< فهرست دروس

درس تفسیر ابوالقاسم علیدوست

90/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه تفسیر

اختلافات تفسیری از لسان اهل بیت (ع) را چگونه معنا کنیم ؟

موضوع بحث این نشست اصلی است که در واقع حل یک اعضال و یک مشکل است و آن این است که در تفسیر آیات توسط اهل بیت اختلافاتی به چشم می‌خورد که اگر نسبت به این موارد بی‌توجهی شود ممکن است از یک جهت باعث بی‌اعتمادی به این روایات شود و از جهت دیگر موجب سوء برداشت و برداشت خلاف بشود. به‌ همین جهت مفسر باید به این مطلب توجه کند تا از آسیب آن در امان بماند.

در این که گاهی در یک آیه تفاسیر مختلفی وجود دارد شکی نیست. به عنوان مثال امام در ذیل آیه مربوط به حج که قرآن می‌فرماید: ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ‌﴾[1] در یک مورد وقتی عبدالله ابن سنان از معنای ﴿تفثهم﴾ در ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ سؤال می‌کند، حضرت فرمودند: «أَخْذُ الشَّارِبِ وَ قَصُّ الْأَظْفَارِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِک»[2] ؛ کنایه از به اصطلاح تقصیر در حج، یعنی گرفتن شارب و چیدن ناخن‌ها و مانند اینهاست در مورد دیگر شخصی به نام «ذریح محاربى» از امام در خصوص معنای ﴿تفثهم﴾ در ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ سؤال می‌کند و امام می‌فرمایند: «لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَام»؛ یعنی مراد از قضای تفث، لقاء امام است که هیچ ربطی به تقصیر در حج ندارد.

عبدالله‌بن‌سنان که این مطلب را شنیده است به امام عرض می‌کند: چرا شما به من این طور جواب دادید و به «ذریح» چیز دیگری فرمودید؟ مضمون پاسخ امام به عبدالله بن سنان این است که شماها نیز مثل ذریح بشوید تا ما آن مطالب را برای شما نیز بگوییم.

اصلی که از این مطلب استفاده می‌شود و حتی در غیر قرآن هم به کار می‌آید این است که حضرات معصومین توان و قدرت طرف مقابل را ملاحظه می‌کردند و به اندازه توان او پاسخ می‌دادند. دقیقاً مثل عالمی که اگر یک فاضل حوزوی از او مطلبی را سؤال کند، به یک صورت جواب می‌دهد و اگر یک انسان عامی همان مطلب را سؤال کند، به صورتی دیگر جواب می‌دهد. جالب این که هر دو پاسخ نیز صحیح است؛ یعنی در تفسیر “تفث” هم ناخن گرفتن صحیح است و هم لقای امام. ارتباط این دو تفسیر نیز درست است؛ چراکه همان‌گونه که جسم انسان با کوتاه کردن ناخن و تراشیدن موی سر و صورت تمیز شده و از پلیدی‌ها دور می‌شود و روح و معارف و باورها انسان نیز با لقای امام پالایش می‌شود.

بنابراین هر دو معنای «قضای تفث» یعنی زدودن آلودگی؛ از زدودن آلودگی از بدن جسدانی گرفته تا زدودن آلودگی از بدن روحانی و هر دو معنا صحیح است به طوری که اگر شخص سومی از امام معنای “قضای تفث» را سؤال می‌کرد، امام مطلب سومی را بیان می‌کردند بدون این که این بیان‌ها با یکدیگر منافات داشته باشند.

شخصی از امام پرسید: چرا به پیامبر می‌گویند: «ابوالقاسم»؟ حضرت در پاسخ فرمودند: چون ایشان پسری به نام قاسم داشتند. عرب نیز معمولا به نام پسر، کنیه‌ای برای پدر درست می‌کند. راوی به امام عرض کرد: من این مطلب را می‌دانم؛ ولی می‌خواهم جواب دیگری از شما بشنوم. حضرت وقتی دیدند این شخص اهل فهم است و قابلیت دارد، فرمودند: این نام گذاری به این خاطر است که چون رسول خدا استاد و معلمِ علی است و استاد، پدر است و علی، قاسم الجنة و النار است، بنابراین ابوالقاسم یعنی ابوعلی و ابوعلی یعنی معلم و استاد علی. آن شخص عرض کرد حالا قانع شدم.

بنابراین می‌توان گفت ائمه، در مواردی که همه مطالب بیان شده در یک راستا باشند یا منافی یکدیگر نباشند، به ظرفیت طرف مقابل نگاه می‌کردند و مطالبی را با توجه به آن ظرفیت، بیان می‌کردند.

به عنوان مثال در تفسیر «ابوالقاسم»، هرچند نمی‌توان گفت دو تفسیر با یکدیگر همسو هستند؛ ولی با یکدیگر منافاتی نیز ندارند. یا در تفسیر «قضای تفث» می‌توان گفت دو تفسیر با یکدیگر همسو است؛ به این معنا که زدودن آلودگی از بدن گاهی به اخذ الشارب است و گاهی به لقاء الامام است. در واقع این دو تفسیر مصادیق «قضای تفث» هستند.

گاهی اوقات به نظر می‌رسد که دو تفسیر برای یک عبارت با یکدیگر ناهمسو و متعارض است که در این صورت می‌توان بحث تقیه را مطرح کرد یا مثلاً اگر سند روایت صحیح نباشد، صحت آن روایت مورد خدشه قرار می‌گیرد.

شخصی به نام موسی‌بن‌اشیم می‌گوید خدمت امام صادق بودم.[3] مردی از آیه‌ای سؤال کرد و حضرت جوابی دادند، دومی آمد از همان آیه پرسید، امام جور دیگری و ناهمسو با جواب اول، پاسخ دادند. موسی می‌گوید به قدری ناراحت شدم که «حتی کَانَ قَلْبِی یُشْرَحُ بِالسَّکَاکِینِ» انگار قلبم با چاقو ریش‌ریش می‌شد. با خودم گفتم من أَبا قتاده[4] را در شام رها کردم که «لَا یُخْطِئُ فِی الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ»؛ یعنی یک واو از قر آن را جا نمی‌گذارد (قتاده به تفسیر قرآن معروف بود) و با تعبیر بی‌ادبانه‌ای می‌گوید: «وَ جِئْتُ إِلَى هَذَا»؛ آمدم سراغ این آقا که «یُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ» این‌جور خطاهای بزرگی در تفسیر قرآن دارد که در یک زمان چیزی گفته و در زمان اندکی بعد، چیز دیگری می‌گوید. می‌گوید: «فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ» در همین حالت که من مشغول این افکار بودم، شخص سومی آمد و از تفسیر همان آیه پرسید و حضرت جواب سومی دادند. موسی می‌گوید از این پاسخ سوم مقداری شک کردم که حتما این‌گونه پاسخ دادن، حساب خاصی دارد و «فَسَکَنَتْ نَفْسِی»، قلبم آرام گرفت «فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ مِنْهُ تَقِیَّةٌ » و یقین کردم که این جور پاسخ دادن به خاطر تقیه است. امام برای پاسخ مخاطب خودش را در نظر می‌گیرد. در ادامه می‌گوید در همین سیر درونی خودم بودم که امام به من نگاه کرد و فرمودند: «یَا ابْنَ أَشْیَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَى‌ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ » و فرمود: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» این عطیه ما به تو است، طبق صلاحدید خود اگر خواستی به دیگران بده و منت بگذار و اگر نخواستی نزد خودت نگه دار. «وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِیِّهِ » و اختیاری هم به نبی خودش رسول اعظم داد و فرمود: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» بعد امام در ادامه می فرماید: «فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا»؛ همان تفویضی که خداوند به رسول اکرم کرده است، همان تفویض نیز به ما اهل بیت شده است؛ بنابراین ما به عنوان مثال می‌توانیم در جایی حکم الهی واقعی را بیان کنیم و آیه را بر آن تطبیق بدهیم و می‌توانیم مطابق تقیه جواب دهیم و آیه را بر طبق تقیه، تطبیق دهیم. البته تفاوت این قسم از تفسیر با قسم اول که ائمه با توجه به ظرفیت طرف مقابل، آیات را تفسیر می‌کردند، این است که مثلا در تفسیر «قضای تفث» هر دو تفسیر، واقعی است، چه بگوییم لقای امام و چه بگوییم اخذ الشارب؛ اما در این مورد در واقع یکی از آن تفاسیر صحیح است؛ ولی چون امام در حال تقیه است، ممکن است آیه‌ای را طبق تقیه، بر اساس باورهای اهل تسنن و مصلحت اهم تفسیر کند.

بنابراین در برخورد با آیات و روایاتی که ذیل آیات آمده است:

اولاً نباید به یک روایت اعتماد کنیم بلکه باید به قول اصولی‌ها یک فحص و جستجوی تامی که یأس از دستیابی به غیر از این روایت را به دنبال داشته باشد به انسان بدهد.

اگر انسان می‌خواهد آیه‌ای را تفسیر کند باید روایات را فحص کند تا نسبت به وجود خلاف آن ناامید شود. نکته دیگر این است که نمی‌توان گفت ذیل همه آیات قرآن روایت وجود دارد؛ چرا که ممکن است آیاتی وجود داشته باشد که حتی یک روایت هم در ذیل آن مطرح نشده است. بنابراین اگر روایت در ذیل آیه نبود و آیه هم ظهوری دارد و خلاف آن هم چیزی وجود ندارد به ظهور آن آیه عمل می‌کنیم.

ولی اگر در ذیل آیه روایت وجود دارد، باید ببینیم آیا این یک روایت است یا چند روایات است؟ اگر یک روایت است به آن عمل می‌کنیم ولی اگر روایات است باید ببینیم این روایات با یکدیگر سازگاری دارد یا نه؟ مرحله آخر این که این ممکن است این روایات با یکدیگر ناهمسو و معارض باشند، که در این جا باید اصول معارضه را مراعات کرد و به نهایت رساند.

البته شاید بر اساس روایتی که بیان شد بتوان گفت اصلاً تفسیر قرآن و معنا دادن به قرآن به ائمه واگذار شده است، نه معنا کردن آن.

ما یک معنا کردن داریم، یک معنا دادن، یک کشف (تفسیر) داریم و یک ساختن (معنا دهی). بنابراین اگر ائمه آیه‌ای را تفسیر کنند اگر تفاسیر ناهمسویی باشد یکی از آن‌ها درست است و بقیه آن‌ها تقیه است؛ ولی اگر معنادهی باشد همه تفاسیر صحیح است و تقیه نیست.

شبیه این مطلب این است که اگر بگوییم امام، مبیّن شریعت است، اگر دو حکم مخالف با یکدیگر بیان کرد؛ مثلا یکجا گفت زن از عقار ارث می‌برد و یکجا فرمود ارث نمی‌برد، باید بگوییم یکی از این دو حکم، صحیح است؛ چون امام مبین شریعت است. ولی اگر گفتیم امام ولایت تشریعی دارد، همان طور که پیامبر ولایت تشریعی دارد، اگر یک جا فرمود: ارث می‌برد و در جای دیگر فرمود: ارث نمی‌برد، هر دو صحیح است، منتهی باید ظرف هر کدام را مشخص کرد. یعنی اختیار به امام واگذار شده است و ممکن است امروز مطلبی را بگوید و فردا آن را نسخ کند. البته اثبات ولایت تشریعی بر معصوم بسیار مشکل است. در مورد پیامبر، اثبات ولایت تشریعی آسان است؛ ولی در مورد غیر پیامبر مشکل است.

ولی از تعبیر تفویض می‌توان استفاده کرد که حضرت می‌خواهد بفرماید فقط تفسیر کار ما نیست بلکه معنا دهی نیز کار ما است.


[2] کافی؛ ج‌۴، باب إتباع الحج بالزیارة، ص: ۵۴۹.
[3] . عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَکَّارِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْیَمَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَ الْأَوَّلَ فَدَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى کَانَ قَلْبِی یُشْرَحُ بِالسَّکَاکِینِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی تَرَکْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا یُخْطِئُ فِی الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَى هَذَا یُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ کُلَّهُ فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِی وَ أَخْبَرَ صَاحِبَیَّ فَسَکَنَتْ نَفْسِی فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ مِنْهُ تَقِیَّةٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا ابْنَ أَشْیَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَى‌ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِیِّهِ فَقَالَ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا. بحارالأنوار ج۴۷، ص :۵۰.
[4] . شاید در اصل ابو خطاب قتاده بوده است که خطاب اشتباها برداشته شده است که این اتفاقات در نقل‌ها اتفاق می‌افتد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo