< فهرست دروس

درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست

99/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضا/شرائط قاضي/ مرد بودن

 

بحث ما در ارتباط با روايات دال بر وجود برخي از نقص ها در زن بود مثل نقص ايمان و نقص عقل. بررسي سندي و موقعيت صدور مي كرديم. اين كه في نفسه اين ها مرسل بودند و سند نداشتند يك جهت بود و جهت ديگري كه ديروز وارد شديم (يا مشكلات ديگر كه امروز اشاره مي كنيم) يكي از آن ها اين بود كه فرض كنيد از امامي رسيد (با سند معتبر) كه زنان ضعيفات الدين، نواقص الايمان هستند چون چند روز عادت مي شوند، اين را ما بايد بفهميم، امام هم تعليل را بيان كرده اند كه ما بفهميم، نفرموده اند كه نفهميم، چه ارتباطي دارد؟ گاهي امام مطلبي را مي فرمايند و ما نمي فهميم مي توان گفت اين تعبدي است اما يك مرتبه مطلبي است كه مي فهميم نادرست است و ارتباط ندارد.

ديروز ما گفتيم اگر نقص ايمان به معناي كمتر بودن عمل باشد مي توانست درست باشد ولي يك كسي تذكر زيبايي داده بود كه درست است كه از زمان بلوغ با توجه به اين كه زن ها در ماه چند روز نماز نمي خوانند در مقايسه با مردان اعمال كمتري دارند ولي با توجه به اين كه سن بلوغ زن ها زودتر از مردان است اين تفاوت در رسيدن به بلوغ جبران كمي اعمال زنان را مي كند و نمي توان گفت اعمال آن ها نسبت به مردان كمتر است.

يك نكته ي ديگر: يكي از آقايان گفته بود در بحث «رجل» ما بگوييم مرد بودن خصوصيت دارد در قاضي آن جايي كه در معتبره امام مي فرمايند «رجل» و به اطلاق مقامي اين مطلب را تمام كنيم. من در آن جا گفتم اطلاق مقامي هميشه براي توسعه مي آيد نه براي تضييق. مثلا در اطلاق مقامي مي گويند امام در مقام بيان بودند و اين را نگفتند پس ما تكليف نداريم. مثلا امام مي فرمايند مي خواهي برايت يك نماز بخوانم تا ياد بگيري؟ بعد حضرت يك نمازي مي خوانند بدون قنوت، نمازي مي خوانند بدون اذان (به عنوان مثال) در اين جا مي گوييم امام در مقام بيان بودند و بيان نكردند، امام بعدي هم بيان نفرمود، لذا اين توسعه به دست مي آيد در حالي كه دوستمان مي خواست از اطلاق مقامي تضييق را بفهمد يعني عدم صلاحيت زن براي قضاوت لذا گفتم جاي اطلاق مقامي نيست.

در اين روايات چه در فرمايش پيامبر ص و چه در فرمايش امير المؤمنين داشتيم كه زنان ناقص العقل هم هستند، چرا؟ چون در اسلام شهادت دو زن معادل شهادت يك مرد است يا شهادت يك مرد برابري مي كند با شهادت دو زن پس معلوم است كه زن عقلش كم است.

منشأ اين مناصفه قرآن است آن جايي كه فرمود در سوره ي بقره دو مرد شهادت دهند بر دين اگر نبود يك مرد و دو زن، چرا؟ ﴿أن تضل احداهما فتذكر احداهما الاخري﴾. يعني خود قرآن كه مؤسس اين حكم است علت نصف بودن را نقص عقل نگرفته است (مگر اين كه به نقص عقل برگردانيم) در قرآن اين بيان آمده است، در روايت نقصان عقل زن آمده است. در قرآن صريحا به عنوان علت نيامده است يعني بيان قرآن مي تواند حكمت باشد. يعني يك مقرب به ذهن ولي در روايات نمي توانيم بگوييم حكمت است چون رسما رابطه ي علت و معلولي برقرار شده است. قرآن فرمود: ﴿أن تضل احداهما فتذكر احداهما الاخري﴾. اگر بگوييم اين هماني است كه در روايات آمده است بايد بگوييم اين مضمون با مضمون در حديث مرادف هم هستند يا لااقل يك رابطه ي لازم و ملزومي بينشان وجود دارد. و الا اگر اين ها مرادف نباشند يا لازم و ملزوم نباشد نمي شود. و تنها با مرادف انگاري يا فرض رابطه ي استلزام بين ضلال و نقص عقل (البته ملازمه ي طبيعي و الا با توجيحات بعيده مثل اين كه هر نسياني حكايت از نقصان عقل مي كند فايده ندارد) و به نظر ما هيچ رابطه و ترادفي نيست. چرا؟ چون در قرآن كه آمده است ﴿أن تضل احداهما﴾ اين ضلال به معناي نسيان آمده است، گم شدن آمده، انحراف هم آمده است. حال در اين جا به كدام معنا است؟ آيا به اين معنا است كه فراموش كند يكي از زنان يا گم كند يا منحرف شود؟ اولا بگويم اين احداهما آيا مراد احدي الشاهدين است يا احدي المرأتين است؟ اين كه به معناي احدي الشاهدين باشد قرينه دارد چون اگر مراد از احداهما، احدي المرأتين باشد بهتر اين است كه بعدا گفته شود فتذكرها الاخري براي چه احداهما دو مرتبه مي آيد؟ مبادا اين كه فراموش كند يكي از دو زن پس تذكر دهد يكي از دو زن خوب بهتر بود گفته شود فتذكرها و تكرار نشود. اين است كه برخي از مفسرين مثل مجمع البيان نقل مي كند از برخي ها كه گفته اند اينطور معنا كنيم: أن تضل ... يعني فراموش شود (فراموشي را نوع مفسران دارند حتي برخي از لغت نامه ها هم كه اين آيه را آورده اند به معناي فراموشي گرفته اند مانند راغب) يكي از شهادتين يكي از دو زن زن ديگر را تذكر دهد پس احداهماي اول يعني احدي الشهادتين و احداهماي دوم يعني احدي المرأتين، ديگر تكرار هم نيست تازه آقاي طبرسي يك شاهد ديگر هم بر اين مطلب مي آورد كه احداهما يعني احدي الشهادتين. حال اگر تضل احداهما به معناي احدي الشهادتين باشد حتما بايد تضل را به معناي فراموشي بگيريم چون ديگر نمي توان به معناي انحراف گرفت يا به معناي گم شدن ولي فراموش شود بهتر است ولي اگر احدي المرأتين باشد اين تضل مي تواند به معناي انحراف باشد و مي تواند به معناي فراموشي باشد ولي چون بعد فتذكر دارد به آن معناي فراموشي مي دهيم پس نتيجه مي گيريم كه أن تضل يعني فراموش شود شهادت يا زن فراموش كند. پس قرآن مي فرمايد ممكن است يكي فراموش كند ديگري يادآوري مي كند.

اما عقل در لغت به معناي قوه ي دراكه، رشد، خرد، قوه ي تمييز بين اشياء، قوه ي تأمل، انسان با عقل تأمل مي كند. عقل هم دو نوع است يك عقل طبيعي است كه خداوند داده است يك عقل هم عقل تجربه است كه انسان با معاشرت پيدا مي كند و هر كسي كه بيشتر معاشرت دارد عقل تجربه اش بيشتر است پس نقصان عقل كه مي گوييم يا به اين معنا است كه ذاتا عقلشان كمتر است يا به اين خاطر كه در خانه هستند و ارتباطشان كمتر است عقل تجربي اشان، عقل عملي اشان كمتر است. حال سؤال اين است كه بين نسيان و اين عقل چه ارتباطي است؟ اگر عقل ذاتي بگيريم كه ممكن است كسي عقلش كمتر باشد اما الزاما فراموشي اش كمتر نباشد، اگر به معناي عقل تجربي باشد اتفاقا كسي كه بيرون مي رود بيشتر فراموش مي كند تا كسي كه در خانه است و كمتر درگير است، پس قرآن يك مطلبي مي گويد و روايت مطلبي ديگر را. به نظر مي رسد نمي توان ارتباط منطقي برقرار كرد بين نصف بودن شهادت زنان و نقص عقل. مگر اين كه كسي بگويد قرآن يك چيز مي گويد و روايت چيز ديگري مي گويد و بعد بايد بررسي بشود كه چقدر اين مطلب درست است. اگر احاديث ناظر به قرآن باشد مطابقت با قرآن نمي كند؛ اگر مي خواهد يك پديده ي مستقل از قرآن بيان كند ما خارجا خلافش را مي بينيم. يعني بگوييم بين نصف بودن با آن به خاطر نقصان عقل است، شهادت عقل نمي خواهد بلكه مي خواهد يك امر حسي را تجربه كند و بيان كند و بيشتر حواس جمع مي خواهد (فراموش نكند) هماني كه قرآن بيان كرده است.

به نظر من به راحتي نمي شود با اين روايات كنار آمد. از طرفي هم ائمه به ما ياد داده اند كه آن چه از ما مي رسد را عرضه كنيد بر قرآن حالا من سؤال مي كنم اين روايات نقصان ايمان زنان به خاطر جنسيتشان (زن هستند و عادت مي شوند) مطابق قرآن است؟ هيچ جاي قرآن نداريم كه در اصل ايمان يا درجه ي ايمان جنسيت دخالت داده شده باشد. بله ممكن است اميرالمؤمنين در جنگ جمل براي كوبيدن عايشه با آن خطاي فاحشي كه كرد از خود فرهنگ اهل سنت استفاده كنند و بيان كنند اما اين غير از اين است كه حضرت بخواهند به عنوان يك حكم اسلامي مسلم بيان كنند. چطور ائمه تقيه مي كنند، گاهي هم از گفتمان طرف مقابل هم استفاده مي كنند تازه اگر سند داشته باشد (ما كه گفتيم سند ندارد).

نكته ي ديگر اين است كه گاهي انسان سوء ظنش تحريك مي شود؛ اين روايات نقص عقل زن، نقص ايمان و ... احتمال نمي دهيم كه اصحاب سقيفه ي بني ساعده و خروجي هاي اين مدرسه اين ها را ساخته اند تا رفتار حضرت زهرا س را در دفاع از اميرالمؤمنين و رد سقيفه زير سؤال ببرند؟ كه بگويند يك زن بود و زن ها هم كه ناقص الايمان و ناقص العقل هستند. گاهي انسان سوء ظن پيدا مي كند كه اين ها مي خواستند رفتار بانوي عصمت و طهارت را زير سؤال ببرند لذا اين ها را جعل كرده اند، خليفه است، قدرت هم دارد، همه چيز هم به دستش است لذا جعل مي كند.

نكته ي ديگر، در قسمت حيض زن ها من فكر مي کنم كه نقص ايمان زنان در قسمت حيض با اين كه زنان هيچ گناهي نكرده اند با تراث يهود سازگار است چون يهود وقتي زن هايشان حيض مي شدند به عنوان موجود پليد به آن ها نگاه مي كردند. ذيل آيه ي ﴿يسألونك عن المحيض﴾ ببينيد. اهل مدينه متأثر از يهود بودند. يهودي ها زني كه حيض مي شد با او هم غذا نمي شدند، رختخوابش جدا بود حتي اگر مرد در مكان زن حائض مي نشست نجس بود و بايد مي رفت خودش را آب مي كشيد و مي شست، خود زن حائض هم نجس بود. يك نگاه پليد انگارانه به زن در ايام حيض بعد اين مي آيد در تراث ما مي شود نقص ايمان اسرائيليات هم كه از سال 13 هجري كه عمر بر سر كار مي آيد و عمر با اهل تورات ارتباط داشت حتي زمان پيامبر هم گاهي مي رفت يك چيزهايي مي آورد كه گاهي پيامبر خيلي ناراحت مي شدند. چنين كسي وقتي در سال 13 به خلافت مي رسد دست يهود را باز مي گذارد. كعب الاحبار از يهود مي آيد، تميم الداري از مسيحيت مي آيد كه اين ها بيايند قصه هاي تورات و انجيل را براي مسلمان ها بگويند در روزهاي جمعه بعد در زمان عثمان مي گويند يك روز در هفته كم است و آن را مي كنند دو روز، اين اسرائيليات كه راه پيدا كرد به تراث ما (البته اهل بيت ما آن ها را پالايش كردند اما ديگران اين پالايش را ندارند)؛ پس يك احتمال اينطوري هم ما مي دهيم كه از آن جا آمده باشد.

پس ما سندي براي اين روايات نديديم ضمن اين كه اگر بخواهيم به اين روايات تمسك كنيم چون اين روايات مستقيما حكم شرعي را بيان نمي كند بلكه دارد بيان واقع مي كند و اين روايات جزء روايات مبين معارف است و در روايات مبين معارف عموم اصولي ها يا اكثر اصولي ها معتقدند خبر واحد معتبر حجت نيست يعني اگر هم سند داشت نمي شد براي اين گونه مسائل تمسك كرد، خود ما هم معتقديم كه يا بايد اطمينان بياورد يا يقين و با اين وضعيت يقين و اطمينان نمي آورد.

اين ها همه بررسي سند و موقعيت صدور بود و هنوز ما دلالت را بررسي نكرده ايم ولو بحث به دلالت هم كشيد ولي حالا بر فرض كه ما پذيرفتيم اين روايات از نظر سند و موقعيت صدور هيچ مشكلي ندارد بايد بررسي كنيم و ببينيم كه آيا اين روايت دلالت بر منع تصدي زنان مي كند يا نه؟ انشاء الله فردا به اين بحث مي پردازيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo