درس کفایة الاصول استاد حمیدرضا آلوستانی

کفایه1

1400/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقدمه دوم/مطلب سوم /ادامه بيان کيفيت وضع در حروف(بيان اشکالات مصنف)

و إلا فلا بد من لحاظ آخر متعلّق بما هو ملحوظ بهذا اللحاظ؛ بداهة [1] أن التصور المستعمل فيه مما لا بد منه في استعمال الألفاظ و هو كما ترى.

 

مقدّمه: بحث در مورد رد نظریه مشهور و نظریه تفتازانی در مورد وضع حروف بود. مصنّف بعد از اینکه جزئیّت خارجی و حقیقی را در مورد حروف نپذیرفتند، درصدد نقد این دو نظریه در فرضی که مراد از جزئیّت و خصوصیّت، خصوصیّت ذهنی باشد، برآمدند و در این زمینه سه ایراد را متوجه این فرض می دانند که در ادامه می آید.

 

(و إلّا فلا بدّ من لحاظ آخر...)

ایراد اوّل: اگر این لحاظ و تصوّر ذهنی در موضوع له حروف و به تبع آن در مستعمل فیه آنها مدخلیّت داشته باشد و معنای «من» جارّه مثلاً «الابتداء الّذی لوحظ وصفا للغیر و حالة للغیر» باشد؛ لازمه اش این است که وقتی جمله «سرت من البصرة إلی الکوفة» را می گوییم در کلمه «من» جاره دو لحاظ، شرط و لازم باشد؛ یک لحاظ که در معنای موضوع له آن دخالت دارد و دیگری لحاظ آن در مقام استعمال چون هر استعمالی نیاز به لحاظ و تصوّر دارد.

خلاصه آنکه اگر لحاظ و تصوّر ذهنی دخالت در موضوع له حروف یا مستعمل فیه آنها داشته باشد و باعث شود موضوع له آنها یا مستعمل فیه آنها خاصّ شود لازمه آن این است که در هنگام استعمال حروف در جملات، دو لحاظ لازم باشد، یک لحاظ برای تکمیل معنای موضوع له یا مستعمل فیه آنها و لحاظ دیگر برای بکارگیری آنها در مقام استعمال و هو کما تری زیرا ما بالوجدان مشاهده می کنیم که در بکارگیری حروف در مقام استعمال در جملاتی مانند «سرت من البصرة إلی الکوفة» نیاز به دو لحاظ نداریم و همان لحاظ آنها در مقام استعمال کفایت می کند.

صاحب حقائق الاصول در توضیح عبارت «و هو کما تری» می فرمایند: «أوّلا من جهة تحقّق الاستعمال للحروف فی معانیها بلحاظ واحد بلا عنایة أصلا و ثانیاً بأنّ اللحاظین إن کانا موجودین فی آنٍ واحد لزم اجتماع المثلین و هو ممتنع و إن کانا موجودین فی آنین ففی آن اللحاظ الاستعمالی لا لحاظ للمعنی الحرفی بالنحو الممیّز له عن الاسم».[2]

مع أنه يلزم أن لا يصدق على الخارجيات لامتناع صدق الكلي العقلي[3] عليها حيث لا موطن له إلا الذهن فامتنع امتثال مثل «سر من البصرة» إلا بالتجريد و إلغاء الخصوصية.

هذا مع أنه ليس لحاظ المعنى حالة لغيره في الحروف إلا كلحاظه في نفسه في الأسماء و كما لا يكون هذا اللحاظ معتبرا في المستعمل فيه فيها كذلك ذاك اللحاظ في الحروف كما لا يخفى.

و بالجملة ليس المعنى في كلمة «من» و لفظ «الابتداء» مثلا إلا الابتداء فكما لا يعتبر في معناه لحاظه في نفسه و مستقلا كذلك لا يعتبر في معناها لحاظه في غيرها و آلة و كما لا يكون لحاظه فيه موجبا لجزئيته فليكن كذلك فيها.

(مع أنّه یلزم ...)

ایراد دوّم: اگر این لحاظ و تصوّر ذهنی در موضوع له حروف یا مستعمل فیه آنها مدخلیّت داشته باشد، در جمله ای مانند «سر من البصرة» مأمور به، شروع سیر از ابتدای بصره است، ابتدای بصره ای که در ذهن متکلّم خاصّ بوده و برخوردار از لحاظ و تصوّر ذهنی است و از آنجا که وجود ذهنی و وجود خارجی دو قسم متباین از حقیقت وجود هستند، امکان ندارد که وجود ذهنی بر خارج، تطبیق کند کما اینکه امکان ندارد وجود خارجی در ذهن تطبیق نماید لذا امکان امتثال مأمور به وجود ندارد چون محال است که امر خارجی، امتثال یک مأمور به، به امر ذهنی باشد مگر اینکه در هنگام امتثال امر مذکور، جزئیّت و خصوصیّت ذهنیه آن را الغاء نماییم در حالی که بالوجدان مشاهده می کنیم که در امتثال امر مذکور با شروع سفر از بصره امتثال و موافقت حاصل می گردد بدون اینکه نیازی به الغاء خصوصیّت باشد.

(هذا مع أنّه ...)

ایراد سوّم: اگر قرار باشد لحاظ، در معنای حروف، اخذ شود و باعث جزئیّت ذهنیه شود، باید در اسماء اجناس هم لحاظ استقلالی اخذ شود چون در معنای اسم گفته می شود: لوحظ مستقلا کما اینکه در معنای حروف گفته می شود لوحظ حالة للغیر؛ در حالی که می بینیم این لحاظ در معانی اسماء اخذ نمی شود بنابراین در معانی حروف هم این لحاظ آلی و ربطی اخذ نمی شود حتّی نلتزم بکون الموضوع له و المستعمل فیه فی الحروف خاصّة بل کان اللحاظ و الجزئیّة لمقام الاستعمال.

 


[1] تعلیل برای «فلا بدّ من لحاظ آخر» می باشد.
[3] مراد امر کلّی موجود در ذهن می باشد نه کلّی عقلی که در علم منطق مورد بحث قرار می گیرد. به عبارتی معنای لغوی آن اراده شده است نه معنای اصطلاحی آن.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo