< فهرست دروس

درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست

98/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضا/شروط قاضی/ عدالت

 

بحثمان در مورد عدالت در نصوص دینی بود با این هدف که آیا در روایات و قرآن جایی عدالت معنا شده است یا این که به ما واگذار شده است؟ دیروز گفتیم که فقط در یک روایت عدالت تفسیر شده است و روایت را دیروز خواندیم. روایت اختلال داشت و از یک متن عربی خوبی برخوردار نبود، حتی نگاه اصلاحی هم که به روایت داشته باشیم نه نگاه انتقادی باز هم قابل اصلاح نبود (البته فارغ از این شلوغی که دارد بالاخره این مطلب از این روایت فهمیده می شود که عادل باید از کبائر اجتناب کند، اتیان واجبات کند، اهتمام به حضور در جماعت مسلمین داشته باشد) تا این جا بحث ها گذشت، راجع به سند روایت دیروز گفتیم که صدوق در کتاب من لا یحضر می گوید روی عن ابن ابی یعفور ولی در مشیخه سند را بیان کرده است و سند هم بنا به نظر برخی معتبر است و اشاره کردیم که سند شیخ طوسی نامعتبر است. البته برخی بر روی سند صدوق هم مناقشه دارند اگر این مناقشه ها وارد باشد ما هم بدمان نمی آید چون ما می خواهیم اشکال دلالی کنیم اگر اشکال سندی هم داشته باشد مؤید می شود (البته ما نمی خواهیم روایت را زمین بزنیم و باحث باید در بحثش کاملا تسلیم باشد ولی گاهی یک فکری دارد این فکرش را می تواند از ادله ثابت کند و اگر بتواند ثابت کند خیالش راحت است)

برخی بر روی احمد بن محمد بن یحیای عطار حرف دارند و گفته اند کسی که شاخص است پدرش هست که محمد بن یحیای عطار اما بر روی پسر حرف است و اگر این طور باشد سند می شود ضعیف سند دیگر هم که از شیخ طوسی است ضعیف است پس دیگر نباید تعبیر به صحیحه شود مگر بر روی برخی مبانی دیگر مثل این که اصحاب اجماع در سلسله سند وجود دارد که بارها بیان کرده ایم.

جناب صدوق هم فرمود: رُوی عن عبدالله بن ابی یعفور، برخی که بر روی کلام صدوق خیلی عنایت دارند می گویند گاهی صدوق می گوید: قال امام یا رَوی عبدالله بن ابی یعفور اگر این طور باشد خود صدوق هم می خواهد همراهی کند، شما شنیده اید که می گویند مرسلات صدوق اگر به امام نسبت داد مثلا صدوق گفت قال الصادق معلوم می شود که ایشان به قراری رسیده است و قرار ایشان هم برای ما معتبر است (اگر چه روی این حرف مناقشه داریم) ولی در این جا ندارد قال امام یا ندارد روی عبدالله بن ابی یعفور بلکه دارد: رُوی عن عبدالله بن ابی یعفور و شاید این نشان دهنده ی نوعی شک در خود صدوق هم باشد البته قبلش در مقدمه ی کتاب فقیهش گفته من هر چه را در این جا نقل کنم مطابقش فتوا می دهم و لذا اسم کتاب را گذاشته «کتاب من لا یحضره الفقیه» ولی به هر حال این نکات هم هست.

روایت به اسناد شیخ طوسی

رواه الشیخ باسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن موسی عن حسن بن علی عن ابیه عن علی بن عقبه عن موسی بن اُکَیل النمیری عن ابن ابی یعفور

روایت از نظر سند ضعیف است با دو تفاوت اساسی در متن. در روایت شیخ قول امام که فرمودند: فاذا کان کذلک لازما لمصلاه ... من یحفظ مواقیت الصلاة ممن یضیء» در نقل شیخ طوسی نیست؛ و این برای ما شک ایجاد می کند که چه شده که در نقل شیخ نیامده است؟ آیا شیخ قبول نداشته است یا از قلمش افتاده است؟ البته یک اصلی دارند و می گویند اگر امر دائر شود بین این که صدوق اضافه کرده است یا شیخ انداخته است اصل عدم زیاد کردن است. اضافه کردن توجه می خواهد اما انداختن نه لذا باید بگوییم شیخ طوس انداخته است ولی این یک نگاه بدبینانه به شیخ است و احتمال دارد روایت را نقل به معنا می دیده و برایش ثابت نبوده است. و همچنین قول راوی که: رسول خدا تصمیم گرفتند برخی از خانه ها را بسوزانند تا بین المسلمین را شیخ نیاورده و به جای آن این عبارت را اضافه کرده است: لا غیبة الا لمن صلی فی بیته یعنی جایز نیست غیبت مگر کسی که نمازش را در خانه می خواند و در جماعت ما شرکت نمی کند، لذا برخی از علما مانند شیخ یوسف بحرانی یکی از استثنائات غیبت را کسی می داند که در نماز جماعت شرکت نمی کند (قطعا نمی توان با تمسک به این روایت فتوا داد و اگر برخی فتوا داده اند اشتباه کرده اند) در این جا یک بحث زیبایی هست و آن این که مثلا کسی که متجاهر به فسق است آیا در همان موضوع می توانیم پشت سرش حرف بزنیم که تجاهر کرده است یا در موضوعات دیگر که متجاهر نیست هم می توانیم غیبت کنیم؟ در این جا خیلی از علما گفته اند فقط گناهی که نسبت به آن تجاهر می کند را می توان بیان کرد، ما در بحث مکاسب محرمه بحث مکان را هم اضافه کردیم.

ما باید زندگی ابن ابی یعفور را بررسی کنیم، احتمال دارد که ایشان از آن شیعه های تند باشد و مخاطب بر روی روایت تأثیر گذاشته است و امام تأکید می کنند که تو با نرفتن به جماعت کار دست ما می دهی و الا اگر کسی نبود که نرفتنش پر رنگ نبود امام این طور نمی فرمودند، منتهی این حرف متوقف بر این است که انسان بتواند این را اثبات کند.

و اذا رفع الی امام المسلمین گویا امام میخواهند یک نصیحتی هم به حکام کنند که اگر این انسان پیش شما آمد انذره و حذره انذارش کند، تحذیرش کند که چرا به جماعت نمی رود فان حضر جماعة المسلمین و الا احرق علیه بیته و من لزم جماعتهم حرمت علیهم غیبته و ثبتت عدالته بینهم.

آن چه در تفسیر عدالت در متون دینی داریم همین است.

آن رفتار علما بود در تفسیر عدالت این هم روایت در این جا یک امر سومی هم داریم و آن هم لغت است. در لغت عدالت به معنای میانه روی در کارها، انصاف (البته روشن است که بیان مصداق می کند)، استقامت و عدم اعوجاج، عدم ستم در داوری، مورد رضایت بودن و ... اگر این طور باشد آنچه از لغت فهمیده می شود این است که یک کسی صاحب طریق مستقیم باشد در کارهایش، اهل هوی و هوس نباشد یعنی هوی و هوسی که از کارش باز بدارد و منحرف کند اگر این باشد عدالت می شود یک معنای نسبی و عرصه ای، عدالت قاضی، عدالت راننده، عدالت در محسوسات می آید در غیر محسوسات هم می آید، در صفات نفسانی می آید در رفتار هم می آید حتی در اشیاء هم می آید مثلا دیواری که کج شده است اما دیواری که پابرجا است عادل است و اعوجاج ندارد، یک کارمند عادل یعنی کارمندی که در کارش اعوجاج نداشته باشد، اگر می خواهد داوری کند ستم نکند، مورد رضایت باشد، کسی به او مراجعه کرد راضی باشد، حرفش برای طرف مقابل قرار بیاورد.

باید ببینیم آیا شرع مقدس طرف لغت است (که خیلی أثر دارد) یا طرف فقها؟ البته روایت ابن ابی یعفور را هم داریم. فردا می خواهیم رمز گشایی کنیم از تفسیر فقها نسبت به عدالت و ببینیم که چرا فقها عدالت را این گونه تفسیر کرده اند آیا اشتباه در برداشت از لغت بوده است یا برداشت از روایت عبدالله بن ابی یعفور بوده است؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo