< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد ابوالفضل عادلی‌نیا

99/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/المشتق /مفهوم تصوری هیئت مشتق

 

بحث دیروز به اینجا منتهی شد که زمان دخالت در معنای مشتق ندارد. و زمان نطق و زمان نسبت متأخر از وضع است. و ما به تعبیر امام ره در صدد هستیم مفهوم تصوری هیئت مشتق را بررسی کنیم و کاری به نطق و نسبت نداریم.

باید یک معنای تصوری خالی از زمان را به عنوان معنای مشتق در نظر بگیریم ولی آینکه آن معنا چیست در جواب این سؤال بگوییم کسانی که قائلند مشتق حقیقت در خصوص متلبس است می گویند هیئت فاعل دارای معنایی است که این معنا منطبق نمی شود مگر برکسانی که فعل از آنان تحقق پیدا می کند ولی کسانی که می گویند مشتق حقیقت در اعم از متلبس و منقضی عنه المبدأ است معنای وسیعتری را قائلند. آنان برای مشتق معنایی را قائلند که هم بر کسی که مشغول ضرب است تطبیق می کند و هم بر کسی که ضرب از او منقضی شده است.

در حقیقت با حذف کلمه حال و حذف کلمه زمان باید یک چنین معنایی را در ارتباط با مشتق مطرح کنیم. در فارسی ایظا وقتی کلمه زننده را اطلاق می کنیم صحبتی از زمان مطرح نیست و این کلمه هم به کسی که مشغول ضرب است اطلاق می شود و هم به کسی که ضرب از او تحقق پیدا کرده و منقضی شده است.

این حرف را جمعی از اعاظم نیز فرموده اند. ولی رمز مسأله و کلید آن را مرحوم امام ره مطرح کرده است. و فرموده است که نزاع ما در یک مفهوم تصوری خالی از زمان است.

در اینجا اشکالی است که در مورد مشتقاتی مثل معدوم و ممتنع شده است. به اینکه بعضی از مشتقات وجود دارند که عنوان تلبس به مبدأ در آنها وجود ندارد. یعنی اینطور نیست که ذاتی باشد وتلبس داشته باشد. آن ذات به مبدأ متلبس باشد. مثل عنوان معدوم و ممتنع که روشن است که ما ذات متلبس به عدم و یا ذات متلبس به امتناع نداریم.

زیرا اگر قرار باشد ذات متلبس به عدم داشته باشیم بر اساس قاعده فلسفی ثبوت شیئٍ لشئٍ فرع ثبوت مثبت له باید ذات ثبوت داشته باشد.[1]

یعنی یک ذات متحققی داشته باشیم که متلبس به عدم باشد در حالی که این دو با یکدیگر جمع نمی شود. زیرا چگونه ممکن است ذاتی وجود داشته باشد و در عین حال متلبس به عدم باشد؟ چنین چیزی غیر ممکن و محال است.

جواب از این اشکال این است که قاعده ثبوت شیئٍ لشئٍ فرع ثبوت مثبت له در مورد جایی است که واقعا ذاتی داشته باشیم و تلبسی. اگر ما در معنای مشتق قائل به ترکب شدیم و ذات را در معنای مشتق اخذ کردیم این اشکال شما وارد است. ولی اگر معنای مشتق را بسیط دانستیم و گفتیم ذات در معنای مشتق دخالت ندارد دیگر قاعده ثبوت شیئٍ لشئٍ فرع ثبوت المثبت له در مورد مشتق مطرح نخواهد شد. در این صورت معدوم خودش حکایت از یک معنای بسیط می کند و نیاز به یک ذات که عدم یا امتناع برای آن ثابت باشد ندارد. و قاعده فرعیت هم در مورد آن جریان ندارد.

اشکال دیگری که وجود دارد این است که اگر معدوم و ممتنع را به تنهایی ملاحظه کنیم می توانیم بساطت معنای آنها را بپذیریم و بگوییم در معدوم و ممتنع نیاز به ذات نداریم و قاعده فرعیت جریان ندارد. ولی اگر این دو عنوان را در قضیه حملیه بکار ببریم مثلا بگوییم زیدٌ معدومٌ آیا در اینجا هم قاعده فرعیت جریان دارد؟ چه فرقی میان زیدٌ معدومٌ و زیدٌ قائمٌ وجود دارد؟

همان طور که ثبوت قائم برای زید فرع ثبوت زید است ثبوت عدم هم یرای زید فرع ثبوت زید است. و بالاتر از این در مسأله شریک الباری ممتنع ایضا یاید گفت ثبوت ممتنع برای شریک الباری فرع ثبوت شریک الباری است. چگونه می توان چنین چیزی گفت؟

در این رابطه بیان دیگری با اشکال وجود دارد که سیأتی .

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo