیشتر تضمین کننده تر است، آن را بیاورید من هم از آن تبعیت می کنم، ﴿إن کنتم صادقین﴾[52] ، اگر راست می گویید. این که خیلی آسان است، بالاخره یک کتابی وجود دارد، همان کتاب را بیاورید مقایسه کنید ببینید کدام هدایت کننده تر است. این چهار مرتبه تحدی در قرآن کریم است، البته باز هم حرف گفتن در مراتب وجود دارد ولی آنچه که مفید و مطلوب است را عرض کردم.

حالا ﴿إن کنتم صادقین﴾[53] یا ﴿لو کان بعضهم لبعض ظهیراً﴾[54] ، اینها در ذیل همه آیات است، این می خواهد مخاطب را تحریک کند، راست می گویید، اگر راست می گویید، اگر درستگو هستید، اگر راست گو هستید بیاورید، تحریک می کند آن روحیه خصوصا تحریک پذیر عرب را، اگر راست می گویید ولو همه شما جمع شوید، جن و انس جمع شوید، جز خدا همه را دعوت کنید اگر راست می گویید تا ببینیم می توانیم مثل این قرآن را بیاورید یا این که نمی توانید.

﴿و ادعوا شهدائکم﴾[55] ، ﴿و ادعوا﴾[56] اینجا درواقع کنایه است، بخوانید شهدای خود را، بحث در شهدا خواهد آمد، ﴿و ادعوا﴾[57] یاوران خود را بخوانید، این ﴿و ادعوا﴾[58] کنایه است یعنی و استنصروا، و استعینوا، یعنی کمک بگیرید، یاری بطلبید، چرا؟ کنایه از کنایه چیست؟ ذکر ملزوم و اراده لازم. انسان هر کسی که یاری بخواند لازمه آن این است که او را بخواند، از هر کسی نصرت بخواند لازمه آن این است که او را بخواند، لازم را آورده است، ﴿و ادعوا شهدائکم﴾[59] یعنی به یاری بطلبید شاهدان خود را، حالا معنای شهدا هم ان شاء الله خواهد آمد.

اما چهارده قرن گذشته است این تحدی، هنوز هم که هنوز است یک سوره حتی از سوره های کوچک قرآن یا چند آیه از آیات قرآن را که بیاورند نتوانستند و چیزهایی که مثل مُسَیلمه های کذاب گفتند را، مروری بر آنها اجمالا خواهیم داشت.

 


[1] [مطلب سوم در این جلسه طرح نشده است.].

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo