< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

98/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن/سوره حمد /ادامه آیه 4 و آیه 5/إیاک نعبد و إیاک نستعین

 

1- سوره حمد: آیه ۴

1.1- بررسی واژگان آیه

بحث ما در آیه شریفه ﴿مالک یوم الدین﴾[1] بود.

1.2- معنای «یوم»

مالک را معنا کردیم اما یوم الدین به چه معناست؟

یوم به معنای روز مصطلح ما نیست زیرا اندازه گیری این یوم در قیامت به هم میریزد و دیگر خورشید و ماه وجود ندارد که روز و شب به آن اندازه گیری شود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[2] ‌.

مراد از روز در این جا در برابر ظلمت است کأن تمام دنیا شب و تاریکی است فتنه ها و اسرار و باطن ها معلوم نمی شود، مؤمن از فاسد شناخته نمی شود، حق جای باطل می نشیند. دنیا در واقع مثل شب است و این یوم استعاره آورده شده است یعنی زمانی می آید که این قدر روشن است که همه چیز آشکارا روشن می شود. و إلا در لغت موضوع له یوم را زمانی بین طلوع آفتاب تا غروب می نامند. اما قرآن این یوم را برای ما بیان کرده است:

﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في‌ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَة﴾[3] . قیامت روزی است که مقدار آن پنجاه هزار سال است. سال هم باز به معنای مصطلح نیست. قیامت در ظرف خودش پنجاه هزار سال است. سال ها و مکان های اخروی با آن چه ما در این دنیا تصور می کنیم کاملا فرق می کند. و در این آیه وقتی می گوید یوم، کل این پنجاه هزار سال مرادش است.

1.3- معنای «دین»

دین در قرآن به معانی مختلفی آمده است:

ألف: طاعت: ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّين﴾[4] ‌. یعنی من امر شده ام خداوند را خالصانه اطاعت کنم. یعنی طاعات خودم را برای خدا خالص گردانم و غیر خدا را در آن شریک نکنم.

ب: شریعت: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‌ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾[5] .

﴿وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[6] . خدا در دین حرج قرار نداده است، ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[7] .

ج: قانون: چرا یوسف نتوانست برادرش را نگه دارد؟ ﴿ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في‌ دينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾[8] یعنی در قانون پادشاه مصر نمی توانست برادرش را نگه دارد و ناچار شد نقشه ای بکشد تا از طریق گم شدن جام پادشاه او را به جرم سرقت نگه دارد.

د: جزاء و حساب: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‌ يَوْمِ الدِّين﴾[9] (یعنی تا روز حساب و یا جزاء لعنت خدا بر شیطان باد) ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُون﴾[10] ‌ (آیا وقتی مردیم و استخوان شدیم و پوسیدیم، دوباره جزاء و پاداش داده می شویم) در سوره مبارکه حمد هم دین به همین معناست.

در کتاب العین خلیل بن أحمد آورده است: الدین الجزاء. به معنای پاداش دادن و مصدر است و جمع هم بسته نمی شود. دَیّان یعنی کسی که پاداش می دهد. یکی از اوصاف خداوند همین است یعنی پاداش را می دهد البته دیان به معنای حسابرس هم می آید)

ضرب المثل عربی می گوید کما تدین تدان یعنی همانطور که رفتار می کنی پاداش داده می شوی؛ اگر کار خوب انجام می دهی جزای آن خوب است و اگر کار بد انجام می دهی جزای بد داری. یعنی بین فعل و جزای ما تناسب وجود دارد؛ یعنی می گوید نگران نباش اگر راهت را درست می رود. خدا جزای اعمالت را هم همین گونه به تو خواهد داد.

پس ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّين﴾[11] ‌ یعنی اختیار دار یا پادشاه و فرمانروای علی الإطلاق زمانی است که ظاهر و روشن است و دیگر هیچ سری هم مخفی نیست و مقدارش هم مشخص شد که پنجاه هزار سال است. اگر سال اخروی باشد که از درک ما خارج است و اگر سال دنیوی هم اگر برای انس به ذهن مراد باشد، زمان طولانی است.

آن جا این قدر روشن است که نیاز به تفتیش نیست: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدام﴾[12] ‌. در روز چهره ها شناخته می شود و این قدر روز جزاء روشن است که جرم ها هم شناخته می شود به همین دلیل می گویند یوم.

این که عرض شد خدای متعال مالک را به یوم الدین اضافه کرده است با این که خداوند هم مالک دین است و هم دنیا، به دلیل همین ظهور است. در آن دنیا این مالکیت خودش را نشان می دهد. ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾[13] . آن روز هیچ کس هیچ چیز را به جز یک چیز مالک نیست. ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون* إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم﴾[14] ‌. انسان فقط مالک قلب سلیم است لذا انسان باید در اینجا تمام سرمایه اش را بروی دل و قلب بگذارد. هر چه بر دل سرمایه گذاری کند، آن را وارد قیامت می کند و هر چه قلبش را با سوء ظن و بد خواهی و بهتان و تهمت و شک و تردید، خراب کند این سرمایه را نابود و از بین می برد.

1.4- نقش تربیتی و سازنده معاد

و نقش سازنده معاد را در تربیت انسان اشاره کردیم که ثلث آیات قرآن کریم پیرامون معاد است و این نشان می دهد که در خود مراقبتی انسان بدون این که کسی مراقب انسان باشد، بحث معاد خیلی تأثیر گذار است.

1.4.1- داستان چوپان اجیر

عبدالله بن جعفر با چندی از دوستانش به تفریحی رفتند به چوپانی رسیدند و گرسنه بودند طلب گوسفند از چوپان با اجرت کردند چوپان گفت گوسفندان امانت اند و نمی توانم بدهم. عبد الله با او مزاح کرد و گفت گوسفند را بده پول را بگیر و بعد به صاحب آن بگو گرگ خورد. گفت بله اگر این گونه بگویم از صاحب گوسفند خلاص می شوم چون گاهی این اتفاق می افتد اما در قیامت با سؤال و جواب خدا چه کنم؟

بازدارنگی معاد و سؤال و جواب و مسأله مرگ، تربیتی ترین آیات قرآن کریم است که متأسفانه ما مبلغین و مفسرین خیلی مردم را از معاد نمی خواهیم بترسانیم و در نتیجه آنها از مرگ غافل می شوند و این غفلت آنها را بیچاره می کنم. و لذا تصمیم بگیریم که إن شاء الله بخشی از سخنان و نوشته جاتمان را حول معاد قرار بدهیم و مردم را به یاد معاد و آخرت بیندازیم.

2- سوره حمد آیه ۵

بعد از ﴿مالک یوم الدین﴾[15] لحن عوض می شود. تا الآن غائبا صحبت می کرد و الآن با مخاطب سخن می گوید و خطاب به خداوند می شود و این همان براعت و استهلال است و لحن را طوری عوض می کند که مخاطب اصلا متوجه نیست: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين﴾[16] ‌.

2.1- نقش شناخت در خضوع و خشوع

روشن است وقتی که انسان خدای متعال را شناخت و فهمید که او رحمن و رحیم است و حمد مخصوص اوست و استحقاق عبادت و پرستش را دارد و فهمید که خدای متعال ﴿مالک یوم الدین﴾[17] است کمال خضوع به طور طبیعی برای انسان ایجاد می شود. معنای عبادت روشن می شود. عبادت به معنای اطاعت نیست بلکه معنای آن خضوع است عبد را عبد می گویند چون خاضع و ذلیل در برابر صاحب خود است. عبادت فقط خضوع نیست چون این خضوع را در برابر دیگران هم داریم. بلکه خضوعی است که لیس کمثله خضوع یعنی خضوعی است که شخص در برابر هیچ کس نمی آورد.

طبیعی است معرفت عبد وقتی حاصل شد عبد به عبودیت و بندگی خود در برابر خدای متعال اعتراف می کند. این نشان می دهد که یکی از مهمترین مبادی بندگی عبارت است از معرفت. معرفت است که خضوع و شوق می آورد و برای انسان تواضع می سازد. شما الآن مشرف به کربلا می شوید افراد زیادی را در این مسیر می بینید و ممکن است خوش و بشی هم بکنید اما یک نفر را از دور می ببیند که همکلاسی شما است صد در صد خودتان را به او می رسانید و با او احوال پرسی می کنید و دوست ندارید از او جدا شوید چون همدیگر را می شناسید. معرفت شوق و خضوع ایجاد می کند بعضی می گویند ما نماز می خوانیم اما آن خضوع و خشوع را نداریم. خضوع و خشوع در قبال ایمان نیست فقط. ﴿إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ غَفُور.﴾[18]

2.1.1- تواضع حضرت زهرا (س) در مقابل امیرالمؤمنین (ع)

خشوع برای عالمان و اهل معرفت است و این خضوع و خشوع، تأثیر شناخت است. اگر می خواهید تأثیر شناخت در خضوع و تواضع را درست بفهمید تواضع حضرت زهرا (س) در برابر امیر المؤمنین را ببینید.

ابن أبی الحدید: زهرا از نهان دل با آهی گفت که یا علی تو شمشیری نکشیدی که دفاع کنی صدای مؤذن بلند شد مولا فرمود فاطمه چه شنیدی؟ فرمود مؤذن شهادت به رسالت پدرم می دهد. فرمود فاطمه جان اگر می خواهی این نام بماند علی باید سکوت کند. عرض کرد یا علی هر آن چه را که تو صلاح می دانی همان را انجام می دهم.[19] این که وقتی أمیرالمؤمنین آمد و فرمود فاطمه جان از من درخواست ملاقات با تو می کنند، و حضرت به همان دلیل سکوت و صبرشان صلاح می دیدند که بیایند. حضرت زهرا فرمودند: البیت بیتک و أنا أمتک. خانه توست و من کنیز توام هر چه را تو صلاح می دانی انجام بده محصول معرفت خضوع است.[20]

2.2- پیوستگی آیه به آیات قبل

عبد وقتی خدا را بشناسد و باور و معرفت پیدا می کند که از بسم الله شروع می شود تا مالک یوم الدین، به طور طبیعی باید بگوید ایاک نعبد. این یعنی خدایا من فقط در برابر تو خضوع می کند. ایاک ضمیر فصل است و تقدم مفعول بر فعل إفاده حصر می کند. چنان هم فصیحانه بیان کرده است که با هیچ کدام از ادات حصر نمی توانست آن را برساند مثلا: إنما أنا أعبدک یا لا نعبد إلا إیاک یک خصوصیتی در تقدم إیّا وجود دارد و آن این است که عرب هر گاه بخواهد علاوه بر حصر اهمیت را برساند از إیا استفاده می کند مانند: إیاک أعنی (وقتی که حرفی می زند و شخص مقابل گوش نمی دهد این گونه می گوید یعنی: با تو هستم) با إنما و إلا، حصر درست می شد اما اهمیت درست نمی شد.

2.3- چرایی «ما» به جای «من»

نکته دیگر این که نعبد را جمع آورده چرا مفرد نیاورده است؟ فرمایشاتی عرفانی و مطالب مختلفی وجود دارد بعضی مانند مرحوم مجلسی فرموده است که این از باب عدم جواز تبعض صفقه است. وقتی کسی متاعی مجموعی می فروشد نمی تواند کسی خوبهایش را بردارد و اگر کسی این کار را کند فروشنده خیار تبعض صفقه دارد و می تواند معامله را بر هم بزند. نعبد یعنی ما همه بندگان تو یک جا عبادتت می کنیم و خدایا تو به ما آموختی که تبعض در صفقه واحده جایز نیست و لذا خدا از کرمش خوب ها را بر نمی دارد و بدها را کنار بگذارد.

اما اصلش آن است که این برای ابراز اوج خضوع و خشوع است.

دو تعبیر قرآن را دقت کنید: یک تعبیر مربوط به حضرت اسماعیل و یکی نسبت به حضرت موسی در برابر حضرت خضر است. موسی مفرد و اسماعیل جمع آورده است. وقتی خضر به موسی می گوید تو نمی توانی با من بیایی و تحمل کنی موسی می گوید: ﴿قالَ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‌ لَكَ أَمْرا﴾[21] . چون موسی با خضر سخن می گوید خیلی خضوع ندارد چون با یکی مثل خودش دارد حرف می زند. اما اسماعیل وقتی با ابراهیم که پدرش است سخن می گوید: ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‌ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين﴾[22] ‌. یعنی می خواهد بگوید که خدای متعال قربانی و صبر کننده زیاد دارد من هم یکی از صبر کنندگان در مسیر اطاعت امر الهی خواهم بود. این اوج تواضع است که دارد جان را برای خدا می دهد و می گوید من هم إن شاء الله از صابرین قرار دهد فقط هم من نیستم بلکه برای خدا خیلی صابرین وجود دارد مرا هم إن شاء الله در راه اطاعت امر الهی از صابران خواهی یافت.

جمع آوردن ﴿ایاک نعبد﴾[23] یعنی خدایا عبادت کننده تو که فقط من نیستم تو هزاران عبادت کننده داری من هم یکی از آنان هستم. چقدر فصیح و بلیغ است این جملات و چقدر از لحاظ تربیتی به بنده ادب حرف زدن در برابر خدای متعال نشان می دهد. که بنده با خدا این گونه سخن بگوید که تواضعش با بنده به غیر از تواضعش با خدا باشد. موسی با خضر به نحوی سخن می گوید اما اسماعیل با ابراهیم که در خصوص امر الهی سخن می گوید، دارد به گونه ای دیگر سخن می گوید. برعکس وقتی انسان از حریم بندگی و خدا فاصله می گیرد با بنده خاضعانه و با خدا جسورانه حرف می زند. تملقی که انسان باید در محضر خدا داشته باشد، آن را در درگاه بنده می آورد و این دوری از روح بندگی است. بنابراین این تنها با إیاک و نعبد کامل است و با هیچ یک از صیغه ها و معنا حصر دیگر این معانی بلند قابل إفاده نیست.

سپس دوباره ایاک را تکرار می کند می توانست بگوید: إیاک نعبد و نستعین که یکی از قرائات اهل سنت این گونه است. خود ایاک را دوبار آوردن دال بر تأکید است. تأکید می کند که هم تو را خضوع می کنم و هم یاری و عون را از تو می خواهم(عون یعنی یاری کردن نستیعن یعنی طلب یاری کردن). بعضی واو را حالیه گرفته اند نه عاطفه. یعنی ایاک نعبد مستعینا بک یعنی عبادتم را هم از استعانت تو دارم انجام می دهم. نه این که هم عبادت می کنم و در عرض آن یاری می طلبم. بلکه إیاک نعبد در حالی که من فقط از تو یاری می جویم. بحول الله و قوته اقوم و اقعد معنایش همین است که حتی نشستن و ایستادن من به عون و حول خدا است. واو را اگر حالیه گرفتند این لطیفه را نیز دارد.

نستعین را هم باز جمع آورده است که خدایا یاری جوینده های از تو که من نیستم بلکه تمام آفرینش از تو یاری می خواهند و من هم می خواهم. با خدا این گونه حرف بزنیم که خدایا تو که فقط یک نفر را نمی بخشی بلکه اگر میلیون ها انسان را ببخشی، من اول کسی نیستم که بخشیده شده ام. اگر تفضل کنی من اول کسی نسیتم که تفضل کرده ای. اینها نشان می دهد که رحمت و ساتریت و غفران الهی و همه اوصاف و أسماء الهی چقدر گستره دارد.

2.4- قرائت‌های گوناگون اهل سنت

قبل از اینکه مطلب پایانی ام را عرض کنم در رابطه با ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[24] قرائاتی از تفاسیر اهل سنت نقل شده است.

قاضی بیضاوی در أنوار التنزیل ج1 ص 22 دو قرائت را نقل می کند: إیاک (بدون تشدید)، هیاک[25] . سپس می گوید: و قیل: در خصوص نعبد و نستعین به کسر نون خوانده اند یعنی نِعبد و نِستعین چون قرائت و لغت بنی تمیم این است که فعل مضارع را فقط در صیغه هایی که با حرف مضارعه یاء شروع می شود فتحه می دهند. چون می گویند یاء برادر کسره است و کسره در ذاتش است اما سایر صیغه ها را کسره می دهند.

ابن قطیبة (در الجامع الأحکام القرآن ج1 ص 146)[26] می گوید: إیاک (بدون تشدید) غلط است چون إیا به معنای خورشید است و گاهی به معنای نور می آید و إیاک نعبد یعنی شمسک نعبد و این شرک است.

ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) قرائت دیگری را نقل می کند: أَیَّاک.

بعضی از اهل سنت خود ﴿إیاک نعبد﴾[27] را آیه مستقل و ﴿إیاک نستعین﴾[28] را آیه دیگری حساب می کنند و ﴿بسم الله﴾ را آیه مستقل نمی دانند.

2.5- تفاوت اطاعت و عبادت

نکته ای عرض کنم و آن این که نعبد با اطاعت فرق دارد. عبد أی خضع. أطاع أی امتثل.

مدیر مطاع است و کارمند مطیع اوست و اطاعتش می کند اما عبادتش نمی کند. عبادت آن امتثالی است که اوج خضوع در آن باشد. مسلمانی و عمل از روی ناچاری و عادت اطاعت هست اما عبادت ممکن است محسوب نشود. عبادات ما به آن اندازه ای است که ما در امتثال ها در برابر خدای متعال خضوع داریم. اگر زنی چادر را سرش انداخت و گفت چاره ای نیست این اطاعت است و ثواب اطاعت را به او می دهند اما این عبادت نیست چون خضوع و خشوع در آن وجود ندارد. عبد را می گویند عبد چون منقاد است و خضوع و خشوع دارد.

البته این را بگویم که (طبق تقسیم بندی مرحوم آخوند در باب نهی از عبادات) بعضی از عبادات هستند که ذاتی هستند یعنی ریختشان عبادت است چه شما بخواهی و چه نخواهی: مانند سجده و رکوع که در برابر هر کس که باشد خودش خضوع است و دیگر خضوع قلبی برای عبادت شدن آن لازم نیست اما سائر عبادات شأنیت عبادت را دارند و نیاز به یک خضوع و خشوع هم دارند تا عبادت بشوند.

 


[26] جامع أحکام القرآن ج۱ ص۱۴۶.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo