< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

98/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره بقره /آیه 17-18/ مَثَل منافقین

 

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

1- اوصاف منافقین

1.1- مَثَل منافقین

ادامه آیات شریفه از آیات 17 و 18 به بعد سوره بقره در اوصاف منافقین بحث بود و آیه رسید به مثلی که حالت معقول منافقین را به یک امر محسوس خداوند مثل زد، مثل اینها را فرمود مانند کسی است که آتشی می افروزد، آتش وقتی اطراف خودش را روشن می کند، خدای متعال آن نور را خاموش می کند و وقتی نور را خاموش کرد اینها را رها می کند در ظلماتی که برای اینها راه بازگشت در آن وجود نداشته باشد.

در ادامه می فرماید: ﴿صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون﴾[1] ، اینها صُمّ جمع أصم است، أصم به معنای کسی است که کر است، بُکم کسی است که لال است، أبکَم مفرد آن است و بُکم جمع آن می شود، أعمی مفرد عُمی است، أعمی به معنای کور، پس کران و لالان و کوران هستند. ﴿فَهُم لایَرجِعون﴾[2] ، پس اینها برنمی گردند از نفاق و گمراهی خودشان.

دلیل این که قرآن اینها را صمّ و بکم و عمی معرفی می کند این است که اینها بخاطر اصرار خودشان در رذائل و دوری از ایمان و نفاق آن نور باطن خودشان را از دست دادند. انسان همان گونه که چشم ظاهری دارد و ظواهر عالم و هستی را می بیند، چشم باطنی دارد که باطن عالم و حقائق هستی را می بیند، همان گونه که گوش ظاهری دارد، صدای ظاهری را می شنود، گوش باطنی دارد که صدای باطن عالم و حقائق را می شنود. همانطور که انسان زبان دارد، در ظاهر با زبان گویش می کند، در باطن نیز انسان زبانی دارد که با آن زبان به حق اعتراف می کند، چون این انسان با رذائل و با گناهان فراوان و دوری از خدا نور حق را از وجود خودشان دور کردند و وجود خودشان را تاریک کردند این ابزار مهم باطن آنها از بین رفته است و از دست آنها رفته است. بخاطر همین اینها در باطن خودشان کوران و لال ها و کران هستند.

اینجا هُم را ذکر نکرده است به عنوان مبتدا، صُمٌّ، درواقع هُم صُمٌّ و هُم بُکمٌ و هُم عُمیٌ و هُم لایَرجِعون است، این مبتدا را نمی آورد.

می دانید حذف در باب ایجاز که در بدیع بحث است، یک قسم ایجاز حذف است که خود ایجاز حذف دواعی گوناگون دارد، یکی از دواعی ایجاز حذف تحقیر است، این هم را اینجا حذف کرده است تا اینها را تحقیر کند. این که می فرماید اینها کران و کوران و لالان هستند، دیگر هم را نمی آورد، می خواهد اینها را کوچک بشمارد و تحقیر کند. منافق پیش خدای متعال خیلی کوچک و حقیر است.

در آیه 22 سوره مبارکه انفال می فرماید: ﴿إنّ شرّ الدّوابِ عِندَ الله الصُمُ البُکمُ الّذین لایَعقِلون﴾[3] ، بدترین جنبدگان هستی در پیش خدای متعال ﴿الصم البکم﴾[4] ، کسانی هستند که کر هستند و لال هستند و اهل تعقل نیستند، خب این خصوصیات در چه کسی است؟ شرّ دواب عند الله، بدترین جنبدگان آن صم بکم است، این صم بکم را در همین آیه شریفه وصف منافقین قرار داده است، ﴿صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون﴾[5] ، این نشان می دهد که منافقین بدترین جنبدگان در پیش خدای متعال هستند. چقدر خدا از نفاق و دو روئی و تملق و دو رنگی متنفر است. هم در نزد خدا شر جنبدگان هستند، هم اینجا می فرماید ف﴿َهُم لایَرجِعون﴾[6] ، این ﴿لایَرجِعون﴾[7] راه بازگشت بسوی اینها مسدود است، البته راه توبه باز است، ولی اینها این نفاق اینقدر کارساز است نمی گذارد انسان توبه کند، از طرف قابل قابلیت نیست و الا فاعلیت فاعل تام است، رحمت الهی همیشه می وزد، غفران الهی همیشه است، منتها این که باید قابلیت فیضان و رحمت الهی را داشته باشد مشکل دارد، ﴿و هم لایَرجِعون﴾[8] ، اینها برنمی گردند.

چرا برنمی گردند؟ چون از چه چیزی برنمی گردند؟ خب مشخص است اینها از ظلمت و ضلالت برنمی گردند، بسوی هدایت برنمی گردند، خب ابزار هدایت چیست؟ ابزار هدایت تعقل است، مگر غیر از تعقل و عقل ما ابزاری برای تعقل داریم؟ انسان باید تفکر کند، تدبر کند تا سره را از ناسره تشخیص بدهد، چون تعقل است که انسان را به هدایت برمی گرداند، ابزار تعقل هم گوش و چشم است و زبان است، انسانی که هم کر است و هم بینائی ندارد و هم زبان ندارد این نمی تواند فکر کند، به چه چیزی فکر کند؟ انسان یا به شنیده خودش فکر می کند یا به آنچه که دیده است فکر می کند یا به آنچه که پرسیده است فکر می کند، اگر کسی بطور مادرزاد هم چشم نداشته باشد که ببیند، هم گوش نداشته باشد که چیزی بشنود، هم زبان برای گفتن نداشته باشد، این روی چه چیزی می تواند تعقل کند؟ از چیزی خبر ندارد، چون منافق صمّ است در درون و بکم است در درون و عمی است در درون، طبیعتاً نتیجه این عدم بازگشت است، بخاطر این که ابزار هدایت که منتهی می شود به تعقل، این شخص ابزار هدایت را از دست داده است.

بنابراین اولا اینها شرّ دواب هستند، بخاطر این که اینجا می گوید صم و بکم هستند، در سوره انفال می فرماید: ﴿إنّ شَرَّ الدَواب عند الله الصُمُّ البُکمُ الّذین لایَعقِلون﴾[9] .

دوم این که راه بازگشت در خودشان ندارند، نه این که خدا نمی پذیرد، خدا راه بازگشت را به روی هیچکس نبسته است، راه بازگشت به روی مشرک و کافر هم باقی است، به روی همگان راه بازگشت باقی است، لذا در سوره مبارکه نساء آیه 145 و 146 می فرماید: منافقین، ﴿إنّ المنافقینَ فی الدَرکِ الأسفَلِ من النّار و لَن تَجِدَ لَهُم نصیراً﴾[10] ، بعد می‌فرماید ﴿إلا الذین تابوا و اصلحوا﴾[11] ، منافقین در پایین ترین درجه جهنم هستند مگر کسانی که توبه کنند و ﴿و اعتَصِموا بالله و أخلَصوا دینَهم لله﴾[12] ،، برگردند بسوی خدا و دین خودشان را خالص کنند، ﴿فاولئِکَ مَعَ المؤمنین﴾[13] ،، اینها با اهل ایمان محشور و مأنوس می شوند، راه توبه حتی برای منافق هم بسته نیست، اما این که می فرماید ﴿لایَرجِعون﴾[14] ، گاهی نفاق اینقدر در دل ریشه می کند که راه را برای خود آن شخص می بندد، خود آن شخص دیگر توانائی برگشت ندارد، چون که باطن ویران شده است و در باطن این شخص کلا صلاحیت هدایت را از دست داده است، یعنی صلاحتی بر هدایت ندارد.

مطلب سوم این است که منافقین چون در پیش خدای متعال شرّ دواب هستند، در آخرت هم بدترین جایگاه را اهل نفاق دارند، اینها از کفار هم جایگاه اینها بدتر است.در همین آیه 145 سوره مبارکه نساء می فرماید: ﴿إنَّ المنافقین فی الدَرکِ الأسفَلِ من النّار و لَن تَجِدَ لَهُم نصیراً﴾[15] ،، اینها در پایین ترین طبقه آتش قرار می گیرند، پایین ترین، درک الأسفل یعنی هرچه که، در بهشت هرچه که طبقه بالا برود انسان رفعت پیدا می کند، در جهنم هرچه طبقه پایین تر برود توهین و تحقیر و دردآوری عذاب او هم بیشتر است، منافقین در پایین ترین درجه جهنم قرار می گیرند.

مطلب دیگر این است که این که می فرماید: ﴿صمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فهم لایَرجِعون﴾[16] ، اینها نمی توانند رجوع کنند، به دلیل این که اینها آن نور هدایت را خدا نور آنها را خاموش کرده است، ﴿ذَهَبَ الله بِنورِهِم﴾[17] ، وقتی نور آنها را خاموش کرد اینها دیگر نور ایمان ندارند، نور الهی ندارند، وقتی نور ایمان از دست انسان گرفته شد این انسان دیگر روشن نیست که راه برگشت را تشخیص بدهد، این در گمراهی ها سیر می کنأ، فلسفه این همین ﴿ذَهَبَ الله بِنورِهِم﴾[18] است، در قیامت هم گمشده اینها همین نور است، در قیامت وقتی که می آیند با مؤمنان مواجه می شوند، ﴿یَومَ یَقولُ المنافقونَ و المنافقات للّذین آمَنوا اُنظرونا نَقتَبِس مِن نورِکُم﴾ [19] ، به ما نگاه کنید ما از نور شما اقتباس کنیم و از نور شما بچینیم، ﴿قیلَ اِرجِعوا وَراءَکُم فَالتَمِسوا نوراً﴾[20] ، می گویند اگر نور و روشنی می خواهید باید برگردید به دنیا، این نور نورِ ایمان است، این نور هدایت است، شما ﴿ذَهَبَ الله بِنورِهِم﴾[21] خدای متعال نور شما را از شما برده است بخاطر اعمالی که شما انجام دادید.

بنابراین بدترین موقعیت انسان آن جایی است که انسان قوه تشخیص را از دست می دهد، نور الهی را از دست بدهد، باطن او کر و کور و لال شود، اینجا دیگر انسان راه بازگشت خودش را گم می کند، لذا کسانی که آلوده به گناه بوده اند، اندک فهم و شعوری داشتند، همه پل ها را برای خودشان خراب نمی کردند.

بعضی ها از فضیل عیاض نقل می کنند، بعضی ها از کس دیگری نقل می کنند که سرقت می کرد، قافله ها را می زد، راهزنی می کرد ولی نماز هم می خواند، به او گفتند خب تو که ظلم می کنی، تو که قتل و راهزنی می کنی، نماز را برای چه می خوانی؟ گفت می خواهم آن رابطه بطور کلی پاره نشود و قطع نشود و آن رابطه باشد، همان در نهایت دست او را گرفت، یک سوسوئی از ایمان، یک روزنه ای از ایمان، یعنی اگر انسان هرچقدر هم ضعیف شود، اسیر نفس و شیطان شود نباید عمل صالح را از دست بدهد، یکی وسوسه های عمیق شیطان این است که می گوید کار از کار گذشته است، این که خدای متعال به جنگ با شیطان برمی خیزید اینجا که ﴿لاتَقنَطوا من رحمةِ الله﴾[22] ، مواظب باشید شیطان شما را ناامید نکند، ﴿إنّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جمیعاً﴾[23] ، خدا همه گناهان را می بخشد، تأکید بر امید بخاطر این که انسان روزنه های ایمان را و روزنه های مغرفت را برای خودش گم نکند.

2- روانشناسی قرآن

مطلب دیگری که وجود دارد این است که قرآن در بحث این گونه آیاتی که مطرح می کند این آیات مبیّن روانشناسی قرآن است، این مسئله خیلی مهم است. ما از دید روانشناسی روی قرآن کم کار کردیم. کار نکردیم، از دید فلسفه اخلاق در قرآن کار نکردیم. از دید اخلاق در قرآن کار نکردیم. اینها مباحث کاربردی است، یکی از اصول مطرح در قرآن کریم اصول روانشناختی است که در خود آن، اصول خیلی متعددی است، واقعا یک روزنه ای است و این اصول منحصر به قرآن است، این غیر از روانشناسی است که بطور علم الان است، روانشناسی که قرآن دارد، روانشناسی قرآن با هستی شناسی قرآن آمیخته است، یعنی هستی شناسی از یک طرف، انسان شناسی از یک طرف، ارتباطی که بین این انسان شناسی و هستی شناسی در قرآن ایجاد می شود روانشناسی قرآن می شود. در هستی همینطور که هستی ظاهری دارد، هستی باطن هم دارد، ظاهر هستی همان است که در ظاهر می بینیم، می شنویم و با آن ارتباط برقرار می کنیم، این هستی ظاهری است، آنوقت هر ظاهری واقعی دارد، باطنی دارد. از نظر قرآن ظاهر هستی و باطن هستی دو حقیقت است، ﴿هو الأول و الظاهر و الباطن﴾[24] ، اول و آخر و ظاهر و باطن خود خداست. ظاهر هستی، ظاهر در هستی خدای متعال است، در هرجا که بروی در هستی ظاهر است و باطن هر ذره را که بشکافی باز هم خدای متعال در آنجا حضور دارد، باطن هر چیزی خداست، کما این که خدا در هر چیزی ظاهر است و این ظهور و حضور خدای متعال در همه چیز نه به نحو حلول است و نه به نحو محدودیت است، خدا ورای آنچه که هست هم حاضر است اما مسئله ای که وجود دارد این است که در هستی حقیقتی است ظاهر و حقیقتی است باطن، به همان حسب در انسان هم ابزار هستی شناسی ظاهری را داده است و هم هستی شناسی واقعی و باطنی را داده است، هم چشم و گوش و زبان به ما داده است، هم برای ما نفس و قلبی داده است که در درون ما آن واقع را ببینند، آن حقائق را ببینند و بشنوند. بعد با توجه به ارتباط انسان شناسی و هستی شناسی، اصول روانشناسی قرآن مطرح می شود، یکی از اصول روانشناسی قرآن بحث شخصیت شناسی در قرآن است.

قرآن در باب شخصیت شناسی شخصیت ها را به مؤمن، کافر و منافق تقسیم می کند. سه جور شخصیت داریم، آنوقت هر یک از این شخصیت ها، هم مؤمنان مراتب مختلفی دارند، هم کافران مراتب مختلفی دارند، هم نفاق دارای مراتب مختلفی است.

بعد قرآن کریم منافقین را جدا کرده است و شخصیت اینها را بررسی می کند. منافقی که در ظاهر دوگانه برخورد می کند، حرف دوگانه می زند، سخن دوگانه می زند، در قبول حق دوگانه است، برخورد دوگانه دارد، به یکی می گوید ﴿آمنّا﴾[25] ، به یکی می گوید ﴿إنّا کُنّا مَعَکُم﴾[26] ﴿إنّما نحن مُستَهزِئون﴾[27] ، پذیرش او دوگانه است، کلام او کلامی است دوگانه. دیدن او و برداشت او از حقائق حقائقی است دوگانه. این رفتار بیرونی منافق از آن شخصیت درونی او نشأت می گیرد. ﴿صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ﴾[28] ، این چون در درون ابزار صحیحی برای اعتراف به حق ندارد، در درون ابزار صحیحی برای شنیدن حق و هدایت ندارد، برای دیدن حق و هدایت ندارد، همین درون در بیرون جلوه گر می شود، در بیرون خودش را به راحتی نشان می دهد، این می شود حقیقت منافق.

لذا منافق قبل از این که در بیرون رفتار او جلوه کند، او در درون قلب باطنی او، نفس باطنی او درواقع خراب شده است.

در روایت داریم حضرت صادق علیه السلام فرمودند سه چیز از علائم نفاق است، یک کسی که دروغ بگوید، دوم کسی که وعده می کند و به وعده خود وفا نمی کند، قول می دهد ولی به قول خودش عمل نمی کند.[29] این کسی که دروغ می گوید چرا منافق است؟ این دروغ با این زبان، قبل از این که به این زبان نتواند حق را بگوید در زبان باطنی او قادر به اعتراف به حق نیست، بنابراین رفتار منافقانه محصول آن نگاه ها و آن شنیدن ها و آن اموری است که در دل وجود دارد.

(24:10)

بله دروغ می گوید، دوم وعده می کند و وفا نمی کند، سومی همین دوروئی است، مقابل انسان حرفی می زند، پشت سر انسان حرف دیگری، رفتار دوگانه دارد.

لذا برای کسانی که دنبال هدایت می گردند در آیه 46 سوره مبارکه حج می فرماید: ﴿أفَلَم یَسیروا فی الأرض فَتَکونَ لَهُم قلوبٌ﴾[30] ، آیا سیر نمی کنند در زمین، ﴿فَتَکونَ لَهُم قلوب یَعقِلونَ بِها﴾[31] ، قلوبی که با آن اندیشه کنند، یک قلب متفکر، مغز متفکر، عقل متفکر قبل از این که به این مغز ظاهری برسد انسان یک مغز و تعقلی در قلب خودش دارد، ل﴿َهُم قلوبٌ یَعقِلونَ بها أو آذانٌ یَسمَعون بها﴾[32] ، بروند آیات الهی را بشنوند و با گوشی که می شنوند درواقع دنبال آن تعقل کنند، گوش هایی پیدا کنند که بشنوند، ﴿فإنّها لاتَعمَل أبصار﴾[33] ، چشم ها که نابینا نمی شود انسان گمراه می شود، ﴿و لکنَّ تَعمَل قلوبُ الّتی فی الصُدور﴾[34] ، لکن آن قلوبی که در سینه ها وجود دارد گاهی این نابینا می شود، این آیات الهی را نمی بیند، این آیات و سخن حق را حاضر نیست بشنود، باید رفت دنبال آیات الهی و با چشم دل اینها را مشاهده کرد.

در این روایتی که مرحوم کلینی در اصول کافی[35] آورده است، خب سؤال کرد ضعلب از علی علیه السلام که یا امیرالمؤمنین هل تری ربک؟ آیا تو خدای خودت را می بین؟ حضرت فرمود: قال ما کنتُ أعبُدُ رَبّاً لَم أرَه، من خدائی را که نبینم عبادت نکردم، من آن خدائی را عبادت کردم که دیدم و عبادت کردم، فقال یا أمیرالمؤمنین کیف رأیتَه؟ عرض کرد یا علی چگونه دیدی خدای خودت را؟ چون او خیال کرد حضرت با همین چشم خدا را دیده است، فقال وَیلَکَ یا ذعلب، وای بر تو ای ذعلب، لَم تَرَهُ العُیون بمشاهدة الأبصار، چشم ها با نگاه بصری خدا را نمی تواند ببیند، لم تَرَهُ العیون بمشاهدة الأبصار و لکن رَأَتهُ القلوب بحقائق الایمان، لکن دل ها به سبب حقائق ایمان او را می بیند. هرچه دل پاک باشد، هرچه دل صاف باشد، چشم دل باز باشد، گوش دل باز باشد به همان اندازه از حقائق عالم با چشم دل و با گوش دل برای انسان منکشف می شود، چون خدای متعال پاکی مطلق است، چون خدای متعال طهارت بی انتها است و طهارت مطلق است، چشم مطلق است، بینائی خدا بینائی مطلق است و لذا هیچ حقیقتی از حقائق هستی برای خدای متعال پوشیده نیست.

اولیاء الهی، انبیاء الهی، ائمه معصومین علیهم السلام چون طهارت آنها در مرتبه بسیار بالاست حقائق عالم بر آنها پوشیده نیست، حقائق عالم با چشم دل دیده می شود. چشم دل باز کن که جان بینی، آن که نادیدنی است آن بینی. نادیدنی هایی که با این چشم ها دیده نمی شود با چشم دل و با چشم جان می شود آنها را دید، منتها منافق چون نور ایمان از او دور شده است نه چشم دل دارد و نه گوش دل دارد و نه زبانی در دل دارد برای اعتراف به حق و اعتراف به آیات الهی، نتیجه این می شود که ﴿و هم لایَرجِعون﴾[36] ، چنین شخصی دیگر توانائی بازگشت بسوی خدا را ندارد.

والحمدلله رب العالمین.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo