< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

98/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره حمد /ادامه تفسیر آیه ۶/اهدناالصراط المستقیم

1- سوره حمد، آیه ۶

1.1- ادامه تفسیر آیه ۶

بحث ما در هدایت در سوره مبارکه حمد بود دو مطلب در این باره عرض شد یکی این که عمده معانی هدایت در قرآن دو معنا می باشد یکی به معنای ارشاد و راهنمایی مثل ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيرا﴾[1] . و یا آیه سوره یونس که در آن ماده هدایت پنج بار تکرار شده است: ﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‌ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون﴾[2] ‌ که همه به معنای ارشاد و راهنمایی است.

اما همانطوری که بعضی مانند علامه طباطبایی نقض به این قواعد در المیزان را آورده استريال این قاعده نیست که هر جا ماده هدایت متعدی به دو مفعول فی نفسه شود به معنای ایصال به واقع است اما اغلب استعمالاتی که ماده هدایت با تعدی به دو مفعول است به معنای ایصال به واقع است مانند ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين﴾[3] ‌. که به معنای ارشاد و راهنمایی نیست چون این شخص از سبل عبور کرده است و در خود خدا دارد جهاد می کند و خدا را می خواهد. ذیل آیه هم می فرماید ﴿و إن الله لمع المحسنین﴾[4] ‌ خداوند معیت را با محسنین مطرح می کند این آیه را تقریبا همه گفته اند در رابطه با ایصال و هدایت تکوینی است.

در سوره حمد هم به قرینه تعدی به دو مفعول و هم به قرائن دیگر که عمده دلیل بنده این است که هدایت تشریعی درخواست از باب انعام نمی خواهد بلکه از باب لطف بر خداوند واجب و لازم است چون اگر هدایت تشریعی را انجام ندهد و پیامبران را نفرستد، اصلا نقض غرض خلقت لازم می آید. پس بنده هدایت تکوینی را از خداوند می خواهد و اهدنا در اینجا به معنای ایصال است یعنی خدایا دست من را بگیر و به مقصد برسان. مقصد، مقصد طولانی است. این مقصدی که با ﴿غیر المغضوب علیهم و لا الضالین﴾[5] نقل می کند، مقصد کوچکی نیست. رسیدن به مقام انبیاء و صدیقین (که در تفسیر صراط مستقیم خواهیم گفت) دستگیری خداوند را می خواهد و با صرف هدایت و معرفت حاصل نمی شود.

این که می گوید ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[6] خیز برداشتن برای کوشش برای همین راه است.

شاعر اقتباسی از همین آیات کرده و چه خوب گفته است که این درختان در پاییز فصل ریزش دارند که ریزش این درختان و عریان شدنشان، خضوع و تواضعشان در برابر خدا است.

﴿ایاک نعبد﴾[7] است در زمستان دعای باغ و اندر نو بهار گوید ﴿ایاک نستعین﴾ [8]

یعنی تا فصلی به عبودیت و خضوع به سر نیاید نمی تواند برای رسیدن به خدا و تلاش و شکوفایی آماده شود.

پس چون بنده می خواهد از خدای متعال راه بلندی را خدا کمک کند بپیماید اول می گوید ﴿ایاک نعبد﴾[9] ﴿سپس ایاک نستعین﴾[10] و بعد خداوند کأن می گوید چگونه تو را کمک کنم؟ می گوید ﴿اهدنا الصراط المستقیم﴾[11] یعنی دست من را بگیر و ببر چون رسیدن به آن صراط مستقیم نهایتش به معرف و شناخت ختم نمی شود: فصلت : 17 ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى‌﴾[12] قوم ثمود را هدایت تشریعی کردیم و معرفت دادیم اما آنها ظلمت و نافرمانی را بر هدایت ترجیح دادند.

رسیدن به صراط مستقیم به تعبیر بنده به یک چیز ختم می شود یعنی ما وقتی در انتهای صراط مستقیم قرار می گیریم و به مقام شهداء و صدیقین می رسیم، که به طهارت درون برسیم و این با معرفت خالی نیست بلکه کنار آن باید حب الهی و ذوق و شوق و اراده هم باشد. در کنار همه اینها، روایتی را می خوانم تا بحث هدایت تکوینی را به کمال برسانم:

امام باقر علیه السلام : الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و الصبر علی النائبة و تقدیر المعیشة[13] . همه کمال در سه چیز است. این خیلی کلام بلندی است.

1.1.1- چیستی کمال و هدایت

ما زیاد می شنویم که انسان باید به کمال برسد اما کمال چیست؟ کمال انسان به حقائق درون انسان بر می گردد انسان در درون خود از سه حقیقت تشکیل شده است که هر کدام را نداشته باشد انسان را دیگر نداریم. یکی حقیقت عقل و یکی شهوت و یکی غضب. حیوان و ملائکه هم فرقش با انسان در همین حقائق است که حیوان شهوت و غضب دارد اما عقل ندارد، ملائکه عقل دارند اما شهوت ندارند. اما انسان هر سه را دارد پس کمال انسان در این سه حقیقت است یعنی اگر ما در این سه حقیقت به کمال رسیدیم ما به آن طهارت و مقام أنبیاء و صدیقین می رسیم.

1.1.1.1- چیستی کمالِ «عقل، شهوت، غضب»

اما مهم این است که کمال عقل و شهوت و غضب به چیست؟ کمال عقل، علم و رشد است هر چه عقل رشد و دانش پیدا کند کامل می شود. کاملترین عقول کسانی هستند که از رشد کامل و معرفت بالاتری بر خوردار هستند کمال غضب به دو چیز است: حلم و شجاعت؛ که حلم انعکاس درونی و شجاعت انعکاس بیرونی کمال غضب است. این که بزرگان اخلاق می گویند بسیاری از فضائل انسانی از حلم می جوشد واقعیتی است و کمال شهوت به عفت است.

این سه حقیقت انسان را، انسان کامل و به مقام شهدا و صدیقین و طهارت واقعی می رساند عقل انسان از اوهام و تخیلات کاملا خالی و شهوت انسان از افراط و تفریط کاملا خالی می شود. خود شهوت بد نیست افراط و تفریط آن است که بد می باشد. و غضب انسان هم در حلم به کمال می رسد و فضائلی که دنبال دارد در شجاعت به کمال می رسد.

حال این مفهوم کمال بدون عنایت و دستگیری خداوند سبحان، هرگز نمی توانیم به آن حقائق برسیم نه به رشد عقلی و نه به معرفت. چون معرفت همه اش به معرفت نظری نیست که پیامبر بگوید این واجب است و این حرام است این راه را برو این راه را نرو. معرفت شهودی ارزشمندترین معرفت هاست که خداوند متعال به چشم و قلب ما باید نشان بدهد که از این معارف شهودی گاهی به رشد و گاهی به معرفت شهودی یاد می شود. در رابطه با این که انسان عقلش به رشد برسد و یا نرسد این انسان چه تفاوتی دارد؟ انسان به رشد رسیده با انسان به رشد نرسیده چه فرقی دارند؟ (این یکی از مهمترین مباحث قرآنی بنده است که می خواهم برای شما مطرح کنم). ما که می خواهیم به طرف صراط مستقیم و راه أنبیاء حرکت کنیم یکی از موانعش گناه و عصیان و طغیان است.

انسان به رشد رسیده از نگاه قرآن مساوی با یک امت است. ببینید عقل چقدر می تواند بالا برود (این که امام رضوان الله علیه می فرمودند شهید بهشتی یک ملت بود[14] اقتباس از قرآن است) ﴿إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكين﴾[15] ‌. ابراهیم چه داشته که به منزله معرفی می شود؟ زیرا ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمين﴾[16] ‌. خدا به ابراهیم رشد عنایت کرده است. در رابطه با جریان حضرت لوط این آیه خیلی جالب است. این که می گویم دلیل این که قرآن ابراهیم را به عنوان امت معرفی می کند، رشد است، این آیاتی است که از زبان حضرت لوط بیان می کند.

وقتی مهمانان به خانه حضرت لوط و در واقع برای وعده عذاب آمده بودند، قوم فکر کردند اینها جوانان خوش سیمایی هستند و برای تمتع و لذت جویی از آنها بیرون خانه حضرت لوط ازدحام کردند وقبح این گناه در آن جامعه ریخته بوده بلکه یک افتخار هم محسوب می شده است. آنها وقتی آمدند حضرت لوط با آنها صحبت کرد و حتی دخترانش را برای تزویج در حد میسور برای آنها پیشنهاد داد: ﴿وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي‌ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في‌ ضَيْفي‌ أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيد﴾[17] . و سپس حضرت لوط می فرمایند: آیا در میان این قوم یک مرد رشید وجود ندارد؟ این نشان می دهد که یک مرد رشید برای هدایت فکری یک امت می تواند کافی باشد انسان وقتی به رشد فکری و عقلی رسید هم خودش و هم دیگران را نهی از منکر می کند. علت این که در جامعه ما نهی از منکر مرده این است که رشد فکری جامعه عقب افتاده است جامعه نه خود قبح گناه را می فهمد و چون قبح گناه را نمی فهمد دیگران را هم باز نمی دارد. کمترین هزینه را امر به معروف و نهی از منکر در بین فرائض دارد. نماز هزینه زمانی و مالی و مکان مباح و لباس دارد اما امر به معروف، نازلترین مرتبه اش قادر است منکرات اجتماعی را جمع کند. نازلترین منزله اش پس از اکراه قلبی، این است که اکراهش را بروی چهره بیاورد. ما که این همه از بی حجابی شکایت می کنیم دلیلش بستری است که در جامعه درست شده است. جامعه لبخند می زند و به این منکرات اجتماعی به به می گوید و به همین دلیل این گونه است. و إلا اگر جامعه چهره درهم بکشد همه و همه منکر را که می بینند چهره در هم کشند، منکر در جامعه ظهور پیدا نمی کند. دلیل نبود امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعه، این است که جامعه به رشد فکر نرسیده است. انسان اگر به رشد فکری رسید هم خودش را از گناه باز می دارد و هم دیگری را. بلکه رشد فکری یک انسان مساوی با یک امت است و می تواند امتی را هدایت کند: ألیس منکم رجل رشید در حالی که همه تقضاضای این کار منفی و منکر را داشتند اما یک نفر در بین شما که از خودتان باشد و از این را به ما می فهماند.

این رشد فکری از شاخه هایی است که با هدایت تکوینی خدای سبحان میسر است و فقط با خواندن و نوشتن حاصل نمی شود و خدای متعال چون ﴿ارحم الراحمین﴾[18] است دم به دم رشد فکری به بنده اش می دهد اما به هر کس به تناسب لیاقت و استعدادش. گاهی به قابیل رشد فکری می دهد که هابیل را کشته و جنازه او در حال تعفن است و نمی داند آن را چه کار بکند خداوند قابیل را چه رقم به یک حقیقت میبرد تا زندگی او را سامان ببخشد. در سوره مبارکه مائده آیه ای است می گوید: ﴿فبعث الله غرابا یبحث فی الأرض لیریه کیف یواری سوأة أخیه﴾[19] خداوند کلاغی را فرستاد که کلاغ دیگری را کشت و با چنگالش زمین را کند تا به قابیل نشان دهد ﴿قال یا ویلتا أعجزت أن أکون مثل هذا الغراب فأواری سوأة أخی﴾[20] . خدا طبق استعداد و لیاقتی که دارد این را به او نشان می دهد ﴿و نری ابراهیم ملکوت السماوات و الأرض﴾[21] که این هم یک قابلیت و یک مرتبه از هدایت است پس خود انبیاء و صدیقین هم با هدایت تکوینی خداوند به این مقام می رسند حال این هدایت تکوینی عمده اش از درون انسان است یعنی عقل انسان را شکوفا می کند و وجدان را بیدار می کند و تذکر انسان را به خدا متعال بالا می برد و گاهی هم پدیده ها را بر وفق مراد انسان می کند

راجع به علی بن یقطین که مشاور هارون بود هارون هدایای (ابن اثیر) فراوانی به او داد از جمله لباس پادشاهان کل هدایا را خدمت امام موسی بن جعفر فرستاد حضرت هدایا را پذیرفت اما پیراهن پادشاهی را برگرداند و توصیه کرد که این پیراهن را نگه دار و مواظبت کن پس از مدتی علی بن یقطین با یکی از وکلای هارون اختلاف کرد و او سعایت هارون کرد و گفت لباس و هدایای تو را به موسی بن جعفر داده است هارون پیراهن را از علی بن یقطین طلب کرد و او گفت آن را در صندوقچه خانه مخفی و عطر آگین و هر روز بوسه می زنم خادم علی بن یقطین صندوقچه پیراهن را آورد سپس هارون رو به علی بن یقطین گفت مقام تو در نزد من افزون شد و دیگر سعایت هیچ کسی در مورد تو را نمی پذیرم سپس دستور شلاق برای ساعی وی داد و در ضرب پانصد مرد.[22]

خداوند متعال گاهی عوامل هدایت تکوینی در بیرون را فراهم می کند اما عمده هدایت تکوینی را در نفس انسان ایجاد می کند و کاری می کند که انسان در برابر شهوت نمی تواند تن به آن بدهد در مورد ابراهیم: ﴿آتینا ابراهیم رشده﴾[23] ، ﴿نری ابراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین﴾[24] . گاهی از راه عقل و گاهی در قوه شهوت این کار را رخ داده می شود مانند داستان حضرت یوسف: و لقد همت به و هم بها لولا أن رأی برهان ربه (بعضی نخواسته اند هم را به قصد شهوانی حمل کنند و لذا معنای حمله ور شدن کرده اند که او را مجروح می کرد در حالی که همَّ به قرینه مقام به معنای قصد است یعنی یوسف هم قصد زلیخا کرد مرحوم طبرسی می فرماید لولا أن رأی برهان ربه نشان می دهد یوسف می توانست قصد کند اما نکرد مثل این می ماند که کسی برای شما خیلی عزیز است و از نزدیکان او در نزد شما آمده کاری کرده که لیاقت قتل دارد اما شما می گویی چون شما بودی و برای عزیز بودی، قصد قتلش را نکردم . یوسف سلامت جسمانی و خواهشات نفسانی در وجودش بوده است اما چون برهان و حجت الهی را دیده بود قصد زلیخا نکرد و این مصداق هدایت تکوینی در قوه شهوت انسان است) اگر هدایت تکوینی خدای متعال نباشد با هدایت تشریعی به تنهایی، کی می شود انسان به این مراحل و مقامات برسد ؟

اما نسبت به قوه غضبیه انسان، وقتی این قوه گل می کند با عنایت خدای متعال است که انسان می تواند به مقام صبر و حلم و حتی شجاعت نائل شود که باز باید خدای متعال به او هم صبر و حلم را عنایت کند که نتیجه آن مثل ایوب و جناب ابراهیم می شود چطور ممکن است وقتی به کسی می گویند فرزندت را سر ببر: ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‌ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين﴾[25] ‌. این قصه دو رو دارد که به نظرم من روی دیگرش کمتر از روی مشهورش نیست. همه خیال می کنند قصه، قصه ابراهیم است. همه قصه ابراهیم و هم اسماعیل است. ابراهیم می خواهد عواطف خودش را فدا و اسماعیل غضب خودش را فدا کند. یکی از عاطفه خودش در می گذرد و یکی از غضبش. خدای متعال به آنها چه داده است که به این مقام رسیده اند؟ جز این که مقام: ﴿إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب﴾[26] ‌. مقام بالا و حب خود را به آنها نشان داده است و به خلیل الرحمانی او را انتخاب کرده است.

بنابراین برای رسیدن به صراط مستقیم می گوییم: ﴿اهدنا﴾[27] . یعنی خدایا دست ما را بگیر نه به این معنا که تو من را مثل کودکی که نمی تواند راه برود، ببر؛ چون این کمال نیست و لو در مواردی خدای متعال را مانند علی بن یقطین بدون این که اراده کند نجات می دهد. اما عمده هدایت تکوینی که به سلب اختیار نرسد و فضیلت صراط مستقیم را درک کند، از درون انسان خداوند هدایت می کند. و لذا هدایت تکوینی این است که خداوند وجدان انسان را بیدار و عقل انسان را به رشد و کمال می رساند و نسبت به شهوت، عفت عنایت می کند و در غضب انسان، به او صبر می دهد.

حال آن تحلیلی که من عرض کردم که کمال عقل به علم و شهوت به عفت و غضب به حلم است، در این حدیث امام باقر علیه السلام استخراج می شود الکمال کل الکمال، التفقه فی الدین تفقه در دین همان کمال عقل است یعنی دین را ساده نفهمد بلکه درست و دقیق متوجه بشود نه کاریکاتوری و یک رویه. و الصبر علی النائبة یکی از ارکان کمال، صبر بر مصائب و مشکلات است یعنی همان که عرض شد که انسان در برابر غضب حلیم و صبور باشد و از طرف دیگر می فرماید: تقدیر المعیشة[28] معیشت کل اساس زندگی است تمام خواهش های در وجود انسان به خاطر معیشت است یعنی اگر شهوت در وجود انسان نباشد، زندگی ممکن نیست. اگر خواهش غذا و مقام و پست نباشد زندگی نمی شود. شهوت بد نیست بلکه نعمت انسان است. فرق بین هوا و شهوت در همین است که هوا استفاده خواهش ها در منفی است اما اصل شهوت و این خواهش ها نعمت الهی است. افراط و تفریط در شهوت بد است یعنی عدول از جاده عقل و شرع. تقدیر المعیشة یعنی نه افراط در معیشت و نه تفریط در شهوت بشود.

شهوت در قرآن جمع آمده است ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوات﴾[29] ‌ فقط شهوت جنسی نیست بلکه همه خواهش های درون انسان را شامل می شود. تقدیر المعیشة یعنی عفت در شهوت و خواهش ها که انسان بتواند در جاده تعادل حرکت کند. معنای ولایت تکوینی و هدایت تکوینی خدا، بازگشتش به درون و دستگیری خدا با درون انسان یعنی شکوفایی عقل و عفت در شهوت و حلم است که تمام فضائل اخلاقی در همین می جوشد.

نکته: ﴿اهدنا﴾[30] را جمع آورده است نه مفرد. که دو مطلب دارد یکی این که دعا به جمع به استجابت نزدیک تر است و دوم این که می خواهد بگوید، رسیدن به صراط مستقیم در پرتو و ذیل هدایت کل جامعه ایمانی اتفاق می افتد خداوند همانطور که مؤمن را آفریده تا با ایمان و معرفت و حب خدا، به کمال برسد، او را اجتماعی آفریده است و لذا هدایت یک شخص در جامعه در حالی که بریده از جامعه است قطعا موجبات هدایت کامل انسان را درست نخواهد کرد. لذا انسان طلب هدایت جمعی می کند و هدایت یک نفر کارساز نخواهد بود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo