< فهرست دروس

درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست

99/08/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضا/درس اخلاق/ شرائط قاضی/ علم، اجتهاد، اعلمیت/ تحقیق

انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم

چند وقت پیش برخی از آقایان با من تماس گرفتند که ما می خواهیم بزرگداشتی راجع به آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی داشته باشیم و دوست داریم که شما هم مطلبی داشته باشید؛ قبول کردم و در شش ساحت راجع به ایشان صحبت کردم که انشاءالله بعدا همایش برگزار می شود و آن کتاب چاپ می شود و عرائض ما هم در آن جا می آید.

همانطور که راجع به زندگی ایشان برخی از نکات را جمع می کردم از جمله دیدم که جناب آقای شبیری سلمه الله مطلبی را از خود ایشان نقل می کنند، برایم عجیب بود، به خودم گفتم که آن ها کجا بودند و من کجا هستم! و چرا بنده و امثال بنده این گونه نیستیم! آن ها چگونه نجیبانه، کریمانه رسم سربازی را ادا می کردند، خودشان را سرباز می دانستند و می دانستند که سربازی ادب دارد. به جایی رسیده بودند که بین آن ها و اهل بیت رابطه ی دوسویه بود. گاهی رابطه ها یک سویه است، اگر رابطه دوسویه باشد خیلی ارزشمند می شود. این آقایان با اهل بیت رابطه ی دوسویه داشتند و وقتی نام اهل بیت می آمد شعف پیدا می کردند، نشیط می شدند، اگر روضه ای از اهل بیت خوانده می شد اشکشان جاری می شد، در شادی اهل بیت شاد بودند، در مصیبت های اهل بیت عزادار بودند، وقتی کلام اهل بیت برایشان خوانده می شد به جانشان می نشست مثل انسان بسیار تشنه ای که در تابستان به آب گوارا می رسد اینطور به دلشان می نشست از آن طرف اهل بیت هم هوای این ها را داشتند. لذا حاج شیخ ولد (حاج شیخ مرتضی) نقل می کند برای آقای شبیری، ایشان هم در کتاب جرعه ای از دریا جلد دوم آورده اند. اینطور نقل ها ارزشمند است. ایشان نقل کرده است برای آقای شبیری که گاهی بین خواب و بیدار بودم، به من گفتند امسال بروید مشهد خرجت با آقاست. آقای حائری خیلی علاقه به مشهد داشته، تا مناسبتی می شده می رفته مشهد، حالا آن موقع گفته بودند بیاید، می گوید من تردید داشتم آقا یعنی امام زمان عج یا امام رضا ع ولی به هر صورت عازم مشهد شدم، چیزی نداشتم که بتوانم به مشهد بروم، یک نسخه از وسائل بود که از طرف پدرخانمم (آقای حجت) رسیده بود به دخترشان، من این نسخه ی وسائل که به خط خود شیخ حر بود را برداشتم بردم مشهد فروختم به آستان قدس به هزار و پانصد تومان و در مشهد که بودیم سیصد تومان آن خرج شد بدون این که از آقا خبری بشود، ایشان می گوید من اواخر کار، روز آخر که بلیط قطار داشتم با خانمم بیایم قم، یکی از علما مریض بود، منزل آقای میلانی بود، رفتم این عالم را ببینم و بیایم قم زمانی که می خواستم از منزل آقای میلانی بیرون بیایم پسر آقای میلانی به من تعارف کرد گفتم نه من قطار دارم و باید بروم، همراه من شد تا ایستگاه قطار آمد و با من داخل در کوپه ی قطار شد وقتی که می خواست پیاده شود دست در جیبش کرد و پاکتی را بیرون آورد از طرف پدرش (آقای میلانی) به من داد و سریع هم پیاده شد و رفت من پاکت را که باز کردم دیدم آقای میلانی نوشته است کم یا زیاد مربوط به من نیست، از طرف آقاست. دیدم داخل پاکت سیصد تومان است (همان مبلغی که خرج کرده بودم) ایشان می گوید از این سیصد تومان پنج ریال زیاد آمد که این هم کرایه ی ما میشد از ایستگاه قطار قم تا منزل ولی ما چون پیاده آمدیم آن پنج ریال برای ما ماند.

در این جا پای دو نفر در میان است یکی قآقایآقای حائری که به او پیام می فرستند که به مشهد بیایید و خرجتان با آقا است و آن مرد بزرگ مشهد كه چطور با او ارتباط برقرار مي كنند! چيزي كه براي من خيلي عجيب تر مي شود داستاني بود كه يك زماني در مكه مرحوم آقاي زبرجد از علمای شیراز و داماد شهيد دستغيب براي خود من نقل كرد. ايشان مي گفت من در سال 42 قم بودم، قصد مشهد داشتم رفتم خدمت آقای خميني گفتم مي خواهم بروم مشهد شما كاري داريد يا نه؟ مي گفت مرحوم آقاي خميني نامه اي را نوشت و گفت مشهد مي روي اين را بده به آقاي ميلاني، من وقتي مي خواستم به مشهد بروم شش نفر از طلاب هم گفتند ما هم مي آييم من هم چهارصد تومان پول از پدرم داشتم حركت كرديم به طرف مشهد، در مسير نود تومان خرج شد، ماند سيصد و ده تومان، آمديم حرم، كل پول را يك نفر دزديد، هيچ پولي نداشتيم، در همين زمان تصميم گرفتم نامه ي آقای خميني را براي آقای ميلاني ببرم، رفتم منزل ايشان، خدمتكار ايشان آمد گفتم بگوييد من از قم آمده ام و نامه اي از آقاي خميني دارم كه مي خواهم به ايشان بدهم، وقتي كه خدمتكار رفت و مطلب را به آقاي ميلاني گفت ديدم خود ايشان آمد، گفت منتظر شما بوديم، بفرماييد، من را جلو انداخت، رفتیم داخل اتاق ایشان و صحبت کردیم و نامه را به ایشان دادم، نامه را مطالعه کرد، به نامه احترام کرد، وقتی رسید به مهر نامه، مهر را بوسید و نامه را کنار گذاشت، بعد گفت شما از ما طلبی دارید، حواله ای دارید، سیصد و ده تومان از ما می خواهید، امام رضا فرمودند این مبلغ را به شما بدهم و من این مبلغ را می کنم چهارصد تومان، آقای زبرجد به من گفت من به آقای میلانی گفتم سیصد و ده تومان را که آقا فرمودند بر روی چشم، می پذیرم اما نود تومان را نمی خواهم چون پدرم من را نهی کرده است از این که هدیه ای بپذیرم. آقای زبرجد به من گفت آقای میلانی به من گفت شما این را بپذیر و به پدرت بگو این را سید محمد هادی داده اگر قبول نکرد برای من پس بفرست.

این ها از آن داستان های کهن باواسطه ی ضعیف نیست. این ها اموری است که اگر خواب است عین واقع است. می رساند که در این سلک، در این لباس، در این حوزه مثل جاه های دیگر هستند کسانی که رابطه اشان را دوسویه کرده اند، این ها با اهل بیت، اهل بیت با این ها و لذا در آن حدیث گرانقدر آقا امام زمان وقتی می خواهند بروند می فرمایند: انا غیر مهملین لمراعاتکم. سربازان امام زمان! ما فرمانده داریم؛ فرماندهی که خوشبختانه هم آگاه است، هم حکیم است و هم غیرتمند است برای سرباز هایش، این که می گویند غیرمهملین لمراعاتکم یعنی خبر داریم بعد هم غیرت داریم و البته حکمتشان هم که جای خود و لا ناسین لذکرکم، سربازان من! ما شما را فراموش نمی کنیم اگر شما ما را فراموش نکنید، گاهی اوقات انسان مولایش را فراموش می کند، یادش می رود که سرباز است، یادش می رود که فرماندهی دارد و لذا آزاد می شود، آزاد در عمل، آزاد در گفتار، حالا ممکن است اسم نیک برای عملش بگذارد، کار خلافش را توجیه کند، آیا ما زبانمان را کنترل می کنیم؟ اندیشه امان را کنترل می کنیم؟ آیا غیرت دینی داریم نسبت به تراث اهل بیت؟ نسبت به واجبات دینی؟ این بزرگان برای همین حوزه بودند. امام زمان برای این طور افراد دعا می کند، این مطلب برهان نمی خواهد، وجدان می خواهد، آیا پدر اگر فرزندی داشته باشد که مایه ی روشنی چشمش باشد برای او قربانی نمی کند؟ برای او نماز نمی خواند؟ چقدر پدرهایی ما داریم که برای پسرشان، برای دخترشان قربانی می کنند، نماز می خوانند، صدقه می دهند، دعایشان می کنند، امام زمان کمتر از پدر مهربان نیستند، بالاتر هستند، آگاهی دارند، امام زمان ممکن است برای برخی بگویند قرة عینی، نماز بخوانند، صدقه بدهند، همانطور که سرباز باید برای امامش صدقه بدهد، دعا کند، بالاخره امام هم در معرض آسیب های جسمانی هستند لذا دعا می کنیم که خدایا ولی خودت را حفظ کن اللهم کن لولیک ...

امیدواریم این رابطه را دوسویه کنیم و رابطه امان دوسویه باشد. حدیثی که خواندم تکه ای است از حدیثی در جلد 53 بحار صفحه ی175.

برخی سؤالات شده است. یکی از آقایان سؤال کرده اند که شما در صفحه ی 273 بیان کردید که کلام آقای نائینی مفید است با این که مبنای شما با مبنای آقای نائینی تفاوت دارد پس چه فایده ای برای شما دارد؟ نظر این آقا به این عبارتی است که آقای نائینی داشت که گاهی مقدمات کار را غیر مجتهد انجام می دهد منتهی آن قسمت هایی که نقطع بعدم صدورش از مجتهد که من گفتم کلام محمودی هست، در واقع می خواهد بگوید ما که قائل به اعتبار اجتهاد هستیم مواضعی که مطمئن هستیم نیاز به اجتهاد ندارد مثل مقدمات اولیه ی کار غیر مجتهد هم انجام دهد اشکالی ندارد که من گفتم ایشان می گوید مواضعی که یقین داریم اشکالی ندارد یعنی اگر یک جا شک داریم باید دست مجتهد دهیم.

بزرگواری که این سؤال را کردید، آیا من از مبنایم عدول کرده ام؟ گفتم بر اساس کار خودش حرف قشنگی زده است، کلام محمودی است. مبنوی حرف می زنیم. ما هم که می گوییم غیر مجتهد می تواند کار را انجام دهد باز ما می گوییم باید حتما فاضل باشد، به تعبیر بنده مجتهد در قانون باشد، باز می توانیم بگوییم یک مقدماتی غیر این انسان هم می تواند انجام دهد مثلا این که یک شخصی برود از صحنه گزارش بیاورد یا اقرار های افراد را در فضای طبیعی یادداشت کند؛ این ها را می شود به دست کسانی داد که فضل حوزوی هم ندارند یا مسلط به قانون هم نیستند.

سؤال کردند که شما در همان روزها گفتید خلیفه ی قاضی کار قضایی انجام می داده است بعد احتمال دادید که بگویید نه، این ها کار قضایی نمی کردند، مقدمات کار قضایی را انجام می دادند.

بله من عرض کردم از برخی از تعابیر استفاده می شود که کار قضایی می کرده ولو در حوزه های کوچک اما ممکن است بگوییم نه، کار قضایی نهایتا به قاضی اصل واگذار می شده است. عبارت ها مختلف است و لذا اگر احساس کردید که عبارت من ناهمسو است این مقصر من نیستم، مقصر اقتضائات عبارات است.

يكي از آقايان هم نوشته اند كه شما گفتيد كه حكم قضات امروزي حكم است. بله من گفتم. يكي از شما سؤال كرده بود كه اين قضات فقط بيان مسأله مي كنند، به عبارت ديگر تطبيق قانون مي دهند بر مورد و كارشان حكم نيست، من گفتم اگر معناي حكم را توجه كنيد حتي همين قاضي ليسانس هم كه تطبيق مي دهد مي خواهد بعد انشاء كند، اين دوستمان مي گويند حكم هست اما نه حكم اجتهادي فقهي بلكه حكم اجتهادي قانوني، اجتهاد هست اما نه اجتهاد از روي مواد خام بلكه اجتهاد از روي قانون، قضاوت هست اما نه قضاوت اصطلاحي بلكه قانوني مستند به ولايت حاكم فقيه، بسيار خب مگر ما گفتيم نه، ما هم همين مطالب را گفتيم، همه ي اين ها درست است. آن آقا كه سؤال پرسيده بود گفته بود حكم نيست اصلا و صرف تطبيق هست ما گفتيم حكم است، انشاء است، قضا هست.

ما يك مطلبي مطرح كرديم روز سه شنبه كه كسي بگويد قضا ولايت مي خواهد، ولايت هم از ائمه سرازير مي شود به فقيه اما به غير فقيه نمي رسد، شك هم كنيم اصل عدم ولايت داريم پس بنابر اين نمي توان راحت اجازه داد قضاوت غير مجتهد را. اين مهم ترين دليل آقاياني است كه اجتهاد را معتبر مي دانند يا يكي از معتبر ترين ادله ي آن ها است. بعد گفتم درست است كه ما اصل عدم ولايت داريم اما در يك مواردي هم از اين اصل خارج شديم؛ بايد ببينيم در باب قضا چطور است؟ قرار شد چند سازكار بيان كنيم. سازكار اول گفتيم چه كسي گفته است كه قضا ولايت است؟ قضا يعني قاضي پشت ميز بگويد فلاني بايد شلاق بخورد يا اين خانه براي فلاني است يا ارث را اين گونه تقسيم كنيد، اين ها ولايت نيست، ولايت زماني است كه بخواهند اين احكام را اجرا كنند آن وقت است كه ولايت نياز است چون مي خواهد شخص را شلاق بزند، او را از خانه خارج كند و ... . اجراي حكم قضايي نياز به ولايت دارد نه اصدار حكم قضايي. من براي اين كه از تنهايي بيرون بيايم يادتان آوردم كه آقاي خوانساري هم چنين حرفي دارد البته ايشان در موضوعات مي گويد نه، تصرف در احكام نيست كه ما گفتيم اين ها با هم فرقي ندارد. حال ممكن است كسي بگويد ولايتي كه در قاضي مي گويند منظور ولايت بر قضا است نه ولايت علي الناس. اگر بگوييم قضا ولايت علي الناس است ممكن است بگوييم كجايش ولايت علي الناس است؟ اصدار حكم قضايي ولايت علي الناس نيست. اما ولايت علي القضا هست و لذا صاحب جواهر كه مسلم گرفته است كه قضا ولايت نيست منظورش ولايت علي الناس است وگرنه ولايت علي القضا كه بايد داشته باشد تا بتواند قضاوت كند. كسي مي تواند قضاوت كند كه امام او را نصب كرده باشند، ولايت بر قضا داشته باشد پس اصدار حكم قضايي ولايت علي القضا مي خواهد و اين غير از ولايت علي الناس است. ولي آن كه در استدلال بود ولايت علي الناس بود. منتهي من اين سازكار را قبول ندارم چون چه بگوييم قضا ولايت علي الناس است كه ما قبول نكرديم و چه بگوييم ولايت علي القضا است، نصب مي خواهد يعني همان استدلال برمي گردد كه قضا ولايت است (اگر ولايت علي القضا نداشته باشد اطاعتش واجب نمي شود پس ولايت علي القضا را حتما مي خواهد) اين ولايت از ائمه سرازير شده است به فقيه اما به غير فقيه نمي دانيم سرازير شده است يا نه؟ اصل عدم است.

البته ممكن است گفته شود در مفروض سخن بايد قاضي ولايت بر قضا، صلاحيت براي قضا داشته باشد و همين است كه وجوب اطاعت را با خود مي آورد و اين پديده غير از تفسير قضا به ولايت علي الناس است بنابر اين نفس قضا ولايت نيست، ولايت در ادامه ي قضا مي آيد اما اين حرف را هم كه بزنيم بالاخره اين سازكار نقد مي شود؛ نوشته ام اين سازكار فرضا كه مورد قبول صددرصد واقع شود تأثيري بر برآيند بحث ندارد و فقط به جاي قضا ولايت است گفته مي شود ولايت براي قضا شأني است كه بايد اعتبار شود و اين در مجتهد اعتبار شده است و در غير مجتهد شك داريم، اصل عدم مي آيد. بنابراين آنچه ابتداي صفحه 275 گفته شد براي زدن قضاوت غير مجتهد همچنان پابرجاست تا ببينيم راهكار دوم و سوم چه خواهد بود.آ

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo