درس خارج فقه استاد احمد عابدی
1400/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/حجر /نکاتی پیرامون سفاهت و رشد
اختبار صبی و سفیه
(مسألة 11): لو احتمل حصول الرشد للصبيّ قبل بلوغه، يجب اختباره قبله ليسلّم إليه ماله بمجرّد بلوغه لو آنس منه الرشد، وإلّا ففي كلّ زمان احتمل فيه ذلك عند البلوغ أو بعده. وأمّا غيره فإن ادّعى حصول الرشد له واحتمله الوليّ يجب اختباره، وإن لم يدّع حصوله ففي وجوب الاختبار بمجرّد الاحتمال إشكال؛ لايخلو عدمه من قوّة[1] .
اگر بچهای قبل از بلوغ، رشید بود نباید مالش را به او داد، طبق ظاهر آیه شریفه 5 نساء باید هم بلوغ باشد و هم رشد؛ دلیل هم نداریم که آیه وارد در مورد غالب باشد یعنی غالباً رشد و بلوغ تلازم دارند. اگر بچهای ادعای رشد ندارد، اختبار او هم واجب نیست؛ دلیلش هم استصحاب عدم رشد یا استصحاب عدم وجوب رد مال است یا دلیلش آن است که در شبهه موضوعیه فحص لازم نیست.
تا اینجا مسائل تحریر الوسیله پیرامون صبی و سفیه مطرح و بررسی شد.
چند نکته درباره سفاهت با قطعنظر از مسائل تحریر الوسیلة:
معنای رشد و سفاهت
1- آیه شریفه هم کلمه سفیه را بهکاربرده است و هم کلمه رشد را؛ یعنی رشد در مقابل سفاهت است. کلمه رشد دو معنا دارد: صلاح در عقل و دین، صلاح در عقل و مال. درآیات و روایات کلمه رشد به معنای اول فراوان بهکاررفته است؛ یعنی فرمودهاند کسی که گناه میکند سفیه است و اگر کسی دینش خراب است سفیه است. این محل بحث ما نیست بلکه محل بحث ما در صورتی است که کلمه رشید به معنای صلاح در عقل و مال باشد.
عدم تلازم زمانی بلوغ و رشد
2- آیا رشد مانند بلوغ زمان دارد؟ معمولاً کتابهای فقهی میگویند بلوغ زمان دارد اما رشد زمان ندارد. بعضی هم گفتهاند در قانون بعض کشورها هجدهسالگی سن رشد است و در بعضی کشورها بیستوپنجسالگی سن رشد است. این قانون و ضابطهای ندارد. ابوحنیفه بیستوپنجسالگی را سن رشد میداند و میگوید: اگر کسی بیستوپنجساله شد هم بالغ است و هم رشید است و باید مالش را به او داد. استدلال ابوحنیفه این است که حداقل سنی که انسان میتواند پدربزرگ شود بیستوپنجسالگی است، چون حداقل سن پدر شدن دوازده و نیم سالگی است و اگر فرزندش پسر باشد و در سن دوازده و نیم سالگی پدر شود، او در بیستوپنجسالگی پدربزرگ میشود. در بعض کتابهای تاریخی هم هست که در یمن کسی در بیستوپنجسالگی پدربزرگ بوده است. احترام پدربزرگ واجب است و یک نوع احترام آن است که شخص محجور نباشد؛ زیرا اگر تصرف کسی رد شود، نوعی اهانت به اوست. ابوحنیفه آیه شریفه ﴿وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾[2] را اینگونه معنا میکند: اگر در پانزدهسالگی خواستید مال کسی را دفع کنید، او را امتحان کنید، اما در بیستوپنجسالگی امتحان لازم نیست و باید مالش را به او بدهید.
جواب آن است که ابوحنیفه ایرانی بوده است و ادبیات عربش قوی نبوده است لذا آیات را اینگونه معنا میکند. در وضو هم اولین بار ابوحنیفه «الی المرافق» را اینگونه معنا کرد که وضو را وارونه بگیرند وگرنه فهم عرب از آیه این نیست.
معنای آیات شریفه ۵ و ۶ نساء
3- صحیح آن است که آیه شریفه را چنین معنا کنیم: ابتدای آیه 6 میفرماید: ﴿فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾[3] . آیه قبلی فرموده است: ﴿وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفًا﴾[4] و در انتهای آیه 6 میفرماید: ﴿فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيبًا﴾[5] . اگر کسی آیه را اینگونه معنا کند که اموالی که خدا به شما داده است و قوام زندگی شما به آن است به دست سفیه ندهید، دیگر آیه مربوط به محجور بودن سفیه نخواهد بود. بحث سفیه و محجور آن است که مال سفیه را به او ندهیم نه مال خود را.
در تمام چهارده قرن همه مسلمانان از اموالکم، اموالهم فهمیدهاند و قرینهاش ادامه آیه است که ﴿فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ﴾. احتمالاً اموال سفیه را به ولی سفیه نسبت داده است چون ولی، متولی مال سفیه است و باید مال او را به دست بگیرد و تصرف کند تا مال را رشد بدهد. شاهد آنکه باید مال سفیه را رشد بدهد این است که فرمود: ﴿وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا﴾ و فرمود: وارزقوهم منها. منها یعنی از مال بچه بردارید و خرج کنید اما فیها یعنی رزق در کسب و مال، یعنی مال را به کار بیاندازید و از سودش خرج او را بدهید.
عدم حکم به حجر سفیه در تاریخ
4- آیا سفیه محجور میشود؟ اشاره شد که در طول تاریخ اسلام جایی سراغ نداریم که پیامبر یا امیرالمؤمنین علیهماالسلام یا یک قاضی حکم به حجر سفیه بدهند. فراوان است که سفیه را خدمت رسول خدا یا حضرت علی میآوردند و درخواست میکردند که او را محجور کنند ولی ایشان محجور نمیکردند. امروزه در دادگاهها حکم به حجر به خاطر ورشکستگی هست اما حکم به حجر به خاطر سفاهت نیست.
حدیث معروفی نقل شده است که بیشتر در منابع اهل سنت و صحیح بخاری و در کتابهای تاریخی نقل شده است. شخصی به نام حبان بن منذر انصاری اهلمعامله بوده است و همیشه مبیع را به چند برابر قیمت میخریده است. هر چه خانواده و فرزندانش او را از خریدوفروش نهی میکردند قبول نمیکرد. فرزندانش از رسول خدا درخواست کردند که او را محجور کند. خودش گفت: یا رسولالله! من چشمانی ضعیف دارم اما عقلم ضعیف نیست. پیامبر فرمود: معامله نکن. عرض کرد: نمیتوانم معامله نکنم و عادت به معامله کردهام. پیامبر فرمود: هر وقت خواستی معامله کنی بهطرف معامله بگو: لا خَلابَةَ و در این صورت سه روز خیار داری و اگر فرزندانت گفتند کلاه سر رفته است، میتوانی معامله را فسخ کنی.[6]
طبق این حدیث پیامبر او را حجر نکرد و معاملات او را امضاء فرمود، ولی برای او خیار قرار داد.
گرچه این حدیث در منابع اهل سنت آمده ولی بسیار معروف است. شاید علت اینکه پیامبر حبان بن منذر را حجر نکرد آن است که هزینه زیادی دارد. اگر قاضی بخواهد سفیه را محجور کند باید چند نفر را مأمور کند تا نگذارند سفیه معامله کند و پول خرج کند. اگر سفیه را محجور کنیم، سفاهت بیشتری است چون به بیتالمال ضرر زیادی وارد میشود که مثلاً نگذارند سوار تاکسی شود یا چیزی ولو کم خریدوفروش کند.