درس کفایة الاصول استاد حمیدرضا آلوستانی

کفایه1

1401/04/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمات سیزده گانه(مقدمه سیزدهم)/نقد کلام صاحب فصول به بیان دیگر /بیان فائدة

 

و عدم اطّلاع العرف على مثل هذا التلبّس من الأمور الخفية لا يضرّ بصدقها عليه تعالى على نحو الحقيقة إذا كان لها مفهوم صادق عليه تعالى حقيقة و لو بتأمّل و تعمّل من العقل، و العرف إنّما يكون مرجعا في تعيين المفاهيم لا في تطبيقها على مصاديقها.

و بالجملة يكون مثل «العالم» و «العادل» و غيرهما من الصفات الجارية عليه تعالى و على غيره جارية عليهما بمفهوم واحد و معنى فارد و إن اختلفا فيما يعتبر في الجري من الاتحاد و كيفية التلبّس بالمبدإ حيث إنه بنحو العينية فيه تعالى و بنحو الحلول أو الصدور في غيره.

فلا وجه لما التزم به في‌ الفصول‌ من نقل الصفات الجارية عليه تعالى عمّا هي عليها من المعنى كما لا يخفى. كيف؟ و لو كانت بغير معانيها

(و عدم اطلا..):

بیان شد که انحاء قیام و تلبّس به اختلاف مبادی، مختلف می باشد و در مورد صفات باری تعالی، عینیّت و اینهمانی وجود دارد و همین مقدار برای تلبّس ذات به مبدأ کافی است و نیازی به اثنینیّت بین ذات و مبدأ نمی باشد؛ مصنّف در ادامه درصدد دفع دخل مقدّر به جهت تقویت بیان مذکور برمی آیند.

سؤالی که نسبت به مبنای مذکور به ذهن می رسد این است که قیام مبدأ به ذات به نحو عینیّت و اینهمانی اگرچه ممکن است با دقت های عقلی و با تجزیه و تحلیل عقلی قابل درک باشد و لکن عرف این نحوه قیام و تلبّس را نمی تواند درک کند چون عرف از تلبّس ذات به مبدأ، اثنینیّت را درک می کند به این صورت که مبدأ را امری و ذات را امر دیگری درک می کند و سپس تلبّس ذات به آن مبدأ را درک خواهد کرد مثلا گفته می شود: زید، ذاتی از ذوات است و قیام وصفی از اوصاف است و اگر این وصف در ذات پدیدار شود، عنوان قائم بر ذات صادق است. بنابراین مبنای شما یک مبنای مطابق فهم عرف نمی باشد تا اینکه ما بتوانیم در موضوع له عناوین مشتقّه، مبنای شما را به لحاظ عرفی، صحیح بدانیم.

مصنّف در پاسخ می فرمایند: عدم درک عرف در ما نحن فیه ضرری به وجود این نوع از تلبّس و قیام نمی زند. چون عرف مرجع در تعیین مفاهیم الفاظ است و در تطبیق مفاهیم بر مصادیق، مرجعیّت ندارد و بلکه تطبیق اینکه فلان مفهوم بر فلان مصداق انطباق دارد یا انطباق ندارد، به دست اهل دقّت است، لذا عرف زمانی که مفهوم مشتقّ را به ما معرّفی کرد و بیان نمود: مفهوم مشتقّ عبارت است از ذات متلبّس به مبدأ فی الحال، ما در تطبیق این مفهوم نیاز به اظهار نظر عرف نداریم بلکه همین که ما و لو با دقّت عقلی تشخیص بدهیم که آن مفهوم بر فلان مصداق صادق است، کفایت می کند. بنابراین همین که تشخیص داده شود که عنوانی مثل عالم بر ذات باری تعالی بخاطر عینیّت بین ذات و آن وصف، صادق است، کفایت می کند و لو اینکه عرف این نحوه قیام و تلبّس را درک نکند.

(فلا وجه...): نقد کلام صاحب فصول به بیان دیگر

بیان شد که صاحب فصول برای مغایرت بین موضوع و محمول در قضایای حملیه علاوه بر تغایر مفهومی، تغایر واقعی و خارجی را نیز شرط می دانسته اند لذا برای تصحیح حمل اوصاف الهی بر ذات باری تعالی به مسأله نقل این اوصاف پناه برده اند

العامة جارية عليه تعالى كانت صرف لقلقة اللسان و ألفاظ بلا معنى، فإنّ غير تلك المفاهيم العامة الجارية على غيره تعالى غير مفهوم و لا معلوم إلا بما يقابلها ففي مثل ما إذا قلنا: «إنّه تعالى عالم» إمّا أن نعني أنه من ينكشف لديه الشي‌ء فهو ذاك المعنى العام أو أنه مصداق لما يقابل ذاك المعنى فتعالى عن ذلك علوا كبيرا و إمّا أن لا نعني شيئا فتكون كما قلناه من كونها صرف اللقلقة و كونها بلا معنى كما لا يخفى.

و العجب أنه جعل ذلك علة لعدم صدقها في حق غيره و هو كما ترى.

و مسأله نقل این اوصاف را به عنوان یک راهکار در جهت حمل اوصاف الهی بر ذات باری تعالی که بین آنها عینیّت برقرار است، مطرح نموده اند؛ مصنّف در ما نحن فیه می فرمایند: راهکار مطرح شده از جانب صاحب فصول، وجهی نداشته و راهکاری مصحّح و مناسب نمی باشد چون که ادعای نقل این صفاتی که در آیات و روایات بر ذات باری تعالی حمل می شوند به این معنا است که بگوئیم: این اوصاف و الفاظ به غیر آن معانی که ما در خارج از آنها می فهمیم، نقل داده شده و آن وقت بر ذات باری تعالی حمل شده اند؛ لکن غیر آن معانی که ما درک می کنیم از دو حالت خارج نمی باشد:

یا معنایی است که برای ما قابل فهم است و یا معنایی است که برای ما قابل فهم نمی باشد؛ در صورت اول معنایی که ما درک می کنیم یا معنای لغوی آنها است مثلا معنای عالم، من ینکشف لدیه شیء می باشد و یا ضدّ معنای لغوی مانند جاهل در مقابل عالم و حمل هیچ کدام از این معنای بر ذات باری تعالی صحیح نمی باشد زیرا حمل معنای لغوی لازمه اش زیادت صفات بر ذات می باشد نه عینیّت صفات و ذات و حمل ضدّ معنای لغوی لازمه اش اثبات وصفی ناپسند مانند جهالت برای ذات باری تعالی می باشد و در صورت دوم لازمه اش این است که آیات و روایاتی که این اوصاف در آنها بکار گرفته شده اند، برای ما نامفهوم باشند و نسبت به ما صرف لقلقه لسان باشند و این برخلاف غرض خداوند متعال از این آیات و روایات می باشد.

خلاصه آنکه أوّلا وجهی برای بیان صاحب فصول وجود ندارد و راه حلّ مشکل همان بیانی است که ما ذکر نمودیم و آن اینکه تغایر مفهومی برای حمل صفات بر ذوات کفایت می کند و لازمه تلبّس، اثنینیّت نمی باشد بلکه عینیّت و این همانی نیز یک نحوه تلبّس بوده و همین مقدار برای حمل اوصاف بر ذوات کفایت می کند و ثانیا راهکار مذکور از جانب صاحب فصول هیچ معنای معقولی ندارد تا اینکه بتواند به عنوان راه حلّی در جهت حمل اوصاف الهی بر ذات الهی با فرض اشتراط تغایر وجودی در قضایای حملیه مطرح گردد.

(و العجب...):

مصنّف در پایان می فرمایند: صاحب فصول فرموده اند: شاهد بر اینکه در اوصاف الهی نقل صورت گرفته این است که این اوصاف بر غیر ذات الهی قابل حمل نمی باشند و این بیان، بیان عجیبی است از جانب صاحب فصول چون ما به وضوح می بینیم که اوصافی مثل عالم همان طور که بر ذات باری تعالی حمل می شود، بر غیر ذات باری تعالی نیز حمل می شوند.

 

و بالتأمّل فيما ذكرنا[1] ظهر الخلل فيما استدل من الجانبين[2] و المحاكمة بين الطرفين فتأمل.

فائده:

البته همان طور که بعضی از شارحین مانند محقّق حکیم در حاشیه خود[3] و فیروز آبادی در شرح خود[4] و صاحب منتهی الدرایه[5] ذکر نموده اند مراد صاحب فصول این است که این اوصاف با معنایی که در حقّ ذات باری تعالی حمل می گردند، قابلیّت حمل بر غیر ذات باری تعالی را ندارند مثلا عنوان «خالق» در حقّ ذات باری تعالی به معنای ایجاد شیء از کنه عدم می باشد ولی همین عنوان در مورد غیر ذات باری تعالی به عنوان اختراع و معانی از این قبیل بکار گرفته می شود و به تعبیر دیگر اوصافی مانند «عالم»، «رازق»، «خالق» و مانند آنها در حقّ خداوند متعال به نحو عینیّت بکارگرفته می شوند و در حقّ غیر ذات باری تعالی بنحو اثنینیّت و حادث بکارگرفته می شوند.

 


[1] کفایت مغایرت مفهومی و اینکه عینیّت یک نحوه تلبّس است.
[2] اشاعره و معتزله.
[5] ج1، ص350.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo